وقتی که همه رژه می روند

میکائیل یونگ "در کتاب شگفت و بیدارکننده اش به نام "جامعه ی کوک شده، تپش های طبیعی و جدول زمانی بشر" (1988) تلاش می کند جامعه ای را توصیف کند که بر اساس سازماندهی زمان شکل گرفته است. او تحقیق خود را با
شنبه، 21 شهريور 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
وقتی که همه رژه می روند
 وقتی که همه رژه می روند

 

نویسنده: تروند برگ اِریکسن
برگردان: اردشیر اسفندیاری



 

میکائیل یونگ "در کتاب شگفت و بیدارکننده اش به نام "جامعه ی کوک شده، تپش های طبیعی و جدول زمانی بشر" (1988) تلاش می کند جامعه ای را توصیف کند که بر اساس سازماندهی زمان شکل گرفته است. او تحقیق خود را با تفاوت ساده میان زمان خطی و زمان مدور شروع می کند و می گوید: "زمان مدور با آفرینش مجدد گذشته ها سبب می شود که چیزها به همان صورت بمانند، ولی زمان خطی با نوآوری چیزها را دگرگون می کند. " هر جامعه ای به دو صورت زمان نیازمند است، زیرا چرخش ثبات را سبب می شود و حرکت خطی تنوع و تغییر را به وجود می آورد.
طبیعتاً جامه ی مُدرن به معنای حرکت چرخشی بی توجه است. یونگ می نویسد: "افراد می میرند، در حالی که زندگی جمعی که آنان به آن تعلق دارند، به دلیل بی مرگیِ دایره وارش به شکل خاص خود ادامه می دهد. " تکرارها و نیروی جاذبه ی خود را دارند. تمام چیزهایی که سالیان سال دوباره به وجود می آیند، حالتی اَبدی و بی مرگ به خود می گیرند. انتخابات سیاسی، مسابقات ورزشی، کنسرتها و حوادث فرهنگی با فواصل معین و ثابت تکرار می شوند و شکلی از قانونمندیها را به ما یادآوری می کنند. تکرار و حرکت چرخشی تنها به دوران پیشامُدرن و جهانی که قوانین طبیعت آن را پیش می برد، تعلق ندارد، بلکه بخشی ضروری از زندگی مُدرن امروز است.
احساس ما از زمان به تناسب سن و سالمان تغییر می کند. یک روز برای یک کودک می تواند بسیار طولانی و سرشار از لذت باشد. برای پیرها سال می گذرد بی آنکه متوجه ی آن باشند. کودک همه چیز را برای نخستین بار می بیند. پدربزرگش آنها را از پیش دیده و تجربه کرده است. یک روز سرشار از حوادث تازه معمولاً کوتاه است، ولی مادامی که آن روز گذشت و ما به پشت نظر می کنیم، به نظر طولانی می آید. دایرة المعارف نویس معروف "دَنی دیده رو" (1) در جایی گفته بود: "کار، روزها را کوتاه و زندگی را بلند می کند. " اینکه هر فردی چه مقدار گذشته و آینده دارد، به توان لحظه برای هضم کردن و نیروی آن برای درک آنی بستگی دارد. فیلسوف آلمانی شوپنهاور نظریه ای دارد که می گوید: بلندی و کوتاهی روزها بستگی به سن شخص دارد. برای کودکی ده ساله طول یک روز دوبرابر طول همان روز برای نوجوانی بیست ساله است.
سن هم اندازه ای بیولوژیکی و روان شناختی و هم اندازه ای اجتماعی است. گاهی بشر سن واقعی خود را احساس می کند و در نتیجه با انتظارات و واکنش های اجتماعی متناسب با سن خود مواجه می شود. اما همه می دانیم که افراد در ارتباط با سن واقعی خود می توانند دچار توهم شوند. بشر می تواند خودش را جوان احساس کند، گرچه در آئینه چروکهای چهره و موی سپید خود را می بیند، یا اینکه با وجود سن کم و سلامت کامل خود را پیر و شکسته احساس کند. تعریف اجتماعی از سن از طریق انتظارات دیگران گاه می تواند علت مرگ بشود، وقتی کسی که همه ی عمرش انسانی مفید بوده است، ناگهان در سن بازنشستگی احساس می کند، موجودی زائد و سربار دیگران به حساب می آید، در چنین شرایطی سن اجتماعی بر سن روان شناختی و بیولوژیکی تأثیر می گذارد، طوری که کارکردهای حیاتی به تدریج از هم می گُسلند.
جامعه را می شد طوری آماده کرد که سن اجتماعی یک فشار روحی و نشانه ای بر به پایان رسیدن فرد نباشد، بلکه به جای آن از مُدها و کارکردهای مُخرب اجتماعی جلوگیری بشود. بحث درباره ی افزودن بر طول عمر به کمک تأثیرات دارویی صورتی غمناک و بی معنا از چیزی است که می توانست در عوض یک موضوع سیاسی و اخلاقی عُمده باشد: ما چگونه می توانیم یک جامعه را طوری تجهیز کنیم که نیروهای بیولوژیکی و روان شناختی احیاء شوند و نه پیش از موعد مقرر به وسیله ی انتظارات منفی در هم شکسته بشوند؟
زمان گذشته و زمان آینده کمک می کنند که به خویشتن و لحظه هویت ببخشند. اگر تمام چیزها به طور مُدام تازه بودند، آن وقت خویشتن هم به طور مُدام در حال تناسخ بود. از طریق نظم خاطره ها از ادراکات و تجربیات جاری و متغیر همچنن سنگ بنای یک عمارت خیالی استفاده می شود. با وجود این، زمان گذشته به عنوان طرحی که ناشی از نیاز لحظه باشد، احساس نمی شود. درست به عکس احساس می شود که لحظه در مرز نظمی از پیش موجود زندگی می کند. ما فکر می کنیم آنچه که بوده است، به آنچه که هست، مضمون و مسیر می دهد، در حالی که رابطه اغلب به عکس است.
زمان می تواند چون خطی طولانی و بی مُنتها احساس شود. زمان و خط یکدیگر را حمایت می کنند و تجسمی از تداوم را بیان می کنند. به نظر می رسد که خط و دایره به واحدهایی زمانی گره خورده اند که صورت متفاوتی دارند. روزها و سالها به طور آشکاری دارای عناصر دورانی هستند. اما زندگی فردی بشر از تولد تا مرگ را بهتر می توان به عنوان یک خط در ذهن مجسم کرد. نسل هایی که جایگزین هم می شوند نیز یک حرکت مکرر و دورانی است. اما تاریخ از آغاز آفرینش تا روز رستاخیز و یا از حادثه ی "بیگ بنگ" تا مرگ ناشی از انجماد، یک شخصیت خطی دارد.
درک زمانی خطی بیشتر در جایی مشهود است که بشر همه ی چشم و امیدش به آینده است، در حالی که بر درک دَوَرانی از زمان اغلب در جایی تأکید می شود که بشر تصور می کند زمان گذشته ارزشهایی را در خود پنهان کرده است که می توانند احیاء و بازسازی شوند. آنچه که خطی است، از علّت ها و معلولها ساخته می شود. درک دَوَرانی زمان، بیشتر به قیاسها و تکرارهایی از تصاویر الگویی راه می دهد. در جهان مُدرن یکی از شیوه هایی که توجه مردم را به خود جلب می کند، دگرگونی های پیوسته است. آنکه به طور پیوسته خود را تکرار می کند، عطش چندانی برای جلب توجه ندارد. درک زمانِ خطی و دَوَرانی مشروط به یکدیگر و اغلب دو زاویه ی نگرش متفاوت به پدیده ای یکسان هستند. چنان که گفتیم، از نظر مفهومی دَم زدن از ثبات بدون اندیشیدن به احیاء و نوآوری و یا دَم زدن از نوآوری بدون فکر کردن به ثبات بی معنی است.
تمام اندامهای اُرگانیک فرآیندهای دورانی و موزونی را در خود دارند که در هم گره خورده اند. به علاوه زندگی بر یک کره ی خاک نیز با حرکات خورشید و ماه تنظیم می شود. همچنین تولید و بازتولید اجتماعی، چرخشی و موزون هستند. هم حرکاتی که از بیرون بر آنها نظارت می شود و هم حرکات داوطلبانه در چارچوب الگوهای مکرر جای دارند. انضباط (دیسیپلین) و عادات خود را به عنوان تکرار نشان می دهند. یونگ می گوید اگر جامعه شناسان فکر خود را بر تغییرات زمان و مورخان بر کارکردها متمرکز کنند، به نفع هر دو گروه خواهد بود. در مطالعه ی واقعیت اجتماعی بشر نمی تواند بین اجزاء ایستا و پویا دیوار بکشد. ثبات و تغییر اجزاء یک چیز، پاره های یک تاریخ و ابعاد یک نظام هستند.
میکائیل یونگ یقین دارد که به درک دورانی بشر از زمان به حد بی توجهی شده است که زندگی مُدرن تا مرزهای بیولوژیکی جلو رفته است. او یافته هایی از کرونوبیولوژی نسبتاً جدید را پیش می کشد، یک نظم که فرآیندهای موزون در اُرگانیسم و وابستگی های متقابل آنها به یکدیگر را مطالعه می کند. اندیشه و طرح بزرگ یونگ نو کردن اندیشه های افلاطون نسبت به جهان است. افلاطون اندام بشر، اندام جامعه و اندام جهان را واحدی درهم سرشته می دانست. برای یونگ ادراکات زمان و تکرارهای موزون است که این موازنه را هدایت می کند. بشر، جامعه و طبیعت در صورتی می توانند یکدیگر را بیابند که آدمی روابط موزون میان آنها را جستجو کند و به آن احترام بگذارد.

نهایتاً هم فرد، هم جامعه و هم طبیعت جاندار مدیون خورشیدند. اما خورشید، ماه و زمین در حرکات بسیاری شرکت دارند که به طور کامل بر هم قابل انطباق ندارند. به همین خاطر بسیاری و از جمله یونگ فکر می کنند که پیچیدگی های زندگی بخش به دلیل تمام آن حرکات موزون مختلفی است که اُرگانیسم های زمینی تحت تأثیر آنند و باید خود را با آن تطبیق بدهند. یقیناً در زندگی موجودات سیاره ای دیگر که حرکت چرخشی ندارد و به طور مداوم یک سمت آن در برابر خورشید قرار گرفته است، پیچیدگی های به مراتب کمتری وجود دارد. پیچیدگی حیات بر کره ی زمین همچنین به دلیل محور مورب آن است که چهار فصل طبیعت را سبب می شود. نباتات و حیوانات در این حرکت متوازن سالانه، ماهانه و روزانه شرکت دارند.

جامعه نیز با حرکاتی متوازن طراحی می شود. عادتها و تکرار در وقت کار و زمان استراحت، عوامل را در گروه ها و انواع به هم ربط می دهد. ما طبق برنامه ای ثابت هر روز از خواب برمی خیزیم، به رختخواب می رویم، غذا می خوریم، خود را آراسته می کنیم و به محل کارمان می رویم. کسی که این اَعمال را همزمان و همآهنگ با دیگران انجام ندهد، رسماً خود را از جمع کنار گذاشته است. زندگی جاری جامعه به زنجیره ی تولید در یک کارخانه شباهت دارد: هر حلقه ای از زنجیره ی تولید باید در جای خود حاضر و به وظیفه ی خود عمل کند تا این فرآیند به عنوان یک کلیت به نتیجه برسد.
مدرسه یکی از اولین بنیادهای مُدرن بود که طبق برنامه ای دقیق کار می کرد زیرا این بنیاد محل تمرین برای اداره ی جامعه در آینده بود. در عصر حاضر وقت آزاد یک شخص مصرف کننده به اندازه ی وقت کارش نظم یافته و حساب شده است. نگاه کردن به تلویزیون، هواخوری و تعطیلات آخر هفته نظم و موزونی خاص خودش را دارد. همچنین تنوع فصل ها از طریق نمایش لباسهای جدید، حراج سالانه ی کتاب، برگهای مالیاتی و نمایشگاه های نقاشی خود را نشان می دهند.
بسیاری از وقایع اجتماعی سالانه تکرار می شود؟، زیرا این حوادث می خواهند خود را در خودآگاهی مردم ثبت کنند. همه می دانند که همنوازی و کنسرت در شهرهای "برگن" و "هولمن کُلن" در چه تاریخی شروع می شود. هر بار که تمامی جامعه و یا بخشی از آن تدارک برگزاری مراسمی را می بیند که تکرارشونده است، باعث همبستگی شرکت کنندگان می شود. ورزش به اشکال گوناگون از ادیان پیروی می کند. این رشته از فعالیت فرهنگی برای خود تقویمی خلق کرده است که برای عموم به اندازه ی تقویم اَعیاد دینی آشناست. اما هم پیروان ادیان و هم هواداران ورزش با تغییر و تحولات طبیعی خود را همزمان می کنند. تعطیلات عید پاک در پائیز همان قدر بی معنی است که ورزش پاتیناژ (رقص بر روی یخ) در فصل تابستان.
همزمان کردن شب ژانویه با شب یلدا یک نمونه ی نمادین ساده است که هر خطیب دینی دوست دارد از آن سوء استفاده کند. چیزی که معمولی و پیش پا افتاده نیست، همان کشش و گرایش عمومی برای هماهنگ کردن حرکات دَوَرانی جامعه و طبیعت است. طبیعت و جامعه در بسیاری موارد به طور مستقیم بر هم تأثیر می گذارند. چیزی مثل هفته که اساساً و به طور مطلق آفریده ی بشر است، می تواند فرآیندهای طبیعی را با خود همسو کند. باور مردم در این باره که تمام تولدها در پنجشنبه و جمعه و تمام سکته های قلبی در دوشنبه ها رخ می دهد، یک نمونه ی آن است.
در برخی از جوامع که ساختار عشیره ای و قبیله ای حاکم است، موسیقی و یا رقصیدن با طبل، بزرگترین عامل تطبیق دهنده است. نیروهای جوان در زندگی قبیله ای فعال می شوند، در عوض پیرها کم کم از زندگی اجتماعی پا پس می کشند. چنین استعاره ای را می توانیم برای جامعه ی مُدرن نیز به کار ببریم. بشر برای آنکه بخشی از زندگی عمومی جامعه باشد، باید با عادات، مراسم و تپش های زندگی عامه همگام بشود.
برای ثبات و تحکیم یک جامعه عادات و آداب و رسوم بیش از هر چیز دیگری معنا می دهد. بخشی از قدرت پنهان عادتها، آداب و سنّتها این است که می تواند وجه ناخودآگاهی را در جامعه نگه دارد. عادتها و سنّت ها ذخیره های مؤثر انرژی هستند. آنها تداوم و پیوستگی را تضمین می کنند و نیروی فوق العاده ای برای احیای مجدد، آزاد می کنند. آنها برای تصور و خاطره ی ما صورتی بیرونی را معرفی می کنند و در سازماندهی اجتماعی زمان نقشی کاملاً مرکزی دارند. بخش خودکار زندگی روزمره ی ما همین روابط هستند. مزیت روابط عادت شده این است که بشر در انجام و اجرای آنها تسلط و مهارت دارد، در نتیجه زندگی را برای ما ساده می کنند، طوری که در هر دو راهی نیازی به اندیشیدن نداریم. ویژگی خودکار و مکررِ عادت، توجه ما را از روابط غیرمنتظره آزاد می کند. عادت، تصور آگاهانه را بی اثر می کند و در نتیجه بار سنگینی از روح و روان ما برداشته می شود.
عادات و سنّت ها به زمان دَوَرانی و دایره وار تعلق دارند و در پیوستگی خود یکدیگر را حمایت می کنند. بشر یک عادت جدا و منفک ندارد. او معمولاً به نظامی از عادتها خو می کند که استخوان بندی، شکلی از زندگی را تشکیل می دهد. دقیقاً همین ویژگی دَورانیِ عادت و سنّت است که اجرای آنها را اجباری و در جامعه انطباق پذیر می کند.
فرد، جامعه و حرکت خورشید از طریق جشن های تولد به هم متصل می شوند. برای هر دوره ی زندگی مثلاً از دوران یادگیری زمان و حرکات تا شروع مدرسه، ازدواج، فعالیت اجتماعی و دوران تقاعد، عادتها، سنّت ها، مراسم و انتظارات ثابتی وجود دارد. هر یک از دوره های زندگی در یک چارچوب معین قاب شده است که تنها فشارها و حوادث عُمده می تواند آن را در هم بشکند. ما این چنین در معنای اجتماعی به حساب می آییم و با دیگران حشر و نشر داریم. پیری جسمی و پیری اجتماعی معمولاً همگام و همزمان صورت می پذیرد. قدرت اجتماعی نیز از طریق اداره، رهبری و تعبیر عادتها و آداب و رسوم خود را بیان می کند.
پیش از استفاده ی عمومی از ساعت، حرکات مردم بدون نزدیکی واقعی و جغرافیایی به هم نمی توانست همزمان بشود. اکثر مردم از ساعت، روز و سالی که در آن می زیستند، بی اطلاع بودند. احساس گرسنگی و در نتیجه زمان صرف غذا و دیگر عادات روزانه وقت را به بخش های متفاوت تقسیم می کرد.

پروتستانها و زُهدگرایان اتلاف وقت را بزرگترین گناه می دانستند. روشن ترین هشدار را مُصلح انگلیسی "جان فوکس" (1587-1517) در کتاب "زمان و پایان زمان" اعلام می کند. او بهره وری از زمان را توصیه می کند، زیرا بشر هرگز نمی داند که زمان کی به آخر می رسد. زمان کوتاه ولی اَبدیت بی مُنتهاست. در لحظه ی مرگ مکان اَبدی بشر تعیین می شود. از این روی باید سعی کند که کارنامه ای سپید برای آخرت داشته باشد. برای جان فوکس زمان فصلی دینی می شود که می باید با دقت اداره شود و خدا حسابرسی دقیق که دیر یا زود به تمام پرونده ها رسیدگی می کند.

تعیین هویت پول و زمان به ویژه نزد کسانی عُمده می شود که از این دو سهم چندانی نداشتند. پایبندی به ساعت و شتاب در کارها نزد نویسندگان حساس شده ی 16 و 17 با طنز و تحقیر به عنوان خصلتی "بورژوازی" توصیف می شد، این توصیف طبعاً از وضعیت طبقاتی آنها ریشه می گرفت. هنوز هم طبقات اجتماعی و فرهنگ هایی پیدا می شود که وقت شناسی را نشانه ی ابتذال و خودبینی می دانند.
با این حال در جهان پیشرفته شتاب بورژوازی پیروز شد، و بی توجهی به وقت دیگران خصلت قدرتمندان بود. پزشکان، رؤسای بانک و وکلا مشتریهای کم اهمیت را بیشتر در انتظار می گذارند. این حادثه نمونه ی پیشرفته ای است از همان چیزی که "هنریک" چهارم در هنگام پرداخت جریمه در "کانوسا" تجربه کرده بود، جایی که او به خاطر پاپ هفتم در زمستان 1077 چندین روز انتظار کشیده بود. احترام برای وقت دیگران با احترام به مقام و جایگاه اجتماعی آنها گره خورده است. قدرتمندان با خوشحالی انتظار روزی را می کشند که بتوانند بی تفاوتی خود را نسبت به این دو اندازه نشان دهند. بی دلیل نبود که وقت شناسی اوایل دوران مُدرنیسم در معابد از طریق اجرای مراسم راهبه ها و زاهدان برای دیدار با پروردگار تداوم می یابد. پروردگار وقت را می شناسد، پس برادران و خواهران مؤمن نیز باید در موعد مقرر حاضر باشند.
میکائیل یونگ می نویسد: "مردم همیشه وقت کافی دارند که به شما بگویند ما وقت کافی نداریم. "مردم را منتظر گذاشتن، وسط حرف دیگران دویدن، و شکایت از کمبود وقت، شیوه های مختلفی است تا از طریق تأثیرگذاری بر زمان از دیگران سبقت بگیریم. آخرین نمونه ی آن شکل زندگی در شهری چون نیویورک است، که گاه هنگام صرف یک نهار سه دیدار پی در پی نیز اجراء می شود. این قرارهای پیاپی گویای آن است که یکی از طرفین ارزش آن را ندارد که یک نهار کامل با او صرف بشود. مردم نسبت به گذشته عمر طولانی تری دارند ولی زندگی خیلی کوتاه تر از پیش احساس می شود. افراد ساعی در عصر مُدرن زیر بدهی های بانکی خُرد می شوند. آنها همیشه در کمبود به سر می برند و خود را در تمام عرصه ها بدهکار و بازنده حس می کنند. زمان و مکان را با هم قاطی می کنند و تصور می کنند که با فشار بر پدال گاز و سبقت گرفتن از هم، زمان را از آنِ خود کرده اند.
زمان اجتماعی از این پس فرصت نمی دهد که در زمان افلاکی و یا زمان بیولوژیکی قاب گرفته بشود، بلکه باید به عنوان اعلام جنگی بر علیه طبیعت از هر دو سمت درک بشود، هم بر علیه کهولت و هم بر علیه نیاز جسم برای آرامیدن و انبساط روح. در روستاها هنگام شب ساعت مردم گاو بود. حدود دویست سال پیش شب ها هم در خانه ها و دروازه ی شهر بسته می شد. امروزه نور مصنوعی چراغها تفاوت شب و روز را از بین برده است. دیگر شب مثل قدیم یک بهانه برای استراحت کامل نیست. شب بخشی از مستعمره ی روز شده است. به همین خاطر هیچ بخشی از زمان خطی مستثنی از سازمان یافتگی نیست. رابطه ی میان زمان خطی و زمان مُدور به مثابه انتخابی بین دو تئوری زمانی نیست، بلکه به مثابه انتخابی بین دو صورت زمانی مختلف است. بشر وقتی به روز و یا سال فکر می کند، زمان مُدور می شود، اما مادام که به زندگی فردی بشر و یا حرکت تاریخ می اندیشید زمان، خطی و دارای آغاز و انجام است. جالب آن است که این دو الگوی شهودی نه تنها تخیل اسطوره ای و تخیل نظری پیشامُدرن را رهبری می کند، بلکه در فیزیک مُدرن نیز خود را تکرار می کند.
آیا تاریخ هستی به مثابه خطی است که میان حادثه ی انفجار بزرگ و مرگ ناشی از برودت کشیده شده است- یا آنکه یک رفت و برگشت اَبدی بین انفجار و انجماد است؟ هر دو شهود به کار می رود و هر دو دارای ریشه هایی هستند که به بنیاد بشر برمی گردند. این موضوع بار دیگر تفکر اصلی کانت را- در این باره که کلیت هرگز به عنوان شیء به ما داده نشده است- تأیید می کند. این بدان معناست که درباره ی کلیت و همچنین فراگیرترین نوع آن یعنی هستی دانشی عینی یافت نمی شود.
زمان با هیچ یک از حس های ما انطباق پذیر نیست، به همین خاطر تنها به استعاره تن می دهد. اما آن دسته از استعاره هایی که نمی توانند تجربه های ملموس را بازنویسی کنند، پیوسته جایگزین آن خواهند شد. وقتی که ما زمان را با تصویر بازنویسی می کنیم و یا آن را اندازه می گیریم، به غلط تصور می کنیم که درباره ی خودِ زمان حرف می زنیم، اما همان طور که یونگ می گوید: "ما نمی دانیم زمان چیست، با وجود اینکه می دانیم ساعت چیست. " تنها کسانی که تفاوت و مرز شیء و استعاره را نمی شناسند، تصور می کنند که ما باید میان درک زمان خطی و دَوَرانی یکی را برگزینیم.

پی‌نوشت‌:

1. Denis Diderot

منبع مقاله :
اِریکسن، تروند برگ؛ (1385)، تاریخ زمان، ترجمه ی اردشیر اسفندیاری، تهران: نشر پرسش، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.