مقامات عرفانى(2)
درجات صبر
پیر هرات صبر را بر سه درجه مىداند:الدرجة الاولى: الصبر عن المعصیة بمطالعة الوعید ایقاء على الایمان و حذرا من الجزاء و احسن منها الصبر عن المعصیةحیاء.(1)
درجه اول، صبر خوددارى از معصیت و عدم ارتکاب امورى است که از آنها نهى شده است. خواجه معتقد استسالک طریق حقیقتباید ایمان خود را با ملاحظه وعیدهاى خداوند حفظ کند. البته ذکر این نکته نیز لازم است که از نظر بزرگان عرفان پرهیز از امور حرام به سبب وعید خداوند و ترس از عذاب الهى، نقص در سلوک محسوب مىشود. از نظر اینان برترین عامل عدم ارتکاب امور «منهى عنه» شرم و حیا در برابر خالق هستى است، پس اگر کسى در سیر و سلوک به مقام «احسان» «کانک تراه» راه یابد و خود را همواره در محضر و منظر خدا بیند، حیاى او موجب مىشود که هرگز خلاف اوامر محبوب خود عمل نکند. البته میان این دو مرتبه، فاصله بسیار است. از این رو گفتهاند: شرمسارى در برابر خالق، خصلت آزادگان است و شرم و حیا برتر از پرهیز و ترس است.
الدرجة الثانیه: الصبر على الطاعة بالمحافظة علیها دواما، و برعایتها اخلاصا و بتحسینها علما. (2)
درجه دوم، صبر بر طاعت است و با این انگیزه محقق مىشود که: 1) سالک طریق حقیقتبر اطاعت و بندگى حقتعالى پایدار باشد، 2) همواره سعى کند عملش با اخلاص زینتشود، 3) طاعتخود را با علوم شریعت نیکو سازد; یعنى طاعتى عالمانه و بر مبناى شریعت داشته باشد.
شارح منازل السائرین معتقد است، صبر بر طاعتبرتر از خوددارى کردن از گناه و نافرمانى است. زیرا چنین صبرى، صبر در معصیت را نیز شامل مىشود ولى عکس این صادق نیست. به طور مثال کسى که به انجام فریضهاى مشغول مىشود همین طاعت و فرمانبردارى، او را از فحشاء و منکر بازمىدارد و او علاوه بر صبر در طاعت، صبر بر معصیت نیز دارد; یعنى به هنگام انجام تکلیف - که از آن به نوعى صبر تعبیر شده - صبر بر معاصى و اعمال خلافى پیدا مىکند که احیانا مىتوانسته است آنها را انجام دهد و از آنها دورى جسته است. پس قول خداوند که مىفرماید «ان الصلوة تنهى عن الفحشاء و المنکر». (نماز انسان را از زشتى و گناه بازمىدارد) مىتواند ناظر به این حقیقتباشد. پس انسانى که بر عبادت و بندگى خداوند مداومت دارد اگر بتواند شرایط لازم را در عمل به واجب حاصل کند و آن عمل را از ریا، پاک نماید و به زیور اخلاص بیاراید طبیعى است که انجام چنین طاعتى او را از ارتکاب معصیتبازمىدارد.
و الدرجة الثالثة: الصبر فى البلاء بملاحظة حسن الجزاء و انتظار روح الفرج و تهوین البلیه بعد ایادى المنن و تذکر سوالف النعم.(3)
سالک در این مرحله به وعدهاى که خداوند در قرآن کریم به صابران داده است توجه مىکند و به انتظار گشایش از جانب حضرت دوست مىنشیند. او گفته خالق خویش را سختباور دارد که فرمود: «فان مع العسر یسرا - ان مع العسر یسرا» (4) و مىداند که «الجنة حفه بالمکاره». «صابر» در این منزل به نعمتهایى که خداوند او را از آن بهرهمند کرد، توجه مىکند و با به یادآوردن نعمتها و عطایاى حضرت حق، دردمندى خویش را تسکین مىدهد. (5)
امام نیز در بیان مراتب صبر به حدیث نبوى استناد کرده که مىفرمایند: «الصبر ثلاثة: صبر عند المصیبة; و صبر على الطاعة، و صبر على المعصیة». (6)
قسم اول، صبر بر بلیات و مصیبات است. همانگونه که خواجه عبدالله انصارى ذکر کرد، امام نیز توجه مىدهند که شکوه و شکایت کردن نزد خداوند عیب نیست و آنچه نامطلوب است پیش مخلوقات شکوه کردن استحال آنکه اظهار عجز و نیازمندى به حضرت حق مطلوب است.
و یحسن اظهار التجلد للعدى و یقبح الا العجز عند الاحبه (7)
در تعریف قسم دوم که صبر بر طاعت است، امام مىفرمایند:
انسان در فرمانبرى حقتعالى خوددار باشد و نفس اماره عنان از دست انسان نگیرد و افسار گسیختگى نکند. (8)
به نظر امام صبر در ترک طاعات آسانتر است از صبر بر افسار گسیختگى پس از اتیان عمل و در توضیح این مطلب مىگویند:
صبر در مقام اول (صبر در ترک طاعات) مقاومتبا نفس است در انجام دستورات شرعى طبق دستورات شرع و متناسب با حدود و احکام ظاهرى و باطنى شریعت اما صبر مقام دوم، عبارت است از نگهدارى نفس از اینکه مبادا به بلیه کبر و عجب و دیگر توابع آنها مبتلا شود.
چه بسا که شیطان و نفس اماره انسان را سالهایى بس طولانى دعوت به اعمال صالحه و اخلاق حمیده و پیروى از شریعت مطهره کنند به امید آنکه او را مبتلا به اعجاب و خودپسندى کنند و انسان را با همه مشقتها و ریاضات ساقط کنند. پس غرور علمى و عملى و خودخواهى و خودپسندى یکى از مهلکات است که انسان را به شقاوت مىکشاند. (9)
امام در تعریف قسم سوم که صبر از معصیت است مىگویند: «صبرى است که انسان در جهاد با نفس و جنود ابلیس مىکند». (10) این درجه از صبر، حقایق و دقایق بسیار دارد. حضرت امام(س) مىگویند: «صبر در این مقام مشکلتر و دقیقتر از صبر در طاعات است». (11) تصریح مىکنند که «مهمتر از هر چیز از براى سالک الى الله صبر در معصیت است». (12) امام معتقدند که در این مرحله سالک باید «قدم بر فرق خود گذارد و بتبزرگ خودى و انانیت را از کعبه دل به دست ولایت مآبى فرو ریزد و بشکند تا به حقایق اخلاق قدم نهد و به سرایر خلوص باریابد و این جز با دستگیرى خدایى و توفیق یزدانى صورت نبندد». (13)
حضرت امام در فصل سوم همین بحثبه گونه دیگرى به بعضى مراتب صبر اشاره مىکنند و حکایتى را از شبلى عارف معروف قرن چهارم هجرى مىآورند. در حکایت مذکور به شش نوع از صبر اشاره شده است که عبارتند از: 1) صبرلله; 2) صبربالله; 3) صبر على الله; 4) صبر فى الله; 5) صبر مع الله; 6) صبر عن الله. امام در زیر یکایک به شرح آنها پرداخته است.
1- صبر لله: از نظر امام این مقام نازلترین مقام سالک است. انسان در این مرحله از آمال و آرزوهاى نفسانى خود منسلخ گشته و مهاجر الى الله مىشود. چه در غیر این صورت در بیت نفس مقیم بوده و در جلباب نفسانیات خویش گام برمىدارد و مصداق مهاجر الى الله واقع نمىشود. پس سفر الى الله با خروج از نفسانیات و بیرون رفتن از انانیتحاصل مىشود و به تعبیر امام:
تا خروج از بیت نفس و بیرون رفتن از انانیت نباشد سفر الى الله و هجرت به سوى او محقق نشود و پیش اهل معرفت تمام ریاضاتش ریاضتباطل است و چون خروج از بیت محقق شد سالک شود و صبر در این مقام صبر لله است.
پیر هرات نیز این نوع از صبر را ضعیفترین انواع صبر و خاص مبتدیان مىداند و مىگوید: «واضعف الصبر الصبر لله و هو صبر العامه». (14)
2- صبر بالله: از منظر امام این نوع از صبر داراى دو مقام است: نخست صبرى که براى سالک ثابت است و مسافر کوى حقیقت پس از بیرونآمدن از منزل نفس و طبیعت نفسانى خویش تمام حرکات و افعال و قواى خود را در اختیار خداوند مىبیند و خود را مسلوب الاختیار مشاهده مىکند و صبر خود را که یکى از حالات و قواى اوستبالله مىبیند و به عینالیقین در مىیابد که معطى این صبر خداوند است. به تعبیر امام فهم این حقیقتبا برهان عقلى حاصل نمىشود که «برهان راجع به اهل حجاب است».
دوم خاصه کسانى است که به صحو بعدالمحو (15) رسیدهاند; یعنى کسانى که به فناء کلى راه یافته و باقى به بقاء حق گردیدهاند. این چنین سالکى وجودى حقانى دارد و تمام حرکات و رفتارش «بالله» است. در این صورت است که مصداق «قرب فرایض» مىگردد و چشم و گوش خداوند مىشود که خداى رحمان از طریق او مىبیند و به بندگان و موجودات فیض مىرساند. امام بر این مدعا، گفتار و کلام نورانى امیرالمؤمنین على بن ابیطالب(ع) را گواه مىآورند که فرمود «انا عین الله و انا یدالله و انا جنب الله و انا باب الله». (16) چنین کسى براى دستگیرى افتادگان بهپامىخیزد و در کنار دیگر انسانها زندگى مىکند و در راه هدایت آنان از سختیها و طعنهها خم به ابرو نمىآورد و خلعت رهبرى و هدایت مردمان بر قامتش راست مىگردد.
خواجه عبدالله انصارى از این نوع صبر به صبر «مرید» تعبیر مىکند; یعنى کسى که از فعل و قوه خود به کلى منسلخ شده و به عینالیقین دریافته است که «لا حول و لاقوة الا بالله». (17)
3) صبر على الله: ویژه کسانى است که مستقر در مقام دوم گردیدهاند; یعنى پس از آنکه سالک طریق حق، متصرفى را در عالم وجود جز خداوند ندید، طبیعتا تمام رخدادها و بلیات را جلوه اسماء و صفات حق مىبیند و بر آنها شکیبا مىشود، اوامر و نواهى خداوند را به جان و دل مىپذیرد و بر همه احکام الهى صابر است. صبر چنین سالکى را صبر على الله خوانند و به تعبیر امام «اینان بر خدا و شئون اسمائیه یا ذاتیه او صبر کنند». (18)
پیر هرات این نوع صبر را صبر سالکین مىخواند و مىگوید: «و هو صبر السالک». (19)
4) صبر فى الله: صبر در مسیر سیر و سلوک است که سالک طریق دوستباید متحمل شود و امام آن را ویژه اهل حضور مىدانند; یعنى کسانى که مشاهده جمال اسمائى کردهاند، در آن مشاهدات و جلوات هر چه صبر کنند و دل را از استهلاک و اضمحلال نگه دارند صبر فى الله است.
5) صبر مع الله: به تعبیر بزرگان ره یافته، صبر در این مرتبه به مراتب سختتر از صبر در ساحت غیبت است. زیرا لازمه مقام حضور، بسط و انبساط است و خوددارى از این حالت دشوار است. لب نگشودن و سخن به شطح نگفتن و حفظ مقام حضور داشتن از دشوارترین امور است. به تعبیر امام صبر مع الله «براى مشاهدین جمال ذات است که از مقام مشاهده جمال اسمائى بیرون رفته و به مشاهده ذاتى رسیدهاند. آنها هرچه در این جلوات صبر کنند و خود نگهدار شوند صبر مع الله است». (20) سپس امام در مورد اینگونه صابرین مىگویند اینان به مقام استهلاک و فناء مىرسند که نه اسمى از آنان به جاى مىماند نه رسمى.
6) صبر عن الله: صبر عن الله صبر مشتاق و محبى است که به دلیل رعایت محبوب بر خواسته او صبر مىکند. بنابراین، صبر اینان صبر بر فراق نیستبلکه صبر محبى است که در کنار محبوب است. صبر کسانى است که از رؤیت جمال جمیل محبوب به خاطر امتثال اوامر محبوب محجوب مىشوند و به تعبیر امام «اشق مراتب صبر است». (21) از منظر امام «هرچه محبت و عشق زیادتر باشد صبر بر مفارقتبیشتر است». (22) از این رو مىگویند شاید معناى کلام حضرت ختمى مرتبت که فرمود: «ما اوذى نبى مثل ما اوذیت» (23) ناظر به این حقیقتباشد. امام ناله دردمندانه مولاى متقیان على(ع) را که فرمود و «فهبنى یا الهى و سیدى و مولاى و ربى صبرت على عذابک فکیف اصبر على فراقک» (24) را صبر عن الله مىدانند; یعنى صبرى که محب در عین وصل از محبوب حقیقى مىکشد و آن را از اصعب امور مىدانند. (25)
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم جرس فریاد مىدارد که بربندید محملها
نتایج صبر و جزع
از نظر امام «صبر کلید ابواب سعادات و منشا نجات از مهالک است» امام معتقدند صبر بر بلیات، انسان را آزموده و ورزیده مىکند، اراده و عزم او را تقویت مىنماید و انسان را از عبودیت نفس خارج مىسازد. به سخن خواجه نصیرالدین طوسى توجه مىدهند که فرمود:الصبر یمنع الباطن عن الاضطراب، و اللسان عن الشکایة، و الاعضاء عن الحرکات الغیر المعتاده. (26)
در جاى دیگر حضرت امام به نتیجه انواع صبر که قبلا مطرح کردهاند مىپردازند و مىگویند: «صبر در معاصى، منشا تقواى نفس مىشود». (27) صبر در طاعت منشا انس به حق و مانوسشدن با خداوند مىگردد و صبر در بلیات و مصیبتها انسان را به وادى «رضا» و پذیرفتارى قضاى الهى مىکشاند که از مقامات والاى به حقیقت رسیدگان است. با رهنمودى از امام این مقام را به پایان مىبرم.
پس اى عزیز، مطلب بس مهم و راه خیلى خطرناک است. از جان و دل بکوش و در پیشآمدهاى دنیا صبر و بردبارى را پیشه خود کن، و در مقابل بلیات و مصیبات مردانه قیام[کن]، و به نفس بفهمان که جزع و بىتابى علاوه بر آنکه خود ننگى بزرگ است، براى رفع بلیات و مصیبات فایدهاى ندارد; و شکایت از قضاى الهى و اراده نافذه حق پیش مخلوق ضعیف بىقدرت و قوه مفید فایده نخواهد بود. (28)
توکل
توکل، یکى دیگر از مقامات و ملکات نفسانى است، که سالک الى الله در سفر معنوى خود باید آن را کسب کند. توکل، در لغتبه تعبیر راغب اصفهانى (29) واگذار کردن امرى استبه معتمدى، از این جهت که شخص خود را در انجام آن کار عاجز و ناتوان ببیند.اما در اصطلاح عرفانى منزل و مقامى است که سالک طریق حق براى رسیدن به یقین و باریافتن به پیشگاه حضرت محبوب مىباید آن را بپیماید; بزرگان عرفان، توکل را نشات گرفته از ایمان مىدانند و معتقدند شخص متوکل با پیمودن مقام توکل مىتواند به منزل «یقین» راه یابند و نهایتا از مقام «یقین» بگذرد و به مقام «توحید» نایل شود. حمدون قصار (30) در مقام پاسخ به سؤال از توکل مىگوید: «چگونه سخن گوید در توکل آن را که هنوز درست نشده باشد حال ایمان». (31)
تعریف توکل
از ابوتراب نخشبى نقل شده است که «التوکل طرح البدن فى العبودیة و تعلق القب بالربوبیة». (32)ذوالنون مصرى گوید: «التوکل ترک تدبیر النفس و الانخلاع من الحول و القوة». (33)
حمدون قصار در جملهاى بسیار کوتاه در این باره مىگوید: «التوکل هوالاعتصام بالله». (34)
خواجه عبدالله انصارى نیز در معناى آن مىنویسد:
التوکل: کلة الامر - کله - الى مالکه و التعویل على وکالته. و هو من اصعب منازل العامة علیهم، و اوهى السبل عند الخاصة، لان الحق تعالى قد و کل الامور کلها الى نفسه، و ایاس العالم من ملک شىء منها. (35)
توضیح اینکه، عامه مردم به سبب دلبستگى و تعلق خاطرى که به امور دنیایى دارند و در حجاب طبیعت گرفتارند واگذارکردن امور به خداوند بر ایشان دشوار مىباشد زیرا در این واگذارى نگران از دست دادن خود، اموال و داراییها و اختیارات خود مىباشند. اینان به عقل خود تکیه مىکنند و معتقدند خداوند چنین خواسته که انسان با عقل و درایتخود همه امور خویش را به دست گیرد. از این رو رها کردن و واگذار نمودن بر ایشان دشوار است اما علت اینکه براى خاصان منزلى سست و بىبنیان است زیرا اینان به طور یقین دریافتهاند که همه امور به دستخداوند است. کریمه شریفه «لیس لک من الامر شىء» (36) را که خداوند به اکمل موجودات حضرت ختمى مرتبت فرموده است، با تمام وجود دریافتهاند. بنابراین، در نظر آنان واگذار نمودن امورى که خود مالک آن نیستند امرى واهى است. خواجه عبدالله در پایان اشاره مىکند که خداوند همه انسانها را مایوس گردانیده است از اینکه خود مالک چیزى باشند.
امام در تعریف توکل به گفته برخى از بزرگان عرفان اشاره مىکنند و مىگویند: «التوکل علىالله: انقطاع العبد الیه فى جمیع ما یامله من المخلوقین». (37)
امام توکل را از جنود عقل و از لوازم فطرت مخموره مىدانند و معتقدند توجه ناقص به کامل مطلق، براى رفع نقص و احتیاج، امرى فطرى و جبلى است. (38) از دیدگاه امام یکى از احکام فطرت مخموره فطرت افتقار است و همه موجودات به زبان گویاى فطرت مىگویند: «ما محتاجیم به موجودى که چون خود ما محتاج و مفتقر نباشد و ما مستظل از کاملى هستیم که چون خود ما سلسله ممکنات، مستظل به غیر نباشد». (39)
و در قسمتى دیگر مىگویند: «کسى که در همه جهات وجودیه محتاج و مفتقر است نتواند ... سد خلت و طرد اعدام از ما کند و ... به لسان حال و ذات و فطرت مىگوید:
ذات نایافته از هستى، بخش کى تواند که شود هستى بخش» (40)
از دید امام کسى که با نگاه استقلالى به اشیاء و پدیدهها مىنگرد طبیعتا به آنها تمسک مىجوید و از حق منقطع مىشود چنین شخصى مضطرب و متزلزل مىگردد و این حالت اضطراب و تمسک به دنیا و مادیات در قلبش روزافزون مىشود و به بلیه حرص مبتلا مىگردد از این رو امام «حرص» را در مقابل توکل دانسته و از جنود جهل و ابلیس برمىشمرند.
از نظر امام توکل پس از ایمان به چهار حقیقتحاصل مىشود و آن چهار امر را ارکان توکل برمىشمرند که عبارتند از: 1) ایمان به آگاهى وکیل در مورد احتیاجات موکل; 2) ایمان به قدرت وکیل در برآوردن حاجات موکل; 3) بخل نداشتن وکیل; 4) محبت و رافت داشتن وکیل.
ایشان تصریح مىکنند که مجرد علم و اعتقاد کافى نیستبلکه ایمان به امور فوقالذکر موجب حصول توکل و اعتماد به وکیل مىشود. از این رو بزرگان عرفان توکل را نتیجه ایمان دانستهاند.
حضرت امام در مقام بیان استفاده غلط و برداشت ناصحیح از مقام توکل به نکته ظریفى اشاره مىکنند و متذکر مىشوند که توکل هرگز با کسب و کار منافات ندارد «بلکه ترک کسب و تصرف به بهانه توکل از نقصان است و جهل زیرا که توکل ترک اعتماد به اسباب است و رجوع اسباب استبه مسبب الاسباب، پس با وقوع در اسباب منافات ندارد». (41) از منظر امام، ترک هر گونه کوشش به نام توحید و توکل و به کارنگرفتن قوایى که حقتعالى به بندگان خویش عطا فرموده به این بهانه، از جهل به مقام توحید و توکل است «زیرا که حقیقت توحید در یافتن آن است که تمام تصرفات خلقى، حقى است». (42)
پیر هرات در مورد درجات توکل مىگوید:
توکل سه درجه دارد و تمام این درجات سهگانه، مربوط به عامه مردم است: الدرجة الاولى: التوکل مع الطلب و معاطاة السبب على نیة شغلالنفس و نفع الخلق و ترک الدعوى. (43)
توضیح اینکه، سالک در این مرحله بر خداوند توکل مىکند و این توکل او با طلب و درخواست همراه است. سالک در این مرحله به اسباب و مسببات تمسک مىکند به این منظور که نفس خود را مشغول سازد تا مبادا گرفتار امورى شود که او را به بیراهه بکشاند و گرفتار مفاسد اخلاقى مانند عجب، کبر، خودبینى و خودپرستى گردد.
و الدرجة الثانیة: التوکل مع اسقاط الطلب و غض العین عن السبب; اجتهادا فى تصحیح التوکل، و قمع تشرف النفس، و تفرغا الى حفظ الواجبات. (44)
توضیح آنکه، سالک با توکل بر خداوند هیچگونه درخواست و مسئلتى از غیر خداوند ندارد و از رؤیت هر سبب و علتى چشمپوشى مىکند و تنها به مسببالاسباب مىنگرد; زیرا متوکل حقیقى کسى است که فقط به خدا تکیه دارد و اسباب و علل را در ید قدرت او توانمند مىبیند. خواجه عبدالله انصارى به نکته ظریف و دقیقى اشاره مىکند و آن اینکه سالک در این مرحله به مقامى مىرسد که از اسباب چشمپوشى مىکند و فقط به مسببالاسباب مىنگرد. از آنجا که چنین حالتى ممکن است او را گرفتار غرور و عجب و کبر نماید، به سرکوبى نفس خود مىپردازد و براى اینکه بتواند واجبات شرعى خود را به نحو نیکویى انجام دهد تلاش و کوشش مىکند.
و الدرجة الثالثة: التوکل مع معرفة التوکل، النازعة الى الخلاص من علة التوکل و هو ان یعلم ان ملکة الحق تعالى للاشیاء ملکة عزة لایشارکه فیها مشارک، فیکل شرکته الیه; فان من ضرورة العبودة ان یعلم العبد ان الحق هو مالک الاشیاء - وحده. (45)
توضیح مطلب اینکه سالک در چنین مرحلهاى به شهود توحید افعالى بار مىیابد و به معرفتحقیقى توکل نایل مىشود و به نواقصى در توکل پى مىبرد. از این رو با آن به منازعه برمىخیزد; به عبارت دیگر، سالک در مىیابد که مالک حقیقى خداوند است و این مالکیت مخصوص اوست و ملکیتى استبر پایه عزت و چیرگى، از این رو کسى را در مالکیتبا خداوند شریکى نیست. با توجه به این معرفت، واگذار کردن ادعایى استباطل زیرا در حقیقتبنده بر هیچ امرى مالکیت ندارد تا آن را به خداوند واگذار نماید. نتیجه آنکه، اساسا انتساب امرى به خود، ناپسند و ناروا است و دیگر اینکه واگذارنمودن امور به خدا، نوعى دعوى مشارکتبا اوست که البته از دید حقبینان ادعایى است ناپسند.
اما، امام خمینى(س) با توجه به ارکانى که براى توکل برشمردند، درجات توکل را به اختلاف معرفتبه ارکان مىدانند. از نظر ایشان اگر کسى به طریق علم، آن ارکان را دریافت علما متوکل مىشود ولى در حقیقت متوکل نخواهد بود تنها در صورتى متوکل محسوب مىشود که ایمان به ارکان مذکوره داشته باشد و اگر سالک از مقام اطمینان بگذرد و به حد طمانینه و اطمینان برسد هر گونه تزلزل و اضطرابى از او ساقط مىشود و «دل سکونتبه حق و تصرف حق پیدا کند اما هنوز سالک طریق در مقام کثرت است و از براى غیر حق تصرفى قایل است». (46) چون از این مقام نیز بگذرد و به نور معرفت جلوهاى از جلوات توحید را دریابد، آن گاه چشم دلش متوجه حق مىگردد و از مخلوقات دیگر منقطع مىشود و در این مرحله به مقام توکل نایل مىآید. نکته جالب اینکه چون از این مقام فراتر رفت، نارسایى توکل را درمىیابد و مىفهمد که خدا را وکیل قراردادن، اثبات امرى استبراى خود. پس «در این مقام ترک توکل مىکند و امور را به حق راجع بسازد و توکیل و توکل و وکالت را نقص و شرک انگارد». (47)
رضا
رضا یکى دیگر از مقامات و منازل عرفانى است که سالک پس از مقام توکل آن را کسب مىنماید. (48)تعریف رضا
رضا در لغتبهمعناى خشنودى، خوشدلى و تسلیمشدن است و در اصطلاح عرفانى عبارت است از رفع کراهت قلب نسبتبه مقدرات و شیرین شدن سختیهاى احکام قضا و قدر. سالک پس از واگذار کردن امور به دستحاکم عادل، از تصمیمات و احکام صادره از ناحیه وکیل خود ناراضى و ناخشنود نمىگردد و زبان حالش همان دعاى پیامبر اکرم(ص) است که: «اللهم انى اسئلک ایمانا تباشر قلبى و یقینا صادقا حتى اعلم انه لن یصیبنى الا ما کتبت لى والرضا بما قسمت لى». (49)مقام رضا نهایت مقام سالک است و سالکى که در این گام مىنهد بهشت و رضوان خداوند نصیبش خواهد شد. از اینرو بزرگان عرفان گفتهاند، رضا مقام واصلان است نه مقام سالکان. زیرا سالک پس از طى منازل و مقامات به درجهاى از یقین مىرسد و متصف به صفت طمانینه مىگردد. در حقیقت واصل کوى دوست و صاحب مقام رضا، کسى است که دلش به نور یقین روشن مىگردد و چشم بصیرتش با مشاهده و معاینه حسن تدبیر الهى نورانى مىشود سپس به مقام رضا گام مىنهد.
امام على(ع) در مورد رضا مىفرمایند: «من جلس على بساط الرضا لم ینله مکروه». صاحب چنین جایگاهى، اگر از هفت گردون براو مصیبتبارد او همچنان دلخوش است و جز لطف و محبت دوست چیزى نمىبیند.
بشر حافى در جواب سؤال فضیل عیاض که مىپرسد آیا مقام زهد بالاتر استیا مقام رضا، مىگوید: (50) رضا برتر است زیرا زاهد در راه است و «راضى»، «واصل».
یحیى بن معاذ در اینباره مىگوید: (51) همه امور به دو اصل بازگشت دارند; فعل و عملى که از طرف خداوند بر تو نازل مىشود (تقدیرات الهى است که بر تو رقم خورده است) و فعل و عملى که از جانب تو به سوى خداوند روانه مىشود. پس صاحب مقام رضا کسى است که در آنچه خدا و بر او رقم زده است راضى و خشنود است و در عملى که خود انجام مىدهد اخلاص مىورزد.
با این تعبیر شاید بتوان گفت که شخص «راضى» به مقام قرب نوافل راه مىیابد. فرمود: «کنتسمعه الذى یسمع به وبصره الذى یبصر به» (52) که به تعبیر امام خمینى(س) مقام «بقاء بعد اللفناء» است. (53)
برخى اهل سلوک مقام رضا را مقام «ان لا ارید» دانستهاند. گویند از سالکى پرسیدند: «ما ترید؟ قال: ارید ان لاارید».
پیر هرات منزل رضا را با آیه شریفه «ارجعى الى ربک راضیة مرضیة» (54) آغاز مىکند و نتیجه مىگیرد هرکس از خداوند ناخشنود باشد راهى به سوى خداوند ندارد و حضرت حق شرط رجوع کامل بنده به خود را در مقام رضا قرار داده است. زیرا فرمود: اى نفس به اطمینان رسیده در حال رضا و خشنودى به سوى پروردگار خویش بازگرد. وى در تعریف رضا مىگوید:
و الرضاء اسم للوقوف الصادق، حیث ما وقف العبد، لا یلتمس متقدما و لا متاخرا، و لایستزید مزیدا، و لایستبدل حالا - و هومن اوائل مسالک اهل الخصوص واشقها على العامة. (55)
توضیح اینکه، سالک در مقام رضا وقوفى صادقانه و حقیقى دارد. بدینگونه که افزون بر چیزى که خداوند بر او رقم زده است نمىخواهد. در هر شرایطى که قرار گیرد، راضى و خشنود است. البته این مقام براى خاصان - یعنى کسانى که اراده خود را در اراده حقتعالى فانى ساختهاند - آسان و هموار است. اما براى مبتدیان و عامه مردم بسیار سخت و دشوار است. زیرا فانى ساختن اراده و خواست و گذشتن از خواستههاى خود امرى است صعب و دشوار.
حضرت امام در شرح حدیث جنود عقل و جهل، رضا را از جنود عقل و از لوازم فطرت مخموره گرفته و سخط را در مقابل آن از جنود جهل و از لوازم فطرت محجوبه برشمردهاند. (56)
در توضیح این مطلب مىفرمایند انسان فطرتا عاشق کمال مطلق است. گرچه متوجه و متذکر این نکته نباشد. انسانى که توانسته از حجب ظلمانى نجات یابد و وجودش به نور فطرت روشن گردد و معرفتحضورى نسبتبه خالق خویش پیدا کند، تمام تجلیات حق و مظاهر حق را کامل و زیبا مىبیند. جمال و کمال حقتعالى را در همه موجودات جارى و سارى مىیابد، افعال حق را کامل مىبیند زیرا به عینالیقین دریافته است که «از جمیل مطلق جز مطلق جمیل نیاید» (57) نتیجه این بینش آن است که همان رضایت و شعفى که نسبتبه ذات مقدس ربوبى دارد آن را به کل نظام هستى سرایت مىدهد.
به گفته امام، زبان حال چنین سالکى این خواهد بود:
به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست (58)
از منظر حضرت امام لازمه عشق ذاتى و رضایت فطرى، سخط و ناخشنودى از غیر حق است. امام معتقدند انسانى که فطرتش در حجب مادیات و ظلمت نفسانى پنهان گشته، کمال را در امور دیگر مىبیند پس طبیعتا به آنان دلبستگى پیدا کرده و نسبتبه کسى که به آمال و آرزوهاى او خدشه وارد مىکند غضبناک و ناخشنود مىگردد.
حضرت امام نیز مقام رضا را خشنودى بنده از خداوند و مقدرات او مىدانند و معتقدند مقام رضا «فوق مقام تسلیم و دون مقام فنا» مىباشد. (59) ایشان مىگویند: «رضا عبارت است از خشنودى و فرحناکى عبد از حق و مرادات او و قضا و قدر او». (60)
و در نقد نظر خواجه نصیرالدین طوسى در شرح اشارات که معتقد است «"رضا" اسم است از براى وقوف صادق بنده با مرادات الهیه به طورى که عبد را از خود ارادهاى نباشد و اراده او و خواهشهاى او فانى در اراده حق باشد... مىگویند اگر مقصود از وقوف اراده عبد با مرادات حق، فناى اراده باشد، این از اوایل مقامات فناء است و مربوط به مقام رضا نیست و اگر مقصود عدم اراده عبد باشد در مقابل اراده حق، این مقام تسلیم است و دون مقام رضا است». (61)
از منظر امام، مقام رضا از آثار و شئون معارف الهیه است. بنابراین، به ذکر و شرح مبادى رضا مىپردازند:
1. علم به جمیل بودن حضرت حق، در حقیقت ایشان مبدا و نقطه آغازین رضا را معرفتسالک به جمیلبودن خدا مىدانند. بدین ترتیب سالک کوى حق به جمیل بودن خداوند ذاتا و صفتا و فعلا شناخت پیدا مىکند و چنین معرفتى را مفتاح ابواب معارف مىداند مشروط به آنکه با طى کردن مقامات عرفانى همراه باشد. امام معتقدند فهم اینگونه مسائل از طریق برهان آنگونه که شایسته این مقام استبراى سالک حاصل نخواهد شد. «و از این علم برهانى که حظ عقل است اخلاق نفسانیه - که از توابع معارف است - حاصل نشود و لهذا چه بسا حکماى بزرگ مرتبه در علم بحثى که داراى مقام رضا و تسلیم و دیگر مقامات روحیه و اخلاق نفسانیه و معارف الهیه نیستند در همان حجب علمیه تا ابد باقى مانند.» (62)
2. رساندن علم جمیل بودن حضرت حق به قلب (63) بهطورى که قلب نیز ایمان آورد که جمیل مطلق خداوند است. نتیجه این ایمان آن است که حقیقت نوریه خشنودى و خوشبینى به خداوند متعال در دل او جلوهگر مىشود و در اینجاست که سالک، اول مرتبه رضا را درک مىکند.
3. در مقام اطمینان به کمال رسد (64) و جمیل بودن حضرت حق را با تمام وجود اذعان کند. در اینصورت مخاطب آیه شریفه «یا ایتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربک راضیة مرضیة» قرار مىگیرد. پس در حقیقت راجعین حقیقى به خداوند کسانى هستند که هم آنان از خداوند راضىاند و هم خداوند از آنها راضى و خشنود مىباشد.
4. مقام مشاهده است (65) این حالتبراى کسانى حاصل مىشود که قلب خود را از عالم کثرت و ظلمت منصرف سازد و رفض غبار کثرت کردهاند. در این صورت قلب آنان مستعد و آماده است تا خداوند با جلوههاى مناسب بر قلوب آنان تجلى نماید و دل آنها را به خود خوش کند و از دیگران منصرف نماید. مقام مشاهده داراى سه درجه است: (66)
الف) مشاهده تجلى افعالى که سالک در این مقام از قضاء الهى راضى و خشنود است.
ب) مشاهده تجلى صفاتى و اسمائى که سالک در این شهود به مبدا و سرمنشا افعال و احکام خداوند آگاهى مىیابد.
ج) مشاهده تجلى ذاتى است. امام در توضیح این مطلب مىنویسد که این دو نوع مشاهده اخیر ارفع از اسم رضا و امثال آن است گرچه روح رضا که حقیقت محبت و جذبه است در این مقام موجود استبهطور کمال.
ضمنا حضرت امام، رضا را یکى از ارکان ایمان دانسته (67) و به پیام نورانى حضرت على(ع) استناد کردهاند که فرموده است:
الایمان اربعة ارکان: الرضا بقضاء الله و التوکل على الله و تفویض الامر الى الله; والتسلیم لامرالله. (68)
درجات رضا
پیر هرات سه درجه براى رضا برشمرده است:الدرجة الاولى: رضا العامة; و هو الرضاء بالله ربا، بسخط عبادة مادونه; و هذا قطب رحىالاسلام; و هو یطهر من الشرک الاکبر. و هو یصح بثلاث شرائط: ان یکون الله عزوجل احب الاشیاء الىالعبد، و اولى الاشیاء بالتعظیم، و احق الاشیاء بالطاعة. (69)
درجه نخست رضاى عامه است و آن خشنودى به ربوبیتخداوند است همراه با عدم خرسندى از بندگى و اسارت غیرخدا و این محورى است که اسلام حول آن مىچرخد. این خشنودى و خرسندى، قلب بنده را از شرک اکبر پاک مىسازد و این حقیقتبا سه شرط تحقق پیدا مىکند:
نخست آنکه خداى عزوجل محبوبترین اشیاء نزد او باشد، دوم آنکه خداوند را از همه اشیاء سزاوارتر به تعظیم و زرگداشتببینید، سوم آنکه خداوند را شایستهترین اشیاء در مقام اطاعت و فرمانبردارى بشناسد.
الدرجة الثانیة: الرضاء عن الله تعالى; و بهذا الرضاء نطقت آیات التنزیل، و هوالرضاء عنه فى کل ماقضى; و هذا من اوائل مسالک اهل الخصوص، و یصح ثلاث شرائط: باستواء الحالات عندالعبد، و بسقوط الخصومة معالخلق، و بالخلاص من المسالةوالالحاح.(70)
توضیح آنکه، سالکى که به مقام رضا راه مىیابد از خداوند و همه مقدراتش راضى و خشنود است، خواسته خود را در خواسته محبوب خویش فانى ساخته او را حاکم و خبیر و عادل مىداند وبه همه قضاء و احکام او با دیده رضا مىنگرد. تحقق و رسیدن به این مقام عالى به رعایتسه شرط بستگى دارد:
شرط اول آن است که نسبتبه امور مختلف حال او تغییر پیدا نکند; یعنى در مقابل احکام و قضاء الهى یکسان باشد چه در مقابل مواهب و عطایایى که به او ارزانى مىشود، چه در مقابل نعمتهایى که احیانا از کف او مىرود. حاصل آنکه نقمت و نعمت، خوش و ناخوش، صحت و کسالت را از دوستببیند و به داده او خشنود و راضى باشد.
شرط دوم آن است که اگر خصومت و بدبینى با مردمان داشته آن را ترک کند و جز به خوبى راجع به آنان نیندیشد و عذر آنان را بپذیرد.
شرط سوم آن است که هرگز بر خواستهاى خود اصرار و پافشارى نکند. زیرا باید بداند خداوند آنچه را به مصلحت او باشد به او خواهد داد. با طیبخاطر از دادهها و ندادههاى خالق هستى سپاسگزار باشد.
والدرجة الثالثة: الرضاء برضىالله تعالى; فلایرى العبد لنفسه سخطا و لا رضى; فیبعثه على ترک التحکم و حسم الاختیار واسقاط التمییز و لو ادخل النار. (71)
توضیح آنکه، سالکى که به درجه سوم مقام رضا نایل مىشود نه خشم خود را از خود مىداند، نه خشنودى خویش را. چنانکه قبلا بیان شد او خود را فانى در اراده «محبوب و فاعل مایشاء» کرده است. بنابراین، خود را مالک وجود خویش نمىداند چه رسد که مالک صفات و افعالش باشد. اگر شاد مىشود از شادى و خشنودى خداوند است و اگر خشمگین مىشود خود را مظهر خشم خدا مىداند. سالک در این مقام مصداق این آیه شریفه است است که فرمود: «ماتشاؤون الا ان یشاء الله». (72) بنابراین، اگر سالک در چنین موقعیتى قرار گیرد حکمش حکم خداوند خواهد بود زیرا او اختیار خویش را در اختیار مختار علىالاطلاق فانى ساخته است. اختیار او خدایى است. پس بهشت و دوزخ و نعمت و نقمت در دیدگاه او زیبا و جمیل است. کلام والاى حضرت زینب(س) به هنگام بروز شدیدترین نقمتها بیانکننده این نوع مقام است که فرمود: «ما رایت الا جمیلا».
ابن سمعون نیز به سه درجه رضا قایل است و مىگوید:
الرضا بالحق و الرضا عنه و الرضا له فالرضا به مدبرا و مختارا و الرضا عنه قاسما و معطیا و الرضا له الها و ربا. (73)
مراتب و درجات رضا از منظر امام خمینى(س) (74)
از نگاه امام، مقام رضا مانند دیگر کمالات نفسانیه داراى مراتب متکثره مىباشد: درجه اول رضاى بالله است ربا; (75) سالک در این مقام خود را در تحت ربوبیت او قرار داده واز این سلطه و سیطره خوشحال و راضى است. طبیعى استشیطان هیچگونه سلطه چیرگى بر او ندارد و فقط چنین سالکى تحت تربیت و پرورش خالق خوبیهاست. روشن است چنین سالکى از تمام اوامر محبوب خشنود و راضى است.
درجه دوم رضا به قضا و قدر حق است; (76) یعنى خشنودى از پیشآمدهاى «گوارا و ناگوار»، سالکى که به مقام رضا راه یافته، بلیات و امراض و مقابل اینها نزد او یکسان است. زیرا هردو را عطیه حضرت دوست مىداند و به آن راضى خشنود است و معتقد است چه بسا کمال انسان در تنگدستى و تحمل مصایب و شداید و بلایا باشد. حضرت امام به روایتى اشاره مىکنند: (77)
حضرت باقر(ع) از جابربن عبدالله انصارى مىپرسند: حال تو چگونه است؟ جابر در جواب مىگوید: من مرض را خوشتر دارم از صحت وفقر را خوشتر دارم از غنى و... امام باقر(ع) در جواب مىفرمایند: اما ما هرچه را خداوند عطا فرماید مىخواهیم. اگر مرض را عنایت کند آن را مىخواهیم و اگر صحت را عنایت کند، صحت را دوست داریم. (78)
درجه سوم رضا به رضى الله است. (79) حضرت امام مقام محبت و جذبه را اوایل این درجه مىدانند. سالک در این وادى از خود خشنودى و رضایتى ندارد و رضایت و شادى او تابع رضایتحق است. بنابراین، مقام رضا با مقام محبت مناسبت و سنخیت پیدا مىکند و از آنجا که گفتهاند:«کل ما یفعل المحبوب محبوب» (80) هر فعل و حکمى که از جانب محبوب باشد به جان مىخرد و از انجام و پذیرش آن خشنود است.
لازم به ذکر استبزرگان معرفت مقام رضا را مقامى دائمى براى سالک مىدانند; یعنى حالتى است که در دنیا و آخرت از سالک جدا نمىشود. حال آنکه برخى از مقامات مخصوص دنیا و برخى مختص آخرت است. بهطور مثال خوف و رجاء مقامى است عرفانى اما در آخرت از سالک جدا مىشود ولى رضا همواره مستمر است و با شخص سالک پیوندى ناگسستنى دارد. جنید در این باره گوید:
لیسالرضا و المحبة کالخوف و الرجاء فانهما حالان لا یفارقان العبد فىالدنیا و الآخرة لانه فىالجنة لا یستغنى عنالرضا و المحبة.(81)
تفاوت مقام رضا، توکل و تفویض
در پایان این مقال بىمناسبت نیستبه تفاوت سه مقام رضا، توکل و تفویص بپردازیم. چنانچه گذشت توکل از باب تفعل به معناى نماینده گرفتن یا وکیل گرفتن در انجام کارى است. تفویض از باب تفعیل به معناى سپردن و واگذارنمودن امرى است و رضا به معناى خشنودى و رفع کراهت است.در تمایز و اختلاف توکل و تفویض مىتوان چنین گفت:
1) توکل در مصالح امور است ولى تفویض در همه امور - چه مصلحتباشد و چه مصلحت نباشد - بنابراین، دامنه تفویض وسیعتر است.
2) در توکل اصالتبا موکل است که وکیل را انتخاب مىکند; اما در تفویض، اصالتبا کسى است که کار به او سپرده مىشود زیرا مفوض او را متصرف حقیقى مىداند.
3) توکل پس از رخداد امرى حاصل مىشود; یعنى پس از آنکه سالک ضرورتى احساس کرد و در شرایط خاص قرار گرفتبر خدا توکل مىکند. اما در تفویض چنین نیست، شخص مفوض هم قبل از وقوع فعل و رخداد بر خداوند تکیه دارد و هم بعد از وقوع امور آنها را به خدا وامىگذارد و شخص راضى نیز در هر شرایطى خشنود و فرحناک است.
امام خمینى(س) در بیان تفاوت توکل و رضا مىنویسند که مقام رضا غیر از مقام توکل است; بلکه از آن شامختر و عالىتر است، زیرا که متوکل طالب خیر و صلاح خویش است، و حقتعالى را چون فاعل خیر مىداند او را وکیل خویش انتخاب مىکند در بهبود بخشیدن امورات خویش. اما فرد «راضى» اینچنین نیست زیرا او پسندد هرچه را جانان پسندد; بنابراین مقام رضا برتر از مقام توکل است. (82)
درباره تفاوت توکل و تفویض، خواجه عبدالله انصارى معتقد است تفویض لطیفتر و از لحاظ معنى وسیعتر از توکل است زیرا توکل بعد از وقوع رخداد است، ولى تفویض هم قبل و هم بعد از رخ دادن امرى حاصل مىشود که عین تسلیم و رضامندى است و توکل شعبهاى از مقام تفویض است. (83)
اما حضرت امام نظر خواجه را نمىپذیرند و مىنویسند که ولیکن در بودن توکل شعبهاى از تفویض، نظر است و در اعم شمردن تفویض از توکل، مسامحه واضحه است و نیز دلیلى نیستبر آنکه توکل فقط بعد از وقوع سبب استبلکه در هر دو مورد جاى توکل هست و اما در حدیثشریف که فرمود: «فتوکل علىالله بتفویض ذلکالیه» تواند که چون توکل نیست مگر با رؤیت تصرف خویش، لهذا براى خود وکیل اتخاذ نمود در امرى که راجع به خود مىداند حضرت خواسته است او را ترقى دهد از مقام توکل به تفویض و به او بفهماند که حق تعالى قائممقام تو نیست در تصرف، بلکه خود متصرف ملک خویش و مالک مملکتخود است. (84)
در پایان این مقام و این مقال، سخن حضرت امام را یادآور مىشویم «... مشتبه شود و خودش نیز نداند که مرد میدان این دعوى نیست، ولى اتصاف به حقایق و وصول به مقامات با این دعویها نشود خصوصا مقام رضا که از اشق مقامات است.» (85)
یادداشتها:
1) خواجه عبدالله انصارى، همان، ص 198.
2) همان، ص 199.
3) همان، ص 200.
4) انشراح (94): 6 و 5.
5) ابوالحسن نورى در شرح حال یکى از مردان خدا مىگوید: «روزى پیرمرد ضعیف و بىقدرتى را دیدم که او را به سوى زندان مىبردند و بر بدن نحیف او تازیانه مىزدند. ولى آن مرد خدا همچنان صبر مىکرد و دم نمىزد. پس از مدتى به زندان رفتم و از او پرسیدم: «اى پیرمرد تو با چنین ضعف چگونه توان صبر کردن دارى؟» در پاسخم گفت: «اى فرزند به همتبلا مىتوان کشید نه با جسم» پرسیدم: «صبر در نزد تو چیست؟» گفت: «به بلا مبتلا شدن همچنان بود که از بلا بیرون آمدن». به راستى مىتوان گفت ره یافتهگان به حقیقت داراى همتى والا و قدرتى لایوصفاند.
6) روحالله موسوى خمینى، شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 412.
7) همان، ص 412. اظهار توانمندى، نزد دشمنان نیکوست ولى نزد دوستان هر چیزى غیر از عجز، ناپسند به شمار مىآید.
8) همان، ص 413.
9) همان، ص 413 - 414.
10) همان، ص 415.
11) همان.
12) همان، ص 415.
13) همان، ص 416.
14) خواجه عبدالله انصارى، همان، ص 202.
15) رجوع کنید به: عزالدین محمودبن على کاشانى، همان، ص 136.
16) محمدبن یعقوب الکلینى، جلد 1، باب 23 از کتاب التوحید، حدیث 8، ص 113.
17) خواجه عبدالله انصارى، همان، ص 202.
18) روحالله موسوى خمینى، شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 219.
19) خواجه عبدالله انصارى، همان، ص 202.
20) روحالله موسوى خمینى، شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 419.
21) همان، ص 420.
22) همان.
23) هیچ پیامبرى مانند من اذیت نشد. فخرالامة المولى، بحارالانوار، بیروت: دارالرضا، جلد 39، ص 56; جلد 15، باب 73.
24) دعاى کمیل.
25) روحالله موسوى خمینى، چهل حدیث، ص 262.
26) همان، ص 262.
27) همان.
28) همان، ص 263.
29) حسین بن محمد راغب اصفهانى، المفردات فى غریب القرآن، ص 531.
30) حمدون قصار از مشایخ صوفیه (متوفى 271) و رواجدهنده طریفه ملامیته در نیشابور بوده است.
31) عبدالکریم القشیرى، همان، ص 252.
32) به نقل از: روحالله موسوى خمینى، چهل حدیث، ص 214. توکل، بدن را در بندگى حضرت حق افکندن و قلب را با حضرت ربوبى پیوند دادن است.
33) عزالدین محمود بن على کاشانى، همان، ص 396. توکل بیرون آمدن از این اندیشه است که ایشان خود مدبر امور بوده و قدرت و توانایى بر انجام کارها را دارد.
34) همان. توکل چنگ زدن و آویختن به ریسمان خداوندى است.
35) خواجه عبدالله انصارى، همان، ص 171.
36) آل عمران (3): 128. هیچ گونه اختیارى براى تو نیست.
37) روحالله موسوى خمینى، شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 200. یعنى توکل به خدا منقطع شدن بنده استبه سوى خدا از جمیع امورى که به بندگان امید بسته بود.
38) همان، ص 217.
39) همان، ص 216.
40) همان.
41) همان، ص 214.
42) همان.
43) خواجه عبدالله انصارى، همان، ص 173.
44) همان، ص 174.
45) همان، ص 175.
46) روحالله موسوى خمینى، شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 213.
47) همان.
48) عزالدین محمود بن على کاشانى، همان، ص 399.
49) همان.
50) همان، الرضاء افضل لان الزاهد فى الطریق و الراضى وصل، ص 402.
51) همان، یرجع الامر کله الى هذین الاصلین فعل منه بک و فعل منک فترضى فیما عمل و تخلص فیما تعمل، ص 403.
52) محمدبن یعقوب الکلینى، همان، جلد 2، صص 262، 263 (گوش او خواهم بود که با آن مىشنود و چشم آن خواهم بود که با آن مىبیند) قسمتى از حدیث قرب نوافل است که از پیامبر اکرم(ص) نقل شده است.
53) روحالله موسوى خمینى، شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 170.
54) فجر، (89): 28. به سوى پروردگارت باز گرد در حالى که هم تو از او خشنودى و هم او از تو خشنود است.
55) خواجه عبدالله انصارى، همان، باب الرضا، ص 204.
56) روح الله موسوى خمینى، شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 164.
57) همان.
58) شیخ مصلحالدین سعدى شیرازى، کلیات سعدى، تهران: موسسه علمى، ص 564.
59) روحالله موسوى خمینى، شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 161.
60) همان.
61) همان، ص 162.
62) همان، ص 170.
63) همان.
64) همان، ص 171.
65) همان.
66) همان، ص 172.
67) همان، ص 171.
68) محمدبن یعقوب الکلینى، همان، جلد 2، ص 7; کتاب الایمان و الکفر باب 29، حدیث 5.
69) خواجه عبدالله انصارى، همان، ص 206 و 207.
70) همان، ص 207.
71) همان، ص 209.
72) انسان (76): 30.
73) عزالدین کاشانى، همان، ص 403.
74) روحالله موسوى خمینى، شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 166.
75) محمد بن یعقوب الکلینى، فروع کافى، جلد 3، ص 196; کتاب الخبائر، باب سل المیت و میاقال عند دخول القبر، حدیث 7، «رضیتبالله ربا».
76) روحالله موسوى خمینى، شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 168.
77) همان.
78) محمد مهدى نراقى، جامع السماوات، جلد 3، ص 285.
79) روحالله موسوى خمینى، شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 169.
80) عزالدین محمودبن کاشانى، همان، ص 403. (مصراع شعرى است)
81) همان.
82) روحالله موسوى خمینى، چهل حدیث، ص 215.
83) همان، ص 218.
84) همان، ص 216.
85) روحالله موسوى خمینى، شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 168.