خلاقيت؛ بستر نوسازي فرهنگ و جامعه

فرهنگ در بيشتر زبانهاي اروپايي در آغاز به معني "كشت و پرورش" بوده است. امروزه پرورش خلاقيت انسان اهميت حياتي دارد، زيرا در دنياي كنوني كه دنياي تغييرات سريع است،
جمعه، 10 اسفند 1386
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
خلاقيت؛ بستر نوسازي فرهنگ و جامعه
خلاقيت؛ بستر نوسازي فرهنگ و جامعه
خلاقيت؛ بستر نوسازي فرهنگ و جامعه
نويسنده:محمد شفيعي
منبع:روزنامه قدس
فرهنگ در بيشتر زبانهاي اروپايي در آغاز به معني "كشت و پرورش" بوده است. امروزه پرورش خلاقيت انسان اهميت حياتي دارد، زيرا در دنياي كنوني كه دنياي تغييرات سريع است، افراد، جماعتها و جوامع تنها با تخيل و ابداع مي توانند با نوآوري همگام شوند و واقعيت زندگي خود را دگرگون سازند. از طرفي خلاقيت فقط به عرصه هنر محدود نمي شود، براي صنعت، تجارت، آموزش و پرورش و توسعه اجتماعي و جمعي نيز حياتي است.انسان تاكنون بيشتر در به كارگيري خلاقيت خود در هنر، علم و فناوري موفق بوده است تا در ابداع و نوآوري اجتماعي.هر جامعه اي با نشان دادن خلاقيت است كه هدفهايش را تحقق مي بخشد. از آن رو كه مفهوم خلاقيت ازعرصه ظريف كاري فرهنگي فراتر مي رود، نمي توان جدا از ديگر مسائل به آن پرداخت، جدا از گروههاي انساني مشخص، جدا از نهادها و ارزشهاي اجتماعي مشخص و حتي جدا از محدوديتهاي سياسي معين، هيچ ذهن خلاقي وجود ندارد، بنابراين، خلاقيت چيزي است ناملموس كه مي توان آن را پروراند نه اينكه هدر داد.
در يك سوي مدرنيته، ارتقا و خلاقيت را امري ضروري براي بهره وري و نوآوري صنعتي مي دانند، مثلاً در دهه 1980 نوع جديدي از سازماندهي به نام مجتمع كارآفريني به وجود آمد، طرح ژاپني ها درباره نسل پنجم رايانه، مركز جهاني انفورماتيك در فرانسه نمونه هايي از اين گرايش هستند. در سوي ديگر، جايي كه سنت با مدرنيته برخورد مي كند، روندي از دو رگه شدن در جريان است. بسياري از سرخ پوستان آمريكاي لاتين با وجود جنبشهاي قوي بر ضد غرب زدگي، آگاهانه در پي تسلط يابي بر دانش فني و منابع فرهنگي مدرن هستند. اين اقوام و همانند آنها در سه حوزه متمايز و در عين حال به هم پيوسته، سرنوشت خود را در دست مي گيرند؛ بيان هنري، فناوري و سياست و فرمانروايي

گسترش مفهوم خلاقيت

همه بالقوه فعالند. تأكيد بيش از حد بر عقلانيت صرف،انديشه بيش از حد فن مدارانه ساختارهاي دست و پاگير سازماني يا جمعي و وابستگي بيش از حد به رويكردهاي سنتي ممكن است اين توانايي را محدود يا حتي تباه سازد. درست از آن رو كه رويكرد خلاق آموختني يا فرمايشي نيست، بايد هر جا كه نمود پيدا مي كند آن را بپرورانيم. در واقع، خلاقيت هنري با وجود توانايي كلي آن در محيطي مناسب، آن قدر نادر است كه بايد هر جا جرقه مي زند، به آن بدميم؛ به اين اميد كه شعله ور گردد. عقايد و بيانهاي هنري برخاسته از گرايشهاي سنتي يا مدرن، با پشتوانه اكثريت يا اقليت بايد ترغيب گردد؛ بايد به كوششهاي آموزشي و شهروندي كمك شود تا شكلهاي نوي مكالمه و تبادل نظر گسترش يابد.دولتها بايد به كنش متقابل و هماهنگي بين فعاليت هنري و فعاليت سياسي، آموزش و پرورش، زندگي شغلي، برنامه ريزي شهري و سياستهاي توسعه صنعتي و اقتصادي، به نفع همه، از جمله اقليتها و جمعيتهاي مهاجر، ياري رسانند. در ايالت متحده طي دهه 1960، آفرينش نقاشيهاي ديواري در مكانهاي عمومي پيشاهنگ جنبش هنري اصيل و مردمي شد كه بويژه به نياز گروههاي اجتماعي پاسخ مي گفت؛ به آنان كه قبلاً راه دسترسي به آفرينش تجسمي به رويشان بسته بود. خلاقيت همواره مايه حيات شهرها بوده است. تفكر خلاق كمك مي كند تا از عهده تغييرات برآييم و كانون توجه را از زيرساختهاي فيزيكي به زيرساختهاي مربوط به فضا يا زيرساختهاي نرم معطوف كنيم. شهرهايي كه تفكر خلاق را به كار مي گيرند، مي توانند مشكلات جديد شهري را در چشم انداز متفاوتي جاي دهند و با به كاربردن ابزارهاي مناسب، آنها را حل كنند.

خلاقيت و بيان فرهنگي

هنر، شكلي از خلاقيت است كه از هر شكل ديگري زودتر تشخيص داده مي شود. همه هنرها بهترين تجسم مفهوم خلاقيتند. زيرا از تخيل محض سرچشمه مي گيرند.با اين همه، در دنيايي كه فرهنگ به كالا تبديل شده، خلاقيت اغلب بديهي يا كم اهميت گرفته شده است.شايد از آن رو كه خلاقيت هميشه درك نمي شود و سنجش آن كار ساده اي نيست، بويژه وقتي بيان كنشي جمعي باشد نه فردي، بسياري از دستاوردهاي هنري همچنان خلاقيت گروهي هستند. در واقع، بيشتر سنتهاي فرهنگي به حديث نفسهاي فرد در فرايندهاي خلاق اهميت بسيار كمتري مي دهند تا غرب.
نوآوري را كه نتيجه خلاقيت است اغلب در تضاد با سنت پنداشته اند اما سنت تغييرناپذير نيست، سنت نسل به نسل و در فرايند بي پايان ابداع، حذف و وام گيري از فرهنگهاي ديگر تحول پيدا كرده است. به عنوان مثال، اين امر را در ميان سرخپوستاني كه در پياده رو خيابانها، گياهان دارويي را در كنار ضبط صوتهاي وارداتي به فروش مي گذارند، مي توان ديد. هنرهاي سنتي نه فقط مشوق حفظ و نوزايي ميراث هنري بوده، بلكه به شيوه هاي گوناگون، بيان فرهنگي را در سطح محلي يا اجتماعي براي امور زير به كار برده اند: تقويت هويت گروهي، سازماندهي اجتماعي و روحيه جمعي، برانگيختن نيروي اجتماعي، غلبه بر احساس حقارت و از خودبيگانگي، آموزش و ارتقاي آگاهي، تشويق خلاقيت و نوآوري، ترويج تبادل نظر دموكراتيك و ميانجيگري اجتماعي، كمك به رفع شكاف فرهنگي و ورود مستقيم به اقتصاد در رهگذر توليد كالا و خدمات.با اين همه، بيان فرهنگي كه بدين نحو مورد استفاده قرار گرفته باشد، ممكن است شمشيري دولبه باشد: مثبت، وقتي كه گروههاي دلسوز شيفته اعتلاي هويت فرهنگي و تلاشهاي خلاق از آن حمايت مي كنند، و منفي، وقتي كه چون ابزار فريب به كار گرفته مي شود.
دگرگونيهاي اجتماعي پنج دهه گذشته، در سراسر دنياي غربي، به استقلال فزاينده بيان هنري انجاميده است؛ آنچه بيشتر بخشي جدايي ناپذير از رشته در هم تنيده فرهنگ نمودار مي شد به عنوان مثال عرصه زيبايي شناسي اينك جداگانه در نظر گرفته مي شود. اين امر تا حدي در حكم فرجام فرايندي از دين زدايي است كه در طي آن مواردي كه پيشتر جنبه هاي جدايي ناپذير زندگي آييني يا مذهبي بوده اند، به شكلهاي زيبايي شناختي بدل شده اند. اين فرايند، با ظهور نهادهايي چون وزارت فرهنگ، موزه، نمايش خانه ها، انجمنهاي فرهنگي، مؤسسات انتشاراتي، انجمنهاي ادبي و جز آن همراه بوده است.با وجود تأثير انساني و انسان سازگار اخلاق، افراد هنرمند و ديگراني كه آرزوها و تصورات جمعي را نمايندگي مي كنند، بيشتر آماج سركوب قرار مي گيرند. درست از آنجا كه هنرمند، با طرح پرسشهاي جدي و خودداري از دادن پاسخهاي پيش پاافتاده، آنچه را كه ديگران به خاموشي احساس مي كنند، پيوسته و باصراحت بيان مي كند، با خشم كساني روبرو مي شود كه منفعت خود را در پاسخهاي پيش پاافتاده مي بينند، تا حدي كه در صدد برمي آيند آنها را منصرف يا حتي نابود كنند.

خلاقيت و فناوري

جوامعي كه با نفوذ فناوري مدرن مواجه مي شوند، بايد راههاي تطبيق الگوهاي فرهنگي خود را با روال جديد پيدا كنند. تمام جوامع اساس درك خود را از جهان و از تجربه، بر مجموعه اي از شعاير پنهان و آشكار (رفتارهاي تشريفاتي و رفتار روزمره) و حكايت و اسطوره ها، كه تفسيري بر اين شعايرند قرار مي دهند؛ الگوهاي پذيرفته شده ارزش، از دل همين مجموعه بيرون كشيده شده است، ورود رويه هاي تكنيكي مدرن كه كارايي آنها در جاهاي ديگر ثابت شده، با نفوذ ناگزير ارزشهاي بيگانه همراه است. اين ناگزيري به تضعيف اقتدار شناخت سنتي مي انجامد. اين نمادها و الگوهاي رفتاري جديد كه با تصاوير ارسالي ماهواره ها براي تلويزيونهاي روستا تقويت مي شود، رفته رفته جايگزين روشها و شكلهاي مناسبات موجود مي شود. درست همانطور كه طرز فكرها نياز دارند كه با كنش هاي نامرسوم تطبيق يابند، فناوري هاي موجود نيز بايد با نيازها و امكانات جوامعي انطباق يابند كه طرز كار اقتصادي و فرهنگي متفاوتي دارند. ناكامي در تطبيق فناوري با موقعيت محلي و با آگاهي هاي عملي محلي ممكن است نتايج فاجعه باري به بار آورد.
با توجه به گزينش هاي امكانپذير كنوني، قدرت فقط به مهارت تكنيكي بستگي ندارد، بلكه به جذب همزمان توانايي هاي اجتماعي و تكنيكي، به ايجاد منابع فرهنگي ضروري براي استفاده از اين توانايي ها، و به برقراري همكاري بين عرصه محلي و عرصه جهاني بستگي دارد.فعاليت تجاري در دهه 1990 گواه كشف دوباره خصلت اساسي عامل انساني در رشد، انتقال و انطباق فناوري هاست.پرورش دانش در سطح محلي، بهتر از ايجاد وابستگي انفعالي و غيرماهرانه به معاني، دانش و نظامي كلي است كه در جايي ديگر به وجود آمده است. براي مثال حكيم باشي هاي روستايي، از زن و مرد، كه آميزه اي از گياهان و ريشه هاي گياهي را براي بيمارانشان آماده مي سازند و با بردباري واكنش و بهبودي او را زيرنظر مي گيرند، تيزبين تر از پزشكي هستند كه دارويي را با خيال راحت تجويز مي كند كه همكاران اروپايي وي در شش هزار مايل آن طرف تر ساخته اند.
با اين همه، پيشرفت هاي فناورانه به تمامي رضايت بخش نبوده است، به سه دليل: اولاً اين پيشرفت محدود بوده و گروه زيادي از مردم از آن محروم مانده يا آسيب ديده اند؛ ثانياً، پيشرفتهاي فناورانه برخي از روٌياهاي آنان را تحقق بخشيده، اما كابوس هاي فناورانه را نيز برايشان به ارمغان آورده است؛ ثالثاً، برخي از آنها به ضد هدف خود بدل شده اند. از جمله كابوسهاي فناورانه مي توان موارد زير را نام برد: سلاح هاي مدرن كه مي تواند زمين را به نابودي بكشاند، امكان دست اندازي انحصاري و همه جانبه قدرتهاي استبدادي بر اطلاعات ذخيره شده الكترونيكي، افزايش گسترده بيكاري و... مسأله بيش از پيش نگران كننده در كشورهاي پيشرفته رشد غيراشتغال زاست. اگر توليد آنقدر رشد نكند كه براي كل نيروي كار اشتغال بيافريند، با جامعه اي روبرو مي شويم كه در آن ثروت خصوصي در كنار فقر عمومي، يا ثروت خصوصي، در كنار فقر خصوصي قرار مي گيرد.افزايش مناسب تقاضا مثلاً از طريق سرمايه گذاري دولتي، همان طور كه در طي جنگ جهاني دوم ديديم، بيكاري ساختاري را تا حد زيادي برطرف مي كند. برنامه هاي كارآموزي و كمك به كارايي توانايي ها نيز سودمند خواهد بود.

خلاقيت در سياست و فرمانروايي

پرورش خلاقيت به معني يافتن راههايي است كه به مردم كمك كند تا شيوه هاي نو و بهتري براي با هم زيستن و كاركردن بيافرينند.يكي از تازه ترين و مهمترين نوآوريهاي اجتماعي كه حتي مفهوم نويني را نيز آفريده، مفهوم مشاركت همه جانبه است. اين مشاركت به مردم امكان مي دهد كه با شركت مستقيم در فرايند تصميم گيري يا تأثيرگذاري بر كساني كه قدرت تصميم گيري دارند، عرصه انتخابهايشان را گسترده تر كنند.پروفسور يونس، بنيانگذار و رئيس باك گرامين در بنگلادش گفته است "اگر جامعه محيطي بيافريند كه در آن توانايي هاي خلاق افراد پرورش يابد، كاهش فقر امكانپذير است " هنوز حدود يك ميليارد نفر از مردم جهان در فقر مطلق زندگي مي كنند. آنان به سختي مي توانند نيازهاي اوليه خود را برآورده كنند و امكان مشاركت در حيات اجتماعي را ندارند. بنابراين تلاش براي محو فقر بايد بعد فرهنگي نيز داشته باشد. اين امر فقط به خاطر فقر نيست، بلكه از اين رو است كه بدون چنين كوششي، كل جامعه و حكومت فقير خواهد شد و از آن هم بدتر اين كه بدون چنين تلاشي جامعه در معرض گرايشهاي ويرانگر نوعي خلق گرايي تقويت شده يا ايدئولوژي، همراه با روايت حقير آن از مردم و توسل به ارزشهاي ذاتاً منفي، قرار خواهد گرفت. چنين الگويي فقط از واقعيت خود دموكراسي بيرون خواهد آمد. گذر به دموكراسي مستلزم برچيدن تمام شكلهاي ضد دموكراتيك اعمال قدرت و دگرگوني نهادهاي جامعه مدني است. شهروندان نيز بايد عقايد و اعمال مناسب يا سازگار با مفهوم دموكراسي را بپذيرند و چگونگي رفتار در نظام نهادي نوساخته را فراگيرند. مشكل دموكراسي در جامعه به ظرفيت تلفيق تغييرات نهادي رسمي، با گسترش اعمال دموكراتيك و تقويت فرهنگ شهروندي وابستگي دارد. كيفيت دموكراتيك حكومت به عملكرد توأم دو عامل بستگي دارد: از يك سو، ماهيت نهادهاي دولتي و مسؤوليت و پاسخگويي مأموران دولت و از سوي ديگر ماهيت جامعه مدني و توانايي آن در نظارت بر دستگاه دولتي. اين دو عامل را بايد رشد و پرورش داد و بتدريج و اغلب به دشواري مستحكم كرد. يكي از مطلوب ترين رويكردها به مشكل نمايندگي و مسؤوليت پذيري در دولتهاي متمركز، دفاع از تمركز زدايي است. هدف از اين تمركز زدايي، خواه سياسي باشد يا اداري يا هر دو، عبارت است از انتقال قدرت از سطوح بالاي دولت نماينده به سطوح پايين آن.




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط