مترجم: احمد گل محمدی
1. علم و تاریخ
1. اظهار نظرهای ابتدایی،
کاربست علم در مورد گذشته وظیفهی تاریخ، مانند هنرها و علوم دیگر، آوردن چیزهای معین به ذهن و خاطر انسان است. ولی تفاوت عمدهای میان هنر و علم وجود دارد. یک شاهکار هنری (مونالیزا یا شور سنت متیو باخ (1)) قابل دیدن یا شنیدن است؛ یک شاهکار علمی (مانند نظریههای نیوتن، داروین یا اینشتین) هم با عقل و هوش درک میشود نه با چشم یا گوش. تاریخ یک هنرنیست که تصاویر یا آهنگهای خاصی تولید کند، بلکه مانند علوم، نمودهای واقعیتی نامشهود را به ذهن میآورد. ولی در حالی که واقعیت نامشهود علوم عبارت است از قوانین حاکم بر عالم، واقعیت نامشهود تاریخ هم فقط گذشته است. از آنجا که موضوعهای مطالعه چنین متفاوت است، شگفتی آور نیست که حوزههای نامبرده رویه و روش اغلب متفاوتی داشته باشند.در اینجا باید کمی درنگ کرده، تمایز آشنا ولی ضروری میان تاریخ 1، (2)که تقریباً مترادف است با همهی رویدادهای گذشتهی انسان، و تاریخ 2 که عبارت است از آنچه دربارهی گذشته میاندیشیم، باور میکنیم و مینویسیم را به یاد آوریم. پیوند آشکار یا ضروری میان تاریخ 1 و آنچه مورخ با آن انجام میدهد وجود ندارد و به هیچ روی بیشتر از پیوند میان آرد و کاری که نانوا با آن انجام میدهد نیست. ( با وجود این، آرد برای سفید کردن موی پیشخدمتها به کار میرفته است) گذشته یک حوزهی مطالعهی ممکن است و آمادهی مطالعه و بهرهبرداری دانشمند، نقاش یا داستان نویس. هر کس به همان اندازه برای بهرهبرداری از آن در راستای اهداف خود آزاد است که برای بهرهبرداری از حال یا آینده، گذشته، همچنین، دست کم به اندازهی نظریههای دانشمندان، واقعی است، ولی (مانند همان نظریهها) نه از راه حواس، بلکه فقط از طریق هوش و ذهن قابل درک است. به هر حال باید تأکید کنیم که گذشته حوزهای است باز به روی همه. مورخان علاقهمندترین افراد به آن هستند و از آنجا که بیشتر از هر کس دیگر بر روی آن کار میکنند، به روشها و رویههای دقیق و معتبری در این زمینه دست یافتهاند. بنابراین، به هر غیر مورخ فعال در این حوزه توصیه میشود که به شیوهی کار مورخ توجه کند. البته برخی از این شیوههای کار تحت تأثیر اهداف خاص مورخ شکل میگیرند. پس مانند مورد نانوا و آرد، نباید تصور کرد که آنچه مورخان انجام میدهند تنها کاری است که باید در مورد گذشته انجام داد.
می توانیم بگوییم که به چندین شیوه میتوان علم را در ارتباط با گذشته به کار برد. یکی شیوهی مورخان است در استفاده از شناخت علمی جدید برای کشف آنچه در زمانی معین رخ داده است. طاعون پیدرپی بسیار گزارش شده در منابع مربوط به اروپای مدرن اولیه، معمایی برای مبتلایان بود و مورخان میتوانستهاند با توسل به دانش پزشکی رایج، درک روشنتری از آن رویدادها کسب کنند. از آنجا که در سدههای شانزدهم و هفدهم مردم باور داشتند که طاعون از طریق بخار گندیدهای که ذرات آن به لباس یا پوست نمیچسبید منتقل میشود، پزشکان از لباس و کلاه موم اندوه به عنوان محافظ استفاده میکردند. اثبات شد که این اقدام احتیاطی کاملاً مؤثر است، گرچه نه به همان دلیلی که تصور میشد. بلکه طاعون در واقع توسط ککهایی منتقل میشد که نمیتوانستند از لباس موم اندود عبور کنند (Cipolla, 1991,p.55). علم آتشفشانشناسی هم گزارشهای روشنی از آنچه در پمپی (97 ق.م) و در ترا (1470 م) اتفاق افتاد عرضه کرد. مثال سوم، نقش پژوهشهای اخیر مربوط به بیماری پروفیریا (3) در روشنتر شدن زوایای تاریک دورهی سلطنت جرج سوم است. باید خاطرنشان کرد که در این گونه پژوهشها و بررسیهای تاریخی- علمی معمولاً ترکیبی از رویهها و شناخت دانشمندان و مورخان به کار میرود. نتایج حاصله هم یا در علم تأثیر میگذارد یا در تاریخ یا، معمولاً، در هر دو.
شیوهی ممکن دیگر (و شاید مشکوکتر) کاربست علم در مورد گذشته، ساختن و پرداختن نظریههای تاریخ. بر مبنایی فرضاً علمی است. نمونهی شناخته شدهی چنین شیوهیی مارکسیسم است که در بین مورخان طرفداران بسیاری دارد؛ مورخانی که هر چند خود را مارکسیست نمیدانند، همچنان رهیافت ماتریالیستی اتخاذ میکنند. مورخان دیگری که رهیافتی ظاهراً علم مبنا دارند، اعضای مکتب فرانسوی آنال، به ویژه رهبر اخیر آن، فرنان برودل، هستند. با توجه به سازمان و ساختار شاهکار او دربارهی مدیترانه در سدهی شانزدهم، شخص به آسانی پی میبرد که او کوهها را مهمتر از انسانها تلقی کرده است (Braudel, 1975: ر.ک).
البته شاید جالبترین کاربست علم در ارتباط با گذشته هنگامی است که گذشته را به منظور تهیهی موادی برای پژوهش کنونی مورد استفاده قرار میدهیم. این کار را به دو شیوه میتوان انجام داد: شیوهای که میتوان رهیافت بیزمان و شیوهای که میتوان رهیافت زمانمند نامید. رهیافت نخست هنگامی است که اطلاعات ثبت و ضبط شده در گذشته برای تدوین نظریههای معطوف به حال مورد استفاده قرار میگیرد. یک نمونه عبارت است از مشاهدات قدیمیتر ستارههای دنباله دار که ادموند هالی (4) را قادر ساخت تا بازگشت "ستارهی دنباله دار هالی" در 1758، سالها پس از مرگ خود در 1747، را به درستی پیشبینی کند. در چنین مواردی دانشمند تمایزی میان دادههای قدیم و جدید (متعلق به گذشته یا حال) نمیگذارد، زیرا بر این باور است که ماهیت پدیدهی مورد بررسی در این فاصلهی زمانی دگرگون نشده است. رهیافت دوم یا زمانمند، با اهداف وعلایق ما ارتباط بیشتری دارد، زیرا در این مورد زمان و تغییر هم مدنظر قرار میگیرد. مثلاً داشتن اطلاعات درست در مورد حیوانات تداوم یافته در طول چندین نسل برای دامداری بسیار مهم است. میان یک گوسالهی نر متعلق به اوایل سدهی هجدهم و یک گوسالهی نر متعلق به اوایل سدهی نوزدهم تفاوت عمدهیی وجود دارد، چنانکه کتابهای تاریخی مربوط به دامداری هم نشان میدهند. چنین اطلاعاتی به داروین نیز کمک کرد تا نظریهی تکامل خود را مدون کند. او پی برد که آنچه در کوتاه مدت در مزارع رخ میدهد، شاید در بلند مدت در طبیعت اتفاق افتاده باشد. پزشکان معاصر درگیر با بیماریهای امروزی، علاقهی بیشتری به فرایندهای سازگاری تدریجی و تکاملی ویروسها و میکروبها دارند. دادههای متعلق به تاریخ، ما قبل تاریخ و زمینشناسی هم برای علم مهم زیستشناسی تکاملی، که امروزه کاربردهای گوناگون و پر شمار دارد، ضروری است. بنابراین، اجازه دهید برخی از روشهای تاریخ و علم را مقایسه کنیم.
2. علم و تاریخ - همسانیها
علم و تاریخ همسانیهای بسیاری دارند: هر دو میکوشند امر نامشهود را نشان دهند، هر دو با مسائلی دست به گریباناند، هر دو جویای حقیقت هستند، هر دو میکوشند دادههای فراروی خود را به درستی توصیف کنند، هر دو به دنبال علل چیزها هستند، هردو میکوشند پدیدهها را تبیین کنند، هر دو نوعی استقرا را به کار میبرند، و هر دو از تعمیمهای به دست آمده استفاده میکنند. سرانجام میتوان گفت که هر دو همزمان به دنبال حدس و ابطال هستند (Popper, 1969,p.vii and 1972,p.186 : ر.ک). به عبارتی ، هر دو به حدس و گمانهای تخیلی (ولی نسبتاً آگاهانه)، به عنوان راه حل ممکن مسئلهی فراروی خود، متوسل میشوند. پس آنها حدسهای خود را در برابر دادهها و شواهد محک میزنند، ولی همیشه جویای دادهها و شواهد مخالف و موافق هستند. این دو عمل به صورت متوالی و پیدرپی، اگر نه کاملاً همزمان، صورت میگیرد: آزمایش در پی حدس و گمانه زنی میآید و حدس و گمانهای پیشرفته و پیچیده هم در پی آزمایش.3. علم و تاریخ- ناهمسانیها (بحث مقدماتی)
پس علم و تاریخ چه تفاوتی با یکدیگر دارد؟ شاید مهمترین وجه تمایز در نوع نمود واقعیت نامشهود باشد که آن دو میخواهند به ذهن آورند. یکی میخواهد شمار واقعیتها را کاهش دهد، یا تا حد ممکن گزارههای درست خاص را [به نفع گزارههای درست کلی] کنار بگذارد، در حالی که دیگری هرگز نمیتواند حقیقتهای واحد کافی در اختیار داشته باشد. زیستشناسی برجسته در این رابطه چنین میگوید: "بار واقعی یک علم با میزان بلوغ آن نسبت معکوس دارد. با پیشرفت یک علم، دادههای خاص مربوط در چارچوب گزارههای کلی دارای قدرت و دامنهی تبیین کنندگی همواره فزاینده درک، و بنابراین، به معنایی، حل میشود... در همهی علوم ما به طور فزایندهای از بار و فشار موارد خاص یا خودکامگی امر خاص رها میشویم" (Medawar, 1984,p.29). اینکه همهی علوم روزی بتوانند از شر مورد واحد خاص رهایی یابند قابل تردید به نظر میرسد، ولی بیگمان هیچ مورخی هرگز از "خودکامگی امر خاص" گله نخواهد کرد. توانا بودن به توصیف و تبیین دقیق همهی جوانب آنچه اتفاق افتاده است، همیشه بخش عمدهای از هدف او و گاهی کل هدف اوست.(5)ولی مورخان هم نمیتوانند، بیشتر از دانشمندان، امیدوار باشند که روزی همهی واقعیتهای در دسترس را در برابر ذهن قرار دهند. اگر هم بتوانند، چه فایدهای خواهد داشت؟ هملت میپرسد: "هکیوبا (6) چه دخلی به شما دارد، یا شما چه ربطی به هکیوبا دارید؟ "مورخ برای معنادار کردن گذشته، نه تنها میکوشد آنچه را که اتفاق افتاده- همهی آنچه که آن دو واژهی کوتاه دربر میگیرد- کشف کند، بلکه نحوهی پیوند این چیزهای اتفاق افتاده با یکدیگر (رابطهی معنادار آنها) را هم نشان دهد" (Elton, 1970,p.112).
آنچه التون بیان میکند سه مسئلهی دیگر را پیش میکشد که روشهای دانشمند آرمانی و مورخ آرمانی در ارتباط با آنها متفاوت است.(7) این مسائل مورد علاقه عبارتاند از ساختار، زمان و معنا. گرچه محور بحث کنونی ما روششناسی است، باید یادآور شویم که این تفاوتها چندان به ماهیتهای متفاوت موضوع مورد مطالعه مربوط نمیشوند، زیرا تفاوت موضوعی فقط در مورد علوم طبیعی مصداق دارد و علوم اجتماعی و تاریخ موضوعیهای مشترک زیادی دارند. تمایز مهمتر در اهداف متفاوت این دو رشته - با شیوههایی که میخواهند از آن طریق واقعیت نامشهود را عرضه کنند - ریشه دارد.
2. ساختار، زمان و معنا در تاریخنگاری
2. 1. تفاوتهای ساختار
مداوار مدعی است که هدف علم نشان دادن عالَم به وسیلهی "گزارههای کلی دارای قدرت و دامنهی تبیین کنندگی همواره فزاینده" است. این رهیافت شاید کمی کهنه و منسوخ باشد. از آن زمان که او این مطلب را نوشت، نظریهی آشوب و نظریهی پیچیدگی نشان دادهاند که اکثر پدیدههای طبیعی از طریق معادلههای خطی کاملاً توصیفپذیر نیستند. ادعای مداوار شبیه نوعی فروکاستگری است. و "اگر فرو کاستگری عبارت باشد از اینکه، به دلیل پیچیدگی، همهی تبیینها باید در سطحی پایینتر و سادهتر صورت گیرند ... پس فرو کاست گری اشتباه است (Barrow, 1992,p.140; see also pp.124-5, 192; and Gleick, 1988,p.6). ولی مداوا چه اهداف علم را به درستی توصیف کرده باشد چه نکرده باشد، ما باید بپرسیم که اهداف تاریخ چیست. به صورتهای مختلفی به این پرسش پاسخ داده شده است. یکی از اولین پاسخها بهترین پاسخ نیز هست: "البته برای من کافی خواهد بود آنانکه میخواهند رویدادهای گذشته را به روشنی درک کنند، این گفتههای مرا سودمند تشخیص دهند." امروزه که حدود دو هزار و پانصد سال از زمان نگارش این جمله توسط توسیدید میگذرد در واقع هر مورخی این هدف را تصدیق و تأیید خواهد کرد. او جملهی خود را به صورت نه چندان مناسبی چنین ادامه میدهد: "رویدادهایی که، ماهیت انسان هر چه باشد، گاه گاهی در آینده تقریباً به همان صورت تکرار میشوند."(8) بخش دوم گفتهی او به این باور عمومی، ولی بسیار تردیدپذیر اعتبار میبخشد که تاریخ تکرار میشود و از این رو ممکن است راهنمایی برای عملکرد حال و آینده باشد.(9) مدتها پیش این مطلب گفته شده است که "تاریخ فلسفهی آموختن به کمک مثالها و نمونههاست "(دیونوسیوس هالیکارناسوس، 40-8 ق.م). ولی به اصطلاح "تاریخ سرمشقی" (تاریخ چونان راهنمای اخلاقی یا عملی) تا همین سدهی نوزدهم نوشته شده است (ر.ک: Stoianovich, 1976,p.25). پس اجازه دهید بر همان هدفی که پیشتر عنوان کردیم، و مورد تأیید توسیدید و فون رانکه هم قرار گرفته است، متمرکز شویم: ترسیم تصویری از دنیای دیده نشدهی گذشته در ذهن به منظور تواناساختن ذهن برای درک گذشته.همهی تصاویر یا بازنماییها باید به شیوهای ساختار پیدا کنند. با استفاده از مثال قبلی، میتوان گفت که نقشه عبارت است از بازنمایی دو بُعدی زمینی معین. قراردادهای گوناگونی در این ساختار به کار میآیند. مهمترین قرارداد مقیاس است که این دو دسته بُعد را به یکدیگر پیوند میزند؛ مانند مقیاس آشنای 1:50،000 سازمان نقشهبرداری کشوری بریتانیا. بُعد سوم زمین نیازمند قرارداد دیگری است، چه این قرارداد به صورت خط تراز باشد یا سایه زنی. مثلاً جادههای گوناگون با خطوط دارای رنگها و ضخامتهای متفاوت و از این قبیل نمایش داده میشود. ولی تاریخ به ندرت میتواند به چنان بازنمایی روشنی از موضوع مورد مطالعهی خود دست یابد. گاه شمارها یا شجرهنامهها نمونههای نسبتاً نادری هستند با سادگی و وضوحی شبیه نقشه. بیگمان نمودارهای ساده و ابتدایی در کتابهای درسی یا روی تخته سیاه شاید برای آموزش سودمند باشند، ولی دانشآموز به سختی میتواند تصور کند که مثلاً انقلاب فرانسه چیزی شبیه نموداری از این دایرهها، اسامی، فلشها بوده است که به او کمک میکنند تا علتهای فرضی آن را تخیل کند. البته فرد شاید تصور کند که زمین هم شبیه نقشه نیست، ولی باید گفت که یکی از لذتهای کوچک سفر هوایی پیبردن به این موضوع است که چنین شباهتی وجود دارد. بر مبنای این چند استثنای ساده و ابتدایی، تاریخ مانند یک "حوزه" است، همانگونه که میتوانیم گذشته را یک حوزه بدانیم، حوزهیی که زنان و مردان، کشورها، نهادها، ملتها، کلیساها و از این قبیل را در بر میگیرد. ولی این حوزه بیش از چهار بُعد دارد نه سه بُعد. هنگامی که شخص تصور میکند که بُعد سوم چه مسائلی برای نقشهکش به وجود میآورد، نمیتواند از مشکلات مورخ در بازنمایی بعد چهارم شگفت زده شود. البته این همهی موضوع نیست. او نه تنها باید همین مهمترین بُعد یا بُعد زمان را در ذهن داشته باشد، باید رابطههای دیگری را هم نشان دهد. معمولترین و شناخته شدهترین رابطه همان تقارن - حضور و تلاقی همزمان عناصر مختلف این حوزه که "رویداد" یا "واقعه" مینامیم- است. هر رویدادی موقعیت مکانی- زمانی معینی دارد. مثلاً جنگ داخلی انگلیس به تاریخ 14ژوئن 1645 در نایزبی لیسترشایر (10) اتفاق افتاد. ولی تعیین "کجا"و "کی" فقط شروع کار است. مورخ باید دقیقاً آنچه اتفاق افتاده یا به قول فون رانکه «آنچه واقعاً بوده» را معین کند، و هر "چیستی" (رویداد مورد نظر) با زمان پیوند میخورد. در آن روزگار یک نبرد به ندرت بیش از یک روز طول میکشید ولی در 1916 نبرد سوم (11) چهار ماه و نیم به طول انجامید. هر دو نبرد را میتوان با توسل به نماد دو شمشیر متقاطع روی نقشه ترسیم کرد، بدون اینکه نشانی از مدت زمانهای متفاوت آنها وجود داشته باشد، زیرا بُعد سوم و چهارم را نمیتوان روی نقشه نشان داد. با بیان اینکه رویدادهای مورد نظر، که با اصطلاحی واحد متمایز میشوند، در واقع از شماری رویدادهای کوچکتر تشکیل شدهاند، میتوان "چیستی" را بیشتر تحلیل کرد. هر محدودهی زمانی هم تقریباً بینهایت بار قابل تقسیم است. ولی اجازه دهید آن موضوع را کنار گذاشته، به پرسشهای بعدی-"چگونگی" و "چرایی" رویداد بپردازیم. بخشی از "چگونگی" را میتوان با توصیف دقیق خرده رویدادهای پیش گفته نشان داد و بخش دیگر آن هم باید توصیف محیط یا شرایطی که به شکلگیری آن جریان رویداد کمک کرده، باشد. همهی آنها دست به دست هم داده، رویداد مورد نظر را پدید آوردهاند. ارائهی گزارش دقیقی از این اندرکنشها همان نشان دادن "چگونگی" شکلگیری نبرد نایزبی است.
2. 2. جایگاه ساختار در تبیین
مطالب گفتنی زیادی در این باره وجود دارد. ساختار مانند موقعیت در علم است زیرا در این حوزه نیز تکرار "چرا؟" باید در جایی متوقف شود. در علم میتوان قوانین دارای کلیت فزاینده را برشمرد. "چرا هنگامی که این استکان را به زمین انداختم شکست؟" "زیرا هر گاه که شما استکانها را روی سطوح سخت میاندازید میشکنند." "ولی چرا همهی استکانها هنگامی که ....میشکنند؟" "به علت ساختار مولکولی چینی و جرم استکان و شتاب آن هنگام سقوط. "این گونه پرسشهای "چرا" دار ادامه مییابد تا اینکه به بنیادیترین خصوصیات عالم- جاذبه، نیروهای هستهای و از این قبیل- میرسیم. البته در نهایت، دانشمند شانهها را بالا انداخته، در پاسخ آخرین "چرا؟" خواهد گفت که "خوب، عالم دقیقاً چنین است که هست." او نمیتواند جلوتر برود. آیا ما باید انتظار بیشتری از مورخ داشته باشیم؟ آیا کافی نیست او فقط تبیین کند که دقیقاً چه چیزی اتفاق افتاده است و اگر باز هم از او بپرسیم که "چرا؟" پاسخ دهد: "خوب، امور دقیقاً چنین است که هست."؟نه، در تاریخ معمولاً به دو دلیل با چنین پاسخی راضی و قانع نمیشویم. دلیل نخست این است که هنگام تبیین اینکه امور و چیزها در آن موقع خاص چگونه بودند، او تبیین نکرده است که چیزها به طور کلی چگونه هستند. پاسخ او یک دانشمند را نمیتواند قانع کند مگر اینکه نشان دهد که امر خاص (در آن موقع چیزها چگونه بودند)، مورد و نمونهای از امر کلی (چیزهایی از این نوع همیشه چگونه هستند) بود، و برای این کار او باید قانون یا تعمیمی مستقل (مانند ساختار مولکولی چینی در مثال بالا) را ذکر کند. چنانکه در بحث مربوط به تعمیم خواهیم دید، انجام چنین کاری در تاریخ به هیچ روی آسان نیست. با وجود این دلیل دیگری هم برای نارضایتی ما وجود دارد. تاریخ عمدتاً متشکل است از کنشهای انسانهایی مانند خود ما. ما بر پایهی تجارب خود میدانیم که اکثر اعمال انگیزهای، ترجیحاً عقلانی، دارند؛ یعنی هنگامی که دربارهی یک کنش انسانی میپرسیم"چرا"، انتظار داریم پاسخی بر مبنای انگیزهها و مقاصد داده شود. (فعلاً از تعریف این واژهها صرف نظر میکنیم.) این نوع تبیین کاملاً با تبیین علمی مبتنی بر قوانین علمی فرق دارد. درست یا نادرست، این همان نوع پاسخی است که ما در تاریخ میجوییم، زیرا همان است که در زندگی به دنبال آن هستیم. فرض کنید من یک سیاه پوست هستم و پلیس مرا کتک میزند. در این صورت چندان قانع کننده نخواهد بود اگر به "چرا"ی عصبانی من پاسخ داده شود که "خوب، پلیس دقیقاً همین کارها را میکند. دنیا این گونه است." بدین ترتیب ما از نخستین مسئلهی خود، ساختار، به مسئلهی دوم خود، معنا رسیدهایم.
این مسئله روشن میکند که تفاوت دیگری میان شیوههای علمی و تاریخی آوردن واقعیت نامشهود به ذهن پیدا کردهایم. تاریخ اساساً با کنشهای انسانی (از جمله تفکر انسانی) سرو کار دارد و کنشهای انسانی آکنده از معناست. بنابراین، مورخ باید در بازنمایی گذشته معناها را هم مدنظر داشته باشد، ولی برای عالم طبیعی (گر چه نه عالم اجتماعی) چنین ضرورتی وجود ندارد. او در بازنماییهای قانون مبنا میتواند، و بسیاری معتقدند که باید، معناها را نا دیده بگیرد.
هر اندازه مطالب پیش گفته مسئولیت دانشمند را بیش از حد ساده کرده باشد، شاید درست باشد که بگوییم وظیفهی مورخ سختتر است. دانشمند میخواهد درکی از عالَم طبیعی را در ذهن ایجاد کند؛ فعلاً مسائل خاص علوم اجتماعی را کنار میگذاریم. این کار با تدوین و تهیهی قوانین و تعمیمهایی صورت میگیرد که (1) سازگاری متقابل دارند؛ (2) تا حدودی مستقل هستند و (3) دارای قدرت تبیینی حداکثر هستند و به همین سبب، به قول مداوار، هزاران واقعیت خاص در آنها حل و جذب میشود. این تعمیمها با مشاهده و آزمایش همزمان از یک سو، و محکزدن تعمیم از سوی دیگر، به دست میآیند. این کار اغلب با طراحی و ساختار الگوها (الگوهای ریاضی، فیزیکی، نمادین یا صرفاً کلامی) و اصلاح پایدار آنها برای هر چه بیشتر نزدیک کردن آنها به طبیعت به منظور قابل درک کردن صورت میگیرد.
در این نوع بازنمایی معمولاً دو چیز از قلم میافتد: هر نوع وجهی از معنا (که پیشتر بیان کردیم)؛ زمان. هنگامی که قوانین و تعمیمهای علمی تعیین و تدوین شدند، تاریخ و زمانی به آنها اختصاص داده نمیشود. مثلاً نمیتوان گفت که سه قانون حرکت نیوتن فقط در سدهی هفدهم معتبر بود یا ساختمان نوترونی و پروتونی اتم فقط در روزهای یکشنبه و تعطیلات رسمی اعتبار دارد. در علوم فیزیکی فرض بر این است که آنچه درست است باید در همهی زمانها و مکانها درست باشد. این ادعا در مورد همهی علوم زیستی یا انسانی صادق نیست، ولی بیشتر فعالان این حوزهها آرزومند عامیت مشابهی هستند. البته به طور کلی من تصور میکنم نمیتوانیم بگوییم که اکثر دانشمندان مشتاق خواهند بود به قوانین با تعمیمهای فاقد محدودیت زمانی یا فضایی دست یابند. (12) از این لحاظ، تفاوت و تمایز با کار مورخان که تقریباً با خاصهای فضایی - زمانی سروکار دارند، تقریباً آشکارتر از آن است که بیان شود.
2 .3. روایت، ساختار ترجیحی مورخان
اکنون به وظایف دشوارتر مورخان بپردازیم. علاقهی مورخان به تعمیمها و احکام کلی ناچیز، هر چند غیر قابل چشم پوشی است، ولی علاقهی آنان به ترسیم دقیق رویدادها در قالب سه بعد فضایی [طول، عرض، ارتفاع] و یک بُعد زمان چشمگیر است. تفاوتهای ساختار و معنا نیز به همان اندازه مهم است. مورخ بازنمایی خود را از واقعیت چگونه انجام میدهد تا نه تنها موقعیت ترکیبی آن در فضا و زمان، بلکه گسترهی زمانی آن هم (مانند مورد نبردهای نامبرده) نشان داده شود؟ افزون بر این، او عنصر مهم معنا - جزئی از جنبههای بسیار - را چگونه نشان میدهد؟ پاسخ کوتاه این پرسش در یک کلمه نهفته است روایت. منظور این نیست که هر تاریخی روایی است، بلکه، همانگونه که پل ریکور ادعا میکند، این است که "اگر تاریخی پیوندی با قابلیت اساسی ما به دنبال کردن داستان نداشت ... دیگر نمیتوانست تاریخی باشد" (Ricoeur, 1984,-5,p.91). روایت کردن یک داستان مهارتی بسیار قدیمی است. این مهارت هزاران سال قدیمیتر از تاریخ است. بازنمایی ممکن است با هر نوع شیوهای سازگار و قابل اجرا باشد، ولی در نهایت و در اصل، راه و شیوهی بهتری جز روایت برای بازنمایی انواع پیچیدهی کنش انسانی و اندرکنش انسانی در طول زمان و در عین حال نشان دادن کل معناهای نهفته در آنها وجود ندارد.در مقایسه با نقشههای جغرافیدان یا تعمیمهای (فرضیهها یا قوانین) طبیعیدان، یک روایت شاید نوع بسیار عجیبی از بازنمایی به نظر آید. در مقایسه با آن دو نوع بازنمایی، روایت به نحو چشمگیری فاقد پهناست و با یک چیز در یک زمان و با تحول آن بر روی یک خط ممتد سرو کار دارد بدون هیچ دامنه و گستردهای که در آن دو نوع دیگر وجود دارد. البته بر خلاف آنها روایت میتواند مسائل مربوط به زمان و معنا را که احتمالاً دو تا از مهمترین اجزای تشکیل دهندهی تاریخ است- همانگونه که از اجرای اساسی زندگی یک فرد است- در بر گیرد. فعلاً بحث دربارهی روشها و رویههای علم و تاریخ را ادامه خواهیم داد.
2. 4. جایگاه زمان در علم
با توجه به مطالب چند بند قبلی شاید تصور شود که همهی علوم زمان را نادیده میگیرند، در حالی که، چنین نیست. زیرا در فیزیک، و به ویژه در کیهانشناسی، زمان نقشی بسیار مهم بازی میکند. اولاً، نظریهی نسبیت خاص مدعی است که زمان نسبت به مشاهده کننده مطلق نیست بلکه نسبی است. این ادعا یکی از نتایج منطقی این واقعیت، یا اصل است که سرعت نور مطلق یا ثابت است. در نظریههای مربوط به منشأ و گسترش بعدی عالم نیز زمان نقشی دارد. اعتقاد بر این است که کل عالَم، از جمله زمان، حدود ده تا بیست میلیون سال پیش در نتیجهی یک "مهبانگ" شکل گرفته، و از چیزی بینهایت کوچک و بینهایت متراکم به صورت چیز بیاندازه بزرگ در برگیرندهی میلیونها کهکشان دور شونده از یکدیگر در آمده است. ولی پرسش دیگری دربارهی منشأ کهکشانها پیش میآید که اگر مادهی اولیهی عالَم به تدریج گسترش یافته و پراکنده شده است، نباید تفاوتی میان بخشها و اجزای عالَم وجود نداشته باشد، در حالی که، چنین تفاوتی آشکارا وجود دارد: برخی بخشها در برگیرندهی سیارهها، ستارهها، و کهکشانها هستند، و بخشهای دیگر تقریباً فضای خالی را در بر میگیرند. پس ریشه و منشأ این بیقاعدگی چیست؟ یک نظریه این است که بیقاعدگی مورد بحث نتیجهی پریشانی خود نیروی جاذبه است. نظریههای کیهانشناختی تقریباً هر ساله بازنویسی یا اصلاح میشوند. البته نیازی نیست که در اینجا با آن نظریهها همگام و همراه شویم، بلکه نکتهی مهم برای ما این است که امروزه هر گزارش و تبیین از عالَم باید رشد، تغییر و تحول را پیشبینی کرده وانتظار داشته باشد. ما به همین روی نمیتوانیم آن گزارش یا تبیین را به اندازهای بدیهی و مسلم بدانیم که ثابت و تغییرناپذیر باشد. خود زمان هم تاریخی دارد.کیهانشناسی تنها علمی نیست که باید زمان را در شمار آورد. از زمانی که داروین نظریهی تکامل خود را در 1859 منتشر کرد تا منشأ انواع را توضیح دهد، زیستشناسان نظریهی اصلی او را در پرتو پیشرفت بیشتر علمی تحول بخشیده، محک زدهاند. تکامل موجودات زنده در طول هزاران میلیون سال پذیرفته شده است، گرچه اخیراً نشان داده شده است که فرایند این تکامل تصادفیتر و محتملتر از آن بوده است که بسیاری تصور کردهاند (باز هم ر.ک: Gould, 1991). در این فرایند امکانهای هر مرحله توسط مرحلهی پیشین محدود و معین میشود. منظور این نیست که فرایند و جریان تکامل از پیش تعیین شده است، بلکه این است که انتخابها محدود هستند. میمون اولیه متعلق به چهل میلیون سال پیش، جد شامپانزهها و انسانهاست. آن موقع هر دو انتخاب ممکن بود ولی اخلاف آنها پس از سیوپنج میلیون سال چنان انتخابی ندارند. برخی در مسیر منتهی به انسان افتادند، برخی شامپانزه شدند، و برخی هم به صورت گوریل، اورانگوتان و امثالهم در آمدند. در هر مرحله انتخابها و امکانهای جدیدی فراهم شد و انتخابها و امکانهایی هم حذف شدند. همزمان با باز شدن دری در فراروی، دری در پشت سر بسته میشد. در حوزهی تکامل، مانند تاریخ، شانس و امکان بازگشت و پسروی ناچیز است. این ادعا دست کم به نظر میرسد در تکامل و تحول طبیعی صادق باشد. بر پایهی برخی آزمایشهای جدید، تکامل معکوس در حوزهی حیوانات اهلی امکانپذیر است؛ مثلاً گاو وحشی ابتدایی ممکن است از یک گاو امروزی به دنیا آمده باشد. همان پدیده را میتوان در یک باغ قدیمی فراموش شده هم مشاهده کرد که رزهای آن مانند رزهای وحشی اولیه است. البته به طور کلی، تکامل طبیعی فرایندی افزاینده و تکاملی در طول زمان است.
نباید فراموش کرد که اکثر مواد و دادههای لازم برای زیستشناسان تکاملی در قالب فسیل از زیر زمین به دست آمدهاند. علم دیرینشناسی (مطالعهی اشکال گذشتهی حیات مانند آمونیتها و برونتوزوروسها (13). برای تعیین قدمت فسیل به یک علم فیزیکی- جغرافی- وابسته است. این فسیل، که گاهی خیالانگیزانه، داستان صخره ها" نامیده میشود، برای تعیین تاریخهای نسبی انواع (کدام نوع قبل از و همزمان با نوع دیگر بوده است) ضروری است. اینجا نیز زمان بخش ضروری چنین علومی است.
اکنون موارد مشابه موجود در تاریخ انسانی، به ویژه در نظریههای تکاملی گوناگون تاریخ آشکار هستند. از جملهی آنها میتوان به تلاشهای انجام یافته در اواخر سدهی نوزدهم و اوایل سدهی بیستم به منظور کاربست نظریهی داروین در حوزهی جامعه - "داروینیسم اجتماعی"- اشاره کرد.(14) این پرسش برای دانشمندان باقی است که آیا قوانین طبیعت یافت شده در فیزیک و شیمی برای تبیین پدیدههای زیستی و اجتماعی که زمان نقش محوری در آنها دارد، مناسب است. آیا این پدیدهها را میتوان صرفاً حالاتی از یک نظام تلقی کرد؟ زیرا بسیاری دانشمندان مدعی هستند که همهی آنچه برای تبیین پدیدهای لازم است، عبارتند از دو گزاره: (1) گزارهی قوانین طبیعت مرتبط؛ و (2) گزاره شرایط اولیهی آن نظام. هر حالت دیگر نظام را میتوان از اینها استنتاج کرد. از دیدگاه چنین دانشمندانی قوانین طبیعت ویژگی بیزمانی ریاضیات را دارند و، به واقع، در اصل به زبان ریاضی قابل بیان هستند ( ر.ک: Davies, 1993,pp.79-80;Barrow, 1992,p.188). از سوی دیگر، به نظر میرسد که تکامل متضمن نوعی احتمال هم باشد؛ چه احتمال مربوط به صخرهها (زمین شناسی) یا مربوط به حیات (دیرین شناسی). این ویژگی حکایت از آن دارد که، مانند موارد آشنای فسیل برگس شاله (15) یا انقراض دایناسورها، در فرایند تکامل هم تصادف دخیل است هم ضرورت و هم بینظمی وجود دارد هم نظم و قاعده. در واقع چنانکه از عنوان اثر مهم مونود بر میآید، داستان تکامل ترکیبی است از تصادف و ضرورت.(16) اما اینکه چه سهمی را باید به تصادف اختصاص داد و چه سهمی را به ضرورت، پرسشی است قابل بحث و شاید همیشگی.(17)
در تبیین علمی عالَم- تبیین زیستشناختی و کیهانشناختی - زمان چه اندازه مهم است؟ زمان برای تاریخ بسیار مهم است، ولی آیا تاریخ از این لحاظ با همهی علوم تفاوت دارد یا فقط با برخی از آنها؟ و اگر ثابت شده باشد که زمان برای هیچ علمی ضرورت ندارد، به این معنا خواهد بود که زمان برای تاریخ هم فقط نوعی توهم است؟(18)
دربارهی جایگاه زمان در علم زیاد سخن گفتیم، اکنون به معنا میپردازیم.
2. 5 معنا
در بحث از معنا همهی علوم طبیعی را کنار میگذاریم، زیرا اعتقاد عمومی بر این است که در هیچ کدام از این علوم، مفهوم معنا محلی از اعراب ندارد. معنا مفهومی است که فقط برای انسانها معنا و مفهوم دارد. البته قوانین طبیعت و مسائل کیهانشناسی برای دانشمندان مطالعه کنندهی آنها معنادار است، ولی معنا جزء پدیدههایی نیست که آنها مطالعه میکنند.معنا مفهومی سیال است و شاید با اهمیت یا با نمادگری پیوند و ارتباط پیدا کند. به یک معنا، میتوانیم رویدادی را آکنده از معنا (یا معنادار) بدانیم، زیرا آن را مهم میدانیم. به معنایی دیگر، که در فلسفه بسیار رایج است، معنا با واژهها یا نمادهای دیگر پیوند میخورد. این وجه به حوزهی معناشناسی تعلق دارد. مسئلهی فلسفی اساسی معنا به نحوهی پیوند واژهها با دنیای واقع مربوط میشود. آنچه از لحاظ اهداف بحث ما روشن است این است که توانایی درک اهمیت رویداد یا بر ساختهی فرهنگی (مثلاً یک رسم)، و توانایی درک یا واژه، یک جمله، یک صفحه یا یک کتاب جملگی فقط مختص انسان است.
این واقعیت که معنا فقط به انسانها تعلق دارد، به بحث و مشاجرهای عمده بر سر روشهای علومانسانی، به ویژه روانشناسی، منجر شده است. هنگام بررسی و مطالعهی پدیدههای غیرانسانی- ستارهها، کرمها و رعد و برقها- دانشمندان فقط باید به مشاهده متکی باشند حتی در مورد حیوان باهوشی مانند سگ، آنان نمیتوانند بپرسند که این حیوان چه احساسی دارد یا چه فکر میکند، و یک چنین تجربهای برای آن چه معنایی دارد. آنها فقط میتوانند رفتار آن حیوان را مشاهده کنند. ولی در مورد انسانها، راه ساده و بدیهی پی بردن به چنین چیزهایی پرسیدن است. میتوان از آن انسانها پرسید که : "آن موضوع چه اهمیتی برای شما دارد (یا چرا اهمیت دارد)؟" (اهمیت)؛ "منظور شما از آن گفته چیست؟" یا "درک و برداشت شما از آن عبارت چیست؟" (معنا شناسی). ویژگی یک نشانهی این است که بر تصور چیزی غیر از خود دلالت دارد. ولی نشانه فقط برای موجودی این کار را میتواند انجام دهد که بتواند پیوندی آگاهانه میان آن نشانه و چیزی که نشانه بر آن دلالت دارد- ابر و باران، واژه و معنا - بر قرار کند. جدا از اینکه اندک حیوانات یا ماشینهای بسیار هوشمند هم قادر به برقراری چنین پیوندی هستند، در این بحث فقط با انسانها سرو کار داریم.
تاکنون مطالب زیادی دربارهی همسنجی روشها و رویههای تاریخ با روشها و رویههای علوم طبیعی بیان کردهایم. روشن است که معنا پرسشی دشوار دربارهی علوم اجتماعی (یا به قول فرانسویها، علوم انسان) پیش میآورد. اگر این علوم بخواهند شایستهی آن عنوان باشند، آیا نباید علوم طبیعی بسیار پیشرفته و موفق را سرمشق خود قرار دهند. در این صورت روشهایی که باید اتخاذ شود عبارت است از مشاهده و آزمایش، توصیف، طبقهبندی، تعمیم، و تبیین به وسیلهی تعمیمها (یا "قوانین") که به آن صورت تحصیل شده است. چنانکه دورکیم بیان کرده است (ر.ک: Durkheim, 1964; همچنین به Giddens, 1978; Lukes, 1975). این روشها را میتوان هم در مورد پدیدههای انسانی و هم پدیدههای طبیعی به کار بست. ولی آیا این کافی است؟ آیا در این صورت بسیاری جنبههای حیاتی انسان، به ویژه معنا را نادیده نمیگیریم؟ اگر معنا جایی در علوم طبیعی ندارد، این امر ضرورت بخش کنار گذاشته شدن معنا از قلمرو علومانسانی نیست؟ کنار گذاشتن معنا از حوزهی مطالعهی آنها هم مانند مطالعهی ماهی است فقط هنگامی که بیرون از آب قرار دارد و این نوعی نقص روششناختی است. از سوی دیگر، معنا اغلب بسیار ذهنی است و، بسته به ذهنیت درک و دریافت کنندگان آن، بسیار تغییر میکند. آیا یک علم عینی میتواند چنان امر ذهنی فراگیر و عمدهیی را بررسی کند؟ عالمان اجتماعی دارای رهیافتی پوزیتیویستی، پاسخ منفی میدهند. عالمان دیگری مانند وبر هم عملاً گفتهاند که ،چنین کاری دشوار است، ولی ما باید انجام دهیم.
پینوشتها:
1.The Mona Lisa and Bach"s St Matthew Passion
2. این واژه ممکن است به جریان رویدادها که در واقع رخ می دهد معطوف باشد (تاریخ1) یا به آنچه درباره آن رویدادها باور داریم و می نویسیم (تاریخ 2). گاهی این دو معنای متمایز را "تاریخ - چونان - رویداد" و "تاریخ - چونان- گزارش" مینامند.
3. prophyria
4.Edmund Halley
5. این تمایز به هیچ معنایی جدید نیست و ویندلباند و ریکرت در اواخر سدهی نوزدهم چنین تمایزی انجام دادند. مثلاً ر. ک: MacRae (1974, pp. 63-4) همچنین ر. ک:
Hughes (1974, pp. 189-91) و lggers (1983, pp. 147-56).
6. Hecuba، در داستانهای قدیمی یونانی نام همسر پریما شاه تروا که پس از تصرف تروا به دست یونانیها به بردگی فرستاده شد.م
7. در واقع تاکنون بیان کردهایم که مورخان و دانشمندان اغلب همکاری میکنند.
8. Thucydides. Peloponnesian War (1954), l, 22. p. 24.
9. البته، بیشتر بستگی به این دارد که تکرار مورد نظر ما چه اندازه دقیق و کامل باشد.
10. Naseby in Leicestershire
11.Somme
12. یک فیزیکدان معاصر ادعا کرده است که قوانین طبیعت عام، مطلق، ابدی و همهتوان هستند. ر. ک: Paul Davies (1993. pp. 82- 3).
13. ammonites and brontosauruses
14. ر. ک: Michael Ruse (1979 and 1986); Philip Appleman (1970); H. S. Hughes (1974, pp. 38-9) . یک شکل خام و ابتدایی داروینیسم اجتماعی بیشتر عناصر و موضوعهای نازیسم را در بر میگیرد.
15.Burgess Shale
16. Jacques Monod Le Hasard et la necessite (1970). Paris. ET Chance and Necessity (1972)
17. افزودن برمونود، همچنین ر. ک:
Mayr (1993); Gould (1991)، و
Pual Davies (1995)
18. برای آشنایی با بحث بیشتر ر. ک: Barrow ; Hawking (1990, pp. 166-9) Davies (1993, pp. 152-60) ; (1992, pp. 193-7, 199-201)
ر. ک" Le Poidevin and MacBeath (eds) (1993)
استنفورد، مایکل، (1392)، درآمدی بر فلسفهی تاریخ، ترجمه: احمد گل محمدی، تهران: نشر نی، چاپ ششم