نویسنده: مایکل استنفورد
مترجم: احمد گل محمدی
مترجم: احمد گل محمدی
به گفتهی ارسطو، تاریخ دربارهی "آنچه مثلاً آلسیبیادیز (1) انجام داد یا آنچه برای او اتفاق" افتاد، است.(2) گاهی آنچه در تاریخ برای شخص اتفاق میافتد تأثیر نیروهای غیر شخصی است، ولی در اغلب موارد نتیجهی قرار گرفتن شخص در قطب و طرف پذیرا یا گیرندهی کنش شخص دیگر است. بنابراین، به هر حال، بخش عمدهی تاریخ به کنشها مربوط میشود. از دیدگاه ماکس وبر، یکی از بزرگترین جامعهشناسان، جامعهشناسی هم این گونه است. او جامعهشناسی را چنین تعریف میکند: "علمی که میکوشد کنش اجتماعی را به صورت تفسیری درک کند تا به تبیین علی از روند و آثار آن کنش دست یابد"(Weber, 1964, p.88). اگر واژهی "علم" را از این تعریف برداریم، شاید برای بیشتر مورخان پذیرش آن چونان تعریف موضوع مورد مطالعهی آنان دشوار نباشد. ربط و اهمیت این موضوع برای بحث ما در مورد ذهن این است که وبر "کنش" را چنین تعریف میکند: "هر رفتار انسانی هنگامی که و تا جایی که فرد کنشگر معنایی به آن نسبت میدهد. "چنین کنشی هنگامی اجتماعی است که در معنای آن "رفتار دیگران مدنظر گرفته شود"(Weber, 1964,p.88). در مواقعی این ویژگی را تشخیص میدهیم که، در عین قرار گرفتن در طرف پذیرا یا گیرندهی کنش دیگری، خواستار توضیح یا تبیینی میشویم. نوع تبیینی که ما میخواهیم معمولاً از نوع تبیین قانون مانند -"زیرا همهی اهل خطر، حسودها، شوهران، جادوگر پزشکها و بوروکراتها آن گونه رفتار میکنند"- نیست. بلکه ما میپرسیم که "منظور شما یا او از این عمل چیست؟" پاسخ دادن به این واکنش تقریباً غریزی نیازمند چیزی است که وبر "درک تفسیری کنش اجتماعی" مینامد.
هم از نظر مورخ و هم از نظر جامعهشناس، کنشاجتماعی معمولاً و نوعاً عقلانی است. البته ما همه (نه بهتر از کودکان) میدانیم که بسیاری کنشها به هیچ روی عقلانی نیست. تا جایی که کنشها دربرگیرندهی معنای ذهنی باشند، عقلانیتی در کار نیست. چنانکه وبر میگوید: "پژوهش جامعهشناختی میکوشد پدیدههای غیر عقلانی گوناگون را در قلمرو مطالعهی خود وارد کند... این پدیدهها بر حسب مفاهیم نظریهی مبنا مشخص و مدون میشوند؛ مفاهیمی که در سطح معنا مناسب و کارآمد هستند"(Weber, 1964,p.110). شاید رفتار گذشتهی ما (مثلاً خشمگین شدن یا حسادت) بعداً در اوقات خوش زندگی احمقانه به نظر آید، ولی در آن زمان برای خود معنایی داشته است. این طنز را که دربارهی یک سیاستمدار است به یاد آوریم: "او را به خاطر پیمانشکنیهایش مقصر ندان./ او آن موقع پیمانهای مورد نظر را جدی میگرفت.
تحلیل پنج بخش کنش
تمایزی مهم میان حماقت و جهل وجود دارد که در تاریخ مؤثر است. اگر شخصی در گذشته رفتار عاقلانهای (ازنگاه ما) انجام نداده است، آیا احمق بوده یا صرفاً از آنچه ما میدانیم آگاه نبوده است؟ این نکته برای فهم هم شخص وهم کنش مهم است. بنابراین، اجازه دهید کنش را در چارچوب پنج عنصر تشکیل دهندهی آن بررسی و تحلیل کنیم. این عناصر عبارتاند از: (1) غایت، هدف یا منظور؛ (2) سائق یا انگیزهی رسیدن به هدف؛ (3) ارزیابی کارگزار از وضع موجود؛ (4) انتخاب وسیلهی رسیدن به هدف، و (5) بستر یا محیط کنش، که به ترتیب بررسی خواهیم کرد. همهی این عناصر ممکن است در چارچوب معنای ذهنی کنش قرار گیرند، هر چند در مورد پنجم، علاقهی اصلی مربوط میشود به هر گونه عدم تناسب میان معنای ذهنی و واقعیت عینی.1) اگر کنش عقلانی باشد میتوانیم فرض کنیم که هدفی دارد. ممکن است دنبال کردن هدف صرفاً به خاطر خود آن هدف باشد، مانند عشق، زیبایی، صداقت، وظیفه، پرستش و از این قبیل. عقیده بر این است که این چیزها فینفسه ارزش دارند و بنابراین، نیازی نیست بپرسیم که چرا آن اهداف را دنبال میکنیم. ولی برای یک فرد معتقد به اصالت فایده، این چیزها شاید فقط ارزش ابزاری داشته باشند؛ به عبارتی وسیلهای باشند برای ایجاد لذت و کاهش رنج. بنابراین، اهداف دیگر شاید فی نفسه ارزشمند نباشند، بلکه به این دلیل ارزش پیدا کنند که به حصول اهداف ارزشمند میانجامند. مثلاً اگر شما زیبایی را ارزشمند میدانید، شاید برای کسب پول اقدام کنید تا با آن گلهایی برای باغچه یا عکسهایی برای اتاق خود بخرید. البته برخی مردم پول را به خاطر خود پول کسب میکنند. آیا این رفتار عقلانی است؟ این نوع اهداف که وبر "زوسکراشنال"(3) یا تقریباً عقلانیت معطوف به هدف مینامد ممکن است در تعارض با یکدیگر باشند. آیا من، در جستوجوی زیبایی، باید کار کرده، پول بیشتری برای خرید گل به دست آورم یا از خانه بیرون زده به کار در باغ یا گردش در دشت و صحرا بپردازم؟ از سوی دیگر، برخی اهداف شاید چندان ارزشمند نباشند، مانند تلاش برای تلافی کردن کار کسی که شما را رنجانده است یا آسیب رساندن به هموطن خود به دلیل نژاد یا فرهنگ او. نکتهی آخر اینکه دربارهی رفتار خودانگیختهای مانند آواز، رقص یا خنده- که همیشه خودانگیخته نیست- چه باید گفت؟ اگر آن گونه رفتارها به هر حال دربردارندهی هدفی باشند، بی گمان آن هدف معنادار و دلالتی خواهد بود. آیا این موضوع در مورد آفرینش هنری هم صادق است؟ مورخ هنگام تلاش برای فهم کنشهای مردم در گذشته، باید همهی این امکانها و احتمالها را مدنظر داشته باشد، زیرا شواهدی که پیش روی او قرار دارد به ندرت به مقاصد کنشهای آنان مربوط میشود و بیشتر به نتایج و پیامدها ارتباط دارد. او از نبردهای آنان، نامههایی که نوشتند، سفرهای دریایی که انجام دادند، کالاهایی که خریدند و پیوندهای زناشویی که بستند آگاهی دارد و امیدوار است از روی این نتایج به اهداف و مقاصد آنان پی ببرد. چرا آنها این کارها را انجام دادند؟ چنانکه بیان شد، او بلافاصله نمیتواند به پاسخ ونتیجهای برسد و باید هر کدام از این اجزا و عناصر را به دقت بررسی کند.
2) برای رسیدن به هدفی برنامهریزی شده، شخص باید هزینه ای، به صورت پول، زمان، کار فکری یا یدی، یا انرژی روانی، بپردازد. افزون بر این، رسیدن به هدف تقریباً همیشه مستلزم صرف نظر کردن از چیزهای مطلوب دیگر است. بنابراین، پشت هر کنش باید انگیزهای قرار داشته باشد که گاهی نسبتاً نیرومند است. در غیر این صورت شخص فقط در فکر چیزهای خوب خواهد بود بدون آنکه نیروی خود را برای دستیابی به آنها به کار گیرد؛ مانند بیخیالهای ادیسه که بی اراده در "سرزمینی که به نظر میآمد در آنجا همیشه بعد از ظهر است لَم میدادند" (Tennyson). بنابراین، مورخ میپرسد که کارگزار تاریخی مورد بررسی چه انگیزهی قوی داشته است؟ آیا او در این کار هدفی را بر هدفی دیگر ترجیح داده است؟ او برای انجام این کار چه هزینهای پرداخته است و از چه چیزهای خوب دیگر صرف نظر کرده است؟ چه چیزی او را به این کار واداشته است؟
3) یک لطیفهی قدیمی وجود دارد که: "آیا میتوانید راه لندن را به من نشان دهید؟" "اگر من به لندن میرفتم، از اینجا شروع نمیکردم. "هر کنشی باید از جایی که هستیم آغاز شود. ولی همیشه آسان نیست تعیین کنیم که در این لحظه دقیقاً کجا هستیم. ارزیابی و برآورد ما از موقعیت اقتصادی یا سیاسی یا اجتماعی اطراف خود چست؟ در چنین شرایطی، آیا معقول است که برای رسیدن به این هدف تلاش کنیم؟ برای پاسخ به این پرسش، جایگاه مورخ، با بصیرت و بینش خاص خود، در اغلب موارد بهتر از جایگاهی است که کارگزار تاریخی در آن قرار داشته است. در آوریل 1915 هنگامی که نخستین نیروهای اعزامی متحدین در سواحل شبه جزیرهی گالی پولی پیاده شدند، هم از برتری نفرات برخوردار بودند، هم از امتیاز غافلگیری. ولی سردرگمی فرماندهی باعث شد تا نیروها به تپههای شنی ساحل بسنده کرده، بلندیهای اطراف را تصرف نکنند (Liddell Hart, 1972,p. 176). در نتیجه امتیاز غافلگیری از دست رفت و هرگز جبران نشد. پس ناتوانی از ارزیابی درست موقعیت در میدان جنگ، اغلب مصیبتبار خواهد بود. البته در بیشتر موارد تاریخی دیگر، هنوز برای مورخ روشن نیست که کارگزار تاریخی چه برداشت و تصوری از موقعیت مورد بررسی داشته است. در سال 1870، بی گمان زیرکی بیسمارک باعث شد تا ناپلئون سوم در مورد تلگرام امس (4) دچار سردرگمی شود. ولی آیا امپراتور واقعاً باور داشت که آن موقعیت، حتی به همان صورتی که تصور میکرد، اعلام جنگ را ایجاب میکند؟ با وجود بحثهای زیاد تاریخی، هنوز بسیاری از این گونه معماها لاینحل مانده است.
4) همین عنصر سوم (ارزیابی) با عنصر بعدی کنش پیوند میخورد که انتخاب وسیله است. این یک ضرب المثل قدیمی است که "هر کس هدف را انتخاب کند، وسیله را انتخاب میکند". ضرب المثل نامبرده متضمن این نکته است که هدفی مطلوب شاید نیازمند هزینهای نامطلوب باشد. بی گمان یکی از نخستین ملاحظات در این انتخاب کارایی است. آیا ما نباید وسیلهای را انتخاب کنیم که با بیشترین احتمال به نتیجهی مطلوب بینجامد؟ ولی اگر آن وسیله دربرگیرندهی دروغگویی، خیانت به دوست و آسیب رساندن به شخص بیگناهی باشد چه باید کرد؟ و اگر انتخاب محتملترین راه رسیدن به موفقیت ایراد اخلاقی نداشته باشد، دربارهی هزینههای مالی، روانی یا جسمی که باید پرداخت شود چه میتوان گفت؟ همهی این موارد و موارد دیگر را باید هنگام انتخاب وسیله مدنظر قرار داد. کارگزار مورد بحث چه تعداد وسیله را برای رسیدن به هدف تصور میکرده است؟ آیا او متوجه این یا آن وسیله بوده است؟ آیا از درک آنها عاجز بوده، یا آنها را نامناسب تشخیص داده، کنار گذاشته است؟ و اگر کنار گذاشته، به چه دلایلی بوده است؟ آیا حکومت ایالات متحد برای پایان دادن به جنگ با ژاپن راهی جز ویران کردن دو شهر با بمب اتمی نداشته است؟ ارزیابی موقعیت و انتخاب وسیله جملگی بر برداشت کارگزار از جهان اطراف خود دلالت دارد. گاهی این باورها، مثلاً اینکه کارگزار تاریخی مورد تهدید جادوگران، مونیستها یا یهودیان قرار میگیرد یا حکومت فدرال امریکا در اندیشهی توطئهای علیه مردم ایالات متحد است، ممکن است برای ما بسیار عجیب و غریب باشد. با وجود این، مورخ باید با توسل به قوهی تخیل تصور کند که آیا ممکن است کارگزار البته غیر منطقی، این امور نامحتمل را مهم تلقی کرده باشد. دوباره باید یادآوری کنیم که مشکل مورخ این است که در اغلب موارد فقط نتایج کنش را پیش روی خود دارد. بررسی و تحلیل باورهای نامحتمل کارگزار مستلزم دادههای تجربی جداگانهای است زیرا شخص عاقل شاید دارای چنان باورهایی نباشد. انتخاب وسیله، به شیوههای دیگری ساختار ذهنی کارگزار را آشکار میکند. اول، اقدام او در پذیرش یا رد روشهایی که از لحاظ اخلاقی مورد تردید است، از پایبندی او به اخلاق و بنابراین رفتار ممکن و محتمل او در موارد [مشابه] دیگر حکایت دارد. دوم، اعتقاد او به کارآمد بودن این یا آن. وسیلهی نشان دهندهی قضاوت او دربارهی ماهیت انسان (مثلاً انسان فاسد بر این باور است که هر انسانی قیمت خاص خود را دارد) و جالبتر از آن، نشان دهندهی دیدگاه اوست در این باره که جهان چگونه کارمی کند و علل مؤثر و کارامد امور کداماند. این جنبه ویژگی مهم خود مورخ هم هست. البته در مورد مورخ باور و دیدگاه اغلب روشن است؛ مثلاً اگر مورخ مارکسیست باشد. بر این باور خواهد بود که زیربنای تاریخ ماتریالیسم است؛ اگر لیبرال باشد میپذیرد که سرانجام به حقیقت دست خواهیم یافت؛ و اگر مسیحی، مسلمان یا یهودی باشد به نوعی مشیت الهی در کار جهان معتقد است.
5) آخرین عنصر، بسترکنش است. بر خلاف چهار عنصر پیشین، این عنصر عینی است و بنابراین جزئی از معنای ذهنی که معرّف کنش است به شمار نمیآید. با وجود این، چنانکه واژههای "کارگزار" و "کنش" دلالت دارند، ما صرفاً با معناهای ذهنی سرو کار نداریم بلکه به کردارهای شکل گرفته در جهان واقعی و راجع به جهان واقعی هم میپردازیم. تاریخ عمدتاً با آنچه مردان و زنان انجام میدهند سرو کار دارد و کنش، به تمام معنی، عرصهی فعالیت تاریخ است. هر کنش پیامدهای عامدانه و غیر عامدانهی خود را دارد. اگر چنان پیامدهایی وجود نداشت، تاریخ میتوانست کنش را نادیده بگیرد و در واقع تاریخ نمیتوانست آن را شناسایی کند. ماهیت و چیستی پیامدها هم عمدتاً به بستر کنش بستگی دارد. بنابراین، برای درک کامل کنش، مورخ باید نه تنها معنای ذهنی کنش (هدف، انگیزه، ارزیابی و انتخاب وسیله) بلکه موقعیت تاریخی عینی را هم که کنش در آن شکل گرفته، بررسی کند. هر چند مطالب گفتنی زیادی در این باره وجود دارد، بحث حاضر را به این موضوع محدود میکنیم که بستر کنش را باید از منظر تقاطع دو محور مورد بررسی قرار داد: محور افقی؛ محور عمودی. محور افقی عبارت است از همهی رویدادها و شرایط همزمان با کنش؛ یا، به معنای فراگیر، شرایط محیط بر کنش، مانند جنگ و صلح، فراوانی یا کمبود، دیکتاتوری یا دموکراسی و از این قبیل. محور عمودی هم عبارت است از رویدادها و شرایط مرتبط قبل و بعد از کنش؛ یا، به معنای فراگیر، علتها و معلولهای ممکن کنش. اگر مورخ میخواهد به اهمیت تاریخی کنش پیببرد، باید هر دو محور را تمام و کمال درک کند. پس در همین فصل مربوط به ذهن هم دوباره متوجه میشویم که درک اهمیت تاریخی کار مهم ذهنی است. همچنین متوجه میشویم که این کار ذهنی تا حدود زیادی دربرگیرندهی درک اذهان انسانهایی است که کنشهای آنها تاریخ گذشتهی ما را تشکیل میدهد.(7)
2.انسجام
تحلیل بالا دربارهی هدف و وسیله با جملات آغازین اخلاق نیکوماخس ارسطو انطباق دارد. ولی چنانکه در بخشهای بعدی آن کتاب آشکار میشود در آغاز یک کنش همیشه برای ما روشن نیست که آنچه میجوییم دقیقاً چیست. ما از جایی آغاز میکنیم که امیدواریم راه درستی باشد، ولی فقط هنگامی که جلوتر رفتیم میتوانیم هدف خود را تعریف کنیم. این اصل شاید به بهترین وجه در آفرینش هنری نمود یابد، ولی در تجارب اخلاقی و دینی هم میتوان مصادیق آن را پیدا کرد. در واقع زندگی خردمندانه شاید دقیقاً این باشد که از روی تجربه بیاموزیم چگونه سره را از ناسره تشخیص دهیم یا کشف کنیم که ارزشمندترین اهداف زندگی چیست. تحلیل مذکور نمونهی سادهای است مبتنی بر این عبارت کوتاه که "میخواهم به هواپیما برسم. سریعترین راه رسیدن به آن کدام است"؟ مورخان اغلب باید بپرسند که مثلاً آیا یک سیاستمدار هدفی ثابت دارد، آیا به تجربه آموخته است که اهداف بهتر (یا دیگری) تعریف کند، یا، آیا فقط اهدافی بسیار کوتاهتر دارد و با هر بادی میلرزد. مورخی معاصر دربارهی استالین مینویسد: "تردیدی نیست که استالین استعداد چشمگیری به عنوان سیاستمدار داشت ولی نادرست است تصور کنیم که او (بیشتر از هیتلر) در اندیشهی پیاده کردن نقشهی بسیار دقیق بود" (Bullock, 1993,p.199).ممکن است زندگی موفقیت آمیزکرامول، واشنگتن، ناپلئون یا لینکلن به همان اندازه برای خود آنها شگفتیآور بوده است که برای معاصران آنها.
پینوشتها:
1.Alcibiades (450- 404 ق.م)، سیاستمدار و نظامی عالی رتبه آتنی. م
2. Poetics, ر. ک: Aristotle (1965, p. 44)
3. "zweckrational"
4.Ems telegram, پیامی (13 جولای 1870) دربارهی خودداری پروس از پذیرش شرایط فرانسه که بیمسارک از متن آن آگاه شده، تغییر داد.م
5. برای آشنایی با تحلیل یک رویداد تاریخی بر حسب این پنج عنصر کنش، ر. ک: بحث من در بارهی "انقلاب آرام و آسان" (Velvet Revolution) ماه نوامبر- دسامبر 1989 در پراگ: Stanford (1994, pp. 24-7)
استنفورد، مایکل، (1392)، درآمدی بر فلسفهی تاریخ، ترجمه: احمد گل محمدی، تهران: نشر نی، چاپ ششم