برگردان: علی بختیاری زاده
کشورهایی که بدینترتیب در منطقهی هلال خصیب پدید آمدند در جریان سالهای 1920 تا 1960 شاهد وجود دو نوع کشمکش سیاسی در درون خود بودند: یکی کشمکش بین مردمان محلی با استعمارگران فرانسوی و بریتانیایی برای کسب استقلال و دیگری کشمکش بین نخبگان محافظه کار حاکم و نیروهای نوظهور اجتماعی برای کسب قدرت. کشمکش اول با پیروزی مردمان محلی در اواخر دههی 1940 پایان یافت اما کشمکش دوم در سراسر دههی 1950 نیز ادامه داشت و منجر به بروز بحرانی داخلی و بین المللی بر سر رهبری سیاسی و هویت ایدوئولوژیک کشورهای مذکور گردید.
در دورهی قیمومت، هر یک از این کشورها توسط یک قدرت خارجی و با همکاری نخبگان سیاسی محلی اداره میشدند. در عراق گروه نخبگان سیاسی از پادشاه، فرماندهان نظامی، زمینداران، و رهبران قبیلهای تشکیل میشد. در سوریه این گروه عبارت بودند از زمینداران، بازرگانان، و رهبران مذهبی. در ماوراء، اردن خانوادهی «امیر» و رهبران بادیهنشینان محلی گروه مذکور را تشکیل میدادند. در لبنان نیز کارفرمایان زمیندار و رهبران فرقهای گروه نخبگان سیاسی را تشکیل میدادند. در فلسطین نیز رهبران طایفهای و مذهبی تشکیل دهندهی این گروه بودند. به طور کلی در همهی این کشورها، نخبگان سیاسی نظام قیمومت را پذیرفته بودند و با استعمارگران در زمینهی اجرای این نظام همکاری میکردند. هدف کوتاه مدت این افراد تمرکز بخشیدن به حکومتهای خود و هدف درازمدت آنها کسب استقلال از بریتانیا و فرانسه بود.
در دوران قیمومت ملیگرایی عربی (1) مهمترین «علم استقلالطلبی» در کشورهای هلال خصیب بود. با این حال تعریف مشخص و واحدی از این مفهوم وجود نداشت. در نظر علماء و دیگر اشراف دمشق ملیگرایی عربی ترکیبی از ملیگرایی و اسلامگرایی تلقی میشد. ملیگرایی عربی در ابتدا تا حد زیادی سبقهی اسلامی داشت. اولین ملیگرایان عرب خواستار کسب خودمختاری در متن امپراتوری عثمانیان، و یا احیای نهاد خلافت تحت رهبری اعراب بودند. اما آنها به تدریج تحت تأثیر افکار سکولاری تحصیل کردگان مدارس تخصصی عثمانی و افکارملیگرایانه مسیحیان و همچنین به دنبال فروپاشی امپراتوری عثمانی موضع سکولارتری را در پیش گرفتند. در جریان دو دههی 1920 و 1930 متفکران ملیگرای عرب برپایهی استدلالهای نظری و فلسفی از وجود «ملت عرب» سخن میراندند. آنها همواره تأکید میکردند که اعراب دارای زبان، تاریخ، و فرهنگ مشترکی میباشند و لذا ملت واحدی را تشکیل میدهند. ساطی الهوسری یکی از این افراد بود. او اعراب را به اتحاد و همبستگی فرا میخواند و از آنها میخواست منافع فردی، قبیلهای، منطقهای، و مذهبی خود را فدای منافع ملت واحده عرب کنند.
میشل افلق، مؤسس حزب بعث، نیز یکی دیگر از طرفداران ملیگرایی عربی بود. وی رمانتیک ترین تعبیر دربارهی مفهوم ملیگرایی و ملت را ارائه کرده است. او همواره به جای واژهی «ناسیونالیسم» واژهی عربی «قومیت» را که به معنای «تعلق داشتن به یک گروه» میباشد استعمال میکرد و لذا به طور ضمنی بر جذب کامل اشخاص در بدنهی ملت تأکید مینمود. افلق معتقد بود انسان، تنها در بطن ملت میتواند به آزادی راستین و سطح بالاتر وجود دست یابد. وی همواره اظهار میداشت اعراب با همبستگی و عشق ورزیدن به « ملت واحدهی عرب» نه تنها میتوانند به اهداف سیاسی خود دست یابند بلکه همچنین میتوانند به سطوح عالیهی معنوی نیز دست یازند:
«ملیگرایی که ما از آن صحبت میکنیم قبل از هر چیز عشق ورزیدن است. همان عشقی که انسان به خانوادهی خود دارد، زیرا سرزمین پدری خود یک خانه است و ملت یک خانواده، ملیگرایی همانند هر عشق دیگری قلب را سرشار از سرور می کند و بارقههای امید را نثار آدمی مینماید. کسی که چنین حسی [ملیگرایی] را در وجود خود پدید بیاورد از خودخواهی رها میشود و به پاکی و کمال نزدیکتر میگردد... بنابراین ملیگرایی بهترین وسیله برای نیل به انسانیت راستین میباشد.» (2)
به هرحال ملیگرایی عربی از یک سو به عنوان عاملی مشروعیت بخش برای نخبگان ملیگرای حاکم عمل کرد و از سوی دیگر در جهت نیل به کسب استقلال سیاسی از بریتانیا و فرانسه مورد استفاده قرار گرفت. با این وجود این پدیده باعث ظهور اتحاد در جهان عرب نشد و آرزوی اعراب در برقراری اتحاد را متحقق نکرد. به علاوه با گسترش ملیگرایی در جهان عرب به هیچ وجه از اهمیت اسلام نزد اعراب کاسته نشد؛ اعراب، به ویژه مردم عادی هیچ تفاوتی بین اسلام و هویت عربی خود قائل نمیشدند.
در هر یک از کشورهای هلال خصیب نخبگان ملیگرای حاکم با مخالفت نسل جدیدی از روشنفکران تحصیل کرده مواجه شدند. در این کشورها نیز همچنان که در امپراتوری عثمانی و مصر شاهد بودیم با متمرکز شدن قدرت حکومت مرکزی، گسترش آموزش، و بروز تحولات اقتصادی و اجتماعی سیل روستائیان به شهرها سرازیر شدند. همچنین در اثر تأسیس آکادمیهای نظامی و دانشکدههای متعدد نسل جدیدی از تکنسین ها، بوروکرات ها، افسران ارتش و روشنفکران در این کشورها پا به عرصهی وجود گذاشتند که علی رغم انتظارشان در قدرت سهیم نشدند. (3) آنها که هویت سنتی خود را از دست داده بودند ایدوئولوژی ملیگرایی را پیشهی کار خود قرار دادند تا از یک سو به هویت جدیدی دست یابد و از سوی دیگر به مبارزه خود علیه سلطه بیگانگان و نخبگان حاکم مشروعیت ببخشند. این افراد با سه شعار ملیگرایی، امپریالیست ستیزی، و لزوم انجام اصلاحات داخلی قدم به عرصهی فعالیتهای سیاسی گذاشتند.
سوریه یکی از کشورهایی بود که کشمکشهای ایدوئولوژیک و بین نسلی در آن از شدت زیادی برخوردار بود. دولت فرانسه هنگامی که کنترل این کشور را در دست گرفت با شایستگی تمام نظم و امنیت را در این منطقه برقرار کرد، جادهها و شبکههای حمل و نقل متعددی را در آن احداث نمود، و زیربنای اداری لازم برای تشکیل یک دولت مدرن را در این کشور بوجود آورد. فرانسویان همچنین سیاست عثمانیان در یکجانشین کردن بادیهنشینان را با سرعت بیشتری ادامه دادند، برسطح زمینهای زیرکشت افزودند، و بادیهنشینان را به اتخاذ زندگی کشاورزی مجبور کردند.
آنها همچنین با هدف حفظ کنترل خود بر سوریه و ممانعت از گسترش جنبش استقلالطلبی در آن این منطقه را به بخشهای قومی و مذهبی متعددی تقسیم نمودند. لبنان از سوریه جدا گردید و به یک کشور مجزا تبدیل شد. لاذقیه نیز که ساکنان آن عمدتاً کشاورزان فقیر علوی بودند به بخش اداری جداگانهای تبدیل شد. مناطق دروزنشین جنوب سوریه، دشتهای شمالی سوریه و منطقهی فرات نیز از خودمختاری منطقهای برخوردار شدند. منطقهی الکساندرتا (4) نیزبه دلیل برخورداری از یک اقلیت ثروتمند ترک از دیگر مناطق سوریه جدا شد و تحت ادارهی ویژه قرار گرفت (این منطقه در سال 1939 ضمیمهی خاک ترکیه شد). بنابراین دولت فرانسه در ابتدا چارچوب و زیربنای لازم برای تشکیل یک دولت مدرن در سوریه را بنا نهاد اما سپس بر اختلافات قومی و مذهبی در این کشور دامن زد تا بدینوسیله مانع از ظهور یک جامعهی ملی منسجم در آن شود. مسلّم بود که در صورت ظهور چنین جامعهای فرانسویان دیگر نمی توانستند بر سوریه کنترل و قیمومت داشته باشند.
در جریان دو دههی 1930 و 1940 ما شاهد وجود کشمکش بین نخبگان محافظه کار حاکم بر سوریه با افسران تحصیل کرده در آکادمی نظامی حمص و روشنفکران تحصیل کرده در غرب میباشیم. حزب بعث مهمترین تشکل مخالفان در این دوره بود. این حزب در دههی 1940 توسط میشل افلق و صلاح الدین بیطار، دو تن از معلمان تحصیل کرده در غرب، بنیان نهاده شد. افلق و بیطار همواره بر لزوم اتحاد اعراب و برقراری عدالت اجتماعی، دموکراسی، و آزادی در دنیای عرب تأکید میکردند. آنها در بُعد بین المللی استعمارستیز و در بُعد داخلی سوسیالیست بودند. در سال 1949 فردی با نام اکرم حورانی که دارای افکار و عقاید سوسیالیستی بود به این دو پیوست و نقش مهمی در پیشبرد اهداف حزب بعث ایفا نمود. وی از ارتباط نزدیکی با ارتش و نیروهای نظامی برخوردار بود.
کشمکش بین نخبگان محافظهکار سوریه با افسران و روشنفکران این کشور در اواخر دههی 1940 به اوج خود رسید. دولت فرانسه در سال 1947 استقلال سوریه را به رسمیت شناخت و نخبگان محافظه کار این کشور را در قدرت باقی گذاشت. به دنبال این واقعه افسران نظامی کودتاهای متعددی را برای سرنگونی محافظه کاران انجام دادند و نهایتاً توانستند قدرت را از دست نخبگان کهنه کار خارج کنند.
عراق نیز همانند سوریه زمانی تحت حاکمیت امپراتوری عثمانیان قرار داشت. در دوران حکومت عثمانیان. عراق زندگی چادرنشینی و کوچ نشینی در این منطقه-به ویژه در نواحی شمالی فرات و منطقهی دیاله- شدیداً گسترش پیدا کرد. با این حال در جریان قرن نوزدهم تلاشهای بسیاری از سوی نخبگان عثمانی برای کاهش قدرت رهبران قبیلهای و گسترش مالکیت خصوصی در عراق انجام گرفت. عثمانیان با برقراری نظام مالکیت خصوصی در این قرن زمینهای بسیاری را از کنترل قبایل خارج کرد ند. این زمینها با دریافت مبالغ هنگفتی در اختیار تیولداران، بازرگانان و دیگر اشخاص ثروتمند قرار داده شدند.
در سال 1917 عراق به اشغال نیروهای بریتانیا در آمد. دولت بریتانیا در ابتدا سعی کرد این منطقه را مستقیماً توسط مأموران خود اداره کند اما در سال 1920 تحت فشار زمینداران، رهبران مذهبی، و گروههای قبیلهای به سلطهی مستقیم خود بر عراق پایان داد و نظام سلطنت مشروطه را در این کشور دایر نمود. سپس در سال 1922 پیمانی بین بریتانیا و عراق منعقد شد که براساس آن امور نظامی، مالی، قضایی و خارجی عراق تحت کنترل دولت بریتانیا قرار گرفت. پس از آن یعنی در سال 1930 پیمان دیگری بین دولتین مذکور به امضاء رسید که بنابر آن حکومت عراق از نظر حقوقی مستقل شناخته شد، اما کنترل امور نظامی و سیاست خارجی این کشور همچنان در دست بریتانیا باقی ماند.
بریتانیاییها در طول دوران حاکمیت مستقیم خود بر عراق به ایجاد زیربناهای لازم برای تشکیل یک دولت مدرن در این منطقه کمک شایانی کردند. آنها با قراردادن رهبران روستایی و قبیلهای به عنوان متصدیان جمعآوری مالیاتها نقش مهمی در تثبیت نظام ارضی حاکم براین منطقه (نظامی که در اواخر حکومت عثمانیان بنیان نهاده شده بود) ایفاء نمودند. در عین حال پس از اندک مدتی حاکمیت مستقیم بریتانیا برعراق برچیده شد و نظام سلطنتی مشروطه به جای آن قرار گرفت. ملک فیصل که خدمات بسیاری را برای بریتانیاییها انجام داده بود به عنوان نخستین پادشاه این نظام برگزیده شد. حکومت فیصل و اخلافش در واقع ائتلافی از زمینداران روستایی، رهبران قبیلهای، علمای سنی، رهبران مذهبی شیعه، و افسران نظامی (5) بود. اتحاد بین این گروهها بسیار سست و شکننده بود. در بین سالهای 1936 تا 1941 کودتاهای نظامی متعددی در عراق به وقوع پیوستند و با گسترش دامنهی جنگ جهانی دوم این کشور به صحنهی زد و خورد حامیان بریتانیا و حامیان آلمان تبدیل شد. نهایتاً در سال 1941 یکی از طرفداران آلمان به نام رشید عالی گیلانی توانست کنترل عراق را در دست بگیرد. به دنبال پیروزی وی نیروهای بریتانیا عراق را به محاصرهی خود درآوردند. با این حال رشیدعالی به دلیل برخورداری از حمایت نوری سعید، وزیر ارشد خود، و گروه کوچک اما قدرتمندی از زمینداران (این گروه 66 درصد از زمینهای عراق را تحت کنترل خود داشت) توانست تا سال 1958 به حکومت خود ادامه دهد. وی و طرفدارانش که عمدتاً سنی بودند با نام ملیگرایی عربی بر مردم عراق حکومت میکردند.
در دوران حکومت رشیدعالی نخبگان حاکم با مخالفت نسل جدیدی متشکل از سربازان، روشنفکران، و کارگران بیکار شده رو به رو گردیدند. تصرف زمینهای کشاورزی توسط «شیخها» و از هم پاشیدن گروههای قبیلهای در این دوره باعث گسیل سیل عظیمی از روستائیان و چادرنشینان به شهرها شدند؛ ورود این افراد به شهرها مشکلات فراوانی را برای مردمان شهری پدید آورد. به طور کلی کارمندان پایین رتبه، سربازان، افسران جزء، کارگران صنایع نساجی، و کشاورزان بیکار گروه مخالفان حکومت رشیدعالی را تشکیل میدادند. رشید عالی برای فرو نشاندن خشم مخالفان خود مکرراً وعده میداد در آینده برنامههای گستردهای را برای نیل به توسعهی کشور به اجراء بگذارد. با این حال حکومت وی نهایتاً در سال 1958 با انجام کودتایی توسط نظامیان سرنگون گردید.
ماوراء اردن یکی دیگر از کشورهایی بود که به دنبال توافق بریتانیا و فرانسه پا به عرصهی وجود گذاشت. نقش بریتانیاییها در تشکیل این کشور حتی بیشتر از نقش آنها در تشکیل کشور عراق بود. منطقهی ماوراء اردن در حالی به عنوان یک کشور اعلان شد که در طول تاریخ هیچ حکومتی را در درون خود تجربه نکرده بود. این منطقه اصالتاً جزئی از فلسطین بود اما در سال 1922 امیر عبدالله (برادر فیصل) با اجازهی بریتانیا حکومتی را در آن تشکیل داد. ارتشی که وظیفهی حفظ این رژیم را برعهده داشت متشکل از داوطلبان بادیه نشین بود و «لوژیون عرب» خوانده میشد. بریتانیاییها با تشکیل حکومت مذکور توانستند رضایت خانوادهی هاشمی را به خود جلب کنند- از سوی دیگر این عمل نارضایتی صهیونیستها را به دنبال داشت زیرا در بیانیهی بالفور ماوراء اردن نیز جزئی از فلسطین معرفی شده بود. در سال 1928 توافقی بین امیر عبدالله و دولت بریتانیا منعقد شد که براساس آن وی متعهد شد نظام سلطنت مشروطه را در قلمرو خود برقرار کند، اجازهی تشکیل احزاب سیاسی در این منطقه را صادر کند، و ارتش و سیاست خارجی را در کنترل بریتانیا باقی بگذارد. نهایتاً در سال 1946 کشور ماوراء اردن مستقل اعلان شد و کنترل ارتش و سیاست خارجی این کشور از دست بریتانیا خارج شد. البته براساس پیمان دیگری که در سال 1948 بین بریتانیاییها و امیر عبدالله منعقد شد دولت بریتانیا اجازه یافت پایگاههای خود را در این منطقه حفظ کند. در جریان جنگ اول اعراب و اسرائیل زمامداران ماوراء اردن بخشهایی از فلسطین را ضمیمهی خاک خود کردند و نام کشورشان را به «پادشاهی اردن» تغییر دادند. از این رو در دههی 1950 جمعیت اردن به دو گروه کاملاً متفاوت و مجزا تقسیم میشد: یکی بادیهنشینان و کشاورزان کرانهی شرقی رود اردن و دیگری فلسطینیها که شامل پناهندگان فلسطینی و ساکنان کرانهی غربی رود اردن میشدند. با توجه به این ویژگی، دولت اردن در سال 1952 قانون اساسی جدیدی را تهیه کرد و براساس آن هر دو گروه فوق را از حق داشتن نماینده در پارلمان برخوردار نمود.
در سراسر دورهی سلطهی استعماری بریتانیا بر اردن این کشور توسط یک پادشاه، یک افسر نظامی بریتانیایی، تعدادی صاحب منصب عرب، و چند رهبر مذهبی اداره میشد. رهبران قبیلهای اردن در این دوره به سرعت نفوذ و قدرت خود را از دست دادند. آنها با توسعهی قدرت حکومت مرکزی بسیاری از نقشها و کارکردهای خود را از دست دادند و لذا دیگر جاذبهی چندانی برای حامیان خود نداشتند. تا دههی 1950 قدرت رهبران قبیلهای چنان کاهش یافت که دیگر هیچ تهدیدی برای حکومت محسوب نمیشدند. ظهور یک طبقهی متوسط جدید که متشکل از کارمندان اداری، منشیان، معلمان و بازرگانان تحصیل کرده بود نقش مهمی در کاهش قدرت قبایل و رهبران قبیلهای داشت. البته این طبقه بعدها خود به یکی از مخالفان عمدهی حکومت تبدیل شد. ارتش در اردن همواره به دستگاه سلطنتی وفادار باقی مانده است و در جهت سرکوب مخالفان این رژیم (عمدتاً فلسطینی و روشنفکر) تلاشهای بسیاری انجام داده است.
در بین کشورهایی که از آنها نام بردهایم لبنان تاریخ متفاوتی دارد. در لبنان کشمکش چندانی بین نسل گذشته با نسل جدید و یا بین نخبگان نظامی زمیندار با روشنفکران تحصیل کرده وجود نداشته است. این کشور همانند سوریه توسط فرانسویان پا به عرصهی وجود گذاشت. دولت فرانسه با وجود این که در طول تاریخ روابط نزدیکی با مارونیهای لبنان داشت اما هیچگاه درصدد تشکیل کشوری تماماً مسیحی نشین در این منطقه برنیامد. بلکه سیاستمداران فرانسوی مناطقی از جمله تریپولی، صیدا، بقاء، و لبنان جنوبی را به «ایالت لبنان» افزودند و بدین ترتیب کشوری چند مذهبه را با نام لبنان بوجود آوردند. کشور لبنان در ابتدا توسط کمیسرعالی فرانسه اداره میشد اما در سال 1926 تحت ادارهی نخبگان داخلی قرار گرفت. در این سال قانون اساسی جالبی برای لبنان تدوین شد که در آن سعی شده بود قدرت سیاسی بین گروههای مختلف مذهبی تقسیم شود. نظام سیاسی لبنان براساس این قانون از یک رئیس جمهور، یک کابینه، و دو مجلس قانونگذاری متشکل میشد. کرسیهای مجالس قانونگذاری براساس این قانون میبایست به نسبت 6 به 5 بین مسیحیان و مسلمانان تقسیم میشدند. همچنین مقرر شده بود که با توافق گروههای مختلف، پست ریاست جمهوری به مارونیها، پست نخست وزیری به سنیها و ریاست مجلس به شیعیان واگذار شود. به طور کلی نظام حکومتی لبنان در این قانون طوری طراحی شده بود که باعث تقویت و تشدید اختلافات فرقهای و مذهبی شود.
با این حال در سالهای 1920 تا 1945 که دوران قیمومت فرانسه بر لبنان میباشد گروههای مختلف مذهبی این کشور با آرامش در کنار هم زیستند و کشورشان را اداره کردند. رهبران مذهبی و فرقهای این دوره عمدتاً عضو یکی از دو حزب «جبههی ملی» و «جبههی استقلال» بودند. جبههی ملی که اعضای آن عموماً مسیحیان مارونی بودند در جهت نیل به استقلال کشور فعالیت میکرد و از برقراری رابطه با ملیگرایان دیگر کشورهای عربی خودداری مینمود. در مقابل، جبههی استقلال روابط نزدیکی با سوریه داشت این دو حزب و دیگر گروههای لبنانی با انعقاد پیمانی ملی در سال 1943 تصمیم گرفتند روابط سیاسی خود با گروهها و کشورهای خارجی را کاهش دهند و بر همکاریهای داخلی خود با یکدیگر بیفزایند. انعقاد این ییمان زمینه را برای کسب استقلال لبنان در سال 1945 و تشکیل یک رژیم مستقل در این سال فراهم نمود. رژیمی که بدینسان تشکیل گردید همانند اسلاف خود تلاش نمود قدرت و منابع حکومتی را بین گروههای مذهبی مختلف تقسیم کند. این رژیم به عنوان حافظ توازن قوا بین گروههای مذکور عمل کرد و از قدرت یافتن بیش از اندازهی هر یک از آنها ممانعت به عمل آورد.
تلاش برای اتحاد اعراب و دولتهای معاصر هلال خصیب
کشورهای عرب منطقهی هلال خصیب در سالهای پس از جنگ جهانی دوم به استقلال دست یافتند. به دنبال کسب استقلال بحرانهای سیاسی و ایدوئولوژیک متعددی گریبانگیر این کشورها شدند که از بطن این بحرانها جوامع امروزی منطقهی هلال خصیب پا به عرصهی وجود گذاشتند. بروز کشمکشهای شدید بین نظامیان، بازرگانان، و زمینداران کهنه کار با افسران و روشنفکران جوان یکی از این بحرانها بود. این کشمکشها با آغاز جنگ اعراب و اسرائیل در سال 1948 ، پیروزی یهودیان، و تشکیل کشور اسرائیل بیش از پیش تشدید گردیدند. سیاستهای قدرتهای بزرگ، آغاز جنگ سرد، و ظهور جنبش ملی اتحاد اعراب نیز باعث پیچیدهتر شدن این کشمکشها شدند. در نتیجهی کشمکشهای مذکور کشور سوریه با کودتاهای متعددی در طی سالهای 1947 تا 1963 روبه رو شد. این کشمکشها در عر اق نیز منجر به بروز کودتایی در سال 1958 و روی کار آمدن رژیمی نظامی در این منطقه شدند. اردن و لبنان نیز در اثر این کشمکشها با یک دوره جنگهای داخلی مواجه گردیدند که نهایتاً با مداخلهی بیگانگان پایان یافتند.جنبش اتحاد اعراب از جنبش ملیگرایی عربی در قبل از جنگ جهانی اول و تلاش نافرجام فیصل برای تشکیل یک پادشاهی عربی در دمشق سرچشمه میگرفت. با تشکیل کشورهای مجزای عربی در بعد از جنگ جهانی اول مفهوم ملت و کشور واحد عربی به فراموشی سیرده شد. اما در اواخر دههی 1930 با شورش اعراب فلسطینی علیه یهودیان و بریتانیا این مفهوم مجدداً مورد توجه نخبگان عرب قرار گرفت. دولت بریتانیا در این سالها که جنگ جهانی دوم نزدیک بود با هدف جلب حمایت اعراب اعلان کرد از تشکیل اتحادیهای متشکل از کشورهای عربی حمایت میکند. مصر نیز در این زمان آرزوی رهبری اعراب را در سر میپروراند و سعی میکرد تا با استفاده از پان-عربیسم به این هدف نائل شود. در نتیجهی این عوامل بود که سازمانی با نام «اتحادیهی کشورهای عربی» در سال 1945 تشکیل گردید. ریاست این سازمان برعهدهی مصر قرار گرفت و دفاتر آن نیز در قاهره دایر شدند. با این حال عراق و ماوراء اردن که طرحهای دیگری برای اتحاد اعراب داشتند و با سلطهی مصر بر خود مخالف بودند از عضویت در این اتحادیه سر باز زدند. اتحادیهی مذکور نهایتاً به دلیل عدم موفقیت در جلوگیری از تشکیل کشور اسرائیل در سال 1948 از میان رفت.
با فروپاشی این اتحاد یه در سال 1948 نخبگان عرب پس از وقفهی کوتاهی مجدداً تلاشهای خود را برای برقراری اتحاد بین اعراب از سرگرفتند. در دههی 1950 ناصر، حزب بعث سوریه، و دیگر روشنفکران عرب به پا خاستند و با نام مبارزه با اسرائیل، قدرتهای استعماری، و نخبگان محافظه کار داخلی علم «اتحاد اعراب» را برافراشتند. با احیای ایدهی «اتحاد اعراب» در این دهه رقابتها بر سر قدرت در کشورهای هلال خصیب شکل دیگری به خود گرفتند و به عنوان تلاشی برای برقراری اتحاد بین اعراب جلوه داده شدند.
در دههی 1950 منطقهی هلال خصیب به صحنهی رقابت شدیدی بین قدرتهای بزرگ تبدیل شد. در پایان جنگ جهانی دوم بریتانیا و فرانسه دیگر قادر نبودند موقعیت خود در خاورمیانه را حفظ کنند و میبایست با استقلال کشورهای هلال خصیب موافقت میکردند. با رو به کاهش نهادن نفوذ بریتانیا و فرانسه در خاورمیانه دو کشور ایالات متحده و شوروی درصدد برآمدند از این فرصت استفاده کنند و خلأ ایجاد شده را پر نمایند. در اواخر دههی 1940 دو کشور ایران و ترکیه تحت نفوذ امریکا درآمدند. در ژانویهی 1955 نیز پیمانی با نام ییمان بغداد بین دو متحد امریکا یعنی عراق و ترکیه به امضاء رسید که در همان سال بریتانیا، پاکستان، و ایران نیز به آن پیوستند. مصر و سوریه از عضویت در این پیمان که یک پیمان امریکایی بود امتناع کردند. به علاوه به دنبال حملهی اسرائیل به سینا در فوریهی 1955 دولت مصر با شوروی روابط نزدیکی برقرار کرد در این زمان ناصر به رهبر اعراب در مبارزه با امپریالیسم و صهیونیسم تبدیل شد و پان عربیسم سراسر جهان عرب را فرا گرفت.
احیای پان عربیسم در دههی 1950 تحولات سیاسی مهمی را برای جهان عرب به ارمغان آورد. در این دهه در مصر ناصر و افسران آزاد به قدرت رسیدند (1952 )، در سوریه حزب بعث به قدرت رسید (اواخر 1950 و 1960)، و در عراق نیز رژیم سلطنتی این کشور سرنگون شد و رژیمی نظامی روی کار آمد (1958 ). رژیمهای جدیدی که بدین ترتیب پدید آمدند کاملاً تحت تسلط نظامیان قرار داشتند. مشروعیت این رژیمها برپایهی تعهد آنها نسبت به استقلال اعراب و توسعهی اقتصادی کشور قرار داشت. سه رژیم مذکور در صحنهی بین المللی امپریالیست ستیز و بی طرف بودند. آنها همچنین با اسرائیل دشمنی شدیدی داشتند. به علاوه پس از مدتی این رژیمها با هدف برخورداری از کمکهای شوروی، مبارزه با امپریالیسم غربی، و خارج کردن کامل نسل گذشته از صحنهی قدرت ایدوئولوژی سوسیالیسم را اتخاذ کردند. سه رژیم فوق در طی دو دههی 1950 و 1960 تلاشهای بسیاری را برای برقراری اتحاد بین اعراب انجام دادند اما هیچگاه به موفقیت نائل نشدند. وجود رقابت بین این سه رژیم یکی از عوامل عدم موفقیت آنها در ایجاد اتحاد بین اعراب بود. به هرحال به دنبال شکست اعراب در جنگ سال 1967 اعتبار ناصر در نزد اعراب از بین رفت و بار دیگر ایدهی اتحاد جهان عرب به فراموشی سپرده شد.
کشور سوریه از دههی 1950 تا حال حاضر تحت کنترل حزب بعث قرار داشته است. حزب بعث از طریق انتخابات و انجام کودتا در دههی 1950 تدریجاً توانست قدرت را در دست بگیرد. این حزب در سال 1958 پیمان اتحاد سوریه با مصر و تشکیل جمهوری متحده عربی را امضاء کرد. در اثر انعقاد پیمان مذکور از قدرت رهبران غیرنظامی حزب کاسته شد و لذا زمینه برای ورود نظامیان به صحنهی قدرت فراهم شد. از این رو ارتش در سال 1963 وارد عمل شد و ادارهی کشور را در دست گرفت. از این سال تاکنون کشور سوریه توسط رژیمی متشکل از افسران نظامی اداره میشود. افسران مهم نظامی در این رژیم عمدتاً علوی میباشند. این رژیم در طول دوران حیات خود سعی کرده است تا با متمرکز کردن قدرت دولت و برقراری توسعهای متوازن به گروه بندیهای مذهبی، قومی، و طایفهای در کشور پایان دهد. حزب بعث همچنین در این دوره تلاش کرده است تا با استفاده از جوانان علوی، اسماعیلی، و مسیحی طبقات متوسط و پایین ماشین سیاسی تودهای و قابل اطمینانی را برای خود پدید بیاورد. این حزب کلیهی مناصب افسری، مشاغل حکومتی، تعاونیهای کشاورزی و روستایی، و سازمانهای جوانان را در اختیار اعضای خود قرار داده است. در اوایل دههی 1980 این حزب درصدد برآمد تا جنبش تودهای بزرگی را در سوریه پدید بیاورد، عقاید و افکار ملیگرایانه و سوسیالیستی را در سطح کشور گسترش دهد، و دسته بندیهای فرقهای و قومی را از سطح جامعه برچیند.
یکی از ویژگیهای مهم رژیم کنونی سوریه حاکمیت علویها بر آن میباشد. علویها با وجود این که تنها ده درصد از جمعیت سوریه را تشکیل میدهند اما همواره کنترل ارتش و حزب بعث را در دست داشتهاند. علویها در ابتدا عمدتاً کشاورزان فقیری بودند که در سوریهی شمالی زندگی میکردند و با کار بر روی زمینهای اجارهای روزگار میگذراندند. اما زمانی که دولت فرانسه با هدف کاهش قدرت اکثریت سنی در سوریه سیاست حمایت از اقلیتهای این منطقه را در پیش گرفت بسیاری از مردمان علوی وارد ارتش سوریه شدند. برخی از آنها نیز در جریان جنگهای داخلی سوریه به جنبشهای انقلابی پیوستند. بدین ترتیب تا دههی 1960 که حزب بعت به قدرت رسید علویها به گروه غالب در این حزب و ارتش تبدیل شدند. آنها سپس افسران غیرعلوی را از ارتش اخراج کردند و هرچه بیشتر این نهاد را تحت کنترل خود درآوردند. به طورکلی رژیم کنونی سوریه شدیداً شخص محور، جناح باز، و فرقه گرا میباشد.
در بُعد اقتصادی رژیم مذکور برنامهای سوسیالیستی را به اجراء گذاشته است. این رژیم در سال 1958 کلیهی املاک بزرگ را تکه تکه نمود و مالکیت خصوصی زمینهای آبی را به 50 هکتار و زمینهای دیم را به 300 هکتار محدود کرد. سپس در سال 1961 رژیم مذکور املاک زمینداران را مصادره کرد و آنها را بین کشاورزان تقسیم نمود. در سال 1966 نیز نخبگان این رژیم اقدام به تشکیل تعاونیهای کشاورزی کردند و تولید کتان را در انحصار دولت قرار داد ند. با این حال د ر سال 1973 رئیس جمهور وقت سوریه (حافظ اسد) درصدد برقراری نظام اقتصاد آزاد در کشور برآمد و لذا بسیاری از زمینهای تحت کنترل د ولت را به بخش خصوصی واگذار کرد و از مالکیت این بخش حمایت نمود .
چنانچه اشاره کردیم علویهای حاکم بر سوریه از نظر جمعیتی یک گروه اقلیت میباشند و اکثریت مردم سوریه را مسلمانان سنی تشکیل میدهند. در قانون اساسی این کشور که در سال 1973 تهیه شده است، هیچ نامی از اسلام برده نشده است و تنها اشاره گردیده است که رئیس حکومت باید یک مسلمان باشد. حافظ اسد، نیز همواره از اعلان اسلام به عنوان دین رسمی حکومت خودداری کرده است. اخوان المسلمین یکی از گروههای مخالف علویها میباشد که در دههی 1930 توسط مسلمانان سنی این کشور بنیان نهاده شد. این گروه همانند اخوان المسلمین مصر از حمایت مغازهداران و صنعتگران بازار و فرزندان تحصیل کردهی آنها برخوردار میباشد. گروه مذکور در انتخابات سال 1961 به عنوان یک حزب سیاسی شرکت کرد و 5/8 درصد از آراء کل کشور و 17/6 درصد از آراء دمشق را به خود اختصاص داد. این گروه به دنبال تثبیت و تحکیم پایههای قدرت حزب بعث از فعالیتهای انتخاباتی دست برداشت و به مبارزات مسلحانه و آشوبگری روی آورد. گروه مذکور در طی سالهای 1979 تا 1981 به بهانهی فعالیتهای دولت علیه فلسطینیهای ساکن لبنان، افزایش تورم، و کاهش قدرت سیاسی مسلمانان سنی خرابکاریهای چریکی متعددی را سازماندهی کرد و شورشهای بزرگی را در حلب و حما بوجود آورد. بازرگانان، صنعتگران، علما، زمینداران، و اشراف دیگری که توسط حزب بعث موقعیت خود را از دست داده بودند اخوان المسلمین را در این فعالیتها یاری کردند. با این حال جنبش مذکور نهایتاً سرکوب شد و شورشهای بوجود آمده توسط آن فرو نشانده شدند.
در عراق نیز رژیم محافظه کار حاکم با نام ملیگرایی عربی و اصلاح طلبی سرنگون شد. در ژوئیهی 1958 گروهی از افسران جوان به رهبری عبدالکریم قاسم اقدام به کودتا کردند و قدرت را در دست گرفتند. اقدام این گروه با استقبال سربازان، مدیران، روشنفکران، و نظریهپردازانی روبه رو شد که آرمانهای ملیگرایانهی دو دههی 1930 و 1940 را در سر میپروراندند. به طور کلی وابستگی عراق به بریتانیا، عضویت رژیم محافظه کار عراق در پیمان بغداد، و تلاش این رژیم برای اتحاد با اردن را میتوان از جمله عوامل بروز کودتای مذکور دانست. اعدام پادشاه و تشکیل یک شورای انقلابی اولین اقداماتی بودند که پس از کودتا توسط عبدالکریم قاسم انجام گرفتند.
رژیم نظامی قاسم در ابتدا تصمیم داشت اصلاحاتی را در زمینهی مالکیت خصوصی انجام دهد، سرمایهگذاری در بخش صنعت را آزاد کند، و آموزش و بهداشت را در سطح کشور گسترش دهد. اما این رژیم به سرعت تغییر موضع داد و به یک دیکتاتوری نظامی تبدیل شد. قاسم با تکیه بر حمایت «حزب کمونیست» قدرت خود را شدیداً متمرکز کرد و حزب بعث، اخوان المسلمین، و دیگر گروههای مخالف را سرکوب نمود. البته رژیم وی تا سال 1963 بیشتر دوام نیاورد. در این سال حزب بعث با نام اتحاد اعراب دست به کودتا زد و رژیم قاسم را سرنگون کرد. رژیم جدیدی که بدین گونه پدید آمد بانکها و صنایع مهم را ملی اعلان کرد و کشور را در مسیر سوسیالیسم قرار داد. رژیم مذکور نیز در سال 1968 با کودتای نظامی دیگری ساقط گردید. این کودتا توسط حسن البکر و صدام حسین و با نام دفاع از اصول حزب بعث انجام گرفت. آنها پس از پیروزی، قانون اساسی جدیدی را تدوین کردند و عراق را به عنوان بخشی از جهان عرب، یک کشور اسلامی، و جامعهای سوسیالیستی معرفی نمودند. صدام حسین در سال 1979 به سمت ریاست جمهوری عراق در آمد و تا حال حاضر در رأس نظام سیاسی این کشور باقی مانده است.
رژیم کنونی عراق همانند رژیم مصر بر پایهی قدرت ارتش و حمایت بوروکراتها و تکنوکراتها قرار دارد. در این رژیم گروه کوچکی از افسران نظامی ادارهی حکومت و صنایع مهم کشور را در دست دارند و حقوقدانان، زمینداران، و تجار مستقل از هیچ نقشی در تعیین سیاستهای این رژیم برخوردار نیستند. نخبگان حاکم در این رژیم از طبقات متوسط و پایین متوسط میباشند و دارای پس زمینههای اسلامی هستند. آنها کسر بسیار کوچکی از جمعیت عراق را تشکیل میدهند و لذا دارای پایگاه مردمی چندانی نمیباشند. گروهی از خانوادههای ساکن تکریت به همراه افسران آموزش دیده در «آکادمی نظامی بغداد» تنها حامیان گروه حاکم در عراق را تشکیل میدهند.
نخبگان حاکم در عراق همه سنی مذهب و ساکن مناطق شمال غربی کشور میباشند. شیعیان (که اکثریت جمعیت عراق را تشکیل میدهند) و کردها هیچ نمایندهای در بین این گروه ندارند. به طور کلی رژیم بعث عراق که از حمایت ارتش و درآمدهای سرشار نفتی برخوردار است هیچ تمایلی به سهیم کردن شیعیان و کردها در قدرت ندارد. این رژیم به ویژه با کردها که خواستار خودمختاری منطقهای و سهیم شدن در توسعهی اقتصادی میباشند دشمنی شدیدی دارد و از هر فرصتی برای سرکوب آنها استفاده میکند.رژیم بعث عراق از نزدیک کنترل اقتصاد کشوررا در دست دارد. اتحادیه ها، تجارتخانهها، و دانشگاهها از جمله مراکزی هستند که تحت نظارت دولت فعالیت میکنند. هدایت و ادارهی بخش کشاورزی نیز در اختیار دولت قرار دارد. در سال 1958 رژیم وقت حاکم بر عراق بر نامهای را برای انجام اصلاحات ارضی در این کشور به اجراء گذاشت. این رژیم با ارائهی قوانینی مالکیت خصوصی زمینهای آبی را به 250 هکتار و زمینهای دیم را به 500 هکتار محدود کرد، و زمینهای اضافی را در بین کشاورزان تقسیم نمود. برنامهی مذکور با توجه به این که باعث فروپاشی املاک بزرگ و زمیندار شدن کشاورزان شد سیاست خوبی بود اما به دلیل عدم پیگیری دولت در توزیع زمینهای باقیمانده بین کشاورزان و تشکیل تعاونیهای کشاورزی باعث کاهش شدید تولید گردید. رژیم بعث عراق که به این نقیصه پی برده بود بعد از سال 1970 زمینهای باقیمانده را بین کشاورزان توزیع کرد و تعاونیهای کشاورزی متعددی را بوجود آورد. البته رژیم بعث نیز پس از مدتی تغییر عقیده داد و سیاست توسعهی مزارع مکانیزهی دولتی را در پیش گرفت. این رژیم همچنین با هدف تثبیت کنترل خود بر بخش کشاورزی زمینهای قبایل مختلف را مصادره کرد، و از تشکیل اتحادیههای کشاورزی و دیگر تشکلهای سیاسی در روستاها ممانعت به عمل آورد.
رزیم کنونی عراق همچنین بخش نفت و صنعت را در این کشور ملی اعلان کرده است. نفت در عراق پیش از جنگ جهانی اول کشف شد و برای اولین بار توسط «کمپانی نفت ترکیه» استخراج گردید. این کمپانی که در سال 1912 با مشارکت آلمان، بریتانیا، و هلند تأسیس شده بود در سال 1929 از نو سازماندهی شد و به «کمپانی نفت عراق» تغییر نام داد. به علاوه در دههی 1930 رژیم وقت عراق برای افزایش تولید نفت خود امتیازات دیگری را به شرکتهای خارجی داد و بدین ترتیب چندین شرکت جدید به اکتشاف نفت در عراق مشغول شدند. کلیهی این شرکتها در سال 1938 به عضویت «کمپانی نفت» عراق درآمدند. در سال 1952 نیز دولت عراق بر اساس توافق با شرکتهای نفتی از سهم پنجاه درصدی در درآمدهای نفتی برخوردار شد. با این حال نخبگان حاکم عراق در سال 1961 کلیهی امتیازها و قراردادهای نفتی را فسخ کردند و در سال 1972 «کمپانی نفت عراق» را ملی اعلان نمودند. در حال حاضر پایین بودن سطح تولید نفت در عراق یکی از مشکلات مهم اقتصادی این کشور میباشد.
هم اکنون دولت عراق درگیر جنگی خانمانسوز با ایران میباشد. این جنگ در سال 1980 با حملهی عراق به ایران آغاز شد. جبران شکستهای دیپلماتیک دههی 1970، جلوگیری از گسترش انقلاب ایران در بین شیعیان عراق، تصرف زمینهای نفت خیز خوزستان، سرنگونی رژیم انقلابی ایران، و برقراری سلطهی عراق بر منطقهی خلیج فارس و شاید جهان عرب از جمله اهداف رژیم عراق در حمله به ایران بودند. با این حال این رژیم با مقاومت شدید نیروهای ایران روبه رو شد و تاکنون که سال 1986 میباشد نه تنها به اهداف خود نائل نشده است بلکه دچار صدمات اقتصادی جبران ناپذیری نیز گردیده است.
در دوران حیات رژیم بعث همچنین اهمیت و جایگاه اسلام در بین مردم عراق حفظ گردیده است و حتی نهضتهای مخالف چندی نیز بر پایهی آن بوجود آمدهاند. «جنبش دعوت اسلامی» و «نهصت مجاهدین» از جمله گروههای اسلامی مخالف حکومت در عراق میباشند. دعوت اسلامی که در دههی 1960 توسط علمای شیعه تشکیل شده است برای برقراری حکومت اسلامی و عدالت اجتماعی در این کشور فعالیت میکند. نهضت مجاهدین نیز در سال 1979 بوجود آمده است و بیشتر ماهیت نظامی دارد.
به هر حال چنان که مشاهده کردیم رژیمهای کنونی حاکم بر مصر، سوریه و عراق با وجود این که کاملاً نظامی هستند، از ملیگرایی عربی حمایت میکنند، و نسبت به اصول سوسیالیستی متعهد میباشند تفاوتهای بسیاری با یکدیگر دارند. رژیم حاکم بر مصر رژیم نسبتاً انعطافپذیری است. نخبگان این رژیم هیچگاه سوسیالیسم را به طور مطلق نپذیرفتهاند و بخشهای مهمی از اقتصاد را در اختیار بخش خصوصی باقی گذاردهاند. در دههی 1970 رهبران این رژیم سیاست خصوصی سازی اقتصادی را در پیش گرفتند. در مقابل، رژیم حاکم بر سوریه رژیمی انعطاف ناپذیر و فرقهگرا میباشد. این رژیم تا حدّ زیادی اصول سوسیالیستی مورد قبول خود را در سطح کشور به اجراء گذاشته است. رژیم مذکور علیرغم برخورداری از قدرت نظامی، اقتصادی، و تشکیلاتی قابل توجه از مشروعیت کامل در بین مسلمانان سنی کشور برخوردار نمیباشد. رژیم کنونی حاکم بر عراق نیز رژیمی اقتدارگرا و ایدوئولوژیک میباشد. حیات این رژیم بر سه پایهی ارتش، درآمدهای نفتی، و یک اقتصاد شدیداً متمرکز قرار دارد.
در حالی که نظامیان سوسیالیست در سه کشور مصر، سوریه، و عراق به پیروزی رسیدند و توانستند نخبگان محافظه کار حاکم را از صحنهی قدرت حذف کنند گروههای مخالف اردن به دلیل مداخلهی بریتانیا نتوانستند رژیم حاکم بر این کشور را سرنگون کنند. از این رو اردن همچنان تحت حاکمیت هاشمیان باقی ماند. در حال حاضر ملک حسین پادشاه اردن است. وی برای ادامهی حیات خود به حمایتهای بریتانیا، ایالات متحده، برخی از دولتهای مهم عربی، و نخبگان نظامی و بوروکرات داخلی نیازمند است.
لبئان تنها کشور منطقهی هلال خصیب هست که از ثبات سیاسی و اقتصادی برخوردار نمیباشد. این کشور در طول دوران حیات خود جنگهای داخلی متعددی را تجربه کرده است. نخستین جنگ مهم داخلی این کشور در سال 1958 آغاز شد. گسترش ایدهی اتحاد اعراب در بین مردمان لبنان مهمترین عامل بروز این جنگ بود. جنگ مذکور با مداخلهی آمریکا در همان سال پایان یافت اما مجدداً در دههی 1960 اوضاع لبنان متشنج شد. در این دهه مسلمانان خواستار افزایش سهم خود در قدرت سیاسی و فرصتهای اقتصادی شدند و به اقدامات خشونتآمیزی برای نیل به این هدف دست زدند. مسألهی حملات فلسطینیها از خاک لبنان به اسرائیل نیز باعث وخیمتر شدن اوضا ع در این دهه شد. گروهی از مردم لبنان خواهان توقف این حملات بودند و گروهی دیگر از انجام این حملات حمایت مینمودند. در نتیجهی شدّت یافتن این تنشها و اختلافات لبنان بار دیگر در سال 1975 با جنگ داخلی مواجه شد. در یک طرف این جنگ فالانژها، دیگر گروههای مارونی، و برخی از شیعیان قرار داشتند. اینان خواهان لبنانی مستقل، اقتصاد مبتنی بر بازار، و عدم مشارکت دولت در کشمکش اعراب علیه اسرائیل بودند. در طرف دیگر ائتلافی متشکل از «حزب سوسیالیست ترقیخواه» (6)، «حزب ملیگرای اجتماعی سوریه» (7)، حزب کمونیست، و گروههای بعثی، ناصری، و فلسطینی قرار داشت. مخالفت با وضع موجود، نارضایتی از تسلط مسیحیان بر مسلمانان، و همچنین مخالفت با محدود شدن فعالیتهای فلسطینیان از جمله عوامل پیوند دهندهی گروهها و احزاب فوق به یکدیگر بودند.
با آغاز مجدد درگیریهای داخلی در سال 1975 دو کشور اسرائیل و سوریه نیز وارد صحنه شدند و در جهت حمایت از گروههای مورد علاقهی خود برآمدند. سوریه در ژانویهی 1976 به منظور جلوگیری از پیروزی فلسطینیها در لبنان اقدام به اعزام نیرو به این کشور کرد. اسرائیل نیز در سال 1978 با هدف حمایت از مسیحیان و گروههای جداییطلب لبنان نیروهای خود را وارد خاک این کشور نمود. در سال 1982 نیز نیروهای اسرائیلی با هدف سرکوب جنبش فلسطین و برقراری یک رژیم دست نشانده در لبنان تهاجم مجددی را به این کشور آغاز کردند؛ با انجام این تهاجم جنبش فلسطین شدیداً آسیب دید اما از سوی دیگر بر نفوذ سوریه در لبنان افزوده شد. به هر حال لبنان همواره تحت نفوذ قدرتهای خارجی قرار داشته است و در اثر مداخلات آنها به صحنهی درگیریهای خونینی تبدیل شده است. وجود کشمکش بین گروههای مختلف مذهبی و دینی یکی از ویژگیهای همیشگی این کشور بوده است.
پینوشتها:
1- قومگرایی عربی و Arab nationalism.
2- به نقل از: S.Haim, ed., Arab p. Nationalism: An Anthology, Berkeley, 1976,p. 242.
3- افسران نظامی بعدها از قدرت بسیاری برخوردار شدند و نقش تعیین کنندهای در سرنوشت کشورهایشان پیدا کردند.
4- اسکندرون.
5- افسران نظامی به سه گروه تقسیم میشدند: افسرانی که در استانبول تحصیل کرده بودند و قبل از فروپاشی رژیم عثمانی در خدمت این رژیم قرار داشتند: افسرانی که قبل از آمدن به عراق در خدمت فیصل قرار داشتند؛ افسران عراقی که در آکادمی نظامی بغداد تحصیل کرده بودند.
6- این حزب که تحت رهبری خانوادهی جمبلات قرار داشت و عمدتاً دروزیها عضو آن بودند از فلسطینیان حمایت میکرد، خواستار اجرای اصول سوسیالیستی در لبنان بود، و دولت را به اتخاذ بیطرفی در امور بین المللی توصیه میکرد.
7- این حزب که اساساً محافظه کار بود با فعالیتهای جدایی طلبانهی مارونیها مخالفت میکرد. اعضای این حزب عمدتاً ارتدوکس بودند.
ایرا م. لاپیدوس؛ (1381)، تاریخ جوامع اسلامی، ترجمه علی بختیاری زاده، تهران: انتشارات اطلاعات، چاپ اول