ارزیابی گروش به اسلام

دین اسلام در جریان قرون هفتم تا دهم توسط فاتحان عرب به آفریقای شمالی، اسپانیا، جزیره‌ی سیسیل، و سواحل اروپایی دریای مدیترانه انتقال داده شد، و توسط سربازان و بازرگانان عرب وارد صحرای آفریقا و منطقه سودان (1) گردید. بعد
جمعه، 30 مرداد 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ارزیابی گروش به اسلام
 ارزیابی گروش به اسلام

 





 

دین اسلام در جریان قرون هفتم تا دهم توسط فاتحان عرب به آفریقای شمالی، اسپانیا، جزیره‌ی سیسیل، و سواحل اروپایی دریای مدیترانه انتقال داده شد، و توسط سربازان و بازرگانان عرب وارد صحرای آفریقا و منطقه سودان (1) گردید. بعد از این قرون نیز برخی از ترکان آسیای مرکزی به اسلام گرویدند و جوامع اسلامی جدیدی را پدید آوردند. اینان در جریان قرون دهم تا چهاردهم توانستند اسلام را از سمت غرب تا آناتولی، بالکان، و جنوب شرقی اروپا؛ از سمت شرق تا آسیای مرکزی و چین؛ و از سمت جنوب تا افغانستان و شبه قاره هند گسترش دهند. این مردمان در گسترش اسلام و ظهور امپراتوری‌های سلجوقیان، مغول، تیموریان، صفویان، عثمانیان، ازبکیان، و مغولان کبیر هند نقش مهمی داشتند. گروهی دیگر از جوامع اسلامی نیز در نتیجه‌ی افزایش حضور بازرگانان مسلمان در اقیانوس هند به وجود آمدند: اسلامی در جریان قرون دهم تا دوازدهم از شبه جزیره عربستان به هند و آفریقای شرقی منتقل شد؛ و در جریان قرون سیزدهم تا پانزدهم از هند و شبه جزیره عربستان به شبه جزیره‌ی مالایا و مجمع الجزایر اندونزی رسید.
به طور کلی عوامل و گروه‌های متعددی در گسترش اسلام در سطح جهان دخیل بوده‌اند. این دین در آفریقای شمالی، آناتولی، بالکان و هند توسط فاتحان عرب و ترک انتشار یافت. در اقیانوس هند و غرب آفریقا نیز بازرگانان و مبلغان مسلمان عامل گسترش اسلام بودند. در بعضی مناطق پذیرش گسترده‌ی اسلام نتیجه مسلمان شدن خانواده‌های حاکم محلی بود و در دیگر مناطق، این طبقات شهری و جوامع قبیله‌ای بودند که ابتدا اسلام می‌آوردند. گاهی علّت گروش به اسلام منافع سیاسی و اقتصادی مترتب بر آن بود؛ گاهی موقعیت اجتماعی حاصل از پذیرش اسلام مشوق این امر بود؛ و گاهی فرهنگ و تعالیم پیشرفته این دین باعث گروش مردم آن می‌شد. البته در گروش مردمان هر منطقه به اسلام کلیه‌ی این فاکتورها و عوامل دخیل بوده‌اند اما بخشی از آنها از اهمیت و نقش بیشتری نسبت به عوامل دیگر برخوردار بوده‌اند.
این سؤال که چرا مردم به اسلام روی آوردند برای همیشه چالش‌برانگیز بوده است. نسل‌های اولیه‌ی دانشمندان اروپایی معتقد بودند اسلام با زور شمشیر گسترش یافته است. آنها می‌گفتند مسلمانان برای مردمان مناطق فتح شده فقط دو راه باقی می‌گذاشتند: یا اسلام و یا مرگ. اما اکنون مشخص گردیده است که اگرچه مردمانی در اثر نیروی تهدید و اجبار به اسلام گرویده‌اند اما این پدیده امری نادر بوده است. فاتحان مسلمان اغلب تمایل به حفظ سلطه خود بر مردمان مناطق فتح شده داشته‌اند نه مسلمان کردن آنها. بنابراین اکثر مردمانی که مسلمان شده‌اند به طور اختیاری و داوطلبانه به این دین گرویده‌اند.
با این حال دانشمندان اروپایی امروزی نیز در خصوص جریان گروش داوطلبانه مردم به اسلام پرسش‌هایی را مطرح می‌کنند. آیا مردم از روی اعتقاد راستین به اسلام گرویدند یا اینکه فرصت‌های سیاسی و اجتماعی مترتب بر پذیرش اسلام عامل پیوستن آنها به این دین بود؟ آیا آن‌ها ایمان واقعی به اسلام پیدا کردند و یا در نتیجه‌ی فشارهای حاصل از شرایط سیاسی، اقتصادی، و اجتماعی مسلمان شدند؟ پرواضح است که افراد بی‌شماری از روی ایمان و اعتقاد راستین به اسلام-یا در نتیجه اعتقاد به قداست علما و صوفیان مسلمان و علاقه‌مندی به آنها-و با احتساب مزایای اقتصادی و سیاسی حاصل، به این دین گرویدند. لذا واقع‌بینانه‌تر آن است که بگوییم در بیشتر موارد گروش به اسلام حاصل آمیزه‌ای است از انگیزه‌های مادی و معنوی بوده است. لازم به ذکر است که پذیرش اسلام لزوماً به معنای ترک زندگی فعلی و در پیش گرفتن زندگی کاملاً جدیدی نبود. اکثر کسانی که به اسلام گرویدند ارتباط عمیق خود با فرهنگ و جامعه‌ی قبلیشان را حفظ کردند و اعتقادات اسلامی را در کنار اعتقادات و باورهای سنتی خود قرار دادند. در پاراگراف‌هایی که خواهد آمد من به جای بررسی انگیزه‌های مادی یا معنوی که باعث گروش مردم مناطق مختلف اعزام شدند شرایط و موقعیت‌های تاریخی که عامل بروز این پدیده بودند را مورد تجزیه و تحلیل قرار می‌دهم. البته این به معنای عدم اعتقاد من به اهمیت انگیزه‌های مادی و معنوی در گرایش انسان‌ها به اسلام نیست، اما قصد من در اینجا استفاده از مبنایی تاریخی برای تشریح چگونگی روی‌آوردن مردمان مختلف به اسلام می‌باشد.
ارزیابی گروش به اسلام

نقشه 1. گسترش اسلام و دولت‌های اسلامی: 1700-900

اولین مردمانی که به اسلام گرویدند مردمان خاورمیانه بودند. آنها تدریجاً در طی قرون هفتم تا سیزدهم مسلمان شدند. به‌طورکلی گروش مردمان خاورمیانه‌ای به اسلام در دو مرحله انجام گرفت. در مرحله اول قبایل روح باور (2) و چندگانه پرست مستقر در بیابان عربستان و منطقه‌ی حاشیه‌ای هلال حاصلخیز (3) به اسلام گرویدند و در مرحله دوم مردمان یکتاپرست جوامع روستایی و شهری خاورمیانه مسلمان شدند. باید بین این دو مرحله یعنی بین فرآیند مسلمان شدن مردمان قبیله‌ای و شبانکاره و جریان اسلام آوردن تمدن‌های کشاورزپیشه و دولت سالار خاورمیانه تمایز قائل شد؛ به ‌عبارت دیگر فرآیند اسلام آوردن مردمان مشرک خاورمیانه با فرآیند اسلام آوردن مردمان یهودی، مسیحی، زردشتی و بودایی این منطقه متفاوت می‌باشد.
گروش ساکنان شبه جزیره به اسلام بخشی از فرایند انتقال تمدن جوامع یکجانشین دو امپراتوری ساسانیان و بیزانس به این منطقه‌ی حاشیه‌ای بود. مردمان شبه‌جزیره که در حاشیه مناطق تجاری و کشاورزی خاورمیانه قرار داشتند و شدیداً تحت تأثیر فعالیت‌های تجاری اندیشه‌های مذهبی این مناطق قرار گرفته بودند از تعالیم محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) به عنوان وسیله‌ای برای عرضه‌ی دین توحیدی جدیدی استفاده کردند که اگرچه با دو دین کهن زردشت و مسیحیت شباهت‌هایی داشت اما با این حال وجود متمایزی از آنها بود. گروش مردمان مشترک شبه‌جزیره به اسلام در واقع واکنشی بود در برابر نیاز به ایجاد مبنایی برای دستیابی به یک اتحاد سیاسی و اقتصادی فراقبلیه‎‌ای، نیاز به یک دولت و حکومت باثبات، و نیاز به یک مجموعه اخلاقی کاملی که به وسیله آن بتوان مشکلات جامعه آشفته و به هم ریخته‌ی شبه‌جزیره را حل کرد. اسلام نظم سیاسی و فرهنگی جدیدی (نظمی که بر پایه‌ی اصطلاحات و مفاهیم توحیدی تعریف شده بود) را در این منطقه برقرار کرد و قبایل مختلف را با هم متحد نمود.
گروش مردمان یکجانشین خاورمیانه به اسلام فرآیند دیگری بود. در جریان این مرحله ایدئولوژی اسلامی جایگزین هویت سیاسی دو امپراتوری بیزانس و ساسانیان شد و مردمان یهودی، مسیحی، و زردشتی این منطقه به مردمانی مسلمان تبدیل شدند. فاتحان عرب در جریان نخستین قرن حکومت خود تنها به فکر حفظ سلطه و حاکمیت خود بودند. آنچه که در این قرن مورد توجه آن‌ها قرار داشت اطاعت و فرمان‌برداری مردمان غیرمسلمان بود نه گروش این افراد به اسلام. نخبگان عرب حتی در ابتدا با اسلام آوردن دل مسلمانان مخالفت می‌ورزیدند زیرا این عمل باعث کاهش تفوق اقتصادی و اجتماعی عرب‌ها می‌شد. در عین حال سیاست‌های حکومت اسلامی خود باعث تشویق مردم در گروش به اسلام می‌گردیدند. این حکومت چتر حمایتی خود را بر روی مردمان مسلمان می‌گستراند و به زندگی مذهبی آنان اعتبار می‌بخشید. به دنبال تشکیل امپراتوری اموی اشراف دو امپراتوری ساسانیان و بیزانس-از جمله نظامیان، مقامات، و زمینداران این دو امپراتوری-به اسلام گرویدند. با تشکیل شهرهای پادگانی نیز مهاجرانی که با هدف یافتن مشاغل در ارتش و دستگاه اداری این شهر آمده بودند جذب اسلام گردیدند. بازرگانان، صنعتگران، کارگران، و کشاورزانی نیز با هدف جلب حمایت نخبگان مسلمان اسلام را پذیرفتند.
اما به رغم تمام جاذبه‌هایی که وجود داشت توده‌های مردم خاورمیانه بسیار دیر اسلام آوردند. تنها با فروپاشی ساختارهای اجتماعی و مذهبی مردمان غیرمسلمان در جریان قرن دهم تا قرن دوازدهم بود که جریان گروش توده‌های مردم خاورمیانه به اسلام آغاز گردید. در جریان این دوره به دلیل تضعیف موقعیت کلیساها، دشمنی‌های مسلمانان با غیرمسلمانان، از بین رفتن طبقه زمینداران عراق و ایران به سازمان جمعی مردمان غیرمسلمان از بین رفت و در نتیجه نخبگان مسلمان با استفاده از این فرصت جوامع محلی را بر پایه اعتقادات و هویت اسلامی مجدداً سازمان دادند. بدین ترتیب در طی قرون دهم و یازدهم بخش‌های بزرگی از مردمان مصر و ایران به اسلام گرویدند. اما مسیحیان شمال سوریه که به دلیل طرفداری و حمایت از صلیبیان تحت فشار شدید مسلمانان قرار داشتند تا پایان قرن دوازدهم همچنان مسیحی باقی ماندند؛ جریان گروش این افراد به اسلام تنها از قرن سیزدهم آغاز گردید و تا اواخر قرن چهاردهم ادامه یافت. به همین ترتیب اکثر مصریانی نیز که هنوز مسیحی باقی مانده بودند در قرن چهاردهم اسلام آوردند.
جریان گروش یهودیان، مسیحیان، و زردشتیان خاورمیانه به اسلام با ظهور یک فرهنگ ادبی-اسلامی شهری و پدیده‌ای به نام صوفیگری عامه‌پسند در این منطقه توأم بود. تعالیم اسلامی در حوزه‌های خداشناسی، حقوقی، و عرفانی شبیه تعالیم ادیان توحیدی و اشتراکی خاورمیانه در این زمینه‌ها بود. دین اسلام در خصوص مسائل بنیادی دیدگاه‌هایی شبیه دیدگاه‌های ادیان توحیدی دیگر داشت.
گروش مردمان شمال آفریقا به اسلام نیز با فتوحات عرب‌ها آغاز شد، اما جریان مسلمان شدن مردمان این منطقه متفاوت از جریان گروش مردمان خاورمیانه به اسلام می‌باشد. در شمال آفریقا ابتدا رؤسای جوامع بربر اسلام را پذیرفتند؛ هدف آنها از این عمل دست یابی به اساسی برای تشکیل اتحادهای قبیله‌ای و حکومت‌های مشترک بود. دولت‌های خوارجی که در الجزایر و مراکش تشکیل شدند حاصل پذیرش اسلام با هدف دستیابی به مبنایی برای اتحاد و فراهم آوردن امکان انجام تجارت‌های بلندمدت بودند. چگونگی اسلام آوردن توده‌های مسیحی و یهودی شمال آفریقا مشخص نیست اما احتمالاً این فرآیند با افزایش تعداد رباط‌ها (دژهایی که جهادگران مسلمان در آن‌ها مستقر بودند)، گسترش تجارت، و ازدیاد صوفیان در این منطقه مرتبط می‌باشد. چنین به نظر می‌رسد که فرآیند مسلمان شدن توده‌های مسیحی و یهودی شمال آفریقا نسبت به فرآیند مسلمان شدن توده‌های مسیحی و یهودی خاورمیانه از سرعت بیشتری برخوردار بوده است.
گسترش اسلام در مناطق آن‌سوی خاورمیانه نیز طی فرآیندهای مشابهی انجام گرفت. فرآیند گسترش اسلام در آسیای مرکزی، آناتولی، بالکان، و هند شدیداً با گروش ترکان شبانکاره به اسلام مرتبط می‌باشد و اعراب در این زمینه نقشی نداشتند. گروش مردمان ترک آسیای مرکزی به اسلام از قرن دهم آغاز شد. آنها به وسیله‌ی بازرگانان مسلمان که در مناطق استپی فعالیت می‌کردند با اسلام آشنا شدند. مبلغان مسلمان و صوفیان نیز در این زمینه نقش مؤثری داشتند. بدین ترتیب نخبگان قراخانی و سلجوقی، با اهداف و انگیزه‌های سیاسی اسلام را پذیرفتند و پس از آنها نیز رژیم‌های بعدی آسیای مرکزی از جمله مغول‌های اردوی زرین (مغولان قبچاق) و خانات جغتایی اسلام آوردند. مغولان مسلمان به نوبه‌ی خود اسلام را به استپ‌های شمالی و ترکستان شرقی منتقل کردند. گروش مردم آسیای مرکزی به اسلام در برقراری سلطه‌ی مردمان چادرنشین بر مردمان یکجانشین، در شکل‌گیری هویت‌های سیاسی-نژادی جدید و در فراهم‌آوردن امکان انجام تجارت‌های بلندمدت در این منطقه از نقش به سزایی برخوردار بود.
گسترش اسلام در آناتولی و بالکان شبیه جریان تاریخی گسترش اسلام در خاورمیانه می‌باشد. به دنبال فتح آناتولی و بالکان توسط سلجوقیان و عثمانیان (آناتولی توسط سلجوقیان فتح شد و بالکان به تصرف عثمانیان درآمد) رژیم‌های مسلمانی در این مناطق تشکیل یافتند. این رژیم‌ها به حفظ و تقویت تعالیم اسلامی و تشکیلات قضایی اسلامی علاقه خاصی داشتند. اشراف ترک در این رژیم‌ها از مکاتب فقهی اهل تسنن، تشکیلات قضایی اسلامی و دیگر نهادهای مذهبی و گروهی مسلمانان شدیداً حمایت می‌کردند. آنها توجه خاصی نسبت به علما و صوفیان داشتند. اسلام توسط ترکان جهادگر و تحت رهبری مردان مقدس در آناتولی گسترش یافت. به دنبال مهاجرت گسترده‌ی این افراد به آناتولی جوامع کشاورز پیشه‌ی این منطقه از بین رفتند و به جای آنها جوامعی متشکل از ترکان مسلمان پا به عرصه‌ی وجود گذاشتند. به علاوه به دلیل دشمنی سلجوقیان با کلیسای بیزانس و یونان از تعداد کلیساها در این منطقه شدیداً کاسته شد و بدین ترتیب زمینه مناسبی برای گسترش بیش از پیش اسلام در بین مسیحیان این منطقه فراهم شد. وجود شباهت و سازگاری بین تعالیم اسلام و تعالیم مسیحیت نیز عامل دیگری بود که باعث تسهیل گروش مردم آناتولی به اسلام و پذیرش ابعاد فرهنگی و اجتماعی اسلام توسط آنها شد. خلاصه اینکه در آناتولی نیز همانند خاورمیانه برخورداری مسلمانان از قدرت حکومتی، زوال جوامع سازمان‌یافته‌ی مسیحی، و نزدیکی فرهنگی و اجتماعی اسلام با مسیحیت است دست به هم دادند و فرآیند گروش توده‌ی مردم اسلام را تسهیل کردند.
عواملی که باعث گروش مردم بالکان به اسلام شدند شبیه این عوامل در آناتولی می‌باشند: تشکیل رژیم اسلامی که از اسلام و مسلمانان حمایت می‌کند و مهاجرت ترکان بادیه‌نشین. به ویژه گروش مردمان شهری بالکان به اسلام تحت تأثیر این دو عامل بود. در عین حال به دلیل فعال باقی ماندن کلیساهای بالکان اسلام در این منطقه به میزان محدودی گسترش یافت. با ورود اسلام به بالکان ساختار اجتماعی مردم این منطقه دست نخورده باقی ماند و حتی تقویت گردید. بنابراین به دلیل استمرار زندگی سازمان‌یافته و گروهی مسیحیان، اسلام در این منطقه گسترش چندانی نیافت.

تاریخ اسلام در هند نیز شباهت بسیاری به تاریخ اسلام در بالکان دارد. جنگجویان افغانی و ترک اسلام را وارد هند کردند و در قرن سیزدهم سلطان‌نشین دهلی را در این منطقه بنیاد نهادند. نخبگان هندو و کشاورزان و کارگزاران وابسته به آنها از جمله هندیانی بودند که در اثر جاذبه‌های سیاسی سلطان‌نشین دهلی به اسلام گرویدند. به علاوه همچون خاورمیانه احداث شهرهای جدید در هند نیز باعث مسلمان شدن عده‌ای در این منطقه شد؛ اینان کسانی بودند که جذب مراکز تجاری و اداری مذکور می‌شدند، در آنها اسکان می‌یافتند، و در نهایت مسلمان می‌شدند. با این حال همچون بالکان در اکثر مناطق هند تنها عده‌ی معدودی به اسلام گرویدند. فقط در مناطق مرزی شمال غربی، پنجاب، سند، و بنگال بود که مردم به طور توده‌ای اسلام را پذیرفتند؛ تغییر شیوه زندگی مردمان این مناطق از یک زندگی صیادی و شبانکارگی به یک زندگی کشاورزی فرصت مناسبی را برای مسلمانان فراهم آورد تا جوامع این منطقه را از نو سازماندهی کنند و هویت‌ها و پیوندهای اسلامی را در بین آنها گسترش دهند. لذا به نظر می‌رسد که گروش توده‌ای هندیان به اسلام تنها در بین مردمان فاقد سازماندهی این منطقه رخ داده است.

به‌طورکلی می‌توان گفت به علت کم بودن تعداد نخبگان مسلمان در شبه‌قاره هند توانایی اسلام در جذب مردمان این منطقه چندان نبود. به دنبال برقراری سلطه مسلمانان بر هند نخبگان جنگجو، مدیران، و معلمان مذهبی بسیاری به این منطقه مهاجرت کردند اما این تعداد نسبت به تعداد نخبگانی که به خاورمیانه و یا آناتولی مهاجرت کردند بسیار اندک بود. به علاوه با ورود اسلام در شبه قاره هند ساختار اجتماعی مردمان این منطقه دست نخورده باقی ماند؛ برای مثال راجپوت‌های هندو به حکمرانی خود تحت حاکمیت مسلمانان ادامه دادند. همچنین در دین هندوی برهمنی و نظام طبقاتی مردمان هند هیچ تغییر و تحولی پدید نیامد. گذشته از آن در اثر فعالیت‌های رقابت‌آمیز علمای مسلمان فلسفه‌ی هندو و ادیان عامه پسند هند حیات تازه‌ای پیدا کردند. خلاصه اینکه وجود یک ساختار اجتماعی و مذهبی منظم در هند مانع از گروش توده‌ای مردم این منطقه به اسلام می‌شد.
صوفیان در گروش هندی‌ها به اسلام نقش قابل توجهی داشتند. آنها به همراه جنگجویان مسلمان از افغانستان، ایران و آسیای مرکزی وارد شبه‌قاره هند شدند. بسیاری از این افراد به عنوان رزمنده قدم بر خاک هند گذاشتند. آنها با هدف برقراری سلطه مسلمانان بر هند و مسلمان کردن مردم آن وارد فعالیت‌های نظامی شده بودند. برخی از صوفیان خود را با حکومت مسلمانان در این منطقه مرتبط کردند و مشاغلی را در دستگاه حکومتی بر عهده گرفتند. عده‌ای دیگر از آنها نیز با هدف کسب قدرت و شهرت در مناطق شمالی هند پراکنده شدند. سازش پذیری صوفیگری با فرهنگ‌های مذهبی سنتی عامل مهمی در گرایش مردم این مناطق از بودائیسم و هندوئیسم به سمت اسلام بود. به دلیل همین سازش پذیر بوده است که هم اکنون اختلافات بسیار کمی بین اعتقادات و آیین‌های عبادی مسلمانان و هندوها در این مناطق دیده می‌شود. به هر ترتیب اسلام در هند نیز همچون خاورمیانه و سرزمین‌های امپراتوری عثمانی تحت حمایت نخبگان سیاسی و معلمان مذهبی مستقل ترویج گردید و تثبیت یافت.
جریان گروش مردمان مالایا، اندونزی، و آفریقای زیر صحرا به اسلام از الگوی متفاوتی پیروی می‌کرد. استقرار اسلام در این مناطق نه حاصل فتح آنها توسط مسلمانان، نه حاصل اسکان مسلمانان مهاجر در این مناطق و نه حاصل تشکیل یک حکومت اسلامی متمرکز در آنها بود. به علاوه استقرار اسلام به هیچ وجه باعث بروز تحولات اجتماعی گسترده در این مناطق نگردید. اسلام توسط بازرگانان و مبلغان مسلمان در این مناطق گسترش یافت. به‌طور کلی اسلام در نتیجه ارتباط‌های تجاری و رقابت‌های سیاسی و بازرگانی در مناطق مذکور گسترش یافت.
دین اسلام برای اولین بار در اواخر قرن سیزدهم وارد اندونزی شد. بازرگانان و صوفیانی که از هند، عربستان، و شاید چین وارد این منطقه می‌شدند اولین حاملان اسلام به این منطقه بودند. اسلام در ابتدا از سوی حاکمان مناطق ساحلی و کرانه‌ای اندونزی (4) که دارای روابط تجاری نزدیکی با مسلمانان بودند مورد استقبال قرار گرفت. رقابت این افراد با تجار چینی عامل مهمی در گروش آنها به اسلام بود. شاهزاده‌های بازرگان پیشه این مناطق نیز با هدف جلب حمایت مردم و دستگاه حاکمه و یافتن امکان ورود به شبکه‌های گسترده تجاری، مسلمان شدند. به علاوه گسترش اسلام در مناطق ساحلی مالایا و اندونزی با تشکیل دولت‌های جدید در این مناطق که بر پایه فعالیت‌های تجاری قرار داشتند ارتباط نزدیکی داشت. مداخلات پرتغالی‌ها و سپس هلندی‌ها نیز باعث گسترش هرچه بیشتر ساکنین مناطق گردیدند؛ بسیاری از بازرگانان این مناطق با هدف دستیابی به مبنایی برای اتحاد علیه قدرت‌های مذکور-که سعی در ایجاد انحصارهای تجاری داشتند-اسلام آوردند. رقابت‌های محلی نیز نقش مهمی در گسترش اسلام در اندونزی و مالایا داشتند. برای مثال دشمنی امیرنشین‌های ساحلی با دولت‌های مستقر در مناطق داخلی جاوه نهایتاً منجر به قرار گرفتن اسلام به عنوان دین رسمی کلیه‌ی مناطق این جزیره شد. بدین ترتیب پدیدآورندگان فرهنگ اسلامی-حکومتی اندونزی اشراف و خاورمیانه‌ای نبودند بلکه این فرهنگ توسط نخبگان محلی شکل گرفت. این افراد با پذیرش اسلام توانستند همچنان تفوق سیاسی و فرهنگی خود در این منطقه را حفظ کنند و حتی از اسلام به عنوان عاملی برای تقویت مشروعیت خود استفاده نمایند. در کنار نخبگان محلی، بسیاری از مردمان عادی اندونزی نیز به اسلام گرویدند. صوفیان و معلمان روستایی در گسترش اسلام بین مردمان عادی اندونزی و مالایا نقش مهمی داشتند. آنها به طور گسترده‌ای به فعالیت‌های تبلیغی پرداختند و در اثر فعالیت‌های خود اسلام را به عنوان بخشی از فرهنگ و هویت مردم این مناطق قرار دادند. به همین دلیل بود که در آسیای جنوب شرقی، برخلاف هند و بالکان عده‌ی کثیری به اسلام روی آوردند.
در قاره آفریقا جریان گروش مردم به اسلام عمدتاً شبیه جریان پیوستن مردمان آسیای جنوب شرقی و اسلام می‌باشد تا جریان اسلام آوردن مردمان خاورمیانه و هند. به عبارت دیگر در گروش مردمان این قاره به اسلام بازرگانان و مبلغان مسلمان نقش اساسی را داشتند و امپراتوری‌های اسلامی و توسعه طلبی‌های آنها. تاجران عرب و بربر ساکن در صحرای آفریقا و سودان، ساکنان عرب و فارس ساکن سواحل آفریقای شرقی، و دیولاهای (5) ساکن غرب آفریقا بازوهای نفوذی مسلمانان در آفریقا را تشکیل می‌دادند. در منطقه سودان تاجران مسلمان با نخبگان سیاسی محلی متحد شدند و باعث گردیدند که پادشاهان دولت‌های غنا، مالی، کانم (6)، سنغای (7)، هسلند (8)، و دگمبا (9) مسلمان شوند. این پادشاهان با هدف تثبیت قدرت سیاسی خود، با هدف تقویت روابط تجاری خود با مسلمانان، و با هدف بسیج نیروهای معنوی و جادویی جامعه در جهت منافع خویش اسلام را پذیرفتند. اسلام در سودان همچون شمال آفریقا باعث افزایش مشروعیت رژیم‌های حاکم گردید و به عنوان مبنایی برای ایجاد اتحاد بین مردمان مختلف و تشکیل شبکه‌های تجاری در این منطقه عمل کرد. در عین حال اسلام در این منطقه عمدتاً دین نخبگان سیاسی، نخبگان تجاری، و نخبگان علمی بود. هیچ نشانه‌ای از گروش طبقات پایین سودان به اسلام در دسترس نمی‌باشد. در دیگر بخش‌های آفریقای غربی این تاجران، زمین‌داران، مبلغان و معلمان دیولا بودند که اسلام را گسترش دادند. این افراد توانستند بدون تشکیل دولت اسلامی و بدون مسلمان کردن توده‌ی مردم حضور اسلام را در آفریقای غربی تثبیت کنند. گروه‌های خانوادگی دیولا به راحتی توانستند در جوامع شدیداً طبقاتی و از هم گسیخته‌ی آفریقای غربی جای خود را باز کنند؛ از هم گسیختگی این جوامع امکان زندگی گروه‌های بیگانه را در بین آنها فراهم می‌آورد اما علیرغم آن، این ویژگی سدی در برابر گسترش هر چه بیشتر اسلام در بین جوامع مذکور بود.
در حالی که بازرگانان عرب ساکن در غرب آفریقا تنها سعی در مسلمان کردن نخبگان حاکم باشند عرب‌های بازرگان ساکن در شرق آفریقا، شخصاً رهبری دولت‌های کوچک این منطقه را در دست گرفتند. آنها در سومالی و اتیوپی با خاندان‌های محلی متحد شدند و ریاست ائتلاف‌های قبیله‌ای منطقه را برعهده گرفتند. عرب‌های ساکن دولت-شهرهای آفریقای شرقی نیز از طریق ازدواج، با مردمان محلی پیوند خانوادگی برقرار کردند و رهبری جامعه‌ی ساحل‌نشین «سواحلی» (جامعه‌ای دارای زبان و فرهنگی جدید که از تلفیق زبان و فرهنگ مردمان مختلف حاصل شده بود) را در دست گرفتند.
اسلام رایج در آفریقای پیشامدرن آمیزه‌ای از اسلام راستین و ادیان محلی بود. نخبگان حاکم با ورود اسلام به این منطقه، قدرت خود را حفظ کردند و توانستند مجموعه‌ی گسترده‌ای از عقاید و آیین‌های سنتی آفریقایی را وارد این دین نمایند. همانند آنچه که در اندونزی شاهد بودیم در این باره نیز نخبگان محلی به اسلام گرویدند و این دین را با فرهنگ بومی آمیخته کردند. بنابراین استمرار قدرت نخبگان سیاسی در آفریقا عامل مهمی در آمیختگی اسلام با فرهنگ‌های بومی این منطقه (البته در سطح حکومتی) بود.
در برخی از مناطق قاره آفریقا مردم به شکل توده‌ای به اسلام گرویدند. سومالی، موریتانی و دیگر قسمت‌های صحرای آفریقا از جمله مناطقی بودند که توده‌های مردم در آنها به اسلام گرویدند. وجود تعداد کثیری از عرب‌های مهاجر در این مناطق، وجود شباهت زیاد بین مردمان شبانکاره‌ی این مناطق با بادیه‌نشینان عرب، و احساس نیاز به مبنایی برای اتحاد و یکپارچگی می‌تواند توضیح دهنده‌ی گروش توده‌ای مردمان ساکن در این مناطق به اسلام باشد. در سلطان‌نشین‌های فونج (10) و دارفور (11) نیز نخبگان حاکم به دنبال ارتباط‌های تجاری خود با مسلمانان اسلام را پذیرفتند و بدین ترتیب راه ورود گسترده مبلغان صوفی به این دو منطقه را باز کردند. این صوفیان توانستند موقعیت را در دو سلطان‌نشین مذکور تثبیت کنند و تعداد فراوانی از ساکنان آن‌ها را مسلمان نمایند. در سودان نیز گسترش زبان عربی و هویت اسلامی-که در اثر تماس این منطقه با مصر و خاورمیانه حاصل شده بود-عامل مهمی در توسعه اسلام بین توده‌های مردم بود.
تا قرن هیجدهم و نوزدهم تعداد مسلمانان تاجر ساکن در آفریقای غربی به حدی رسید که آنها را قادر می‌کرد برای کسب قدرت و تشکیل رژیم‌های سیاسی بزرگ‌تر در این منطقه دست به فعالیت بزنند. این مسلمانان به همراه مسلمانان شبانکاره که سنتاً با پادشاهان دشمنی داشتند تصمیم گرفتند قدرت سیاسی را در آفریقا تصاحب کنند و با تشکیل رژیم‌های حکومتی توده‌های مردم آفریقا را پیرو دین اسلام نمایند. بدین ترتیب جهادهایی در آفریقای غربی، سودانی، ساواناهی، و جنگلی پدیدآمدند. این جهادها که شبیه جهادهای مسلمانان در دیگر نقاط جهان بودند به مسلمان شدن مردمان نیجریه‌ی شمالی، سنگامبیا (12)، و بخش‌هایی از ساحل شمالی گینه منجر شدند. با استیلای استعمار در آفریقا در قرن نوزدهم نیز اگرچه جهادهای مسلمانان پایان یافت اما اسلام همچنان جذابیت خود را برای ساکنان اکثر مناطق آفریقای غربی، و ساکنان مناطق آفریقای شرقی، از جمله تانزانیا، حفظ کرد. در قرن بیستم نیز این دین به عنوان ابزاری برای انجام فعالیت‌های ضد استعماری و همچنین برای ایجاد ساختارهای گروهی جدید مورد استفاده قرار گرفت. به هر ترتیب جریان گسترش اسلام در آفریقا به وسیله مکانیسمی دوگانه انجام شد: یکی افزایش تعداد تجار، مهاجران و مبلغان مسلمان در این منطقه که از راه‌های مسالمت‌آمیز انجام گرفت و دیگری فعالیت‌های نظامی. در آفریقا نیز همچون دیگر قسمت‌های جهان این دو عامل گاهی به صورت جداگانه و گاهی به صورت توأمان عمل می‌کردند.
اگر یک عامل اساسی مشترک در گسترش جهانی اسلام وجود داشته باشد آن توانایی این دین در تشکیل انجمن‌های مذهبی، جوامع بزرگ و دولت‌های اسلامی می‌باشد. نخبگان حکومتی، مردمان قبیله‌ای و بازرگانان نخستین کسانی بودند که به اسلام گرویدند. نخبگان حکومتی با هدف تثبیت قدرت خود، و مردمان قبیله‌ای و بازرگانان با هدف برقراری اتحاد اقتصادی با یکدیگر به این دین گرویدند. در دوره پیشامدرنیسم با ورود اسلام در هر منطقه یا جوامع و دولت‌های جدیدی در آن منطقه شکل می‌گرفتند و یا جوامع و امپراتوری‌های موجود در آن منطقه بر پایه اصول و تعالیم اسلامی از نو سازماندهی می‌شدند. بسیاری از قسمت‌های آفریقا و آسیای مرکزی، تا زمان ورود اسلام به آنها هیچ دین توحیدی و هیچ نوع تشکیلات حکومتی را در درون خود مشاهده نکرده بودند. اسلام برای نخستین بار باعث ظهور نظام‌های حکومتی در این مناطق گردید. با این وجود اکثر مناطقی که اسلام وارد آنها شد جوامعی را در خود جای داده بودند که دارای ادیان توحیدی بودند. ورود اسلام به این جوامع تنها باعث سازماندهی مجدد آنها و انجام تغییرات جزیی در ساختار آنها شد.
جوامع اسلامی خاورمیانه‌ای به عنوان الگویی برای شکل‌گیری جوامع اسلامی در دیگر نقاط جهان عمل کردند. جهان اسلامی خاورمیانه‌ای هریک از سه جزء مشخص تشکیل یافته بودند. جمعیت‌های (13) محلی، انجمن‌های مذهبی، و رژیم‌های سیاسی. جمعیت‌های محلی بر پایه روابط خانوادگی، طایفه‌ای، فامیلی، قبیله‌ای و همسایگی به‌وجود آمده بودند. انجمن‌های مذهبی نیز متشکل از علما و صوفیانی بودند که بر پایه‌ی مکاتب فقهی، طریقت‌های صوفیگری، و یا مردان مقدس گرد هم جمع شده بودند. رژیم‌های حکومتی نیز با نهادهایی از قبیل ارتش‌های متشکل از چادرنشینان یا یک گروه خاص نژادی، ارتش‌های متشکل از غلامان و شیوه‌های اسلامی جمع‌آوری مالیات مشخص می‌شدند. هر یک از این سه جزء هم دارای مفاهیم و نهادهایی اسلامی و هم دارای نهادها و مفاهیمی غیراسلامی بودند. در حالی که انجمن‌های مذهبی و برخی از نهادهای رژیم‌های سیاسی ماهیتی صرفاً اسلامی داشتند تشکیلات بروکراتیک رژیم‌های سیاسی کاملاً غیر اسلامی بودند. همچنین مشروعیتی که این رژیم‌ها از آن برخوردار بودند علاوه بر داشتن بعدی اسلامی دارای پایه‌های موروثی، نژادی، و جهان‌شمول نیز بود. به همین ترتیب نظام‌های اجتماعی و فرهنگی جمعیت‌های محلی اصالتاً غیراسلامی بودند و به میزان کمی تحت تأثیر اسلام قرار گرفته بودند. خلاصه آنچه که مسلم است جوامع اسلامی خاورمیانه‌ای در کنار دارا بودن نهادها و فرهنگ‌های اسلامی دارای نهادها و فرهنگ‌های غیر اسلامی نیز بوده‌اند.
نهادها و مفاهیم اسلامی خاورمیانه‌ای گاهی به طور کامل وارد مناطق دیگر شدند و گاهی تنها بخش‌هایی از آنها به این مناطق انتقال یافتند. این امر بستگی به آن داشت که چه کسانی حامی اسلام باشند، چگونه این دین انتقال داده شود، و مردم به چه ترتیبی آن را بپذیرند. برای مثال تهاجمات مردمان چادرنشین فعالیت‌های تجاری دو شیوه مختلف انتقال اسلام بودند که هر یک از نظر سطح تأثیرگذاری تفاوت عمده‌ای با هم داشته‌اند. به هر حال در اثر انتقال اسلام به مناطق دیگر انقلابی فرهنگی و هنری در این مناطق پدید آمد. دولت‌ها و جوامع اسلامی که در این مناطق تشکیل یافتند سعی کردند تا نهادهای اسلامی خاورمیانه‌ای را با اصول و سنت‌های محلی در هم بیامیزند و ترکیب ویژه‌ای را به وجود بیاورند. تاریخ جوامع اسلامی نمایانگر خلاقیت و نوآوری رژیم‌هایی اسلامی در سراسر جهان و بیانگر وجود تفاوت بین این رژیم‌ها، بر پایه شرایط بومی هر محل، می‌باشد.

پی‌نوشت‌ها:

1- سودان شامل منطقه وسیعی می‌شود که از غرب تا شرق قاره آفریقا را در بر می‌گیرد و کشور کنونی سودان تنها بخشی از آن را تشکیل می‌دهد.
2- Animist.
3- هلال خصیب
4- امیرنشین‌هایی که در کرانه رودخانه‌ها تشکیل یافته بودند.
5- Dyulas.
6- Kanem.
7- Songhay.
8- Hausalond.
9- Dogomba.
10- Funj.
11- Darfur.
12- Senegambia.
13- Communities منظور از جمیعت مردمانی است که در یک محل زندگی می‌کنند و اجتماع کوچکی را تشکیل می‌دهند. از مجموع چند جمعیت یک جامعه (Society) تشکیل می‌شود.

منبع مقاله :
ایرا ماروین. لاپیدوس؛ (1381)، تاریخ جوامع اسلامی، ترجمه علی بختیاری زاده، تهران: انتشارات اطلاعات. چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط