صفات الهى
منبع:سايت انديشه قم
مقدمه
درباره حد توانايى انسان بر شناختخداى متعال و صفاتى كه مىتوان به ذات الهى نسبت داد گرايشهاى مختلفى وجود دارد كه بعضى در طرف افراط و برخى در طرف تفريط قرار مىگيرد مثلا بعضى به استناد پارهاى از آيات و روايات متشابه صفات و افعال موجودات مادى مانند غم و شادى و رفتن و آمدن و نشستن و برخاستن را نيز به خداى متعال نسبت دادهاند كه اصطلاحا مجسمه قائلين به صفات جسمانى و مشبهه تشبيه كنندگان خدا به مخلوقات ناميده شدهاند و بعضى ديگر مطلقا قدرت انسان را بر شناختن ذات و صفات خداى متعال نفى كردهاند و به دستهاى ديگر از آيات و روايات تمسك نمودهاند و براى صفات و افعالى كه به خداى متعال نسبت داده مىشود معانى سلبى در نظر گرفتهاند و مثلا علم را به نفى جهل و قدرت را به سلب عجز تاويل كردهاند و حتى بعضى تصريح كردهاند كه نسبت دادن وجود هم به خداى متعال معنايى جز نفى عدم ندارد . در اين ميان گرايش سومى وجود دارد كه راهى را ميان تشبيه افراطى و تنزيه تفريطى برمىگزيند و اين گرايش موافق عقل و مورد تاييد پيشوايان معصوم ع است و اينك به توضيحى پيرامون اين گرايش مىپردازيم:
و اما معرفتحصولى و عقلانى بوسيله مفاهيم ذهنى حاصل مىشود و مرتبه آن تابع قدرت ذهن بر تحليلات دقيق و درك مفاهيم ظريف عقلى است و اين نوع معرفت است كه با آموختن علوم عقلى قابل تكامل مىباشد و در عين حال صفاى نفس و تزكيه قلب و تهذيب اخلاق و وارستگى از آلودگيهاى مادى و حيوانى نقش مهمى را در تعالى آن ايفاء مىكند و به هر حال همه تكاملهاى معنوى و عقلانى در گرو توفيق الهى است
همه شناختهاى عقلانى در باره وجود و مراتب آن و هر چيزى كه از سنخ ماهيات نيست و همچنين در باره ماوراء طبيعت به كمك اين مفاهيم حاصل مىشود چنانكه مفاهيم عدمى و سلبى هم از همين قبيل مىباشد . با توجه به اين نكته روشن مىشود كه مفاهيم ماهوى كه نشانگر محدوديتهاى موجودات امكانى هستند قابل اطلاق بر خداى متعال نيستند و اما ديگر مفاهيم عقلى در صورتى كه از وسعت و كليت كافى برخوردار و از شوائب نقص و امكان بركنار باشند مىتوانند وسيلهاى براى شناخت صفات و افعال الهى قرار بگيرند چنانكه مفاهيم واجب الوجود و خالق و رب و ساير اسماء حسناى الهى از همين قبيلاند ولى بايد توجه داشت كه اين مفاهيم نوعا مشكك و داراى مصاديق مختلف هستند و مصداق اين مفاهيم در مورد خداى متعال با ساير مصاديق تفاوت دارد تفاوتى كه به هيچ وجه قابل سنجش و اندازهگيرى نيست زيرا تفاوتى است بين متناهى و نامتناهى . و به همين جهت پيشوايان معصوم(عليهم السلام) در مقام تعليم صفات خداى متعال اين مفاهيم را با قيد تنزيه و نفى مشابهت با صفات مخلوقين بكار مىبردهاند و مثلا مىفرمودهاند: عالم لا كعلمنا قادر لا كقدرتنا و همين است معناى كلام خداى متعال (ليس كمثله شىء).
يك دسته ديگر از مفاهيم ثبوتى از كمالات وجود حكايت مىكنند و متضمن هيچ جهت نقص و محدوديتى نيستند گو اينكه ممكن است بر مصاديق محدودى هم اطلاق شوند مانند مفهوم علم و قدرت و حيات اينگونه مفاهيم را با شرط عدم محدوديت مصداق مىتوان بعنوان صفات ثبوتيه به خداى متعال نسبت داد و سلب آنها صحيح نخواهد بود زيرا لازمهاش سلب كمال از موجود بىنهايت كامل است . بنا بر اين همه مفاهيمى را كه حكايت از كمالات وجودى مىنمايند و متضمن معناى نقص و محدوديتى نيستند مىتوان بعنوان صفات ثبوتيه براى خداى متعال اثبات كرد و همچنين سلب همه مفاهيمى را كه متضمن نوعى نقص و محدوديت هستند مىتوان از صفات سلبيه واجب الوجود بشمار آورد و اگر تاكيدى بر عدم استعمال اسماء جعلى در مورد خداى متعال شده بدين جهت است كه مبادا مفاهيمى بكار گرفته شود كه متضمن معناى نقص و محدوديت باشد . و اما كسانى كه صفات ثبوتيه خداى متعال را هم به معناى سلبى تاويل كردهاند پنداشتهاند كه بدين وسيله مىتوانند به تنزيه مطلق دستيابند و از نسبت دادن مفاهيمى كه در مورد ممكنات هم بكار مىرود به خداى متعال خوددارى كنند در صورتى كه اولا سلب يكى از نقيضين در حكم اثبات ديگرى است و اگر ملتزم به اثبات نقيض ديگر نشوند مىبايست ارتفاع نقيضين را تجويز كنند و ثانيا هنگامى كه مثلا علم تاويل به نفى جهل مىشود در واقع معناى عدمى جهل از ساحت الهى سلب مىگردد و تصور اين معناى عدمى بدون تصور مقابل آن علم ممكن نيست پس بايستى در رتبه مقدم علم را اثبات كرده باشند
در اين زمينه دو گرايش افراطى و تفريطى نيز وجود دارد از يك سوى اشاعره صفات الهى را امورى خارج از ذات و در عين حال ناآفريده پنداشته قائل به قدماء ثمانيه شدهاند و از سوى ديگر معتزله قائل به نفى صفات شده اسناد آنها را به خداى متعال نوعى مجاز تلقى كردهاند . ولى لازمه قول اول اين است كه يا العياذ بالله شرك در وجوب وجود را بپذيرند و يا اينكه قائل به وجود موجوداتى شوند كه نه واجب الوجود هستند و نه ممكن الوجود . چنانكه لازمه قول دوم اين است كه ذات الهى فاقد كمالات وجودى باشد مگر اينكه سخن آنان را حمل بر نارسائى تعبير كنيم و منظور ايشان را نفى صفات زائد بر ذات بدانيم . همچنين نسبت دادن صفات فعليه به خداى متعال بدين معنى نيست كه غير از وجود او و وجود مخلوقاتش امر عينى ديگرى بنام صفت فعلى تحقق مىيابد و خداى متعال به آن موصوف مىگردد بلكه همه اين صفات مفاهيمى است اضافى كه عقل از مقايسه خاصى بين وجود خداى متعال و وجود مخلوقاتش انتزاع مىكند مثلا هنگامى كه وابستگى وجود مخلوقات را به خداى متعال در نظر مىگيرد مفاهيم خالق و فاطر و مبدع را با عنايتهاى خاصى انتزاع مىكند .
بنا بر اين ويژگى صفات فعليه اين است كه براى انتزاع آنها مىبايست وجود مخلوقات را از ديدگاه خاصى در نظر گرفت و به ديگر سخن قوام اين صفات به اضافه و لحاظ رابطه بين خدا و خلق است اضافهاى كه قائم به طرفين مىباشد و با نفى يكى از طرفين موردى نخواهد داشت و از اين روى گاهى اين صفات را صفات اضافيه مىنامند . حاصل آنكه صفات فعليه را نمىتوان عين ذات الهى دانست چنانكه نمىتوان براى آنها ما بازاء عينى خاصى در نظر گرفت . نكته شايان توجه اين است كه پديدههاى مادى داراى حدود و قيود زمانى و مكانى هستند و اين حدود و قيود در اضافه و رابطهاى كه بين آنها و خداى متعال در نظر گرفته مىشود تاثير مىگذارد و در نتيجه افعال متعلق به آنها هم به يك معنى مقيد به زمان و مكان مىگردد مثلا گفته مىشود كه خداى متعال فلان موجودى را در فلان زمان و فلان مكان آفريد اما اين حدود و قيود در واقع به مخلوقات باز مىگردد و ظرف تحقق مخلوق و شؤون آن بشمار مىرود نه اينكه مستلزم نسبت زمان و مكان به خداى متعال باشد .
به ديگر سخن افعال الهى متعلق به امور زمانى و مكانى داراى دو حيثيت استيكى حيثيت انتساب به مخلوقات و از اين نظر متصف به قيود زمانى و مكانى مىشود و ديگرى حيثيت انتساب به خداى متعال و از اين نظر منسلخ از زمان و مكان مىباشد و اين نكتهاى است در خور دقت فراوان و كليد حل بسيارى از مشكلات .
نكته ديگر آنكه اگر صفات فعليه را به لحاظ منشا آنها در نظر بگيريم و مثلا خالق را بمعناى كسى كه قدرت بر آفرينش دارد كون الواجب بحيثيخلق اذا شاء معنى كنيم نه كسى كه كار آفرينش را انجام داده است در اين صورت بازگشت آنها به صفات ذاتيه خواهد بود.
2- معرفتحضورى به خداى متعال داراى درجات متفاوتى است ولى عاليترين درجهاى هم كه براى مخلوقات حاصل مىشود بمعناى احاطه بر ذات الهى نيست .
3- معرفتحصولى به خداى متعال از راه مفاهيم عقلى تجريد شده از خصوصيات نقص و امكان حاصل مىشود .
4- همه مفاهيم ماهوى و آن دسته از مفاهيم غير ماهوى كه نشان دهنده نوعى نقص و محدوديت در موجودات هستند قابل اطلاق بر خداى متعال نيست .
5- صفات ثبوتيه الهى عبارت است از مفاهيمى كه دلالت بر كمال وجود مىكند و متضمن هيچ معناى عدمى و امكانى نيست .
6- صفات سلبيه الهى عبارت است از سلب مفاهيمى كه دلالت بر نوعى نقص و محدوديت دارد .
7- بازگرداندن صفات ثبوتيه به معانى سلبيه صحيح نيست زيرا اولا سلب يكى از نقيضين در حكم اثبات ديگرى است و ثانيا سلب مفاهيمى مانند جهل و عجز كه از امور عدمى هستند مستلزم اثبات مقابل آنها مانند علم و قدرت در مرتبه مقدم است .
8- صفات ذاتيه عبارت است از مفاهيمى كه از ذات الهى با توجه به نوعى كمال وجودى انتزاع مىشود مانند علم و قدرت و حيات .
9- صفات فعليه عبارت است از مفاهيمى كه از مقايسه خداى متعال با مخلوقاتش انتزاع مىشود مانند خالقيت و ربوبيت .
10- اثبات صفات ذاتيه براى خداى متعال بمعناى اثبات امور عينى ديگرى غير از ذات نيست بلكه همه آنها مفاهيمى است كه از مصداق واحدى انتزاع مىشود و بعبارت ديگر صفات ذاتيه عين ذات الهى است .
11- اشاعره صفات ذاتيه را امورى خارج از ذات و ناآفريده مىدانند و قائل به قدماء ثمانيه شدهاند .
12- اين قول يا مستلزم تعدد واجب الوجود و يا مستلزم اثبات موجوداتى است كه نه واجب الوجود هستند و نه ممكن الوجود .
13- معتزله قائل به نفى صفات شدهاند و اسناد صفات ذاتيه را به خداى متعال نوعى مجاز تلقى كردهاند .
14- لازمه قول ايشان اين است كه ذات الهى فاقد كمالات باشد مگر اينكه آن را حمل بر نفى صفات زائد بر ذات نماييم .
15- در مورد صفات فعليه هم غير از ذات الهى و مخلوقات امور عينى ديگرى كه مابازاء اين صفات شمرده شوند وجود ندارد و بعبارت ديگر اين صفات نه عين ذات الهى هستند و نه حاكى از امور عينى ديگر .
16- چون قوام صفات فعليه به اضافه بين خالق و مخلوق است بدون در نظر گرفتن يكى از طرفين اضافه انتزاع نمىشود .
17- افعال الهى متعلق به امور زمانى و مكانى از نظر انتساب به اين متعلقات داراى قيود زمانى و مكانى و از نظر انتساب به خداى متعال منسلخ از اين قيود است .
18- اگر صفات فعليه را به لحاظ منشا ذاتى آنها در نظر بگيريم بازگشت آنها به صفات ذاتيه است مانند اينكه خالق را بمعناى كسى كه قدرت بر آفرينش دارد در نظر بگيريم.
درباره حد توانايى انسان بر شناختخداى متعال و صفاتى كه مىتوان به ذات الهى نسبت داد گرايشهاى مختلفى وجود دارد كه بعضى در طرف افراط و برخى در طرف تفريط قرار مىگيرد مثلا بعضى به استناد پارهاى از آيات و روايات متشابه صفات و افعال موجودات مادى مانند غم و شادى و رفتن و آمدن و نشستن و برخاستن را نيز به خداى متعال نسبت دادهاند كه اصطلاحا مجسمه قائلين به صفات جسمانى و مشبهه تشبيه كنندگان خدا به مخلوقات ناميده شدهاند و بعضى ديگر مطلقا قدرت انسان را بر شناختن ذات و صفات خداى متعال نفى كردهاند و به دستهاى ديگر از آيات و روايات تمسك نمودهاند و براى صفات و افعالى كه به خداى متعال نسبت داده مىشود معانى سلبى در نظر گرفتهاند و مثلا علم را به نفى جهل و قدرت را به سلب عجز تاويل كردهاند و حتى بعضى تصريح كردهاند كه نسبت دادن وجود هم به خداى متعال معنايى جز نفى عدم ندارد . در اين ميان گرايش سومى وجود دارد كه راهى را ميان تشبيه افراطى و تنزيه تفريطى برمىگزيند و اين گرايش موافق عقل و مورد تاييد پيشوايان معصوم ع است و اينك به توضيحى پيرامون اين گرايش مىپردازيم:
حدود شناختخدا
قبلا گفته شد كه معرفتخداى متعال به دو قسم تقسيم مىشود معرفتحضورى و شهودى و معرفتحصولى و عقلانى اما معرفتحضورى داراى مراتب متفاوتى است و مرتبه نازله آن در هر انسانى موجود است و با تكامل نفس و تمركز توجه قلب قوت مىيابد تا برسد به مرتبه معرفت اولياء خدا كه او را بيش از هر چيز و پيش از هر چيز با چشم دل مىبيند ولى به هر حال معرفتحضورى هر عارفى به اندازه ارتباط وجودى و قلبى او با خداى متعال است و هيچگاه هيچ كس نمىتواند احاطه بر ذات الهى پيدا كند و او را آنچنانكه خودش مىشناسد بشناسد و دليل آن روشن است زيرا هر موجودى غير از ذات مقدس الهى از نظر مرتبه وجودى متناهى است هر چند از نظر زمان يا بعضى ديگر از شؤون وجودى نامتناهى باشد و احاطه متناهى بر نامتناهى محال است .و اما معرفتحصولى و عقلانى بوسيله مفاهيم ذهنى حاصل مىشود و مرتبه آن تابع قدرت ذهن بر تحليلات دقيق و درك مفاهيم ظريف عقلى است و اين نوع معرفت است كه با آموختن علوم عقلى قابل تكامل مىباشد و در عين حال صفاى نفس و تزكيه قلب و تهذيب اخلاق و وارستگى از آلودگيهاى مادى و حيوانى نقش مهمى را در تعالى آن ايفاء مىكند و به هر حال همه تكاملهاى معنوى و عقلانى در گرو توفيق الهى است
نقش عقل در شناختخدا
بدون ترديد ابزار كار عقل مفاهيم ذهنى است و اساسا عقل همان نيروى درك كننده مفاهيم كلى است مفاهيم عقلى چنانكه در بخش شناختشناسى گذشت به دو دسته كلى تقسيم مىشوند يك دسته مفاهيم ماهوى يا معقولات اولى كه بطور خودكار از مدركات جزئى و شخصى انتزاع مىشود و از حدود وجودى آنها حكايت مىكند و يك دسته مفاهيمى است كه با فعاليتخود عقل بدست مىآيد و هر چند از نوعى ادراك شخصى و حضورى مايه مىگيرد ولى در چارچوبه حدود آن محدود نمىگردد و قابل توسعه و تضييق مىباشد .همه شناختهاى عقلانى در باره وجود و مراتب آن و هر چيزى كه از سنخ ماهيات نيست و همچنين در باره ماوراء طبيعت به كمك اين مفاهيم حاصل مىشود چنانكه مفاهيم عدمى و سلبى هم از همين قبيل مىباشد . با توجه به اين نكته روشن مىشود كه مفاهيم ماهوى كه نشانگر محدوديتهاى موجودات امكانى هستند قابل اطلاق بر خداى متعال نيستند و اما ديگر مفاهيم عقلى در صورتى كه از وسعت و كليت كافى برخوردار و از شوائب نقص و امكان بركنار باشند مىتوانند وسيلهاى براى شناخت صفات و افعال الهى قرار بگيرند چنانكه مفاهيم واجب الوجود و خالق و رب و ساير اسماء حسناى الهى از همين قبيلاند ولى بايد توجه داشت كه اين مفاهيم نوعا مشكك و داراى مصاديق مختلف هستند و مصداق اين مفاهيم در مورد خداى متعال با ساير مصاديق تفاوت دارد تفاوتى كه به هيچ وجه قابل سنجش و اندازهگيرى نيست زيرا تفاوتى است بين متناهى و نامتناهى . و به همين جهت پيشوايان معصوم(عليهم السلام) در مقام تعليم صفات خداى متعال اين مفاهيم را با قيد تنزيه و نفى مشابهت با صفات مخلوقين بكار مىبردهاند و مثلا مىفرمودهاند: عالم لا كعلمنا قادر لا كقدرتنا و همين است معناى كلام خداى متعال (ليس كمثله شىء).
صفات ثبوتيه و سلبيه
مفاهيم را بطور كلى مىتوان به مفاهيم ثبوتى و مفاهيم سلبى تقسيم كرد مفاهيم ثبوتى گاهى از موجودات محدود يا حيثيت محدوديت و نقص آنها حكايت مىكنند بگونهاى كه اگر از جهت محدوديت و نقص آنها صرف نظر شود به مفاهيم ديگرى تبديل مىشوند مانند همه مفاهيم ماهوى و يك دسته از مفاهيم غير ماهوى كه نشانگر ضعف مرتبه وجود و نقص و محدوديت آن است نظير مفاهيم قوه و استعداد بديهى است چنين مفاهيمى را نمىتوان براى خداى متعال اثبات كرد ولى سلب آنها را مىتوان بعنوان صفات سلبيه قلمداد كرد مانند سلب شريك و تركيب و جسميت و زمان و مكان .يك دسته ديگر از مفاهيم ثبوتى از كمالات وجود حكايت مىكنند و متضمن هيچ جهت نقص و محدوديتى نيستند گو اينكه ممكن است بر مصاديق محدودى هم اطلاق شوند مانند مفهوم علم و قدرت و حيات اينگونه مفاهيم را با شرط عدم محدوديت مصداق مىتوان بعنوان صفات ثبوتيه به خداى متعال نسبت داد و سلب آنها صحيح نخواهد بود زيرا لازمهاش سلب كمال از موجود بىنهايت كامل است . بنا بر اين همه مفاهيمى را كه حكايت از كمالات وجودى مىنمايند و متضمن معناى نقص و محدوديتى نيستند مىتوان بعنوان صفات ثبوتيه براى خداى متعال اثبات كرد و همچنين سلب همه مفاهيمى را كه متضمن نوعى نقص و محدوديت هستند مىتوان از صفات سلبيه واجب الوجود بشمار آورد و اگر تاكيدى بر عدم استعمال اسماء جعلى در مورد خداى متعال شده بدين جهت است كه مبادا مفاهيمى بكار گرفته شود كه متضمن معناى نقص و محدوديت باشد . و اما كسانى كه صفات ثبوتيه خداى متعال را هم به معناى سلبى تاويل كردهاند پنداشتهاند كه بدين وسيله مىتوانند به تنزيه مطلق دستيابند و از نسبت دادن مفاهيمى كه در مورد ممكنات هم بكار مىرود به خداى متعال خوددارى كنند در صورتى كه اولا سلب يكى از نقيضين در حكم اثبات ديگرى است و اگر ملتزم به اثبات نقيض ديگر نشوند مىبايست ارتفاع نقيضين را تجويز كنند و ثانيا هنگامى كه مثلا علم تاويل به نفى جهل مىشود در واقع معناى عدمى جهل از ساحت الهى سلب مىگردد و تصور اين معناى عدمى بدون تصور مقابل آن علم ممكن نيست پس بايستى در رتبه مقدم علم را اثبات كرده باشند
صفات ذاتيه و فعليه
صفاتى كه به خداى متعال نسبت داده مىشود يا مفاهيمى است كه از ذات الهى با توجه به نوعى از كمال وجودى انتزاع مىشود مانند علم و قدرت و حيات و يا مفاهيمى است كه عقل از مقايسه بين ذات الهى و مخلوقاتش با توجه به نوعى رابطه وجودى انتزاع مىكند مانند خالقيت و ربوبيت دسته اول را صفات ذاتيه و دسته دوم را صفات فعليه مىنامند و گاهى صفات ذاتيه را به اين صورت تعريف مىكنند صفاتى كه از مقام ذات انتزاع مىشود و صفات فعليه را به اين صورت صفاتى كه از مقام فعل انتزاع مىشود . نسبت دادن صفات ذاتيه به خداى متعال بدين معنى نيست كه غير از ذات الهى امر ديگرى در درون ذات يا بيرون از آن وجود دارد بگونهاى كه بتوان ذات را جداى از آنها و فاقد آنها در نظر گرفت آنچنانكه مثلا در مورد ماديات مىتوان آنها را فاقد رنگ و بوى و شكل خاص تصور كرد به ديگر سخن صفات الهى امورى زائد بر ذات و مغاير با آن نيستند بلكه عقل هنگامى كه كمالى از كمالات وجودى مانند علم يا قدرت را در نظر مىگيرد بالاترين مرتبه آن را براى ذات الهى اثبات مىكند زيرا وجود او در عين بساطت و وحدت واجد همه كمالات نامتناهى مىباشد و هيچ كمالى را نمىتوان از او سلب كرد و به عبارت سوم صفات ذاتيه واجب الوجود مفاهيمى است عقلى كه از مصداق واحدى انتزاع مىشوند بدون اينكه نشانه هيچگونه تعدد و كثرتى براى ذات الهى باشند و گاهى از اين حقيقت اينگونه تعبير مىشود كه كمال التوحيد نفى الصفات عنه چنانكه از امير مؤمنان على ع نقل شده است .در اين زمينه دو گرايش افراطى و تفريطى نيز وجود دارد از يك سوى اشاعره صفات الهى را امورى خارج از ذات و در عين حال ناآفريده پنداشته قائل به قدماء ثمانيه شدهاند و از سوى ديگر معتزله قائل به نفى صفات شده اسناد آنها را به خداى متعال نوعى مجاز تلقى كردهاند . ولى لازمه قول اول اين است كه يا العياذ بالله شرك در وجوب وجود را بپذيرند و يا اينكه قائل به وجود موجوداتى شوند كه نه واجب الوجود هستند و نه ممكن الوجود . چنانكه لازمه قول دوم اين است كه ذات الهى فاقد كمالات وجودى باشد مگر اينكه سخن آنان را حمل بر نارسائى تعبير كنيم و منظور ايشان را نفى صفات زائد بر ذات بدانيم . همچنين نسبت دادن صفات فعليه به خداى متعال بدين معنى نيست كه غير از وجود او و وجود مخلوقاتش امر عينى ديگرى بنام صفت فعلى تحقق مىيابد و خداى متعال به آن موصوف مىگردد بلكه همه اين صفات مفاهيمى است اضافى كه عقل از مقايسه خاصى بين وجود خداى متعال و وجود مخلوقاتش انتزاع مىكند مثلا هنگامى كه وابستگى وجود مخلوقات را به خداى متعال در نظر مىگيرد مفاهيم خالق و فاطر و مبدع را با عنايتهاى خاصى انتزاع مىكند .
بنا بر اين ويژگى صفات فعليه اين است كه براى انتزاع آنها مىبايست وجود مخلوقات را از ديدگاه خاصى در نظر گرفت و به ديگر سخن قوام اين صفات به اضافه و لحاظ رابطه بين خدا و خلق است اضافهاى كه قائم به طرفين مىباشد و با نفى يكى از طرفين موردى نخواهد داشت و از اين روى گاهى اين صفات را صفات اضافيه مىنامند . حاصل آنكه صفات فعليه را نمىتوان عين ذات الهى دانست چنانكه نمىتوان براى آنها ما بازاء عينى خاصى در نظر گرفت . نكته شايان توجه اين است كه پديدههاى مادى داراى حدود و قيود زمانى و مكانى هستند و اين حدود و قيود در اضافه و رابطهاى كه بين آنها و خداى متعال در نظر گرفته مىشود تاثير مىگذارد و در نتيجه افعال متعلق به آنها هم به يك معنى مقيد به زمان و مكان مىگردد مثلا گفته مىشود كه خداى متعال فلان موجودى را در فلان زمان و فلان مكان آفريد اما اين حدود و قيود در واقع به مخلوقات باز مىگردد و ظرف تحقق مخلوق و شؤون آن بشمار مىرود نه اينكه مستلزم نسبت زمان و مكان به خداى متعال باشد .
به ديگر سخن افعال الهى متعلق به امور زمانى و مكانى داراى دو حيثيت استيكى حيثيت انتساب به مخلوقات و از اين نظر متصف به قيود زمانى و مكانى مىشود و ديگرى حيثيت انتساب به خداى متعال و از اين نظر منسلخ از زمان و مكان مىباشد و اين نكتهاى است در خور دقت فراوان و كليد حل بسيارى از مشكلات .
نكته ديگر آنكه اگر صفات فعليه را به لحاظ منشا آنها در نظر بگيريم و مثلا خالق را بمعناى كسى كه قدرت بر آفرينش دارد كون الواجب بحيثيخلق اذا شاء معنى كنيم نه كسى كه كار آفرينش را انجام داده است در اين صورت بازگشت آنها به صفات ذاتيه خواهد بود.
خلاصه
1- در مورد شناختن صفات خداى متعال سه گرايش وجود دارد يكى گرايش تشبيه و ديگرى گرايش تعطيل و سومى گرايش ميانه كه مورد تاييد عقل و نقل است .2- معرفتحضورى به خداى متعال داراى درجات متفاوتى است ولى عاليترين درجهاى هم كه براى مخلوقات حاصل مىشود بمعناى احاطه بر ذات الهى نيست .
3- معرفتحصولى به خداى متعال از راه مفاهيم عقلى تجريد شده از خصوصيات نقص و امكان حاصل مىشود .
4- همه مفاهيم ماهوى و آن دسته از مفاهيم غير ماهوى كه نشان دهنده نوعى نقص و محدوديت در موجودات هستند قابل اطلاق بر خداى متعال نيست .
5- صفات ثبوتيه الهى عبارت است از مفاهيمى كه دلالت بر كمال وجود مىكند و متضمن هيچ معناى عدمى و امكانى نيست .
6- صفات سلبيه الهى عبارت است از سلب مفاهيمى كه دلالت بر نوعى نقص و محدوديت دارد .
7- بازگرداندن صفات ثبوتيه به معانى سلبيه صحيح نيست زيرا اولا سلب يكى از نقيضين در حكم اثبات ديگرى است و ثانيا سلب مفاهيمى مانند جهل و عجز كه از امور عدمى هستند مستلزم اثبات مقابل آنها مانند علم و قدرت در مرتبه مقدم است .
8- صفات ذاتيه عبارت است از مفاهيمى كه از ذات الهى با توجه به نوعى كمال وجودى انتزاع مىشود مانند علم و قدرت و حيات .
9- صفات فعليه عبارت است از مفاهيمى كه از مقايسه خداى متعال با مخلوقاتش انتزاع مىشود مانند خالقيت و ربوبيت .
10- اثبات صفات ذاتيه براى خداى متعال بمعناى اثبات امور عينى ديگرى غير از ذات نيست بلكه همه آنها مفاهيمى است كه از مصداق واحدى انتزاع مىشود و بعبارت ديگر صفات ذاتيه عين ذات الهى است .
11- اشاعره صفات ذاتيه را امورى خارج از ذات و ناآفريده مىدانند و قائل به قدماء ثمانيه شدهاند .
12- اين قول يا مستلزم تعدد واجب الوجود و يا مستلزم اثبات موجوداتى است كه نه واجب الوجود هستند و نه ممكن الوجود .
13- معتزله قائل به نفى صفات شدهاند و اسناد صفات ذاتيه را به خداى متعال نوعى مجاز تلقى كردهاند .
14- لازمه قول ايشان اين است كه ذات الهى فاقد كمالات باشد مگر اينكه آن را حمل بر نفى صفات زائد بر ذات نماييم .
15- در مورد صفات فعليه هم غير از ذات الهى و مخلوقات امور عينى ديگرى كه مابازاء اين صفات شمرده شوند وجود ندارد و بعبارت ديگر اين صفات نه عين ذات الهى هستند و نه حاكى از امور عينى ديگر .
16- چون قوام صفات فعليه به اضافه بين خالق و مخلوق است بدون در نظر گرفتن يكى از طرفين اضافه انتزاع نمىشود .
17- افعال الهى متعلق به امور زمانى و مكانى از نظر انتساب به اين متعلقات داراى قيود زمانى و مكانى و از نظر انتساب به خداى متعال منسلخ از اين قيود است .
18- اگر صفات فعليه را به لحاظ منشا ذاتى آنها در نظر بگيريم بازگشت آنها به صفات ذاتيه است مانند اينكه خالق را بمعناى كسى كه قدرت بر آفرينش دارد در نظر بگيريم.