نویسنده: غلامحسین مقدم حیدری
از قرن چهارم پیش از میلاد، به نظر اكثر منجمان و فیلسوفان یونانی، زمین كُرهی كوچكی بود كه به طور ایستا در مركز هندسی كُرهی گردان خیلی بزرگتری معلق بود كه ستارگان را حمل كرد. خورشید در فضای پهناور میان زمین و كُرهی ستارگان حركت میكرد. بیرون این كُره هیچ چیزی وجود نداشت، نه فضایی و نه مادهای. همهی مردم- چه دانشمند و چه غیر دانشمند- اعتقاد داشتند ستارگان واقعاً نقاط روشنی هستند روی كرهی عظیمی كه منزلگاه زمینی بَشر را در برگرفته است. این كیهان شناسی كه به «جهان دو فلكی» (1) معروف است، همچون انگارهای مفهومی (2) برای قرنهای متمادی توانست چندین نسل را تربیت و جایگاهشان را در جهان آفرینش تعیین كند. ستاره شناسی كه به درستیِ جهان دو فلكی باور داشت، آن را نظریهای مییافت كه مشاهدات نجومی را تبیین میكرد.
به طور كلی «اشتیاق دانشمند برای به كارگیری یك انگارهی مفهومی در تبیینها، نشانگر تعهد او به انگاره و اعتقاد به آن مُدل به عنوان تنها مدل معتبر است.» (كوهن، 1985، ص 39). بنابر این، ستاره شناسی كه در فكر و عمل به جهان دو فلكی متعهد بود، انتظار داشت این انگارهی مفهومی پدیدههایی را پیش بینی كند كه هنوز مشاهده نشده بود. به عبارت دیگر، نظریه برای او ابزار قدرتمندی بود برای كشف ناشناختهها.
جهان دوفلكی دربارهی رفتار خورشید و ستارگان در بخشهایی از جهان سخن میگفت كه دانشمند خود هرگز به آنجاها سفر نكرده بود. همچنین وی را از حركت ستارگانی كه هیچ گاه به طور منظم مشاهده نكرده بود، آگاه میساخت. مثلاً، چون این ستارگان روی كُرهی سماوی چسبیدهاند، پس همچون ستارگان دیگر باید روی دایرهی روزانه بچرخند. این كیهان شناسی مجموعهای از اطلاعات را ارائه میداد كه به وسیلهی آنها ستاره شناس میتوانست اندازهی محیط زمین را به دست آورد. همین مشاهدات، نتایج و پیش بینیها بودند كه كریستف كُلمب و ماژلان را به این نتیجه رساندند كه دور زدن زمین ممكن است. نكتهی قابل توجه این است كه اگر نظریهی جهان دوفلكی راه را نشان نمی داد، این نوع سفرهای دریایی انجام نمی شد و در نتیجه، چنان مشاهدات بدیعی به علم افزوده نمی شد. این سفرهای دریایی نشان میدهند كه چگونه «نظریهها میتوانند دانشمند را به ناشناختهها هدایت كنند، به او بگویند كجا را ببیند و انتظار یافتن چه چیزی را داشته باشد. شاید این مهم ترین كاركرد مختص انگارهی مفهومی در علم باشد» (همانجا، ص 40). البته باید توجه كرد، هدایت و راهنمایی دانشمندان به وسیلهی انگارههای مفهومی، به ندرت مثل آنچه كه گفته شد، مستقیم و صریح است. معمولاً یك انگارهی مفهومی بیشتر اشارات و الگوهایی را برای سازماندهی پژوهش و حل مسائل مطرح فراهم میآورد.
انگارهی مفهومی كیهان شناسی دو فلكی در واقع، عبارت از باورها و تعهداتی متافیزیكی بود كه ستاره شناسان پژوهشهای خود را بر آن اساس قرار میدادند. آنان بر این اساس مشاهده و آزمایش و ابزارهایی متناسب و متلائم با آن برای آزمایشهای خود اختراع میكردند؛ و لذا حاصل تجارب و آزمونهایشان- همان كه یافتههای تجربی مینامیم- نیز متناسب با این مجموعه بود. تمام این باورها، اصولی معین و مشخص نبودند كه ستارهشناسان با تمسّك آگاهانه به آنها پژوهشهای خود را انجام دهند، بلكه مجموعهی این باورها و تعهدات متافیزیكی نسبت به هستی، نگرش خاصی به وجود آورده بود كه باعث میشد آنها جهان را این چنین ببینند. این نگرش به هستی همان «كُلاه فكری» باترفیلد بود كه كوهن بعدها آن را «پارادایم» نامید و به قول جی.ل. هایلبرون «سنگ بنای ساختار» (3) شد. (هالبرون، 1998، ص 509). از نظر كوهن، پارادایم «مجموعهی ویژهای از باورها و پیش فرض»های (كوهن، 1970، ص 17) جامعهی علمی است كه «شامل مجموعهای از تعهدات متافیزیكی، نظری و ابزاری میشود» (كوهن، 1977، ص 294).
پژوهشگران درون یك پارادایم، خواه فیزیك نیوتنی باشد یا نجوم بطلیموسی و یا هرچیز دیگر، به كاری مشغولند كه كوهن آن را «علم متعارف» (4) مینامد. پژوهشِ دانشمندانی كه در شرایط متعارف و عادی (غیربُحرانی) به كار مشغولند، مبتنی بر پارادایم حاكم بر جامعهی علمی آنهاست. این پارادایم است كه به دانشمند میگوید چه چیزی مسئله است و باید برای یافتن پاسخهایی برای آن به جستوجو بپردازد، و این پاسخها باید در قالب كدامین مفاهیم و اصطلاحات صورت بندی شود و با كدام اصول و نظریهها تلائم داشته باشد. و یا هنگامی كه به آزمایشگاه پا میگذارد، با به كارگیری چه ابزاری به مشاهدهی كدامین پدیدهها بپردازد و آنها را مورد آزمایش قرار دهد، و یا از مشاهدهی چه چیزهایی صرف نظر كند، تا پژوهش وی منجر به رشد ثمربخش علم متعارف شود. به همین جهات دانشمندانی كه در جامعهی علمی خاصی به كار مشغولند برای كاوش علمی از قوانین و موازین یكسانی برخوردارند. در واقع«تعهدات و اجماعهای آشكارِ مولودِ پارادایم، لازمهی توسعهی علم متعارف یعنی پیدایش و ادامهی سنتهای پژوهش علمی است.» (كوهن، 1970، ص11). اینها سنتهایی اند كه مورخان آنها را با عناوینی همچون نجوم بطلمیوسی، نجوم كپرنیكی، فیزیك ارسطویی و فیزیك نیوتنی توصیف میكنند.
در اینجا، ذكر این نكته بسیار مهم است كه این سنت های پژوهشی چنان تصویر یكپارچهای از جهان ارائه میكنند كه فهم آن برای كسی كه در پارادایم مزبور به پژوهش مشغول نیست، مشكل است. مثلاً پارادایم ارسطویی، نظامی چنان به هم پیوسته دارد كه مورخان برای یافتن راهی به آن با مشكل مواجه می شوند. «جولیان باربور» (5) در كتاب ارزشمندش، «حركت نسبی یا مطلق؟»، در این باره میگوید: «دانستن اینكه از كجا باید به جهان بسته و كامل ارسطویی پا گذاشت كمی مشكل است. هر بخشی به بقیه وابسته است.» (جولیان بی.باربور، 1989، ص 74). همین ساختار یكپارچهی پارادایم ارسطویی بود كه كوششهای كوهن برای درك جزء به جزء آن را عقیم گذاشت و سرانجام موجب شد وی «كلاه فكری» نیوتنی را كنار گذارد و «كلاه فكری» ارسطویی را به مثابه یك كل یكپارچه برگیرد. كوهن در ساختار پس از توصیف پارادایم، بلافاصله بر یكپارچه بودن این مفهوم تأكید می كند: «من با انتخاب [پارادایم] بر این فرض تأكید می كنم كه بعضی از مثالهای پذیرفته شده به مثابه یك كار علمی واقعی- مثالهایی كه توأمان قانون، نظریه، كاربرد آنها و ابزار را شامل میشوند- الگوهایی از سنتهای پژوهشی علمی یكپارچه را ارائه میكنند» (كوهن، 1970، ص 10). البته این بدان معنی نیست كه پارادایم نمی تواند دارای اجزایی باشد، بلكه منظور این است كه پارادایم میتواند شامل بخشهایی همچون قانون، نظریه، كاربرد و ابزار اندازه گیری و غیره باشد، اما نقش آن در پژوهشهای علمی مستقل از نقش اجزایش است و حكم یك واحد یكپارچه را دارد. نقش پارادایم را نمی توان با تحویل به اجزای مقوّم و سازندهاش دریافت. كوهن در این باره میگوید: «یك پارادایم مشترك میان جامعهی علمی برای دانشجوی سیر تحول علمی، حكم یك واحد بنیادی را دارد كه نمی توان آن را به طور منطقی، كاملاً به اجزای اتمی سازندهاش تحویل كرد تا این اجزاء به جای آن عمل كنند». (همانجا، ص11). این موضع كلگرایانه در نظریهی علمی كوهن از چنان اهمیتی برخوردار است كه وی فصلی از كتاب ساختار با عنوان «تقدّم پارادایم ها» را بدان اختصاص داده است. كوهن در این بخش بر این نكته تأكید دارد كه علی رغم اینكه به نظر میرسد برای پژوهش وجود مجموعهی كاملی از قواعد الزامی است اما پارادایم میتواند در غیاب چنین قواعدی موجبات تحول علم متعارف را فراهم آورد. فیزیكدانی كه در پارادایم نیوتنی به تحقیق مشغول است، با قواعد نیوتن دربارهی حركت و قانون گرانش وی آشناست؛ اما اینكه وقتی با پدیده ای مواجه میشود، آن را به صورت كمیات عددی و در قالبهای ریاضی درمی آورد، چیزی نیست كه او از هیچ اصل یا قاعدهای آموخته باشد. هیچ قاعدهای به او نمی گوید زمان كمیتی یكسویه است كه از گذشته به سوی حال و آینده روان است، و هم زمانی امری مطلق است و یا اینكه فضا مسطح و همگن است و او باید در حل مسائل فیزیكی آنها را در نظر بگیرد. او این قواعد را از آموزشهای خود در كلاس ها، آزمایشگاهها، و هنگامی كه در مقام دانشجو و یا دستیار محقق ارشدی مشغول به كار بوده، آموخته است. در واقع، پارادایم نیوتنی یك سنت تربیتی را به وجود آورده است كه پژوهشگر فیزیك این اصول و قواعد را نه به صورت مجرد بلكه حین آموزش فراگرفته است. از این رو، «وجود یك پارادایم حتی استعمال مجموعهی كاملی از قواعد را ایجاب نمی كند» (همانجا، ص44). «حتی اگر چنین قواعدی موجود باشند، نقش پارادایم در پژوهش علمی مقدّمتر، الزام آورتر و كاملتر از هر مجموعهای از قواعد است.» (همانجا، ص 46). این تصریحات در واقع بیانگر ویژگی كل انگارانه مفهوم پارادایم است: كل مقدم بر اجزایش است.
ویژگیهایی كه برای یك پارادایم برشمردیم سبب می شود اعضای یك جامعه علمی- همچون جامعهی علمی فیزیكدانان، شیمیدانان یا زیستشناسان- در یك تخصص علمی با یكدیگر شریك باشند. افراد چنین جوامع تعلیمات مشابهی را فرا میگیرند و به صورت یكسانی وارد جامعهی علمی خود میشوند. آنها به مرور، با ادبیات علمی مشتركی آشنا میشوند و نتیجههای مشابهی از آن به دست میآورند. هر جامعهی علمی عموماً موضوع بحثی خاص خود دارد. در جوامع علمی، مكاتب متفاوت وجود دارند كه هریك از آنها به یك موضوع واحد، از دیدگاهی ناسازگار با دیدگاههای دیگر، مینگرد. این دیدگاهها پیوسته با یكدیگر رقابت میكنند و معمولاً هم این رقابتها به سرعت پایان میپذیرد. بنابراین، اعضای یك جامعهی علمی خود را به طور انحصاری مسئول دنبال كردن یك رشته هدفهای مشترك، از جمله تربیت كردن جانشینان خویش میبینند و دیگران نیز همین انتظار را از آنان دارند. میان افراد چنین گروههایی ارتباط كامل برقرار است و داوری حرفهای نسبت به ادعاهای جدید علمی به اتفاق آرا صورت میگیرد. در واقع، این جوامع «تولیدكنندگان و فراهم آورندگان حجیّت و اعتبار برای شناخت علمی»اند (همانجا، ص 178).
هراز چندی، دانشمندان حین پژوهش با اعوجاج (6) هایی مواجه میشوند كه معمولاً با نسبت دادن به ابزارهای آزمایش یا خطای آزمایشگر و یا زدن تبصره و استثنایی ذیل قانون یا نظریهی مورد نظر، آنها را رفع میكنند. زمانی كه چنین راهكارهایی مؤثر واقع نشوند، جامعهی علمی با بحران (7) مواجه میشود. با گذشت زمان، به مرور بحران عمیقتر میشود تا جایی كه سبب بروز بحثهای فلسفی و متافیزیكی دربارهی اصول حاكم بر پارادایم می شود. با وجود این، دانشمندان پارادایم را به سبب ناكارآمدی كنار نمی گذارند؛ تا زمانی كه پارادایم جدیدی ظهور كند با افزایش طرفداران پارادایم جدید نهایتاً پارادایم بحرانزای پیشین طرد میشود. كوهن چنین تحولی را با انقلابهای سیاسی مقایسه میكند و آن را یك «انقلاب علمی» مینامد.
پارادایم نوین، نویدبخش است و مشكلات ظاهراً حل نشدنی ندارد، و از این پس فعالیت علمی متعارف جدید را هدایت میكند؛ و این تا وقتی است كه این پارادایم هم با مشكلاتی جدی روبه رو شود و بحران جدیدی بزاید كه به دنبال آن انقلاب جدیدی ظاهر شود. كوهن در مورد چنین طرح بی پایانی دربارهی تحول یك علم، دو پرسش اساسی مطرح میكند: اولاً، ربط و نسبت میان پارادایمهای پیش و پس از انقلاب چیست؟ ثانیاً، بر مبنای چه معیاری دانشمندان جامعهی علمی پارادایم جدید را میپذیرند؟ او با بیان مفهوم«قیاس ناپذیری» پارادایمهای علمی پاسخهای مناقشه برانگیزی به این پرسشها میدهد.
پینوشتها:
1. Two-Sphere Universe
2. Conceptual Scheme
3. از این پس كتاب ساختار انقلابهای علمی را به اختصار ساختار مینامیم.
4. normal science
5. Julian B. Barbour
6. anomaly
7. crisis
منبع: مقدم حیدری، غلامحسین، (1385)، قیاس ناپذیری پارادایمهای علمی، تهران: نشر نی، چاپ سوم
منبع مقاله :
مقدم حیدری، غلامحسین، (1385)، قیاس ناپذیری پارادایمهای علمی، تهران: نشر نی، چاپ سوم