تعبير ايدئولوژيك از دين؛ هست ها و بايدها

واژه ايدئولوژي كه در عصر ما رواج زيادي پيدا كرده، پديده اي است مربوط به دوران جديد. اين واژه براي اولين بار در دهه هاي آخر قرن هجدهم توسط "دوستوت دوتراسي" از پيشگامان فرانسوي پوزيتيويسم به كار برده شد. او ايدئولوژي را به معني دانش آراء و عقايد يا به عبارت ديگر تحقيق و بررسي در منشأ تحول و تكامل انديشه ها - اعم از انديشه هاي مذهبي، فلسفي، سياسي و اجتماعي- به كار برد.
چهارشنبه، 8 اسفند 1386
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تعبير ايدئولوژيك از دين؛ هست ها و بايدها
تعبير ايدئولوژيك از دين؛ هست ها و بايدها
تعبير ايدئولوژيك از دين؛ هست ها و بايدها
نويسنده:رضا دلاوری
منبع: روزنامه قدس

مفهوم ايدئولوژي

واژه ايدئولوژي كه در عصر ما رواج زيادي پيدا كرده، پديده اي است مربوط به دوران جديد. اين واژه براي اولين بار در دهه هاي آخر قرن هجدهم توسط "دوستوت دوتراسي" از پيشگامان فرانسوي پوزيتيويسم به كار برده شد. او ايدئولوژي را به معني دانش آراء و عقايد يا به عبارت ديگر تحقيق و بررسي در منشأ تحول و تكامل انديشه ها - اعم از انديشه هاي مذهبي، فلسفي، سياسي و اجتماعي- به كار برد. با گذشت زمان، ايدئولوژي دستخوش تغييراتي از لحاظ معنا گرديد و به جاي اينكه به معناي داشتن آراء و عقايد باشد، معناي آراء و عقايد و انديشه هايي درباره انسان، جامعه و جهان را به خود گرفت كه اين خود به دو معنا به كار برده مي شود؛ اول به معناي محدود مفهوم ايدئولوژي كه فقط شامل آراء و انديشه هاي افراطي است؛ يعني ناسيونال سوسياليسم و فاشيسم و آراء و عقايد افراطي چپ يعني كمونيسم را دربر مي گيرد. دوم به معناي وسيع و گسترده مفهوم ايدئولوژي كه شامل هر نوع نظريه جهت دار يا هر نوع تلاشي براي نزديك كردن علم و سياست به سيستمي از عقايد باشد و يا به تعبيري ديگر، شامل دو گونه مكتب سياسي خواه افراطي، مانند كمونيسم و فاشيسم يا ميانه رو مانند ليبراليسم و محافظه كاري و انواع ديگر انديشه هاي سوسياليستي مي گردد. ماركس اين واژه را در كتاب "فقر فلسفه"، "ايدئولوژي آلماني" و "نقدي بر اقتصاد سياسي" و ديگر آثار خود به كار برد.
او در كتاب "فقر فلسفه" در سال 1847 نوشت: "همان كساني كه برحسب قدرت توليد مادي خود روابط اجتماعي را برقرار مي كنند، اصول و افكار و مقوله هاي روشنفكري را هم بر همان اساس به وجود مي آورند." او در كتاب "نقدي بر اقتصاد سياسي" نيز مي نويسد: "ايدئولوژي مي تواند صورتهاي حقوقي، سياسي، مذهبي، هنري و فلسفي به خود بگيرد" و به طور خلاصه ايدئولوژي از ديد ماركس مي تواند تمامي تجليات و آثار تمدن را شامل شود " برداشتي كه ماركس از ايدئولوژي داشت تأثير بسيار زيادي بر تفكر سياسي جديد بر جاي گذاشت و باعث شد اين واژه به طور وسيع در ادبيات سياسي وارد شود. كارل مانهايم در كتاب "ايدئولوژي و يوتوپيا" معتقد است كه ايدئولوژي فرآورده طبقات حاكمه است و وضع موجود را توجيه مي كند و ممكن است به صورت جهان بيني يك عصر درآيد. در مقابل، يوتوپيا بيانگر آمال و آرزوهاي طبقات زير سلطه و فاقد قدرت است. ايدئولوژي، عامل ايجاد ثبات سياسي است، در حالي كه يوتوپيا زمينه فكري شورش و جنبش را فراهم مي نمايد. "هانا آرنت" معتقد است كه ايدئولوژيها پديده هاي تازه اي هستند كه در گذشته نقش كمي در زندگي "سياسي" بر عهده داشتند و پيش از هيتلر و استالين، توانايي بالقوه آنها هنوز كشف نشده بود. به نظر او ايدئولوژي هر چند ظاهري علمي دارد، ولي در اصل علم كاذب است و مي نويسد: "ايدئولوژي، هم علمي است كاذب و هم فلسفه اي دروغين." (1)
برخي از نويسندگان، ايدئولوژي را نوعي شبه علم تلقي مي نمايند. از جمله ژان لاپير مي گويد: "در حالي كه دانشمند، بويژه به تجربه و آزمايش كه مي تواند فرضيه او را باطل كند علاقه مند است؛ ايدئولوژي، با تجربه و آزمايش كه خط تكذيب و ابطال فرمهاي آن را دارد، سر و كاري ندارد." ساموئل هانتينگتون نيز ايدئولوژي را چنين تعريف مي كند:
"ايدئولوژي عبارت است از يك دستگاه عقيده ها كه به توزيع ارزشهاي سياسي و اجتماعي پرداخته و يك گروه مهم آنها را به خود اختصاص مي دهد.(2) "يورگن هابرماس" معتقد است ايدئولوژي به كمك ساختارهاي سلطه يا قدرت، باعث ايجاد موانع و محدوديت بر سر راه فرايندهاي اجتماعي مفاهيم مي گردد. او ايدئولوژي و دموكراسي را به عنوان مقولاتي مغاير مطرح مي نمايد و مي نويسد: "دموكراسي به فرايند نهادينه شدن مفاهيم و مفاهيم نهادينه شده در يك جامعه باز مي گردد كه اعضاي جامعه از طريق آن به طور عمومي به تأمل و انديشه ورزي پرداخته و به تصميمات جمعي الزام آور مي رسند.(3)

مفهوم دين

در رابطه با دين نيز تعاريف بسيار فراواني ارائه گرديده است كه بسيار ناهمگون و متفاوت است. گروهي مذهب را در مفهومي بسيار وسيع به كار برده اند و آن را روش زندگي و طريقه اي مي دانند كه انسان بايد آن را بپيمايد تا در زندگي اش سعادتمند شود. و يا دين را يك سلسله معارف علمي معرفي مي كنند كه يك رشته معارف علمي را به همراه دارد و جامع آن همان اعتقادات قلبي است.(4) عده اي ديگر معتقدند كه هرگونه برنامه و روش زندگي و يا نوع تفسير از جهان را نمي توان دين ناميد، بلكه آنچه محور و اساس دين را تشكيل مي دهد، اعتقاد به نوعي متافيزيك است. گلدن وايزر مي نويسد: "عقيده به قواي مافوق طبيعت كه در ميان همه ملتها وجود دارد بايد به منزله پايه كليه مذاهب تلقي گردد."(5) جان ايورت معتقد است: "مذهب عبارت است از تلاشها و فعاليتهاي بشري كه از اعتقاد و شناسايي قواي مافوق الطبيعه سرچشمه گرفته و بشر بستگي نهايي خود را به آنها حس مي كند."
فريزر نيز مي نويسد: "دين عبارت است از اعتقاد به قدرتهاي مافوق انسان و كوشش براي تسكين خشم يا تأمين رضاي آنها." (6)
برخي ديگر از انديشمندان قوام دين را به تقدس و اعتقاد به امور مقدس مي دانند. اوتو مي گويد: "دين رنج بردن مقدس است." دوركيم هم معتقد است: "دين سيستم و نظام وحدت يافته اي از عقايد و اعمال مربوط به امور مقدس مي باشد كه پيروانش را به يكديگر پيوند مي دهد."
عده اي ديگر اعتقاد به خدا را محور قرار مي دهند. سيسرون مي نويسد: "دين پيوندي است كه انسان را به خدا متصل مي سازد." از ديدگاه ماكس مولر، "دين تلاش به منظور درك و تصور آنچه تصورش ممكن نيست و بيان آنچه بيانش امكان ندارد" مي باشد و دين اشتياق به بي نهايت است، دين عشق و محبت به خداست.(7) ماركسيستها نيز درباره دين و منشأ اجتماعي اقتصادي آن، تعابير مختلفي را به كار برده اند.

تفكيك دين و ايدئولوژي

در رابطه با پيوند ميان دين و ايدئولوژي ديدگاههاي مختلفي بيان گرديده است. عده اي معتقدند نمي توان تعبيري ايدئولوژيك از دين داشت و عده اي ديگر معتقدند مي توان تعبيري ايدئولوژيك از دين داشت و به پيوند بين دين و ايدئولوژي قائل هستند. ژان بشلر، دانيل بل و ... از كساني هستند كه قائل به تفكيك ميان دين و ايدئولوژي هستند. اين جريان با نگاهي كه به ايدئولوژيهاي تاريخ دارد و نيز با اديان موجود، به اين نتيجه مي رسد كه نبايد اين دو را يكي پنداشت. ژان بشلر در كتاب "ايدئولوژي چيست؟" معتقد است: براي آنكه ايدئولوژي جاي مذهب را بگيرد، مشكلات زيادي وجود دارد كه ميزان آن به نسبت متعالي بودن ايدئولوژي تغيير مي كند. از جهت دنيوي، ايدئولوژي كاملاً مي تواند جاي مذهب را بگيرد...(8) آنچه مذهب و ايدئولوژي را از هم متمايز مي كند، اصالت غيرقابل انكار مذهب در ارائه پاسخ به پرسشهاي غايي است. مذهب برداشت رضايت بخش از مرگ ارائه مي دهد، در حالي كه ايدئولوژي درباره مرگ و هستي به طور كلي اظهار نظر نمي كند...(9) با اطمينان مي توان گفت كه ايدئولوژي هرگز نمي تواند جاي مذهب را بگيرد..." او در ادامه مي افزايد: "جذب اخلاق به وسيله ايدئولوژي اصولاً غيرممكن است و اگر هم انجام گيرد به فساد اخلاق منجر مي شود. در واقع ايدئولوژي فاقد اخلاق است..."(10)
نظريه پردازان تز "پايان ايدئولوژي" نيز قايل به نوعي تفكيك ميان دين و ايدئولوژي مي باشند و معتقدند كه عصر ايدئولوژي و دين ايدئولوژيك به پايان رسيده است. اصطلاح "پايان ايدئولوژي" را اولين بار ادوارد شيلز در سال 1955 به كار برد پس از او دانيل بل در اوايل دهه 60 با انتشار كتابي به همين نام يعني "پايان ايدئولوژي" موجب گسترش آن گرديد و بعد از آن طي دو دهه در كانون توجه صاحب نظران ليبرال و محافظه كار همچون هانا آرنت، كارل پوپر، ريمون آرون و مارتين سيمورليپست قرار گرفت.
دانيل بل ايدئولوژي را همانند جزميت گرايي، توتاليتاريسم، تعبدزدگي و ... مي داند و آن را در فاشيسم، كمونيسم و نازيسم و ... متجلي مي بيند و با چنين توجيهي نتيجه مي گيرد كه چون به لحاظ تاريخي زمان توتاليتاريسم به سر آمده، لذا دوران ايدئولوژي نيز به پايان رسيده است. در نيمه دوم قرن بيستم، متعاقب فروپاشي اردوگاه افراطي چپ در سال 1989، شاهد ظهور نظريه "پايان تاريخ"(11) توسط فرانسيس فوكوياما مي باشيم. او اعتقاد داشت آنچه امروزه شاهد آن هستيم، تنها پايان جنگ سرد و يا گذشت مرحله خاصي از تاريخ بعد از جنگ نيست، بلكه پايان خود تاريخ است. نظريه "پايان تاريخ" فوكوياما توسط انديشمندان مختلف مورد نقد و بررسي قرار گرفت.
آلن دوبنوا ضمن ايرادهاي در خور توجه به فوكوياما مي گويد:
"فوكوياما قادر نيست درك كند كه ليبراليسم فقط شكلي از اشكال نوگرايي است كه به نظر مي رسد بر اشكال ديگر پيروز شده، در صورتي كه خود تجدد در حال خالي كردن ميدان براي شكل ديگر از جهان بيني است كه آن را مابعد مدرن مي توان ناميد. فوكوياما ناتوان از درك اين نكته كه ما به هيچ وجه شاهد پايان تاريخ نيستيم، فقط ناظر پايان روايتهاي تاريخگرايانه و بحران شديد ايدئولوژي پيشرفت هستيم."(12) با فروپاشي كمونيسم ما در انتظار آن نخواهيم بود اقوامي كه تا ديروز در زير سلطه شوروي به سر مي بردند، به آرمان بي محتواي جامعه غربي روي مي آورند. جامعه اي كه خود در اثر روابط اجتماعي آشفته و سلطه مطلق كميت از خود بيگانه شده است، بلكه خواستار چيزي هستيم فراسوي نظام هاي فرسوده شرق و غرب.(13)
از آنجا كه پايان ايدئولوژي مدت زمان كوتاهي پس از اعلام آن توسط دانيل بل، ادوارد شيلز و ريمون آرون و ... خود به پايان رسيد، نمي توان براي پايان تاريخ چيزي جداي از همتاي پيش خود متصور بود. پايان تاريخ و پايان ايدئولوژي در حقيقت چيزي بيش از انعكاس سياسي و روشنفكري، شكوفايي سرمايه داري و شكست فاشيسم پس از 1945 در دوره اول و پس از شكست كمونيسم در دوره دوم نبوده است و اين دو مقطع، خود دو دوره ايدئولوژيك بوده و به قول ا.اچ كار "تقبيح ايدئولوژي ها" به طور كلي خود نوعي ايدئولوژي است.(14) و يا به تعبير "روبرت هابر" پايان ايدئولوژي خود به مثابه يك ايدئولوژي است.(15) يا به تعبير يورگن هابرماس علم و تكنولوژي در مقام ايدئولوژي است كه معتقد است با افول ايدئولوژي در دنياي فراصنعتي اين وظيفه به تكنولوژي و دانش فني محول گرديده است.(16) علاوه بر پايان تاريخ و پايان ايدئولوژي عده اي از پايان فضيلت، پايان جهان، پايان علم، پايان زمين و پايان سياست و ... سخن گفته اند. جان هورگان در كتاب "پايان علم" ادعا مي كند كه علوم جديد در تمام زمينه هاي معرفتي به بن بست معرفتي رسيده اند و ديگر چيزي براي گفتن ندارند. نظريه پردازان پايان دموكراسي نيز معتقدند كه دموكراسي به معناي متعارف كه نوعي پيوند ميان جامعه و شهروند ايجاد مي كند، در حال از بين رفتن است و تصميم هاي واقعي و راهبردي در جوامع امروزي عمدتاً توسط گروههاي داراي نفوذ دور از انظار عمومي اتخاذ مي گردد. عده اي ديگر نيز با طرح نظريه "پايان سياست" معتقدند در آغاز قرن 21 و دوران به اصطلاح پست مدرن، چه بر سر سياست مي آيد كه البته سخن گفتن از آن چندان كار آساني نيست.(17)

پيوند دين و ايدئولوژي

گروه ديگر به پيوند ميان دين و ايدئولوژي معتقدند. در مطالعه اين جريان، مراد از ايدئولوژي معناي لغوي آن نيست و بيشتر به برداشت اصطلاحي از آن اشاره مي شود. به همين جهت است كه اين برداشت در بسياري از مواقع همسان و همرديف با دين و مذهب و مكتب و شريعت به كار گرفته مي شود و نه در برابر آن. اين گروه، ايدئولوژي را زاييده جهان بيني مي دانند. استاد شهيد مرتضي مطهري در كتاب "مقدمه اي بر جهان بيني توحيدي" معتقد است: "جهان بيني مجموعه اي از بينشها و تفسيرها و تجلي ها درباره جامعه و جهان و انسان- ايدئولوژي بر پايه جهان بيني استوار است- ايدئولوژي از نوع حكمت عملي است و جهان بيني از نوع حكمت نظري"(18) او در ادامه مي نويسد: "انسان از بدو پيدايش حداقل در دوره اي كه رشد و توسعه زندگي اجتماعي منجر به يك سلسله اختلافها شده است، به ايدئولوژي و به اصطلاح قرآن و شريعت نيازمند بوده است. هر چه زمان گذشته و انسان رشد كرده و تكامل يافته، اين نياز شديدتر شده است... آنچه بشر امروز و به طريق اولي بشر فردا را وحدت و جهت مي بخشد و آرمان مشترك مي دهد و ملاك خير و شر و بايد و نبايد برايش مي گردد، يك فلسفه زندگي انتخابي آگاهانه آرمان خيز مجهز به منطق و به عبارت ديگر يك ايدئولوژي جامع و كامل است... امروز ديگر جاي ترديد نيست كه مكتب و ايدئولوژي از ضروريات حيات اجتماعي است.(19)
شهيد مطهري معتقد است كه ايدئولوژي دو گونه است: انساني و گروهي. ايدئولوژي هاي انساني كه مخاطب آنها نوع انسان است نه قوم يا نژاد يا طبقه خاص و داعيه نجات نوع انسان را دارد نه نجات و رهايي گروه يا طبقه معين... و ايدئولوژي گروهي كه مخاطبش گروه يا طبقه يا قشر خاص است و داعيه رهايي و نجات يا سيادت و برتري همان گروه را دارد- بدون شك ايدئولوژي اسلامي از نوع انساني است و خاستگاه آن فطرت انسان و مخاطبش همه گروههاي انساني است.(20)
شريعتي نيز بحثهاي بسياري را در ارتباط با پيوند مذهب و ايدئولوژي مطرح نموده و ميان دو نوع مذهب تفكيك قايل شده است. يكي مذهب سنتي كه عبارت است از مجموعه عقايد موروثي، احساسهاي تلقيني و همچنين تقليد از مدها و روابط و شعاير مرسوم اجتماعي و احكام خاص ناخودآگاه علمي؛ دوم مذهبي كه ايدئولوژي است و يك فرد يا يك طبقه يا يك ملت آگاهانه انتخاب مي كند.(21) شريعتي معتقد است كه دين مي تواند ايدئولوژيزه شود و همانند شهيد مطهري اسلام را در چارچوب ايدئولوژي به عنوان يك دين پيشرو معرفي مي نمايد و انقلابي بودن، خودآگاهي، ترقي، تكامل و ... را پديده هايي مي دانند كه در ماهيت ايدئولوژي وجود دارد. شريعتي در مجموعه آثار خود تعاريف مختلفي را از مذهب و ايدئولوژي ارائه مي دهد. او مي گويد: "ايدئولوژي عبارت است از عقيده اي كه براساس جهان بيني و شناخت انسان يا تاريخ يا جامعه مسؤوليت اجتماعي فرد را، يك طبقه يا يك ملت و يا يك گروه انساني را در قبال مسايل زمان خويش، وضع گروهي طبقاتي و ملي خويش و ... و به طور كلي در قبال سرنوشت خويش تفسير و تعيين مي كند. ايدئولوژي عبارت است از اخلاق، فلسفه زندگي، رسالت، مسؤوليت فردي و اجتماعي.(22) او در تعريف مذهب نيز معتقد است: "به نظر من، بهترين تعريف از مذهب اين است كه مذهب يك ايدئولوژي است و بهترين تعريف براي ايدئولوژي اين است كه ايدئولوژي ادامه غريزه است.
مذهب به عنوان ايدئولوژي، عقيده اي است كه آگاهانه و براساس نيازها و ناهنجاريهاي موجود و عيني و براي تحقق ايده آلهايي كه براي رفتن به طرف آن ايده آلها اين فرد اين گروه يا اين طبقه همواره عشق مي ورزيده انتخاب مي شود. او درباره ايدئولوژي و اسلام نيز معتقد است: "آنچه در مفهوم ايدئولوژي مطرح است، همان عناصري است كه تشكيل دهنده مصداق كامل دين است و ... ايدئولوژي انساني با اسلام به عنوان كاملترين دين الهي با يك زبان حرف مي زنند... اسلام به عنوان يك رسالت، يك پيام و يك مكتب هدايت و نجات براي مردم از نوع ايدئولوژي است... يك ايدئولوژي راستين و كامل. ايدئولوژي مردمي كه ريشه اي خدايي دارد... اسلام به عنوان ايدئولوژي ابوذر مي سازد، اسلام به عنوان فرهنگ ابوعلي سينا مي سازد. اسلام به عنوان ايدئولوژي مجاهد مي سازد اسلام به عنوان فرهنگ مجتهد مي سازد اسلام به عنوان ايدئولوژي روشنفكر مي سازد اسلام به عنوان فرهنگ عالم مي سازد و ..." از ديدگاه دكتر شريعتي(23) انقلاب براساس ايدئولوژي به وجود مي آيد.
در ارتباط با نقش مذهب به عنوان يك ايدئولوژي در پيروزي انقلاب اسلامي ايران تقريباً تمام انديشمندان ايراني و غيرايراني اتفاق نظر دارند و مذهب را به عنوان عامل محوري و اصلي پيروزي انقلاب اسلامي در نظر مي گيرند.
حميد عنايت نيز مذهب را به عنوان يك ايدئولوژي سياسي مي داند و درباره انقلاب اسلامي ايران معتقد است كه وجه مميزه انقلاب ايران با ساير انقلابها، جايگاه مذهب و تأثير آن در فرايند تحولات سال 57 مي باشد. انقلاب ايران در جهت توسعه سطح آگاهي مذهبي به وقوع پيوست كه عمق وفاداري به مذهب شيعه را نمودار كرد. مذهب شيعه موجب شد تا انقلاب ايران خصوصياتي را كسب كند كه در ميان انقلابهاي مهم عصرمان، جايگاه ويژه اي را پيدا كند.(24)
آنچه گذشت، نگاهي گذرا به نظرات مربوط به تعبير ايدئولوژيك از دين بود و اصلي ترين مشخصه تعبير ايدئولوژيك از دين در اين مقاله نقش محوري آن است كه مفهوم مبارزه سياسي و انقلاب در دين ايدئولوژيك دارد و نقشي كه مذهب به عنوان يك ايدئولوژي مي توانست در فرايند پيروزي انقلاب اسلامي و تحولات بعد از آن داشته باشد. تبديل دين به ايدئولوژي در اديان مختلف با يكديگر متفاوت است و اديان مختلف برحسب دارا بودن يا نبودن ظرفيتهاي ايدئولوژيك، با يكديگر فرق دارند. براي اسلام با ظرفيتهاي بالاي ايدئولوژي، ايدئولوژيك شدن منجر به عرفي شدن نمي گردد، اما در اديان ديگر همچون مسيحيت، امكان چنين امري متصور است. در غرب، مدرنيته يك پديده فرامذهبي بود و توسعه به سكولاريسم و عرفي شدن منجر شد، اما آنچه مسلم است در جامعه صنعتي غرب ايدئولوژي نيروي هويت بخش و دگرگون ساز خود را به دليل غلبه مصرف گرايي، سودجويي و اثربخشي از دست داده است و لذا نمي توان كلمه واحدي همانند كيوپيت در مورد كليه اديان صادر كرد. او بدون مطالعه درباره ساير اديان رخداد عرفي و سكولاريسم را در مورد همه اديان قسمي تلقي مي كند.(25)


پانوشتها:

1- آرنت، هانا، توتاليتاريسم، ترجمه محسن ثلاثي، تهران: انتشارات جاويدان، 1363.
2- سرمنت، ايدئولوژيهاي بزرگ معاصر، ترجمه محمود كتابي ص 2 و 3
3- گيدنز و ديگران، مدرنيته و مدرنيسم، ترجمه حسينعلي نوذري، تهران: انتشارات نقش جهان، 1379 ص 368-367
4- طباطبايي، محمدحسين، تفسير الميزان، جلد 9 ص 241 و طباطبايي، محمدحسين، قرآن در اسلام ص 4-5
5- آيا دين يك نهاد اجتماعي است؟ سلسله مباحث جامعه شناسي، دفتر همكاري حوزه و دانشگاه، نشريه شماره24. ص9
6- همان منبع، ص 9
7- همان منبع ص 11
8- بشلر، ژان، ايدئولوژي چيست؟ ترجمه علي اسدي، تهران، شركت سهامي انتشار، ص 253
9- همان منبع، ص 255-256
10- همان منبع، ص 258-259
11- غني نژاد، موسي، پايان تاريخ و آخرين انسان، اطلاعات سياسي اقتصادي شماره 63-64 ص 22
12- دوبنوا، آلن، بازگشت تاريخ: شامگاه بلوك بندي ها و پگاه ملت ها: ترجمه ش رستگار: اطلاعات سياسي اقتصادي شماره 49-50 و 15-16
13- همان منبع، ص 18
14- آربلاستر، آنتوني، ظهور و سقوط ليبراليسم غرب، ترجمه عباس فجر، تهران: نشر مركز ص 499-500
15- هابر، روبر، پايان ايدئولوژي، به مثابه ايدئولوژي، ترجمه محمدجواد غلامرضا كاني، فرهنگ توسعه شماره 10 ص 71
16- هابر ماس، يورگن، علم و تكنولوژي در مقام ايدئولوژي، ارغنون، شماره 1 بهار 1371
17- كاظمي، علي اصغر، پايان سياست و واپسين اسطوره، اطلاعات سياسي اقتصادي، شماره 161-162 ص 51- 38
18- مطهري، مرتضي، مقدمه اي بر جهان بيني توحيدي، ص 211-210
19- مطهري، مرتضي، مقدمه اي بر جهان بيني توحيدي، ص 45
20- همان منبع، ص 48-47
21- شريعتي، مجموعه آثار، جلد 12 ص 116
22- شريعتي، مجموعه آثار، جلد 27 ص 140
23- ذكريايي، محمدعلي، ايدئولوژي در انديشه دكتر شريعتي، فرهنگ توسعه شماره 10-11-12
24- عنايت، حميد، انقلاب درايران سال 1979 (مذهب به عنوان ايدئولوژي سياسي) ترجمه مينا منتظر لطف، فرهنگ توسعه شماره 4 ص 4-9
25- كاظمي، علي اصغر، بحران جامعه مدرن، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1377 ص 96-122 و كيوپيت، دان، درياي ايمان، ترجمه حسن كامشاد، تهران: طرح نو.





ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.