نویسنده:زینب مقتدایی
منبع:راسخون
منبع:راسخون
مقدمه :
کارل ماکسیمیلیان امیل وبر ، یک حقوقدان، سیاستمدار، تاریخدان، جامعهشناس و استاد اقتصاد سیاسی بود که به گونهای ژرف نظریه اجتماعی و جامعهشناسی را تحت نفوذ و تأثیر خود قرار داد.او در کنار امیل دورکیم و کارل مارکس سه معمار عمده دانش اجتماعی به شمار میآیند. مشهورترین کار ماکس وبر در جامعهشناسی اقتصاد مقاله اخلاق پروتستانی و روح سرمایهداری است که درعین حال آغاز فعالیتهای پژوهشی در زمینه جامعهشناسی دین نیز محسوب میشود. ماکس وبر، فرهنگ و به صورت ویژه مذهب و دین را عاملی میداند که بدون استثناء در شرق و غرب ، شیوه و راههای پیشرفت فرهنگی را تعیین کردهاند. براین پایه خصیصههای ویژه پروتستانیسم زاهدانه (اولیه) باعث توسعه سرمایه داری، دیوانسالاری، دولت عقلانیتگرا-قانونمند در غرب شد. دراین مقاله وبر تأثیرات پروتستانیسم را بر ظهور و رشد و نمو سرمایهداری مورد بحث قرار میدهد ومیگوید سرمایهداری آن طور که کارل مارکس میگوید صرفاً نظامی مادی نیست، بلکه ترجیحاً از ایدهها و ارزشها و آرمانهای مذهبیای سرچشمه میگیرد که صرفاً نمیتوان با مناسبات مالکیت-تولیدی، فناوری و یا نظام آموزشیاش آن را تحلیل و تبیین کرد.
کار عمده وبر درباره خردگرایی و عقلانی شدن و به اصطلاح افسونزدایی از علوم اجتماعی و اندیشههای علمی است که او آن را به ظهور سرمایهداری و مدرنیته مربوط ساخت. وبر معاصر جرج زیمل، چهره برجسته در بنیاد نهادن روششناسی ضداثباتگرایی، معاصر بود. کسی که جامعهشناسی را نه به عنوان رشتهای غیر تجربی بلکه دانشی معرفی میکرد که باید کنش اجتماعی را از طریق معانی ذهنی دارای ثبات مطالعه کند.
کلیدواژه ها: ماکس وبر، تفهم، نوع آرمانی، ارزش، علیت، تبیین، قفس آهنین ، بوروکراسی ، عقلانیت
زندگی نامه
ماکس کارل امیل وبر زاده ۲۱ آوریل ۱۸۶۴ میلادی در ارفورت ایالت تورینگ آلمان است. بزرگترین فرزند خانوادهای دارای هفت فرزند و ثروتمند و به لحاظ سیاسی مشهور در حزب لیبرال ناسیونال آلمان بود.پدرش ماکس وبر و مادرش یک کارمند دولت به نام هلن فالنشتاین و یک پروتستان و کالوینگرا، با ایدههایی جزمی نسبت به اخلاق پروتستانی بود.
اشتغال ماکس وبر پدر به امور سیاسی خانواده را هم غرق در امور سیاسی کرد و تالار پذیرایی او را به محل حضور پژوهندگان نامدار و چهرههای شناخته شده آلمانی نظیر دیلتای، زیمل و ترایچکه کرد. وبر به شدت تحت تأثیر مشرب فکری مادرش قرار گرفت، اما هرگز ادعای مذهبی بودن نکرد.
وبر جوان و برادرش آلفرد که او نیز یک جامعهشناس و اقتصاد دان بود در این فضای روشنفکری رشد کردند. وبر در سال ۱۸۷۶ در حالی که تنها ۱۳ سال داشت نوشتهای تاریخی تحت عنوان کریسمس شامل دو مقاله «درباره مسیر تاریخی آلمان با ارجاع ویژه به موقعیتهای امپراتور و پاپ و درباره دوران امپراطوری روم از کنستانتین تا مهاجرت ملتها» را به پدر و مادرش تقدیم کرد. در سن چهارده سالگی او نامههایی نوشت که به هومر، ویرژیل، سیسرو و لیوی ارجاع داده شده بود و دارای اطلاعات گستردهای درباره گوته، اسپینوزا، کانت و شوپنهاور بود، پیش از این که مشغول به تحصیل در دانشگاه شود. به نظر میرسید که وبر در جستجوی مطالعات پیشرفته در علوم اجتماعی است.
در سال ۱۸۸۲ وبر به عنوان دانشجوی حقوق در دانشگاه هایدلبرگ ثبت نام کرد. وبر در سال یادشده به انجمن دوئلینگ (مبارزه مسلحانه دو نفره و رسمی) پدرش پیوست و حوزه کاری پدرش را در حقوق مورد مطالعه قرار داد. او در کنار تحصیل رشته حقوق به نوشتن مقاله درباره اقتصاد و تاریخ قرون وسطی و دینشناسی پرداخت. اوهمچنین به صورت متناوب در ارتش آلمان در استراسبورگ خدمت میکرد. در پاییز سال ۱۸۸۴ به خانه پدری بازگشت تا در دانشگاه برلین به تحصیل بپردازد. در هشت سال بعدی عمرش، او تنها یک ترم در دانشگاه گوتنگن و دوره کوتاهی را در آموزش نظامی در ارتش گذراند. در ۱۸۸۹ ماکس وبر رساله دکترای حقوقاش را درباره تاریخ سازمانهای بازرگانی در سدههای میانه۱۹۷۷ در برلین ارایه داد. دو سال بعد کارش تحت عنوان «آمادگی به اقرار به گناه، تاریخ کشاورزی روم و اهمیتش برای حقوق عمومی و خصوصی» کامل کرد، از این تاریخ به بعد او آماده میشود تا به تدریس در دانشگاه بپردازد.
در۱۹۰۴ به ایالات متحده برای شرکت در همایش علوم اجتماعی در سنت لوئیس مسافرت کرد. زندگی در قاره جدید تأثیری شگرف بر وبر مینهد. در سنت لوئیس وبر کنفرانسی درباره سرمایهداری و جامعه روستایی در آلمان میدهد. در همین سال وبر بخش نخست اخلاق پروتستانی و روح سرمایهداری و نیز مقاله دربارهٔ «عینیت شناخت در علوم و سیاست اجتماعی» را منتشر میکند.
در ۱۹۰۸ وبر به روانشناسی اجتماعی صنعت توجه پیدا میکند و دو مقاله در همین زمینه منتشر میکند. در سالن هیدلبرگ بیشتر دانشمندان آلمان معاصر خود را مانند ویندلباند، یلی نک، ارنست ترولچ، نومان، سومبارت، زیمل، روبرت میشلز، تونیس، پذیرا میشود و دانشگاهیان جوانی چون گئورگ لوکاچ. لوئن اشتاین را راهنمایی میکند. وی همچنین به سازمان دادن انجمن آلمانی جامعهشناسی میپردازد و دست به انتشار مجموعهای از آثار علوم اجتماعی میزند.
زمینه خانوادگی ماکس وبر
پدرش یک مقام عالی رتبه اداری بود که در موقعیت نستباً مهم سیاسی هم قرار داشت و به روشنی فردی از هیأت حاکمه محسوب می شد و طبیعی بود که بخواهد موقعیت خود را حفظ کند ، بعلاوه اینکه پدر وبر فردی دنیا طلب و خوشگذران بود ، لذا بهمین دلیل و بسیاری از دلایل دیگر همواره با مادرش در برخورد شدید و تند بودند.مادر ماکس وبر یک کالونیست متعصب بود. این اختلاف عمیق بین پدر و مادر تأثیر زیادی بر اخلاقیات فرزندشان داشت . وبر در هیجده سالگی به دانشگاه هاید برگ وارد شد. و مشی پدر خویش را انتخاب کرد و سه نیمسال تحصیلی به تحصیل حقوق پرداخت و پس از آن دانشگاه را برای خدمت در ارتش ترک کرد.وبر از نظر مالی و اجتماعی به پدرش وابستگی داشت ولی از نظر فکری به سمت ارزشهای مورد قبول مادرش گرایش پیدا کرد ؛لذا ضدیت با پدرش در درون او رشد کرد. او با یک زندگی ریاضت گرایانه خو کرده و به کار خود عمیقاً علاقه مند بود. او مثل ساعت منظم بود و کارهای روزانه خود را که بسیار متنوع هم بود در بخش های مجزا تقسیم کرده و به غذای ساده ای قناعت می کرد.در سال 1896 بعنوان استاد دانشگاه هاید برگ مشغول به تدریس شد ، اما در برخوردی که بین او و پدرش در سال 1897 برسر رفتار پدر با مادر پیش آمد برای اولین بار بطور علنی جانب مادر را گرفت و در مقابل پدر ایستاد . این برخورد احساس تعادل روانی وی را برهم زد و تا سال 1903 نتوانست فعالیت علمی داشته باشد.بعد از 7 سال وبر در سال 1904 توانست اولین سخنرانی خویش را بعد از بیماری در امریکا ایراد کند. در سالهای 1904 و 1905 مشهورترین کار شناخته شده او بنا « اخلاق پروتستان و روح سرمایه داری » منتشر شد. در این کار وبر ارزشهای مادری را در سطح آکادمیک مطرح کرد. وبر اکثر اوقات خود را در مطالعات مربوط به مذهب می گذراند و این در حالی بود که وی تشخصِ مذهبی نداشت.
وبر مذاهب جهانی را از یک دیدگاه تاریخی و تطبیقی مطالعه کرد از جمله مذاهب چینی ، هندی ،مسیحی، یهودی و اسلام. در سالی که مرد یعنی 1920 او بر روی مهمترین کارش یعنی اقتصاد و جامعه مشغول بود. اگر چه این کتاب پس از مرگ او منتشر و به زبانهای دیگر نیز ترجمه گردید.
علاوه بر این او مقالات زیادی در مجلات نوشت و در سال 1910 در تشکیل انجمن جامعه شناسان آلمانی کمک کرد. خانه او مرکزی برای روشنفکران در طیف های مختلف بود. علاوه بر این وبر ، فعالِ سیاسی و اجتماعی نیز بود و در باب مسائل اجتماعی روز نیز قلمزنی می کرد. تنشی در زندگی وبر وجود داشت که در کار او حائز اهمیت زیادی بود. این تنش بین فکر بروکرات که از پدر به او رسیده از یک سو و از سوی دیگر مذهب مادرش بود. این تنش حل نشده باقی ماند که برای همیشه زندگی شخص او را تحت تأثیر قرار می داد.
آثار ماکس وبر
هانس پتر مولر، استاد جامعهشناسی عمومی دانشگاه هومبولت برلین در کتاب "ماکس وبر ، آخرین آموزگار جهانی" ، منتشر شده در سال 2007 ، در باره ماکس وبر نوشته است : او را اقتصاددان، حقوقدان، تاریخدان، استاد علم سیاست و جامعهشناس میخوانند و برخی وی را حتی فیلسوف میدانند.پهنهی دانش او پژوهشهای اقتصادی، حقوقی، تاریخی و جامعهشناختی دورانهای باستان، سدههای میانه و مدرنیته را دربرمیگیرد. بیجهت نیست که وی به عنوان پایهگذار و پدر راهنما در رشتههای علوم اجتماعی شهرت جهانی یافته است.در کنار نظریههای سیاسی و اجتماعی وبر، استادان سرشناس امروز در آثار خود، نظریههای وی را الهامبخش و راهگشا در عرصههای زیرین نیز میدانند: جامعهشناسی اقتصاد؛ جامعهشناسی کار، شغل، حرفه، سازمان و صنعت - در پژوهشهای علم مدیریت آثار ماکس وبر بسیار سودمنداند-؛ جامعهشناسی نابرابری اجتماعی، تحرّک و قشر بندی اجتماعی - در کنار رهیافت تضاد گرایان، کارکرد گرایان در باب قشر بندی اجتماعی رهیافت سوم در این باب از آنِ ماکس وبر است-؛ جامعهشناسی سیاسی؛ جامعهشناسی دولت؛و بالاخره جامعهشناسی فرهنگ و دین که وبر نه فقط رهیافتی بی نظیر در این عرصه ارائه داد، بلکه در پژوهشهایش دربارهی دینهای جهانی، مقیاسها و معیارهایی را برای اولین بار عرضه کرد که تا کنون نیز معتبر و پایدار مانده است.در آموزشهای دانشگاهی در رشتههای علوم اجتماعی بطور مداوم و اجتنابناپذیر به نام ماکس وبر برمیخوریم. بنابراین برای کسب شناخت بیشتر در زمینهی تاریخ جامعه، تحلیل جامعه و نقد جامعه آشنایی با اندیشهی ماکس وبر بسیار سودمند است، زیرا که پهنهی پژوهشی وی را در بر میگیرند. اندیشههای ماکس وبر در ارائهی رهیافتهایی در نظریه، روش، تحلیل، آسیبشناسی و محیط اجتماعی ژرف بوده و از اعتباری جهانی برخوردارند. وی در پژوهش خود دربارهی تاریخ اجتماعی مدرنیتهی مغربزمین میکوشد به این پرسشها پاسخ دهد که: چرا فقط در غرب بود که رشد اجتماعی به گونهای خاص به مدرنیزاسیون انجامید؟ چرا خیزش انقلاب صنعتی و پیدایش سرمایهداری، انقلاب سیاسی، دمکراسی، انقلاب فرهنگی و فرآیند فردیتباوری، در اروپا خاستگاه خود را یافت؟ آمیزش شگفتیبرانگیز و خودویژهی(منحصر به فرد) سرمایهداری، دمکراسی و فردیتباوری، چگونه پیکر گرفت که امروز هنوز افسونزدهی آنیم و شاید بتوان آن را بخشی از میراث اروپایی قلمداد کرد؟ و اینکه این کدامین حلقههای زنجیری از شرایط بودند که این وضعیت تاریخی اجتماعی را در غرب امکانپذیر ساختند؟
در قلمرو اقتصاد به مطالعه سرمایهداری، بویژه در واحدهای اقتصادی سرمایهداری بورژوایی مدرن پرداخت.در حوزه دولت، بوروکراسی و حق که زمینههای ثبات اجتماعی و شکوفایی این سرمایهداری نوظهور را تضمین میکنندرا مورد پژوهش قرار داد و بالاخره در عرصه دین و فرهنگ به کند و کاو دین به منزلهی فرهنگ پرداخت؛ زیرا که دین یکی از بزرگترین قدرتهای رهنمود زندگی در جهان بوده و هست. این دین است که به انسانها میگوید چه بکنند و چه نکنند، چه چیزی میخواهند و باید بخواهند و چگونه بر دشواریهای زندگیشان چیره گردند و چگونه به اهداف خود برسند و در پایان چگونه به بهشت موعود راه یابند. وبر بطور تطبیقی اخلاق اقتصادی دینهای جهانی را برمیرسد تا دریابد، این کدام عاملها در پروتستانتیسم ریاضتکش بود که به خیزش مدرنیزاسیون در اروپا و ایالات متحدهی آمریکا انجامید، و برعکس، کدام عاملها در دینهای دیگر مناطق جهان بوده که مانع از چنین خیزشی شده است.
موضوع وبر، همانند کارل مارکس، سرمایهداری مدرن است. وی "اقتصاد و جامعه" را پژوهید، به همان سان که مارکس در مدل خود زیربنا (سرمایهداری) و روبنا (حق، دین، سیاست و غیره) را بررسی کرد. ماکس وبر، که به "مارکس بورژوا" شهرت یافت، همانند سلف خود، نیروی قابلیت و باروری و توان نوآوری این نظام اقتصادی مدرن را برجسته ساخت، ولی آنسوی تاریک آن را بدست فراموشی نسپرد. وی موفقیت غیرقابل انکار سرمایهداری را در برابر زیانهایی نشاند که قابل چشمپوشی نیست. حساسیت وبر بویژه معطوف بود به سرشت دوگانهی مدرنیته، به ناسازهها (پارادوکسیها)ی آن و به بهایی که جامعه و شیوهی زندگی مدرن از فرد میطلبد. زیرا که سرمایهداری، علم و فن و نیز دولت و روند دامنگستر بوروکراسی در جهان با دشوارآفرینی خود، فرصت یک زندگی مستقل را از فرد میربایند. وبر دوگانگی مدرنیته را در برابر گزینش یک زندگی مستقل مینشاند و در اینجا دست به آسیبشناسی میزند.آنچه اندیشههای ماکس وبر را برای یک خوانندهی کنجکاو جذاب میکند، آمیختگی نظریه، روش، تحلیل و نقد در آثار اوست.دکتر لهسائی زاده، عضو هیات علمی دانشگاه شیراز در ترجمه کتاب پیدایش نظریه جامعه شناختی ترنر، آثار وبر را در دو دوره مشخصِ زمانی- روانی طبقه بندی کرده است:
دوره اول : تا سال 1897 است که شامل کارهای عمدتاً تاریخی وبر است.از جمله:
رساله دکترای حقوق تحت عنوان : تاریخ بنگاههای تجاری در قرون وسطی در سال 1889
رساله احراز صلاحیت استادی تحت عنوان تاریخ کشاورزی روم در سال 1891
گزارش درباره وضعیت کارگران روستایی در آلمان شرقی در سال 1891
گرایش های موجود در تحول وضعیت کارگران روستایی در آلمان شرقی در سال 1894
روابط تولیدی در کشاورزی جهان
خواستگاه رشد بورژوازی
دوره دوم : وبر پس از هفت سال بیماری روانی و پس از غلبه بر آن در بازه زمانی 1904تا 1919 است؛ آثار اصلی جامعه شناسانه اش را در سه حوزه می نویسد :الف – حوزه مذهب
اخلاق پروتستانی و روحیه سرمایه داری 1905 ،اخلاق اقتصادی مذاهب جهانی 1915 و جامعه شناسی دین 1916ب – حوزه روش شناسی
مقاله ای در باب برخی مقولات جامعه شناسی تفهمی 1913ج – حوزه جامعه شناسی عمومی و سیاسی
شهر در گذر زمان ، دانشمند و سیاستمدار و مقالات اقتصاد و جامعه 1911در کار عمده دیگری به نام سیاست به عنوان رسالت دولت را به عنوان موجودیتی میشناسد که انحصار استفاده مشروع از خشونت را دراختیار دارد، تعریفی که در مطالعه علوم سیاسی نوین غرب محوریت دارد. تحلیل او از دیوانسالاری در اقتصاد و جامعه همچنان برای مطالعات مدرن از سازمان، مرکزیت دارد. مشارکت شناخته شدهاش در این امر مهم مطالعاتی معمولاً تحت عنوان تز وبر مطرح میشود. او نخستین کسی است که چندین جنبه گوناگون از اقتدار اجتماعی را بازشناسی و به ترتیب تحت عنوان «فرهمند»، «سنتی» و «قانونی»" آنها را مقوله بندی کرد؛ بنابراین ایده، تحلیل او از دیوانسالاری خاطرنشان میکند که نهادهای دولت مدرن برمبنای شکل اقتدار عقلانی–قانونی استوار شدهاند. او با تأثیرپذیری از ویلهلم دیلتای توانست نوع جدیدی از جامعهشناسی را بنیان گذارد که کمتر از علوم طبیعی الگو میگرفت و جامعهشناسی تفهمی نامیده شد.
زمینه اجتماعی وبر
همانطور که در شرح زندگانی وبر آمده، وی از خانواده ای از طبقه متوسط برآمده بود و بعلت ویژگی های شخصی و ارتباطات خانوادگی توانست موقعیتهای اجتماعی ی استادی و فعال سیاسی را کسب نماید. استاد دانشگاه در برلین و هایدبرگ و عضو انجمن های سیاسی، اجتماعی و علمی.او توانست در سن نوجوانی اغلب روشنفکران و مردان سیاست مهم زمانه اش را در خانه پدری ملاقات کند.در هنگامه های جنگ در آلمان به اداره بیمارستانهای منطقه هاید برگ پرداخت و ارتباط زیاد و مأموریت های رسمی برای کشورش از جمله بعنوان کارشناس در هیأت نمایندگی آلمان در کاخ ورسای پس از جنگ اول جهانی حضور داشت.
در دوره وبر ساختار سیاسی آلمان از ساختار اقتصادی اش عقب بود.« نوعی تأخر فرهنگی » بدین معنی که سیاستمداران نیمه فئودال محافظه کار، قدرت سیاسی را در دست داشتند اما آلمان این دوره از نظر اقتصاد صنعتی بسیار پیشرفته بود و دستخوش تغییرات زیاد.وبر با ادامه تسلط حاکمان سیاسی وقت مخالف بود. البته نه به خاطر دموکراسی بلکه ادامه تسلط آنها را برای رسالت ملی آلمان زیانبار می دانست.جو سیاسی استبدادی و فشار و کنترل از بیرون و تأخر صنعتی هم در آلمان نسبت به دیگر کشورهای اروپایی وجود داشت.
از نظر لوئیس کوزر در کتاب ارزشمند زندگی و اندیشه بزرگان جامعه شناسی با ترجمه ی روان محسن ثلاثی - که در این جزوه در مباحث مختلف بسیار مورد استفاده قرار گرفته و خواهد گرفت - وبر خواهان نوعی امپریالیسم لیبرالی بود که بتواند قدرتهای ملت صنعتی نوین آلمان را بسیج کند.و این کشور را قادر کند تا نقش نیرومند تر و مسلط تری را در صحنه جهانی بعهده گیرد.وی از آن گروه جامعه شناسایی نبود که مانند دورکیم معتقد باشد وظایف نظامی دولتها متعلق به گذشته است.او به دوام تعارض میان قدرتهای بزرگ اعتقاد داشت و آرزومند عظمت آلمان بود.وبر اصطلاح «قوم سرور» را در نوشته هایش در مورد ملت آلمان که بعدها مورد استفاده هیتلر قرار گرفت ، بکاربرده است.
زمینه فکری ، کلیات اندیشه و جامعه شناسی وبر
فضای فکری فلسفی و ایده آلیسم آلمانی وبر را هم تحت تأثیر خود قرار داده بود.وبر به اصالت فرد معتقد بوده و فردگراست . انسان را موجودی خلاق و اعمال او را ارادی ، آگاهانه و معنی دار می داند. ریشه تحولات اجتماعی را در ارزشها ، عقاید و افکار انسانها جستجو می کند. وبر بر روش استقرایی - از جزء به کل رسیدن- در مقابل روش قیاسی- از کل به جزء رسیدن- تأکید داشت.ماکس وبر برای تبیین پدیده های اجتماعی به درون انسانها فکر و ذهنیت آنان توجه می کند و از این جهت در مقابل ساخت گرایان که در تبیین پدیده های اجتماعی به بیرون از انسانها و ساختار توجه دارند؛ قرار می گیرد. وبر ریشه تحولات اجتماعی را در ارزشها ، عقاید و افکار انسانها جستجو می کند ، البته این به معنای رابطه یک جانبه و تعیینی بین ذهن و عین نیست و با دقت در تبیین هایی که وبر بعمل آورده مشخص می گردد که وی تأثیرات بین عین و ذهن را متقابل می بیند.دکتر تنهایی استاد جامعه شناسی در دانشگاه آزاد معتقد است:اصولاً مهمترین پیش فرض تفسیر گرایی آن است که چون انسان بر خلاف سایر موجودات ،خود آگاه است پس رفتار او را نمی توان بصورت تعیینی،قطعی و غیر احتمالی تحلیل و پیش بینی کرد . انسان در هر موقعیت که قرار بگیرد؛ابتدا آن را تفسیر می کند و بر اساس آن موضع گیری و رفتار جدیدی می کند و توان ما در کنترل و پیش بینی این وضعیت محدود است . بنابراین تفسیر گرایان معتقدند که در علوم اجتماعی بجای مفهوم تعیین باید از مفهوم « احتمال » probability) ) استفاده کرد.
ماکس وبر جامعه شناسی را علم فراگیر کنش اجتماعی می دانست. او به خاطر تأکید تحلیلی بر کنشگران فردی، از بسیاری از پیشینیان متفاوت بود، زیرا که تحلیل جامعه شناختی آن ها بیشتر بر صورت های ساختاری- اجتماعی مبتنی بود. اسپنسر بیشتر به قضیه تکامل هیئت اجتماعی در مقایسه با ارگانیسم فردی پرداخته بود. علاقه اصلی دورکیم معطوف به تنظیم های اجتماعی ای بود که انسجام ساختارهای اجتماعی را حفظ می کنند. مارکس در تحلیل های اجتماعی اش، بیشتر به کشمکش های طبقات اجتماعی در چهارچوب ساختارهای اجتماعی و روابط تولیدی می پرداخت. اما وبر بر خلاف همه این ها، تاکید اصلی اش متوجه معانی ذهنی ای است که انسان های کنش گر به کنش های شان نسبت می دهند و جهت گیری های متقابل این کنش ها را، در چهارچوب زمینه های تاریخی-اجتماعی، مورد بررسی قرار میدهد. وبر می گفت که رفتاری که از یک چنین معنایی بویی نبرده باشد در خارج از پهنه جامعه شناسی جای می گیرد.
در میان بسیاری از جریان های فکری موثر بر اندیشۀ شناختی ماکس وبر، چند خط اثرگذار مشخص به چشم می خورد:
الف. سنت ایده آلیسم آلمانی: این سنت، از مهم ترین سنن فکری بود که توانست تأثیر عمیقی بر اندیشۀ وبر داشته باشد. شاخۀآلمانی فلسفۀ ایده آلیسم که وبر را می توان در زمرة متعهدین به آن دانست، یک نوع ایده آلیسم عینی است که عمدتاً در فلسفۀ تجربه گرای آلمان و به ویژه در اندیشۀ کانت متبلور شده است. این جریان، واقعیت جهان را وابسته به ذهن شخص ادراك کننده می دانست؛ ولی معتقد بود که صورتی خارجی در خود شی ء نیز وجود دارد. بدین ترتیب، به دو نوع حقیقت قائل بود: یکی، واقعیت شیء فی نفسه و دیگری، واقعیتی که برای ما آشکار می شود ، اندیشۀ کانتی در روش شناسی تأکید داشت که ذهن ما از طریق واسطه های حسی، داده های جهان خارج را گرفته و از طریق مقولات یا قالب های ذهنی که در اختیار دارد، آنها را درك می کند؛ ولی همۀ آنچه که در جهان خارج هست، درك نمی شود؛ زیرا ذهنِ انسان تنها دارای دوازده مقوله است.
نوکانتی ها نیز مانند کانت معتقد بودند که عالم را با ذهن خود معنا می دهیم؛ ولی برخی واقعیات همیشه برای ما ناشناخته باقی می مانند (همان). اما مانند کانت، این مقولات را عام نمی دانستند.بدین ترتیب از زمان کانت، سنت ایده آلیستی آلمان مرز مشخصی میان جهان انسانی و جهان طبیعی کشیده بود. رهیافت کلی وبردر مورد علوم اجتماعی نیز بیشتر متأثر از بحث های روش شناختی در مورد تفاوت علوم طبیعی و انسانی بود که از زمان کانت آغازشده بود . استدلالی که معتقد بود، بنیاد علوم انسانی و طبیعی تفاوت دارد و میان جهان پدیداری و خارجی، وجهان فی نفسه و آگاهی تمایز وجود دارد. جهان پدیداری در زمان و مکان موجود است و از طریق تجربه و روش های علوم طبیعی قابل شناخت است؛ ولی آگاهی، شی ء واقع در جهان خارج نیست. همچنین سنت کانتی بر این اندیشه بود که علوم انسانی دربارة رویدادهای فردی و کنش گران فردی، به صورت شیوه ای است که خود مردم برای پدیده های گوناگون کلی و مشترك بیان می کنند؛ یعنی قوانین طبیعت، فقط در علوم طبیعی ممکن است .
از شخصیت های تأثیرگذار بر تفکر وبر نیز که در این سنت قرار دارند، می توان به ویلهلم ویندلباند و هانریش ریکرت، فیلسوفانی که نمایندة مکتب نوکانتی جنوب غربی آلمان بودند و فیلسوف و مورخ فرهنگی، ویلهلم دیلتای اشاره کرد. در واقع، وبر توسط آنها،روش شناسی ویژه اش را پروراند .
در حقیقت، ریشه های اندیشۀ روش شناختی وبر را باید در مناقشاتی دانست که پیرامون جایگاه علوم انسانی در سده نوزدهم میاناندیشمندان آن دوران شکل گرفته بود. سؤال اساسی این بود که آیا علوم فرهنگی و انسانی را باید همان گونه که اثبات گرایانمیخواستند در ردیف علوم طبیعی دانست و یا برعکس استقلال آن را مورد توجه قرار داد؟
برخی از آنان، از جمله دیلتای عقیده داشتند که اساس طبقه بندی علوم از تفاوت موضوع آنها ناشی می شود و از این لحاظ، علوم بهدو دستۀ عمده قابل تفکیک هستند: یکی، علومی که مدعی تسلط بر طبیعت م یباشند و دیگری، علومی که بر چیرگی روح یا تاریختأکید دارند. پس با تقسیم واقعیت به دو بخش عینی و ذهنی، علوم نیز به دو دسته قابل تقسیم خواهند بود.
برخی دیگر، از جمله ریکرت و ویندلباند، با تقسیم واقعیت به بخش های مستقل از هم مخالفت کرده و آن را یکپارچه می دانستند.اساس طبقه بندی علوم از نظر این گروه بر تفاوت میان روش های گوناگون مطالعۀ واقعیت ناشی می شود، به نحوی که گوناگونی درروش ها را ملاك طبقه بندی می دانستند؛ یعنی دانشمند سعی می کند یا قوانین عمومی پدیده ها را بشناسد یا پدیده ای را در فردیت خودمطالعه کند؛ بنابراین، دو نوع روش اصلی خواهیم داشت: تعمیمی و تفریدی. بر این اساس، علوم را نیز می توان به دو دسته تقسیم کرد:علوم قانون شناختی یا طبیعی و علوم فرهنگی یا اجتماعی.
وبر ضمن قبول تفکیک میان دو روش تعمیمی و تفریدی، با نظرات بیان شده مخالف بود. به عقیدة وی، هر یک از علوم با توجهبه شرایط، می تواند از این روش ها بهره گیرد و هیچ یک از این دو روش مزیت یا برتری نسبی نسبت به روش دیگر ندارد. وبر تحتنیست؛ به بیان دیگر، « رونوشت برابر اصل » تأثیر اندیشۀ نوکانتی عصر خویش، معتقد بود که شناخت ما از واقعیت هرگز کامل، ناب وواقعیت در فلسفۀ کانتی، مطلق و دست نیافتنی است، زیرا ذهن انسان همیشه بخشی از واقعیت را در می یابد که می تواند و یا برای اومهم است؛ بنابراین، روش مطالعه - اعم از تعمیمی یا تفریدی - تنها می تواند قسمتی از واقعیت را بشناسد.
وبر خود را بیشتر به دیلتای مدیون می دانست. همچنین وبر مفهوم گرا بود، چون او ادعا داشت که شناخت جهان انسانی تنها ازطریق یک فراگرد درونی و با تجربه و فهم امکان پذیر است و نه از طریق یک دانش بیرونی. همچنین وبر به دوستش کارل یاسپرسنیز مدیون بود که میان تبیین و فهم تمایز قائل بود. اما وبر مخالف سازش ناپذیری دانش شهودی ودانش علّی بود، او معتقد بود که فهم را تنها باید به عنوان نخستین گام در یک فراگرد اسناد علّی در نظر گرفت.
وبر از مفهوم نوکانتی ربط ارزشی بسیار استفاده کرد، که ریکرت نیز به آن اعتقاد داشت. وی معتقد بود دانشمند علوم فرهنگی براساس انتخابی که بر مبنای نظام ارزشی شخص پژوهنده است، تصمیم می گیرد که کدام جنبه از واقعیت اجتماعی را برای فهم وبررسی برگزیند؛اما تضمین های مابعدالطبیعی آن را که در مفهوم ارزش های پذیرفته شده نهفته است، ازکار خود حذف کرد. در حقیقت، می توان گفت که نقش خاصی که کانت برای داوری های اخلاقی قائل بود، در کار وبر به صورت توجه به ارزش و انتخابِ ارزشی نمایان شده است .
در مجموع، هر چند که وبر در تلاش برای آشتی و نزدیک ساختن موضع ایده آلیستی آلمان به سنت اثباتی و تصدیق تجربی واسناد علّی بود؛ اما با این همه به دستاوردهای شاخص سنت آلمانی -که تأکید داشت باید در پی معناهای ذهنی ای رفت که سوق دهنده کنش گران تاریخی اند- نیز وفادار ماند .
ب. مکتب تاریخ گرایی: تاریخ نگاران اقتصادی و اقتصاددانان تاریخی، چون ویلهلم روشر و کارل کینس نیز از افراد تأثیرگذار دراندیشۀ وبر محسوب می شوند. آنها با طرد اقتصاد کلاسیک، به این برداشت اعتراض داشتند که قوانین اقتصادی کاربردپذیر در هرشرایطی را می توان از چند قضیۀ بدیهی بیرون کشید. در استدلال آنها، زندگی اقتصادی یک ملت را تنها می توان بر اساس تحول فرهنگی و تاریخی آن ملت دریافت .
«گرچه وبر به اندازة تاریخ گرایان، با اقتصاد کلاسیک دشمنی نداشت، اما بیشتر رهیافت خود را در تاریخ اقتصادی و جامعه شناسی، از مکتب تاریخ گرایی گرفت. او در مخالفت با تاریخ گرایان، استدلال می کرد که مقولات نظری تعمیمی همچنان که در علوم طبیعی لازم هستند، در علوم اجتماعی نیز ضرورت دارند و موضع ضدنظری تاریخ گرایان، آنها را به افتادن در باتلاق گردآوری بیهوده واقعیت های گوناگون تاریخی تهدید می کند. با این همه، او در تأکید بر این نظر با آنها هم داستان بود که رفتار اقتصادی را باید درچارچوب زمینۀ اجتماعی و نهادی، مفهوم بندی کرد. وبر به آنان به این خاطر که میان واقعیت ها و ارزش ها تمایز قائل نبودند، نیز به شدت اعتراض می کرد».
ج. جامعه شناسی آلمانی: به لحاظ روشی، در میان جامعه شناسان، نفوذ زیمل بر کار وبر به روشنی آشکار است. برای مثال،صورت های اجتماعی زیمل با نمونه های آرمانی وبر وجه اشتراك بسیاری دارند.
همچنین دو نفوذ اساسی دیگر مارکس و نیچه نیز به ویژه در جامعه شناسی افکار وبر به روشنی نمایان است. وبر با اغلب دست آوردهای نظری مارکس موافقت نشان می دهد وبه تناسب تغییررویکردپارادایمی تفهمی اصول ومفاهیم تازه ای را به دامنه ی نظریه های جامعه شناختی وی افزودوبه سخنی دیگر تلفیق نمود.هر چند که وبر بیشتراز مارکس و نیچه برای افکار اهمیت قائل بود، اما باز تحت تأثیر این مفهوم مارکس بود که افکار همان تجلی منافع عمومی اند و بسان جنگ افزار هایی در نبرد طبقات و گروه ها به کار می روند. همچنین او به تحلیل های نیچه از مکانیسم های روان شناختی علاقه مند بود.نیچه معتقد بود که در واقع، افکار همان توجیه های عقلانی در خدمت خواسته های شخصی قدرت و سروری هستند؛ اما او دراعتراض به مارکس و نیچه معتقد بود که افکار، تنها بازتاب علایق روانی یا اجتماعی نیستند . چرا که وبر برای افکار جایگاهی مستقل نیز قائل بود و این مسئله او را از داشتن نگاه تک علّی و تک بعدی، همچون مارکس دور می داشت.
/ج