همان جریانهایی که باعث ظهور امپراتوری عباسیان و نخبگان آن گردیدند و اشکال مختلف فرهنگیاش را بوجود آوردند عامل سقوط و اضمحلال آن گردیدند. زوال این امپراتوری از اواسط دورهی تثبیت آن آغاز گردید. زمانی که این رژیم در حال تقویت نهادهای نظامی و اداری خود بود، و برای ایجاد اقتصادی پررونق و فرهنگی غنی تلاش میکرد وقایع و رویدادهایی باعث فعال شدن عواملی گردیدند که این عوامل در نهایت امپراتوری را از ریشه برکندند.
مسأله جانشینی هارونالرشید (809-786) از همان اوایل حکومتش یک مشکل حاد و وخیم بود. وی پسر بزرگترش، امین، را ولیعهد خود معرفی نمود و پسر کوچکترش، مأمون، را نیز فرماندار خراسان و ولیعهد امین قرار داد. با مرگ هارون، امین سعی کرد فرزند خود را ولیعهد قرار دهد که در نتیجهی این امر جنگی داخلی آغاز گردید. امین از سوی ارتش امپراتوری، مستقر در بغداد حمایت میشد، درحالی که مأمون مجبور شد به جنگاوران مستقل خراسانی متوسل شود. اما بالاخره مأمون برادر خود را شکست داد و در سال 813 خلافت را در دست گرفت. مغلوب شدن امین در این جنگ باعث منزوی شدن نظامیانی شد که در جنگ علیه مأمون شرکت کرده بودند، و همچنین منجر به در انزوا قرار گرفتن مردم عراق و ساکنان برخی از ایالات دیگر (مردمان ایالاتی که از امین حمایت کرده بودند) گردید.
مأمون سعی کرد در قبال مخالفان آشتیناپذیر خود سیاست دوگانهای را اتخاذ کند. یکی از اهداف وی بازگرداندن مشروعیت به دستگاه خلافت- ازطریق در دست گرفتن ادارهی امور مذهبی- بود. اما این سیاست ناکام ماند و ناکام ماندن آن منجر به محرومیت دستگاه خلافت از حمایت گستردهی عمومی گردید.
مأمون برای در دست گرفتن حکومت از نیروهای طاهر، سرور خراسانیان، استفاده کرد. طاهر در ازای کمک به مأمون فرماندار خراسان گردید (22-820) و همچنین فرماندهی نیروهای عباسی به او واگذار شد. به علاوه مأمون به وی قول داد که در سراسر دورهی امپراتوری عباسیان فرماندهان ارتش از تبار او باشند. این عمل علیرغم سودمندی موقتی مأمون باعث ناکام ماندن خلیفه در متحد کردن اشراف نواحی ایالتی تحت یک سیستم واحد سیاسی گردید. از این رو موقتاً تلاش برای متحد کردن کامل اشراف، تحت پرچم خلیفه کنار گذاشته شد و در عوض ایجاد اتحادی بین خلیفه و مهمترین اشراف ایالتی برای ادارهی امپراتوری دنبال شد.
اما پس از مدتی مأمون و خلفای بعدی به منظور متعادل نگه داشتن قدرت طاهریان و کسب مجدد کنترل بر نواحی ایالتی سعی کردند گروههای نظامی جدیدی به وجود بیاورند. لذا مأمون و معتصم (842-833) دو نوع نیروی نظامی به وجود آوردند. دسته اول «شاکریه» نام داشت. این دسته متشکل بود از واحدهای دست نخوردهای از ماوراءالنهر، ارمنستان، و شمال آفریقا که تحت رهبری رؤسای محلی خود قرار داشتند. این نیروها اگرچه مستقیماً وامدار خلیفه نبودند اما به عنوان وزنهی تعادل با طاهریان عمل نمودند و توازن قوایی را بوجود آوردند که به واسطهی آن خلیفه از وابستگی به هر فرمانروای مطلقی رهانیده شد. دسته دربرگیرندهی بردگان ترکی بود که به صورت تک تک خریده شده، در فوجهای نظامی قرار داده شده بودند. به منظور کارآمد کردن این فوجها و حفظ روحیه آنها و همچنین به منظور به وجود آوردن توازن قوا بین فوجهای مختلف هر فوجی در محلهی خاص خود اسکان داشت، مسجد و بازار خاص خود را داشت و به علاوه توسط فرماندهی خود تعلیم داده شده، از سوی او نیز تأمین مالی میشد. بدین ترتیب این فوجها نیز واحدهای مستقلی شدند که در درجهی اول به فرماندهان خود وفاداری داشتند نه به خلفا.
استخدام، آموزش و بهکارگیری منظم بردگان در حوزهی نظامی که ابتکار بزرگی در تاریخ خاورمیانه محسوب میشد باعث بوجود آمدن نهادی شد که مشخصهی رژیمهای بعدی اسلامی میباشد. خلفا از نظر سیاسی و نظامی به داشتن سربازانی وفادار شدیداً نیازمند بودند همیشه سعی میکردند نیروهای نظامی خود را از مناطق پیرامونی و جوامع حاشیهای جمعآوری کنند. لذا از همان دورهی امویان توسط خلفا و فرمانداران همواره نیروهایی به عنوان نیروهای کمکی از مناطق شرقی ایران جمع آوری میشدند. آنها همچنین از بردگان، موالی و افراد سرسپرده به عنوان محافظ های شخصی خود استفاده مینمودند. به ویژه با کنارهگیری مردان قبیلهای عرب از فعالیتهای نظامی استخدام بردگان و موالی و افراد سرسپرده به عنوان محافظهای شخصی خود استفاده می نمودند. به ویژه با کنارهگیری مردان قبیله ای عرب از فعالیت های نظامی استخدام بردگان و موالی به صورت اصلی برای ارتشهای بعدی اموی و عباسی درآمد. نظام جدید بهکارگیری بردگان (توسط مأمون و معتصم) که به یک شکل تکامل یافته فعالیتهای گذشته میباشد شاهکار تشکیلات نظامی عباسیان است.
فوجهای برده اگر چه قدرت خرید را افزایش دادند اما خودشان نیز منشأ با آشوبهایی گردیدند. سربازان ماوراءالنهری و ترک این فوجها به زودی با مردم بغداد و با سربازان مستقر در ارتش بغداد اختلاف پیدا کردند و لذا درگیریهای خونینی بین آنها اتفاق افتاد. در نهایت مأمون تصمیم گرفت پایتخت جدیدی بسازد تا این نیروها را از تودهی مردم جدا کند. لذا در سال 836 در هفتاد مایلی (1) بغداد شهر جدیدی با نام سامراء احداث شد. در بین سالهای 836 تا 870 درحالیکه بغداد به عنوان مرکز فرهنگی و تجاری منطقه باقی مانده بود مرکز اداری و نظامی خلافت در سامراء قرار داشت. با این حال این شهر نیز مشکلات تازهای را به وجود آورد. خلفا که در پی اجتناب از درگیری بین نیروهای خود و مردم بودند در مقابل، گرفتار رقابت بین فوجهای نظامی مختلف گردیدند. فرماندهان این فوجها کارمندان دولتی را تحت حمایت خود درآوردند، فرمانداریهای ایالتی را به کنترل خود درآوردند، و بالاخره سعی کردند در روند جانشینی خلیفه دخالت کنند. رقابت بین فوجهای مختلف منجر به ایجاد هرج و مرج گردید؛ در طول سالهای 861 تا 870 کلیهی فرماندهان برجستهی نظامی کشته شدند و سربازان آنها که از بند فرماندهان خود رها شده بودند به راهزنی روی آوردند. به علاوه استخدام نیروهای برده توسط دستگاه خلافت باعث دور شدن این دستگاه از مردم تحت سلطهی خود گردید. در حالی که امپراتوری عباسیان در دوران اولیهی خود به حمایت نظامی افراد تحت سلطهی خود متکی بود در دوران بعدی سعی کرد به وسیلهی نیروهای بیگانه بر آنها حکومت کند.
در این دوران تغییراتی در تشکیلات اداری انجام گرفت که به کاهش توانایی حکومت مرکزی در ادارهی امپراتوری منجر گردید. این تحولات تا حدی ناشی از مداخلهی ارتش، تا حدی ناشی از ظهور قدرت های مستقل ایالتی و همچنین تا اندازهای حاصل تنشهای شدید داخلی (تنشهای نشأت گرفته از عملکرد دستگاه بوروکراسی) بود. در این دوره دستگاه بوروکراسی از تلاش جهت تأمین منافع خودشان و امپراتوری دست کشید و به تأمین منافع شخصی و گروهی مسئولان و مقامات حکومتی روی آورد. لذا دستگاه بوروکراسی تحت تسلط گروهها و دستههایی متشکل از کارمندان قرار گرفت که هدف اصلیشان استفاده از این دستگاه جهت کسب منافع شخصی بود. تشکیل چنین گروههایی در دستگاه بوروکراسی عباسیان ناشی از تلاش مقامات عالی رتبهی این دستگاه برای جمع کردن طرفدارانشان گرد خود بود. این گروهها به طور کلی در یکی از دو گروه بزرگ «بنی فرات» و «بنی جرّاح» (2) جای میگرفتند. هستهی اصلی هر یک از این دو گروه عبارت بود از وزیر، و خویشاوندان و وابستگان وی که ابتدا جهت کارآموزی استخدام میشدند و سپس به مقامات حکومتی دست مییافتند. این افراد به منظور کارآموزی در کنار سرور خود حضور مییافتند، در خانوادهی وی زندگی میکردند، و به خدمتگزاری وفادار برای وی تبدیل میشدند. چنین افرادی عزت و اعتبار خود در زندگی را مدیون وی میدانستند. چرا که حامی این افراد نه تنها آنها را تمرین میداد بلکه همچنین از آنها حمایت مینمود و آنها را از نظر شغلی ارتقا میداد.
دو خانوادهی مذکور طرفداران زیادی داشتند که با آنها دارای ارتباط ایدئولوژیک یا اجتماعی بودند. بنی جرّاح عمدتاً متشکل از مسیحیان نسطوری یا تازه مسلمانان مسیحی بود که در «دیرقنه» (3) واقع در جنوب عراق آموزش دیده بودند. این گروه تا اواسط قرن نهم قدرت زیادی به دست آورده بود به طوری که میتوانست در سیاستهای حکومت تأثیر بگذارد. برای مثال در سال 852 خلیفه متوکل (61-847) مجبور شد آزادی مذهبی مسیحیان را تضمین کند، آنها را از ورود به خدمت در بخش نظامی برهاند، به آنها حق ساختن کلیسا بدهد، و بالاخره به اسقفهای نسطوری اجازه بدهد که امور قضایی مسیحیان را، به طور کامل در دست بگیرند. خلیفه همچنین با وجود مخالفت شریعت اسلامی به تازه مسلمانان اجازه داد که ماترک والدین مسیحی خود را به ارث ببرند. با این حال این امتیازات به زودی لغو گردیدند. گروه مهم دیگر، بنی فرات، عمدتاً متشکل از شیعیان بغدادی بود.
رؤسای این دو گروه نهایتاً بر کل دستگاه بوروکراسی تسلط یافتند. در دورهی متوکل وزراء، متصدی کلیهی ادارات اجرایی گردیدند. با وجود اینکه خلیفه به راحتی میتوانست مسئولان و مقامات دستگاه بوروکراسی را عزل و نصب کند اما در فعالیتهای روزانهی آنها به ندرت دخالت میکرد. وزراء نیز با تبانی و توطئه، به همراه تطمیع خلیفه و درباریان با نفوذ به قدرت دست مییافتند. عمدهی مسائل مورد توجه وزراء عبارت بودند از سوء استفادهی هرچه بیشتر از مقام خود، جبران کردن رشوههای داده شده، و آماده کردن خود برای آیندهای سخت از طریق کلاهبرداری و حقهبازی یعنی با سفته بازیهای غیر قانونی، گرفتن رشوه و مانند اینها. این مسئولان پُست خود را مالی تلقی میکردند که آن را خریدهاند تا از آن استفادهی شخصی نمایند و سپس آن را بفروشند. زمانی که دیده میشد گروه صاحب قدرت و ثروت کلانی را جمع کرده است خلیفه و گروه رغیب تشویق می گردیدند از طریق مجرای رسمی ثروت انباشتهی شده آنها را به چنگ بیاورند. لذا در این زمان شخص جدیدی از سوی خلیفه به عنوان وزیر منصوب میشد و بدین ترتیب گروه رغیب به قدرت میرسید. این گروه دارایی های گروه شکست خورده را توقیف و ضبط کرده، بخشی از این اموال توقیفی را به خزانهی خلیفه بازمیگرداند و بخشی دیگر از آن را روانه جیب خود مینمود. دستگاه خلافت برای رسیدگی به حساب اموال و املاک مورد ادعای خود دو دفتر ویژه تشکیل داد، یکی دیوان مصادرات که به زمینها رسیدگی میکرد و دیگری دیوان مرافق که به رشوههای پرداخت شده رسیدگی مینمود. خلاصه این که خلیفه با تغییر گروه حاکم و استفاده از این فرصت برای بازگرداندن اموال دزدیده شده میتوانست نفوذ اندک خود را حفظ نماید.
تدابیر دیگری که برای جبران فساد دستگاه بوروکراسی مرکزی اندیشیده گردیدند نیز برای حکومت مرکزی گران تمام شدند. حکومت مرکزی علاوه بر فروش اقطاع همچنین به تیولداری (4) در عراق و غرب ایران متوسل شد. این حکومت به جای اینکه صبر کند تا در زمان برداشت محصولات، مالیاتها را وصول کند قبل از این زمان حق جمعآوری مالیاتها را به افرادی میفروخت. بدین ترتیب هر سال قبل از جمعآوری مالیاتها درآمد ثابتی عاید حکومت میشد و افرادی که حق جمعآوری مالیاتها را خریده بودند مابهالتفاوت مبلغی که جمعآوری میکردند و مبلغی که به حکومت میپرداختند عایدشان میگردید. برای اینکه این قراردادها در جهت منافع حکومت باشد میبایست بررسیهای دقیقی انجام میگرفت، میبایست حق جمعآوری مالیات به طور سالیانه به مزایده گذاشته میشد و با توجه به میزان محصول هر زمین در سال قبل، ارزش محصولات سال جاری آن تخمین زده میشد و براساس آن قیمت عادلانهای پیشنهاد میشد.
با این حال تیولداری، تنها یک توافق مالی نبود، بلکه خود یک اسلوب اداری به حساب میآمد. فرد اجاره کنندهی مالیات بر زمین، نه تنها میبایست مبلغی را برای جمعآوری مالیات میپرداخت بلکه همچنین متعهد میشد از حکومت محلی حمایت کند، تمام هزینههای محلی حکومت را تأمین نماید، در بخش آبیاری سرمایهگذاری کند و همچنین پشتیبان پلیس محلی باشد. اما اگر چه جاسوسان حکومت بر فعالیت جمعآوری مالیاتها نظارت میکردند و تلاش میکردند تا کشاورزان مورد سوءاستفاده قرار نگیرند حکومت های شخصی جای حکومتهای محلی را گرفتند. بدین ترتیب حکومت مرکزی با توزیع اقطاع، و فروش یا اجاره مالیات املاک، به نحو مؤثری کنترل خود در نواحی حومهای که منبع درآمد خوبی بودند را از دست داد.
با کاهش توان نظامی و مالی حکومت مرکزی، ایالات به طور روزافزونی از حکومت مرکزی استقلال یافتند. همهی ایالات حاشیهای که تحت حکومت افرادی به عنوان پادشاه قرار داشتند و خراجگزار حکومت مرکزی بودند خود را از سلطهی امپراتوری رهانیدند، و بسیاری از ایالات داخلی نیز که زمانی تحت کنترل مستقیم بغداد قرار داشتند و اکنون به ایالات حاشیهای تبدیل شده بودند، تحت ادارهی فرمانداران نیمه مستقل قرار گرفتند. این انتقالات قدرت به دو طریق عمده انجام گرفت. راه اول این که فرماندهان نظامی ترک فرمانداریهای ایالتی را به زور در دست گرفتند، اختیارات حکومت منتخب حکومت مرکزی را از آن سلب کردند، و خود را از حکومت مرکزی مستقل قرار دادند. برای مثال مصر در بین سالهای 868 تا 905 تحت کنترل سلسله طولونی ها بود. مؤسس این سلسله، احمد بن طولون، (84-868) که در ابتدا معاون فرماندار مصر بود از ضعف حکومت مرکزی استفاده کرده، ارتشی شخصی متشکل از بردگان برای خود تشکیل داد، کنترل امور مالی مصر را در دست گرفت، و در زمانی که از سوی حامیان خود در دربار خلیفه پشتیبانی میشد سلسلهی خود را تأسیس کرد. فرمانداران برخی مناطق دیگر تنها از حقوق و امتیازات حکومت مرکزی کاستند. بعضی از آنها از فرستادن مالیاتها امتناع کردند، برخی نیز موافقت کردند که در عوض به دست آوردن استقلال مبلغ ثابتی را به حکومت امپراتوری بپردازند.
طریقهی دوم این بود که با کاهش قدرت حکومت مرکزی امکان مخالفت و شورش گستردهی ساکنان مناطق مختلف علیه کنترل این حکومت فراهم شد. به عنوان نمونه عراق برای مدتی در صحنهی شورش طولانی کارگران بردهی زنگی تبدیل شد. در اواسط قرن نهم نیز غازیها (سربازان مرزی) تحت رهبری صفاریان در سجستان (5) (ناحیه جنوب شرقی ایران) شورش گسترده ای را به راه انداختند. صفاریان بدین وسیله توانستند سجستان، کرمان و بخش شمالی هند را تحت کنترل خود درآورند، خراسان را از چنگ طاهریان بربایند، و پس از مدتی نواحی غربی ایران را تصرف کرده، به عراق حمله کنند. حملهی صفاریان به عراق با شکست مواجه شد، با این حال خلیفه سلطهی آنها بر خراسان و بیشتر نواحی غربی ایران را به رسمیت شناخت. بدینوسیله فرماندهان غازیها جایگزین نخبگان حکومتی و زمینداران در این مناطق گردیدند.
دستگاه خلافت علیرغم اینکه مصر و ایران را از دست داده بود هنوز میتوانست ابراز وجود کند. در سال 900 سامانیان ماوراءالنهر صفاریان را شکست دادند. پیروزی آنها دست آورد بزرگی برای عباسیان بود چرا که سامانیان در واقع نمایندهی اشراف زمیندار و مقامات حکومتی بودند که امپراتوری عباسیان را اداره میکردند. سامانیان مجدداً همکاری بین سلسلهی مستقل خود با حکومت مرکزی عباسیان را برقرار کردند. خلفا در سال 905 نیز موفق شدند سلسلهی طولونی ها را در مصر و سوریه شکست دهند. با این حال احیای قدرت حکومت مرکزی امری موقتی بود. هیچ راهی برای جلوگیری از متلاشی شدن دستگاه بوروکراسی وجود نداشت. خلیفه به هیچ وجه نمیتوانست از پیروزیهای نظامی موقتی خود برای سازماندهی مجدد امپراتوری استفاده کند. این پیروزیها در واقع وقفهای بودند که در یک جریان نزولی (جریانی که در بین سالهای 905 و 945 از شتاب زیادی برخوردار شد) پدید آمدند.
در دهههای اول قرن دهم، شیعه مجدداً به گروه برجستهی مخالف با امپراتوری عباسیان تبدیل شد. در این دوره اسماعیلیان در جنوب عراق، بحرین، سوریه، بینالنهرین، یمن، دیلم، شرق ایران، و در شمال آفریقا به تبلیغ دین خود مشغول شدند. به نظر میرسد اسماعیلیان دارایی یک مدیریت مرکزی بودند که با مبلغان، آن را به عنوان مرجع عالی مذهبی خود میشناختند. اما هیچ نظریهی واحدی در بین اسماعیلیان در این رابطه وجود ندارد. مبلغان اسماعیلی در واقع اعتقادات مهم مذهبی و برداشتهای شخصی خود را تبلیغ میکردند. آنها همکیشان تازهی خود را قدم به قدم پیش میبردند یعنی عقاید و تعالیم دینی خود را به طور یکجا بر آنها عرضه میکردند. نهضت اسماعیلیه در بین کلیهی طبقات اجتماعی از جمله کشاورزان عراقی و سوری، بادیهنشینان شبه جزیره، روستاییان ایرانی، بربرهای شمال آفریقا و همچنین در بین طبقات بالای ساکن شرق ایران طرفدار پیدا کرد.
مبارزات مذهبی- سیاسی اسماعیلیان در نهایت به بروز شورشهایی توسط کشاورزان و بادیهنشینان عراق، سوریه و شبهجزیره منجر شد؛ این شورشها نهضت قرامطه نام گرفت. شورش روستاییان در عراق به همراه قیام بادیهنشینان سوریه و شبه جزیره نهایتاً در حدود سال 900 به تشکیل دولت قرمطیان در بحرین منجر شد. قرمطیان سپس در دههی 920 به بصره و کوفه حمل نمودند و بغداد را مورد تهدید قرار دادند، مسیرهای زیارتی را قطع کردند، مکه را غارت نمودند، و حجرالأسود را از آن خود کردند. در شمال آفریقا نیز شاخهی دیگری از نهضت اسماعیلیه سلسلهی فاطمیان (909) را تشکیل داد. این سلسله تا سال 969 توانست بر کل آفریقا و مصر تسلط یابد. فاطمیان مدعی بودند که جانشینان راستین پیامبر میباشند؛ نه فقط برای منطقهی تحت سلطه خود بلکه برای کل جهان اسلام. آنها حتی خود را خلیفه نامیدند و بدین وسیله اتحاد سمبلیک جامعهی اسلامی را در هم شکستند. سلسلهی امویان در اسپانیا و دولتهای مستقل شمال آفریقا (ر. ک بخش دوم) نیز به پیروی از فاطمیان چنین ادعاهایی را مطرح کردند و لذا باعث کاهش اعتبار، حیثیت و مشروعیت سلسلهی عباسیان گردیدند. فاطمیان نه تنها با اختیارات سیاسی خلفای عباسی مخالف بودند، بلکه حتی حق سمبولیک خانوادهی عباسیان برای ادارهی جامعه را نیز به رسمیت نمیشناختند.شیعیان همچنین باعث برانگیخته شدن مخالفت علیه عباسیان در بینالنهرین گردیدند. عربهای بادیهنشین این منطقه تحت رهبری خانواده همدانیان نفوذ خود را از سمت جنوب تا بغداد، از سمت غرب تا داخل سوریهی شمالی، و از سمت شمال تا داخل ارمنستان گسترش دادند. در منطقهی دیلمان واقع در کنار دریای خزر نیز شیعیانی که از تعقیب عباسیان به آنجا پناه برده بودند مردم محلی را مسلمان نمودند. لذا در سال 864 شیعیان دیلمان از دستگاه خلافت اعلان استقلال نمودند. فرماندار عباسیان را اخراج کردند، و دولت مستقل نیز تشکیل دادند. در اوایل قرن دهم یکی از پادشاهان دیلمی با نام مرداویج بن زیار بر اکثر نقاط غربی ایران تسلط پیدا کرد. هنگامی که یک در سال 937 کشته شد منطقهی تحت حاکمیت است در دست سربازان دیدنش به رهبری برادران بویهی قرار گرفت و بدین وسیله برادران بویهی سلطهی خود را در منطقه برقرار کردند.
فرمانداران و جنگ سالاران دیگری نیز سرزمینهای وسیعی را تحت تصرف خود درآوردند. به طوری که تا سال 935 دستگاه خلافت کنترل خود را تقریباً به کلیهی ایالات و مناطق به جز منطقهی اطراف بغداد از دست داد. از این دوره به بعد خلفا که از نظر اداری و نظامی عاجز و ناتوان بودند فقط میتوانستند از نیروهای یک یا چند ایالت تقاضای کمک کنند و یا اینکه در برخی مواقع آنها را با هم درگیر نمایند. در سال 936 خلفا به منظور حفظ موقعیت خود منصبی با نام منصب «امیرالامرائی» را به وجود آوردند و خود را از اختیارات مختلفشان به جز حق تشریفاتی تعیین حکام دولتها محروم نمودند. اما بالاخره در سال 945 آلبویه بعد از یک مبارزه پیچیده و چندجانبه توانستند بغداد را به کنترل خود درآورند و بدینوسیله امپراتوری عباسیان را سرنگون کنند. البته آلبویه پس از فتح بغداد به خلیفه اجازه دادند که مقام ظاهری خود را حفظ کند و بدین ترتیب سلسلهی عباسیان تا سال 1258 ادامه پیدا کرد اما دیگر این سلسله عباسیان نبود که حکومت میکرد. به عبارت دیگر سلسلهی عباسیان در همان سال 945 از حیات واقعی خود باز ایستاد.
فروپاشی امپراتوری عباسیان و ظهور رژیمهای مستقل ایالتی حکایت از بروز تحولاتی داشت که در نظام اجتماعی پدید آمده بودند. از قرن نهم بود که نظام اجتماعی عباسیان شروع به تغییر کرد. حکومت این امپراتوری در دوران اولیهاش ائتلافی بود از مسئولان حکومت مرکزی با زمینداران ایالتی و دیگر خانوادههای اشرافی ایالتی. در این دوره دستگاه امپراتوری سعی میکرد فرزندان خانوادههای ایالتی را در حکومت مرکزی به خدمت بگیرد؛ البته خانوادههایی که ارتباط با آنها به یکپارچگی امپراتوری کمک میکرد و نفوذ حکومت مرکزی در ایالات را افزایش میداد. با این حال کارکنان و کارگزاران دستگاه حکومت مرکزی به تدریج تمایل پیدا کردند که همکارانشان از بین فرزندان خودشان باشند نه این که خانوادههای ایالتی آمده باشند. از این رو چنانکه نسلهای مختلفی از کارکنان و کارگزاران جایگزین یکدیگر میشدند تماس افراد با مناطق دورافتاده قطع میشد. بدین ترتیب بود که دستگاه بوروکراسی در مدت کمی به سازمانی شهری که با ایالات مختلف ارتباط بسیار کمی داشت تبدیل شد. این دستگاه دیگر نمایندهی مردمان مختلف امپراتوری به حساب نمیآمد. به علاوه تیولداری نیز که نیاز به سرمایهگذاریهای کلان داشت در جهت منافع بازرگانانی که از طریق تجارت بینالمللی برده و غلات ثروتمند شده بودند. بانکداران نیز که میتوانستند مبالغ لازم برای سرمایهگذاریهای دولتی را تأمین کنند از نظر سیاسی بیش از پیش اهمیت یافتند. خلاصه اینکه نخبگان بازرگان- که در نتیجهی تمرکزگرایی مالی امپراتوری و روشهای اتخاذ شده از سوی آن برای وصول مالیات، و همچنین درنتیجهی بودن فرصتهای مناسب برای تجارت جهانی پا به عرصهی وجود گذاشته بودند-به عنوان اصلیترین حامیان سیاسی حکومت مرکزی جایگزین طبقهی کارمندان و کارگزاران گردیدند.
زوال حکومت مرکزی همچنین انهدام اشرافیت زمیندار ایالتی را که در ابتدا از امپراتوری عباسیان حمایت میکرد به دنبال داشت. افزایش تعداد جنگسالاران نظامی و پیدایش یک طبقهی مالی و اداری در پایتخت به همراه ظهور روشهای جدیدی برای واگذاری زمینها از جمله اقطاع و تیولداری باعث بوجود آمدن نخبگان جدیدی در ایالات گردیدند. حکومت مرکزی با توان در حال افول اما قابل توجه خود از این نخبگان در مقابل اشراف سنتی حمایت نمود. لذا در بسیاری از مناطق طبقهی جدیدی از زمینداران بزرگ که در نتیجهی سیاستهای حکومت مرکزی به وجود آمده بودند جایگزین اشراف سنتی و روستایی گردیدند.
این تحولات گستردهی سیاسی و اجتماعی با سیر قهقرایی اقتصادی همراه بود. در ظرف دورهی بین اواخر قرن نهم و اوایل قرن دهم اقتصاد عراق نابود گردید. در حدود بیش از یک قرن دستگاه خلافت سرمایهگذاری در بخش آبیاری و احیای زمین حتی در حاصلخیزترین ایالات خود توجهی نکرده بود. تأسیسات آبیاری منطقهی دجله نیز بر اثر درگیریهای بیوقت شدیداً صدمه دیده و مناطق زیادی از سکنه خالی گردیدند. توزیع اقطاع و تیولداری نیز کلیهی مشوقهای حفظ تولید زراعی را از بین برد و همچنین شورشهای بردگان در جنوب عراق زیانهایی را بر بخش کشاورزی وارد آورد. به علاوه با وجود اینکه اولین پادشاهان آل بویه سعی کردند کانالهای آبیاری را مرمت کنند و زمینهای متروکه را احیا کنند، بیثباتی سیاسی و سود و فساد مالی باعث از بین رفتن نواحی حاصلخیز روستایی گردید. خلاصه عراق که زمانی ثروتمندترین منطقهی خاورمیانه بود به یکی از فقیرترین مناطق خاورمیانه تبدیل شد و فقط در قرن بیستم بود که توانست رونق کشاورزی خود را بازیابد.
عراق همچنین از کاهش سطح تجارت بینالمللی خود رنج میبرد. شورشهای
جدول 1. رژیمهای ایالتی خاورمیانهای: امپراتوری عباسیان و دورهی پس از آن
سوریه |
مصر |
بین النهرین(موصل) |
خراسان |
ایران غربی |
عراق |
|
عباسیان
تقسیم بین همدانیان حلب
و فاطمیان در دمشق
بنی مرداس
تصرف توسط سلجوقیان 1078
ایوبیان
مملوکها
عثمانیان |
عباسیان
طولونیها
عباسیان
فاطمیان
تصرف توسط صلاح الدین در
عثمانیان |
عباسیان
همدانیان
بنی عْقّیل
زنگی ها |
عباسیان
طاهریان
غزنویان
سلجوقیان
تهاجمات چادرنشینها که به حملهی مغولها منتهی میشود |
عباسیان
آل بویه
سلجوقیان
|
عباسیان
آل بویه
سلجوقیان
مغولها |
700
800
900
1000
1100
1200
|
قرمطیان به تجارت از طریق خلیج فارس و همچنین به تجارت بین شبه جزیره به عراق زیان وارد آورده بود. در اثر فروپاشی دستگاه خلافت نیز در امر ارسال کالا از شرق دور و جنوب آسیا به بغداد و سپس از آنجا به مدیترانه اختلال ایجاد شد. در اواخر قرن دهم رژیم فاطمیان به جای این مسیر، مسیر دیگری را به وجود آورد که از دریای سرخ و قاهره میگذشت؛ در اثر رواج یافتن این مسیر نیز به رونق تجاری عراق لطمه وارد کند.
ایالات دیگر نیز به همین ترتیب با افت اقتصادی مواجه بودند. برای مثال بینالنهرین به دلیل تعدیات بادیهنشین بر کشاورزان، از نظر اقتصادی دچار صدماتی گردیده بود (در قرن هفتم بادیهنشینان زیادی به این منطقه مهاجرت کرده بودند). لذا در اواخر قرن هشتم، کشاورزان این منطقه که از تجاوزات بادیهنشینان و همچنین از مالیاتهای سرسامآور حکومت به ستوه آمده بودند زمینهای خود را رها کردند. در طول قرن نهم نیز تحت فشار چادرنشینان، زندگی یک جانشینی در این منطقه دارای سیر قهقرایی بود. ظهور سلسلهی همدانیان در این منطقه نیز باعث تحکیم تسلط و تفوق کوچنشینان بر یکجانشینان گردید. مصر نیز به علت استثمار کشاورزان در زوال اقتصادی قرار داشت. با این حال ایران توانست سطوح بالای توسعهی شهری و کشاورزی خود را تا قرن یازدهم حفظ کند.
بنابراین سقوط امپراتوری عباسیان تنها یک دگرگونی سیاسی نبود بلکه تحولی اجتماعی و اقتصادی نیز به حساب می آمد. در اثر وقوع این پدیده کشورهای کوچکی به ظهور رسیدند و جایگزین این امپراتوری واحد و گسترده شدند. نخبگان دستگاه بوروکراتیک امپراتوری و زمینداران کوچک نیز که به حکومت مرکزی تمایل داشتند جای خود را به زمینداران بزرگ و فرمانروایان نظامی دادند که با این حکومت مخالف بودند. زوال اقتصادی این امپراتوری باعث ضعیف شدن آن گردید و تمام امیدها برای خلق مجدد یک امپراتوری واحد خاورمیانهای را نقش بر آب نمود. خلاصه میتوان گفت که براثر تحولات ناشی از سیاستهای نظامی، اداری و فرهنگی حکومت مرکزی، راه سقوط این امپراتوری و ظهور اشکال جدیدی از دولت و جامعه در خاورمیانه هموار گردید.
پینوشتها:
1- 112/6 کیلومتری.
2- Banu Jarrah
3- Dayr Gunna
4- Tax Farming، واگذاری مالیات ملک به دیگری به صورت مقطوع یا در صدی.
5- سیستان
ایرا ماروین. لاپیدوس؛ (1381)، تاریخ جوامع اسلامی، ترجمه علی بختیاری زاده، تهران: انتشارات اطلاعات. چاپ اول