برگردان: اردشیر اسفندیاری
یکی از فیلسوفان معاصر که به طور جدی بر معمای زمان خود را متمرکز کرده است، هانری برگسون (1) (1941-1859) است. او از سال 1900 تا 1924 در کلژ دوفرانس استاد بود و به عنوان فیلسوفی کم نظیر نه فقط برای شمار اندکی از نُخبگان بلکه برای گروه وسیعی از طبقات و اقشار جامعه نقش عمده ای را ایفاء کرد. آثار او پُرفروش ترین کتابها در سراسر اروپای غربی بود و در سال 1927 برنده ی جایزه ی ادبی نوبل شد. نظرات او در زمینه ی علوم فلسفی به تدریج فراموش شد، ولی تحلیل او از زمان و آنچه که با زمان به نحوی پیوند و خویشاوندی دارد، هنوز هم مورد توجه است.
کانت تلاش کرد که در ساختمان فکر خود زمان و مکان را هم شأن و هم طراز هم معرفی کند. او زمان و مکان را دو صورت شهودی مختلف و در عین حال خویشاوند هم می داند. برگسون نوعی رقابت میان زمان و مکان قائل بود. بویژه در کتاب "زمان و اراده ی آزاد، تحقیقی درباره ی حقیقت شهودی و درونی" (1889). اما در همین اثر او از درک جهان به شیوه ی مکانیکی انتقاد می کند. او سعی می کند اراده ی آزاد را از دام موجبیت علمی و زنجیره ی علّت و معلولها رها کند و فکر می کند که فلسفه، الگوگزینی را با دقت سنجی عوض کرده است.
برگسون فکر می کند که اگر اندیشیدن می خواهد دقیق بشود، باید دریچه ای بر روی واقعیت بگشاید که زبان مفهومی رایج قادر به فهم آن نیست. دانش مکانیکی زمان را به پاره های کوچک مُثله و سپس به فصل هایی تقسیم کرده است که با جوهر زمان همخوانی ندارد. شیوه ی مکانیکی نزد خود زمان را به منزله ی اتاقی تصور کرده است که در هر کجای آن اراده کند، می تواند دیواری بکشد. به دلیل الگوسازی زمان نادقیق شده است، زیرا زمان یک تداوم است که ما می توانیم آن را احساس کنیم و به دشواری می توانیم آن را در چارچوب مفاهیم حس کنیم. برگسون می گوید: "بارزترین ویژگی تعقل، ناتوانی طبیعی آن در درک زندگی است!" فکر همیشه به دنبال بی حرکتی، سکون و واقعیت های محدود شده می گردد، در حالی که زندگی واقعی یک جریان است.
برگسون می خواهد زمان مکانیکی را افلاکی و لاهوتی کند و به زمانی دست بیابد که به جهان اشیاء متعلق نیست، بلکه درکی به مراتب ژرفتر است که در ما و از خودِ ماست. تفکر تحلیلی درباره ی معمای زمان از مکانی کردن زمان که شیوه ای مکانیکی است، ریشه می گیرد. زمان جریانی پیوسته و بدون شکستگی است و تنها شهود می تواند آن را دریابد و ذات واقعی اش را که یک تداوم است، نمایش بدهد. جیمز جویس و دیگر نویسندگانی که آثار خود را بر اساس جریان سیال ذهن می نویسند، از برگسون به طور مستقیم الهام گرفته اند. آنها می دانستند که حس نظارت و اراده ی ناشی از تفکر تحلیلی- مفهومی آنها را از کوره عظیمی که در ادراک بشری نهفته است، محروم می کند. نویسندگان جدید به دنباله روی از برگسون زبان را برای رسیدن به ورای زبان به کار می گیرند و به این صورت از شیوه ای بهره می برند که به مراتب شهودی تر از ذات زمان است. این بدان معنا نیست که زمان برای فکر دست نیافتنی است، بلکه اگر فکر می خواهد به زمان نزدیک شود، باید مضمون شهود را تبدیل به ماده ی خود کند. در عین حال فکر باید حقیقت شهود را محترم بشمارد. این بدان معناست که هیچ کس نمی تواند راجع به زمان تعمق کند در صورتی که خودش در شهودی که فکر توضیح می دهد، سهیم نباشد.
کلید دقت فلسفی نه در ادراکات عام، بلکه در توازن میان شهود و توصیف تجربی نهفته است. شهود از تصویر و استعاره به همان اندازه سود می برد که از مفاهیم. برگسون این گونه با زبان ادبی و شکوفای خود استدلال می کند. شهود، واقعیت زمان را با چشمان گشوده می نگرد، اما به محض اینکه فکر چیزی را که فی البداهه عرضه شده توضیح می دهد، پاره پاره می کند و سپس کاهش می دهد شخصیت متداوم و جاری زمان به خطر می افتد.
کانت میان مکان به مثابه صورت شهودیِ آنچه که بیرونی است و زمان به مثابه صورت شهودی درونی، مرز کشیده بود. شهود از دید برگسون در درجه ی نخست توجه به حوادث درونی است. همچنین چشمی پیدا می شود که نظر به بیرون دارد و تجربه های بیرونی را صید می کند. شهود موقتاً آن چشمی است که به درون می نگرد و زمان را به عنوان واقعیت بنیادی ادراک و تجربه ی درونی شکار می کند. آن زمانی را که ما در جهان اشیاء بیرونی اندازه می گیریم، پاره و پرتوی از آن زمانی است که بی وقفه و سکون در ادراک درونی ما جریان دارد.
دانشمندان علوم طبیعی با جهان بیرون و مابعدالطبیعه با جهان درونی روح سروکار دارد. برگسون پیوسته با روان شناسی معاصر ستیز دارد. زیرا به زعم او روان شناسی معاصر استفاده از زبان تحلیلی را از جهان بیرون به دنیای درون حمل می کند. او می گوید آنها که منتظر نشسته اند تا روان شناسی به آنها آگاهی بدهد، آخرین امکان برای تماس با حقایق شهود را تباه می کنند. آن روان شناسی که برگسون می شناسد و به آن می اندیشد، روان شناسیِ تداعی معانی حوالی سالهای 1900 میلادی است که به اجزاء روح چون تجمعی از تیله ها ی شیشه ای می نگرد.
حتی در افکار خود برگسون تفاوت نهادن و مرزکشیدن میان بیرون و درون، میان علوم طبیعی و مابعدالطبیعه، میان تفکر تحلیلی مفهومی و شهود تصویری، میان ماده و روح، نوعی ساده انگاری قالبی و الگویی را نشان می دهد. او همیشه با دو قطبی کردن می اندیشد. تمام کسانی که مشکلات فلسفی و یا علمی مسائل را می شناسد، می دانند که دو قسمت کردن و تعارضها به ندرت قادر به توصیفی فراگیر از حقایق است. بشر پیوسته یا خویشاوندی ضروری میان دو قطب متضاد را کشف می کند و یا امکانی ثالث که چنین تضادی را نادیده می گیرد. اما برگسون تنها به تمایزهایی منفرد می اندیشد که متناسب با تمایزهای منفرد دیگری است. او یکی از آخرین فیلسوفانی است که به شیوه ی افلاطونی و دکارتی مبنی بر تفاوت آشکار میان جسم و روح باور دارد.
طبیعت، چنین که وجود دارد، تنها یک سطل آشغال برای تولیدات تغییر و تحول است. برگسون به طور مُبالغه آمیزی علاقمند به خودتولید کردن حیات طبیعت در مراحل رشد و بلوغ و تکامل است و به همان اندازه بی علاقه به خودِ تولیدات، زیرا تولید کردن به زمان تعلق دارد، در حالی که تولیدات متعلق به مکان هستند. ما با حس کردن زمان در درون خویشتن می توانیم- زیرا ما هم طبیعت ایم- در زمره ی هستی واقع شویم، با تمام اسراری که آن سوی تکامل زندگی و در موجودات بزرگ و کوچک می گذرد. فروشدن در درون خویشتن به مکاشفه ی اسرار و حس کردن تحولات خلاق زندگی می انجامد که به زمان به مثابه نیرویی افلاکی گره خورده است.برگسون تأیید می کند که او از زمره ی متفکران غیرتعقلی و یا مخالفان نظم آفرینی علوم نیست. با این حال او موقعیتی را آرزو می کند که در آن، درون و بیرون جدا از هم و در عین حال حامی یکدیگر باشند. در تمام روشهای عملی ساده سازیهای علمی ضروری است. اما تنها متافیزیک می تواند از روی ذات زمان و در نتیجه ذات واقعیت پرده بردارد. برگسون از عزم علوم برای توصیف همه چیز به مثابه امور ضروری و علّی به وحشت می افتد. در واقع مبارزه ی برگسون بر علیه نیوتن و اندیشمندان سده ی 17 بود که تصور می کردند بشر تنها شعبه ی کوچکی از ماشین هستی و قطعه ای از ساعت طبیعت است. برگسون اسرار و شگفتی ها ی زمان را برای نجات بشر و رهایی طبیعت به کار می گیرد.
گناه ازلی و ارثی آن است که زمان را برای خود چون مکان تجسم کنیم. درک خطی زمان از هندسه برگرفته شده است. برگسون می گوید: زمان به مثابه خط می تواند به صورت پاره خط و سپس نقطه درآید. او می گوید، اگر بشر زمان را قالب مکان تجسم کند، به تناقض ها یی درمی غلتد که سالها پیش زنون آن را نزد فیلسوفان قدیم یونان دیده و نظم داده بود. آن نوع زمانی که می تواند اندازه اش را گرفت و می توان حوادث را در آن گنجاند، مکان خالی و همگون است. اما این ذات زمان نیست. در زمان واقعی نه مکث وجود دارد و نه شکستگی. کلیّت در هر جزء کوچکی منعکس است. در زمان واقعی تنها تفاوتهای کیفی وجود دارد و نه تفاوتهای کمّی. زمان واقعی ناهمگون است و نه همگون. یک خویشتن سطحی یافته می شود که در زمان ریاضی زندگی می کند. اما خویشتن ژرفتر را در زمانی می توان دید که در آن جریان حوادث بدون شکستگی در یکدیگر گره می خورند. این جریان رموز آزادی است، و هر کوششی برای تعریف کردن و سپس محدود کردن آزادی، یقیناً به همان خویشتن سطحی بازگشت می کند؛ چرا که آزادی در جایی ژرفتر از زبان و مفاهیم واقع شده است. آزادی چیزی نیست که بتوان نامی بر آن نهاد و یا آن را از بیرون معین کرد، بلکه یک فرایند است که با همان فرآیندی که صور متنوع زندگی را آورده است، خویشاوند است. خویشتن زمان در جایی ژرفتر از خویشتن مکان واقع شده است. مورد آخر تنها یک پرتو و یا یک عینیت بخشی به مورد نخستین است. اَعمال آزاد بشر از اوامر زمان پیروی می کنند و نه از اوامر مکان. از طریق چنین اَعمالی است که بشر به ژرفترین ریشه ها ی خویشتن برمی گردد.
به شیوه ها ی زیادی این تمایز اسپینوزا میان طبیعت آفریننده و طبیعت آفریده شده است که برگسون در افکار خود دارد. مورد نخستین احکام زمان و احکام آزادی است، مورد دوم احکام مکان و احکام توضیح علّی. رُمانتیک ها یی چون " هینریش اشتفنس: (2) و یا "فریدریش ویلهلم شلینگ" (3) دارای چنین افکاری بودند، و اگر آرتور شوپنهاور" (4) (1860-1788) زنده بود و نوشته ها ی برگسون را می دید، بی گمان او را به سرقت اندیشه ی دیگران متهم می کرد. به وضوح می بینیم که ثنویت میان آزادی و توضیح علّی در فلسفه ی برگسون متناسب است با رابطه ی میان اراده و تمثل در فلسفه ی شوپنهاور. در فلسفه ی برگسون مفهوم اراده ی شوپنهاور بار دیگر تحت عنوان "محرک حیات" (elen vital) مطرح می شود. تفاوت تنها در این است که شوپنهاور مفهومی از زمان را به کار می برد که به طور کامل بیرون از محدوده ی اراده واقع شده است.
نزد شوپنهاور "اراده ی حیات" ریشه ی بردِگی است و نه سرچشمه ی آزادی. شوپنهاور فکرمی کرد که آزادی تنها از دیدگاه موضوعات زیبایی شناسانه ای که موجبیت حیات و عطش زندگی را فراموش می کند، می توانست پیروز بشود. چارلز داروین در حدّ فاصل شوپنهاور و برگسون واقع شده است. مشکلات حل نشده در آموزشهای تکاملی داروین راجع به شخصیت ها ی آفریننده یا شخصیت ها ی مکانیکی تکامل است. شوپنهاور می توانست تصورات داروین را به عنوان تأییدی بر توهین و ستمگری اراده ی حیات بنگرد. برگسون نظرات داروین را به عنوان تأییدی بر این موضوع که تمام موجودات طبیعت دارای یک آزادی اسرارآمیز برای تناسخ خود به فرمان زمانند، می خواند؛ تناسخی که به صورت جریانی متداوم و پیوسته صورت می گیرد.
پی نوشت ها:
1. Henri Bergson
2. Heinrich steffenes
3. F. w. Schelling
4. Arthur Schopenhauer
اِریکسن، تروند برگ؛ (1385)، تاریخ زمان، ترجمه ی اردشیر اسفندیاری، تهران: نشر پرسش، چاپ اول