رسانه و حيات فرهنگي در ايران
منبع:روزنامه جام جم
نقش و جايگاه رسانه هاي داخلي و خارجي در حيات فرهنگي ملت ايران يکي از مباحث سلسله نشست هاي ارتباطشناسانه بود که در دانشگاه تهران برگزا ر شد. دکتر مهدي منتظر قائم که از استادان ارتباطات دانشگاه تهران است با تبيين ارتباط ميان فرهنگ و رسانه ها و نقشي که در نسبت با فرهنگ به عهده رسانه هاي داخلي و خارجي مي تواند باشد، موضوع و نگاهي را براي انديشيدن گشوده است که بسيار جاي تامل دارد. آنچه بر اهميت بحث دکتر منتظر قائم مي افزايد توجه به آينده نگري و بهره مندي از مديريت فرهنگ در حوزه رسانه در دهه هاي آتي است. موضوعي که بايد با تدبير و تامل فراوان در رسانه هاي داخلي براي حفظ هويت ملي - ديني به آن توجه شود و از نقض اتحاد ملي جلوگيري کند. اين گزارش با اندکي تلخيص از وبلاگ فراجو که به همت دانشکده ارتباطات دانشگاه علامه طباطبايي راه اندازي شده ، انتخاب شده است.
دکتر مهدي منتظر قائم استاد ارتباطات دانشگاه تهران با اشاره به تعاريف متعددي که از فرهنگ در علوم اجتماعي وجود دارد، گفت: فرهنگ هم ابعاد ذهني شامل نگرش ها، ايستارها، دانش و آگاهي همه افراد جامعه را در بر مي گيرد و هم بعد بين الذهني دارد، به اين معنا که داراي الزامات ، پايه و ساختارهايي است که از طريق آنها افراد به تعامل با يکديگر مي پردازند و از اين طريق ساختارهاي گوناگون اجتماعي توليد مي کنند. از اين رو جامعه نيازمند حداقلي از ابزارهاي مادي و فناوري است تا زندگي فردي و جمعي انسان ها و ساختارهاي ذهني و سازماني را براي ادامه زندگي فراهم کند. بنابراين فرهنگ بايد به صورت مستمر توليد و بازتوليد شود تا در صورت تغيير ديگر شاخصهاي زندگي ، فرهنگ از عرصه تغييرات عقب نماند و به بازانديشي در نحوه تفسير جهان ، چيستي و چرايي بودن فرد و ساختار اجتماعي و چگونگي تنظيم روابط بين فرد و جامعه بايد بپردازد.
در اين بازانديشي ، مجموعه افرادي که در چرخه فرهنگي قرار مي گيرند در تفسير، تبيين ، تدوين و بازتعريف مجدد عناصر فرهنگ مشارکت حداکثري دارند و سپس آن فرهنگ را دروني کرده و نيازي به اجبار براي پذيرش چرخه توليد فرهنگي نيست. در اين زمينه تمدن ايراني پيش از اسلام بسيار شکوفا بود و ايرانيان در عرصه ارتباطات ، مبدع چندين نوآوري بودند. تمدن هخامنشي اولين تمدني بود که نظام چاپار را ترويج داد؛ همچنين نظام علامت دادن از طريق دکل هاي آتش و دود به وسيله ايرانيان حتي قبل از هخامنشيان در حدود 3 هزار سال پيش که هنوز نيز بقاياي آن در برخي شهرها ديده مي شود يا نظام آرشيو ملي مبتني بر منابع مکتوب که امپراتوري هخامنشي از طريق آن اداره مي شد، نمونه هايي از اين پيشتازي است. پس از ورود اسلام نيز تاکيد بر کتابت ادامه يافت و اولين نظريه هاي تعديل و تفسير در جهان اسلام از سوي ايرانيان مطرح شد و رشد کرد. در سده هاي دوم و سوم هجري نيز نهضت ترجمه در بستر کتابت ظهور کرد و همه کتابهاي ارزشمند آن دوران به زبان عربي ترجمه شدند و کتابخانه هاي عظيمي ايجاد شد، ولي اواخر دوره صفويه تمدن ايراني دچار انحطاط شد و بهره وري اش از رسانه ها نيز کاهش يافت.
اين انحطاط در نيمه اول قرن 19 ميلادي به صورت آشکار خود را نشان داد و در حالي که سال 1600 ميلادي تعداد کتابهاي منتشر شده در غرب از يک ميليون گذشته بود و در برخي کشورها نيز به 20 ميليون مي رسيد، 200 سال پس از آن تاريخ صنعت چاپ آن هم به شکل دولتي وارد ايران شد. وجود مطبوعات اندک و وابسته به دربار در آن دوره نشان دهنده اوج انحطاط فرهنگي است ، زيرا آنها از سوي دولت مرکزي استبدادي راه اندازي شده بودند. هر چند مطبوعات در غرب نيز يک دوره را تحت تسلط دولتها بودند، ولي ماهيت دولت و اجتماع آنها بسيار متفاوت از ايران بود. آنها از وجود روشنفکران مستقل از حاکميت و کليسا و آراي آکادميک برخوردار بودند که تا حدودي انديشيدگي را زنده مي کرد. در حالي که علوم جديد ايجاد شده بودند و ما در 1100 سال پيش در جندي شاپور دانشگاه ايراني داشتيم ، ولي اواخر دوره قاجار تنها چند حوزه علميه فعاليت داشتند. تعداد نخبگان کاهش يافته بود و هيچ دانشمند، اديب ، فقيه يا فيلسوفي در آن دوران در عرصه تمدن ايراني حضور نداشت. در واقع تمدن ايراني در نقطه پاياني ابداع و نوآوريش قرار گرفته بود.
اتفاقي که افتاده اين است که جامعه ايراني در 150 سال گذشته استمرار تاريخي اش را با گذشته قبل از اسلام از دست داده است و بازسازي تاريخ باستان در زمان پهلوي بسيار مصنوعي و تداوم يک جريان تاريخي نبود، بلکه سعي داشت رابطه تاريخ ايراني با تاريخ اسلام را کمرنگ کند.اجباري کردن سواد از اقدامات نظام پهلوي براي مدرن کردن جامعه ايران بود. بر اين اساس چاپخانه هاي مهم و مطرح در ايران راه اندازي شدند و جريان مطبوعات در سالهاي 1307 و 1308 با نظارت دولت حيات مجدد پيدا کرد. همچنين اواخر دوره رضاشاه راديو وارد کشور و سازمان ملي پرورش افکار تاسيس شد و همه اين اقدامات نشان دهنده وقوع انحراف بزرگ دولتي شدن عرصه فرهنگ بود. بر اين مبنا دولت توسعه نيافته استبدادي مدعي شد که از طريق ابزارهاي جديد چون آموزش رسمي ، کتاب ، معلم ، مدرسه و رسانه هاي جمعي بويژه انتشارات و راديو سعي در فرهنگ سازي دارد. در حالي که عرصه انديشيدگي ، نوآوري و فرهنگ به گونه اي که تبديل به مبناي چرايي و تعامل با ديگران در عرصه اجتماع شود، با بخشنامه و دستورالعمل اجرايي نمي شود. با دولتي شدن فرهنگ در دهه 30 انحصار مطلق ايجاد شد و در دهه 40 همين دولت جريان امريکايي شدن فرهنگ را از طريق مدل تلويزيون عمومي اروپايي غرب اشاعه داد و سعي کرد از طريق برنامه هاي تلويزيوني ، نمايش فيلمهاي اروپايي و غربي يا فيلمهاي سينمايي داخلي آرمان ها، انديشه ها، ارزشها و مناسک همه ملت را در مدتي کوتاه تغيير دهد و همزمان با کشف موهوم يک تمدن مخدوش ، تصوير آرماني از ايران باستان بسازد تا ميراث اسلامي را حذف کند و تاريخ موهومي به جاي آن بنشاند (هر چند تمدن باستاني ايران يک تمدن ناب نبود، ولي نسبت به تمدنهاي هم عصرش بسيار مبدع و در زمانه خويش مايه فخر بود، ولي عين آن را بازسازي کردن نه عملي و نه مقدور است و حتي اگر عملي باشد، پسنديده نيست) که بازگشت به تاريخ موهوم و بازسازي تاريخي است که به پايان رسيده است.
در اين دوره مساله تکثير فيلمهاي پيش از انقلاب در آرشيوهاي شخصي ، صداوسيما و معاونت سينمايي وزارت ارشاد پديد آمد و مصرف فرهنگي آنها به دولت يادآوري شد؛ همچنين در اين دوران تعدادي از مردم که گرايش هاي سلطنت طلبانه ، اپوزيسيون يا ناهمخواني با جريان فرهنگي حاکم داشتند، به خارج از کشور مهاجرت کردند و رابطه شان را با سرزمين مادري و مردم قطع کردند و متقابلا مردم نيز رابطه شان با آنها قطع شد و بحران ارتباطي ايجاد شد که هنوز هم ادامه دارد و بر اين اساس ايرانيان خارج از کشور درک درستي از وضعيت جامعه فعلي ايران ندارند.
منتظر قائم با اشاره به آزادسازي ويدئو در سال 1372 از سوي دولت گفت: در اين سال ماهواره جاي فناوري ويدئو را گرفت و به همين علت در سال 1373 قانون ممنوعيت استفاده از ماهواره به تصويب مجلس رسيد، ولي اينترنت نيز وارد کشور و باعث شده بود کنترل دولت بر جريان رسمي توليد پيام زير سوال برود و تبديل نظام ارتباطي رسمي به غيررسمي بحران ارتباطي ايجاد کرده بود.
وجود فناوري ارتباطي به معناي تکثيرپذيري يا بهره وري بهينه از آن نيست و جامعه بايد الزامات ديگري چون سرمايه انساني ، اجتماعي و فرهنگي ، انديشيدگي ، مشارکت ، آزادي و تفکر نقاد داشته باشد تا بتواند از اين فناوري ها استفاده کند. از آنجا که جامعه ايراني پيش از انقلاب با جريان دولتي ضدفرهنگي و پس از انقلاب با رسالت عظيم دولت در زمينه اسلامگرايي مواجه بوده است ، آمادگي و تجربه چنداني در زمينه مشارکت فرهنگي ندارد و در برخورد با تمدن غربي نمي تواند از آن استفاده مثبتي داشته باشد و دچار بحران هاي عميق تري خواهد .
دکتر مهدي منتظر قائم استاد ارتباطات دانشگاه تهران با اشاره به تعاريف متعددي که از فرهنگ در علوم اجتماعي وجود دارد، گفت: فرهنگ هم ابعاد ذهني شامل نگرش ها، ايستارها، دانش و آگاهي همه افراد جامعه را در بر مي گيرد و هم بعد بين الذهني دارد، به اين معنا که داراي الزامات ، پايه و ساختارهايي است که از طريق آنها افراد به تعامل با يکديگر مي پردازند و از اين طريق ساختارهاي گوناگون اجتماعي توليد مي کنند. از اين رو جامعه نيازمند حداقلي از ابزارهاي مادي و فناوري است تا زندگي فردي و جمعي انسان ها و ساختارهاي ذهني و سازماني را براي ادامه زندگي فراهم کند. بنابراين فرهنگ بايد به صورت مستمر توليد و بازتوليد شود تا در صورت تغيير ديگر شاخصهاي زندگي ، فرهنگ از عرصه تغييرات عقب نماند و به بازانديشي در نحوه تفسير جهان ، چيستي و چرايي بودن فرد و ساختار اجتماعي و چگونگي تنظيم روابط بين فرد و جامعه بايد بپردازد.
در اين بازانديشي ، مجموعه افرادي که در چرخه فرهنگي قرار مي گيرند در تفسير، تبيين ، تدوين و بازتعريف مجدد عناصر فرهنگ مشارکت حداکثري دارند و سپس آن فرهنگ را دروني کرده و نيازي به اجبار براي پذيرش چرخه توليد فرهنگي نيست. در اين زمينه تمدن ايراني پيش از اسلام بسيار شکوفا بود و ايرانيان در عرصه ارتباطات ، مبدع چندين نوآوري بودند. تمدن هخامنشي اولين تمدني بود که نظام چاپار را ترويج داد؛ همچنين نظام علامت دادن از طريق دکل هاي آتش و دود به وسيله ايرانيان حتي قبل از هخامنشيان در حدود 3 هزار سال پيش که هنوز نيز بقاياي آن در برخي شهرها ديده مي شود يا نظام آرشيو ملي مبتني بر منابع مکتوب که امپراتوري هخامنشي از طريق آن اداره مي شد، نمونه هايي از اين پيشتازي است. پس از ورود اسلام نيز تاکيد بر کتابت ادامه يافت و اولين نظريه هاي تعديل و تفسير در جهان اسلام از سوي ايرانيان مطرح شد و رشد کرد. در سده هاي دوم و سوم هجري نيز نهضت ترجمه در بستر کتابت ظهور کرد و همه کتابهاي ارزشمند آن دوران به زبان عربي ترجمه شدند و کتابخانه هاي عظيمي ايجاد شد، ولي اواخر دوره صفويه تمدن ايراني دچار انحطاط شد و بهره وري اش از رسانه ها نيز کاهش يافت.
اين انحطاط در نيمه اول قرن 19 ميلادي به صورت آشکار خود را نشان داد و در حالي که سال 1600 ميلادي تعداد کتابهاي منتشر شده در غرب از يک ميليون گذشته بود و در برخي کشورها نيز به 20 ميليون مي رسيد، 200 سال پس از آن تاريخ صنعت چاپ آن هم به شکل دولتي وارد ايران شد. وجود مطبوعات اندک و وابسته به دربار در آن دوره نشان دهنده اوج انحطاط فرهنگي است ، زيرا آنها از سوي دولت مرکزي استبدادي راه اندازي شده بودند. هر چند مطبوعات در غرب نيز يک دوره را تحت تسلط دولتها بودند، ولي ماهيت دولت و اجتماع آنها بسيار متفاوت از ايران بود. آنها از وجود روشنفکران مستقل از حاکميت و کليسا و آراي آکادميک برخوردار بودند که تا حدودي انديشيدگي را زنده مي کرد. در حالي که علوم جديد ايجاد شده بودند و ما در 1100 سال پيش در جندي شاپور دانشگاه ايراني داشتيم ، ولي اواخر دوره قاجار تنها چند حوزه علميه فعاليت داشتند. تعداد نخبگان کاهش يافته بود و هيچ دانشمند، اديب ، فقيه يا فيلسوفي در آن دوران در عرصه تمدن ايراني حضور نداشت. در واقع تمدن ايراني در نقطه پاياني ابداع و نوآوريش قرار گرفته بود.
عصر روشنگري
منتظر قائم درباره وقوع عصر روشنگري در ايران گفت: عصر روشنگري ايران که در آغاز دوران مشروطه شکل گرفت محصول اقامت و حضور تعداد محدودي از انديشمندان يا تجار ايراني در کشورهاي مجاور چون هند، آذربايجان و مصر يا سفرهاي محدود اين عده به غرب بود و تا 300 سال پيش هيچ ايراني در آکادمي هاي غرب تحصيل نکرده بود و به زبان خودش کتابهاي عصر روشنگري غرب را نخوانده بود. روشنفکران اوليه ايراني کساني بودند که در حواشي ايران اقامت داشتند و برخوردهايي باتمدن غرب داشتند و شناختشان از اين تمدن مبتني بر تصاوير، شنيده ها و نه مطالعات عميق مهد تمدن غرب در اروپاي غربي يا امريکايي شمالي بود. در واقع روشنفکران ايراني جزو عده اي چون سيدجمال الدين که سفرهاي کوتاهي به غرب کرده بود، بقيه برخورد جدي با مهد تمدن غرب نداشتند و باهمين درک ناقص پس از بازگشت به ايران در نقش روزنامه نگار، مطبوعاتي منتشر کردند که مبتني بر افکار پارتيزاني بود و مردم پس از مطالعه آنها بيشتر احساس مبارزه مي کردند تا اين که به تفکر فرو روند؛ هر چند در آن زمان تنها 10 درصد مردم از حداقلي از خواندن و نوشتن برخوردار بودند و جامعه از لحاظ توليد انديشه بسيار فقير بود. در چنين شرايطي جامعه ايران با تمدن غرب و فناوري ها و ابداعات جديد برخورد کرد.اتفاقي که افتاده اين است که جامعه ايراني در 150 سال گذشته استمرار تاريخي اش را با گذشته قبل از اسلام از دست داده است و بازسازي تاريخ باستان در زمان پهلوي بسيار مصنوعي و تداوم يک جريان تاريخي نبود، بلکه سعي داشت رابطه تاريخ ايراني با تاريخ اسلام را کمرنگ کند.اجباري کردن سواد از اقدامات نظام پهلوي براي مدرن کردن جامعه ايران بود. بر اين اساس چاپخانه هاي مهم و مطرح در ايران راه اندازي شدند و جريان مطبوعات در سالهاي 1307 و 1308 با نظارت دولت حيات مجدد پيدا کرد. همچنين اواخر دوره رضاشاه راديو وارد کشور و سازمان ملي پرورش افکار تاسيس شد و همه اين اقدامات نشان دهنده وقوع انحراف بزرگ دولتي شدن عرصه فرهنگ بود. بر اين مبنا دولت توسعه نيافته استبدادي مدعي شد که از طريق ابزارهاي جديد چون آموزش رسمي ، کتاب ، معلم ، مدرسه و رسانه هاي جمعي بويژه انتشارات و راديو سعي در فرهنگ سازي دارد. در حالي که عرصه انديشيدگي ، نوآوري و فرهنگ به گونه اي که تبديل به مبناي چرايي و تعامل با ديگران در عرصه اجتماع شود، با بخشنامه و دستورالعمل اجرايي نمي شود. با دولتي شدن فرهنگ در دهه 30 انحصار مطلق ايجاد شد و در دهه 40 همين دولت جريان امريکايي شدن فرهنگ را از طريق مدل تلويزيون عمومي اروپايي غرب اشاعه داد و سعي کرد از طريق برنامه هاي تلويزيوني ، نمايش فيلمهاي اروپايي و غربي يا فيلمهاي سينمايي داخلي آرمان ها، انديشه ها، ارزشها و مناسک همه ملت را در مدتي کوتاه تغيير دهد و همزمان با کشف موهوم يک تمدن مخدوش ، تصوير آرماني از ايران باستان بسازد تا ميراث اسلامي را حذف کند و تاريخ موهومي به جاي آن بنشاند (هر چند تمدن باستاني ايران يک تمدن ناب نبود، ولي نسبت به تمدنهاي هم عصرش بسيار مبدع و در زمانه خويش مايه فخر بود، ولي عين آن را بازسازي کردن نه عملي و نه مقدور است و حتي اگر عملي باشد، پسنديده نيست) که بازگشت به تاريخ موهوم و بازسازي تاريخي است که به پايان رسيده است.
فرهنگ سازي
پس از انقلاب نيز نگاه دولتي به عرصه فرهنگ وجود داشت با اين تفاوت که محتوا تغيير کرده و انديشه اسلامگرايي جايگزين انديشه ايران شهري شده بود. دولت مرکزي وظيفه تفسير زندگي همه مردم را به عهده گرفته بود، در حالي که با تهديد تماميت ارضي و جنگ 8 ساله ، ترور و بحران اقتصادي مواجه بود، ولي در عين حال وظيفه فرهنگ سازي را براي خود در نظر گرفته بود و حاضر به واگذاري چنين رسالتي نبود که البته در آن زمان دولت به خاطر ساختار ارتباطي ، قادر به کنترل جريان معارض با فرهنگ مورد نظرش بود و مي توانست با توليد و عرضه انتشارات ، مطبوعات ، برنامه هاي تلويزيون و راديو و فيلمهاي سينمايي جريان توليد و مصرف فرهنگي را کنترل کند. ولي همزمان با سياست اسلامي کردن کشور در دهه 60 فناوري ويدئو وارد کشور شدکه در مکانيسم هاي دولتي عمل نمي کرد و رسانه ياغي ناميده شد.در اين دوره مساله تکثير فيلمهاي پيش از انقلاب در آرشيوهاي شخصي ، صداوسيما و معاونت سينمايي وزارت ارشاد پديد آمد و مصرف فرهنگي آنها به دولت يادآوري شد؛ همچنين در اين دوران تعدادي از مردم که گرايش هاي سلطنت طلبانه ، اپوزيسيون يا ناهمخواني با جريان فرهنگي حاکم داشتند، به خارج از کشور مهاجرت کردند و رابطه شان را با سرزمين مادري و مردم قطع کردند و متقابلا مردم نيز رابطه شان با آنها قطع شد و بحران ارتباطي ايجاد شد که هنوز هم ادامه دارد و بر اين اساس ايرانيان خارج از کشور درک درستي از وضعيت جامعه فعلي ايران ندارند.
منتظر قائم با اشاره به آزادسازي ويدئو در سال 1372 از سوي دولت گفت: در اين سال ماهواره جاي فناوري ويدئو را گرفت و به همين علت در سال 1373 قانون ممنوعيت استفاده از ماهواره به تصويب مجلس رسيد، ولي اينترنت نيز وارد کشور و باعث شده بود کنترل دولت بر جريان رسمي توليد پيام زير سوال برود و تبديل نظام ارتباطي رسمي به غيررسمي بحران ارتباطي ايجاد کرده بود.
وجود فناوري ارتباطي به معناي تکثيرپذيري يا بهره وري بهينه از آن نيست و جامعه بايد الزامات ديگري چون سرمايه انساني ، اجتماعي و فرهنگي ، انديشيدگي ، مشارکت ، آزادي و تفکر نقاد داشته باشد تا بتواند از اين فناوري ها استفاده کند. از آنجا که جامعه ايراني پيش از انقلاب با جريان دولتي ضدفرهنگي و پس از انقلاب با رسالت عظيم دولت در زمينه اسلامگرايي مواجه بوده است ، آمادگي و تجربه چنداني در زمينه مشارکت فرهنگي ندارد و در برخورد با تمدن غربي نمي تواند از آن استفاده مثبتي داشته باشد و دچار بحران هاي عميق تري خواهد .