برگردان: علی بختیاری زاده
با توجه به این حقیقت که اسلام برخلاف سودان غربی و مرکزی از طریق مصر وارد سودان شرقی (منطقه ای که در حال حاضر کشور سودان نام دارد) شد میتوان گفت که تاریخ سودان شرقی جدا از تاریخ سودان غربی و مرکزی شکل گرفته است. در سودان شرقی ما شاهد شکل گیری یک جامعهی اسلامی توده ای در همان سالهای اولیه ورود اسلام به این منطقه میباشیم.
فاتحان عرب هر سال 641 مصر را به تصرف خود در آوردند. پس از گذشت چند قرن از این واقعه مسلمانان به مناطق جنوبی مصر یعنی صحرای نوبیا (نوبیه) و کمربند سودانی قدم گذاشتند. اولین مهاجرت توده ای عربها از مصر به جنوب در قرن نهم انجام گرفت. در این قرن با کشف معادن طلای آلاقی، واقع در بین رود نیل و دریای سرخ، عربهای بسیاری از مصر به صحرای نوبیه مهاجرت کردند. سپس در طی دو قرن دوازدهم و سیزدهم بادیه نشینان عرب قدم به نوبیه گذاشتند و حضور مسلمانان را در این قسمت از آفریقا تقویت کردند. عربهایی که به نوبیه مهاجرت کردند با دختران بومی ازدواج کردند و برخی از فرزندان حاصل از این ازدواجها به خاطر تبار مادری خود به ریاست حکومتهای محلی نائل شدند. در سال 1275 ممالیک مصر طی حمله ای نوبیه را به تصرف خود درآوردند. تبدیل کلیسای دنقله به مسجد یکی از اقداماتی بود که آنها در این منطقه انجام دادند. با این حال آنها تنها توانستند بر ناحیهی محدودی از نوبیه کنترل یابند و بیشتر قسمتهای این منطقه همچنان در دست رهبران قبایل محلی عرب باقی ماند. این قبایل همواره در حال حرکت به سوی مناطق جنوبی تر بودند.
در حالی که قبایل عرب نوبیه به سمت جنوب پیش میرفتند مردمان شبانکارهی حوزهی نیل آبی(فونج) هرچه بیشتر به سمت شمال قدم برمی داشتند. اولین پادشاه منطقهی فونج که در تاریخ از آن نام برده شده است عماره دنقاس نام دارد که درسال 1504 رژیم مسیحی آلوا را شکست داد و پادشاهی فونج به پایتختی «سنار» را بنیاد نهاد. پادشاهی فونج از سمت شمال به آبشار بزرگ سوم، از سمت جنوب به تپههای اتیوپی و از سمت شرق به بیابان کردفان منتهی میشد. پادشاهی مذکور که در سمت شمال با عربهای مسلمان همسایه بود به گسترش تجارت با مصر علاقه داشت. پس از مدتی این حکومت اسلام را پذیرفت و زبان عربی را به عنوان زبان میانه تجار این منطقه قرارداد. با این حال زبان فونجی همچنان به عنوان زبان رسمی دربار باقی ماند و تنها در قرن هیجدهم بود که حکومت دستور داد اسناد دولتی به زبان عربی نوشته شوند.
توضیح تصویر
نقشه1: آفریقای شرقی
حیات پادشاهی فونج به تجارت طلا بستگی داشت. کلیه طلاهایی که از زمینهای پادشاهی فونج استخراج میشدند متعلق به پادشاه بودند. تجارت راه دور نیز در انحصار پادشاه قرارداشت؛ البته با گسترش تجارت و افزوده شدن بر جمعیت تجار خارجی ساکن در سنار حفظ این انحصار تجاری مشکل گردید و نهایتاً با آغاز ضرب سکه در سال 1700 کنترل بازار از دست دولت خارج گردید و انحصار دستگاه سلطنتی بر تجارت راه دور برچیده شد.
گسترش اسلام در سلطان نشین فونج نه نتها نتیجهی گروش نخبگان حاکم و تجار فونج به این دین بود بلکه تا حدودی نیز حاصل مهاجرت علما و مردان مقدس مسلمان به این منطقه بود. در قرن شانزدهم با حمایت حکومت فونج علما و صوفیانی از مصر علیا، شمال آفریقا، و شبه جزیرهی عربستان قدم به خاک این منطقه گذاردند. این افراد که به طورکلی «فقیه» نامیده میشدند از نفوذ و قدرت قابل توجهی در سطح منطقه برخوردار بودند. به طوری که میتوانستند در نزد پادشاه برای دیگران طلب شفاعت کنند و یا حتی پادشاه را به خاطر انجام کارهای ناپسند خود سرزنش نمایند. به علاوه مردم عادی نیز معتقد بودند این افراد دارای قدرتهای ماوراء طبیعی هستند و لذا آنها را سخت مورد تکریم و تقدیس قرار میدادند.
«فقهای» مسلمان به هنگام ورود به این منطقه خانوادههایی را برای خود تشکیل دادند و در روستاها سکنی گزیدند. آنها مدارس و زوایایی را احداث کردند و کوشش نمودند مردم را به سمت اسلام هدایت کنند. هر زوایا فقها به همراه خانواده، خدمتکاران، و شاگردان خود زندگی میکردند و به برپایی نماز و انجام عبادات میپرداختند. در مدارسی هم که توسط فقها احداث شدند به پسران جوان قرآن، فقه، و کلام اسلامی درس داده میشد. با گذشت زمان زوایای احداث شده در این منطقه به محلهها یا روستاهایی تبدیل شدند که اخلاف مشهور «فقهای» نخستین از نوعی نفوذ و قدرت معنوی یا دنیوی در آنها برخوردار بودند. این افراد در محدودهی محله یا روستای تحت کنترل خود قوانین و دستورات فقه مالکی را اجرا میکردند، در منازعات بین افراد و گروهها داوری مینمودند، و سعی میکردند اسلام و دستورات اسلامی را به مردم بشناسانند. برخی از «فقهای» سودان شرقی پیرو انجمنهای صوفیگری بودند. انجمن شاذلیه در قرن پانزدهم، انجمن قاهریه در اواسط قرن شانزدهم، و انجمن مجذوبیه در قرن هیجدهم وارد سودان شرقی گردیدند.
پادشاهی فونج بعد از طی یک دورهی طولانی در قرن هیجدهم رو به ضعف گذاشت. در این قرن ازدواج کردن فرمانروایان محلی با دختران سلطان و به گروگان گرفتن شاهزادههای محلی که از جمله ابزارهای کنترل سلطان بر ایالات بودند کارآیی خود را از دست دادند و سلسلههای محلی به خودمختاری و استقلال رسیدند. کنترل تجارت نیز در این قرن از دست سلاطین خارج شد و در دست طبقهی متوسط بازرگانان قرار گرفت. همچنین با بروز جنگهای داخلی در این قرن کشاورزان برای در امان ماندن از صدمات ناشی از این جنگها نه به سلاطین بلکه به «فقها» پناه بردند. به طورکلی میتوان گفت که استقلال یافتن خراجگزاران ایالتی، گروههای تاجرپشه، «فقها» و حامیان کشاورز آنها از پادشاهی فونج باعث تضعیف پایههای این حکومت در قرن هیجدهم شدند. حکومت مذکور که شدیداً ضعیف شده بود نهایتاً در سال 21-1820 با حملهی مصریان از صحنهی روزگار برچیده شد. مصریان پس از ساقط کردن پادشاهی فونج نظام حکومتی جدید را در سودان شرقی برقرار کردند و گرایشات مذهبی- اسلامی تازه ای را در این منطقه رواج دادند؛ این موضوع در بخش سوم مورد بررسی قرار خواهد گرفت.
پس از سقوط پادشاهی فونج باگسترش بیشتر اسلام در سودان شرقی و ظهور پادشاهیهای دیگر در آن روند عربیزه شدن و اسلامیزه شدن این منطقه ادامه یافت. در اواخر قرن شانزدهم خاندان کیرا (ازقوم فور) دولت چند قومهی کوچکی را در «دارفور» بوجود آوردند. این دولت نیز همانند دیگر دولتهای سودانی خود را حکومتی الهی معرفی میکرد. در دوران حکومت سلیمان(1680-1660 ) اسلام به عنوان دین دستگاه سلطنتی دارفور قرار داده شد. سلیمان مساجد متعددی را در این منطقه احداث کرد و سعی کرد با استفاده از اصول شریعت مشروعیت خود را افزایش دهد. در زمان وی همچنین زبان عربی به زبان نوشتاری حکومت تبدیل شد اما زبان فوری همچنان به عنوان زبان گفتاری دربار باقی ماند.در اواخرقرن هیجدهم سلطان وقت دارفور با نام عبدالرحمان رشید ( 1800/1-1786/7) مجموعهی سلطنتی «الفاشر» را احداث کرد و بدینوسیله باعث تثبیت پادشاهی دارفور شد. این مجموعه ادارات مهم دولتی، مکانی برای آموزشی درباریان و افسران، محلی برای توزیع مجدد کالاها، یک دادگاه عالی، و همچنین میدانی برای برگزاری جشنها، تشریفات، و رژه رفتن سربازان را در خود جای داده بود. سلسله کیرا به وسیلهی یک دستگاه اداری متمرکز و سلسله مراتبی برفورها حکومت میکرد اما مردمان غیرفور که اکثریت جمعیت دارفور را تشکیل میدادند در قالب پنج ایالت که تحت اداره رهبران محلی قرار داشتند زندگی میکردند. در اواخر قرن هیجدهم سلاطین دارفور سعی کردند غلامان و وابستگان خود ازجمله بازرگانان و مردان مقدس مسلمان را جایگزین رهبران کنند. اینان نیز هنگامی که در ایالات مستقر شدند زمینهای واگذار شده به خود از سوی سلطان را موروثی کردند، با خانوادههای نخبگان محلی پیوند ازدواج برقرار کردند، و به تدریج به اشرافی نیمه مستقل تبدیل شدند. در بین این افراد مردان مقدس مسلمان، در تثبیت و تحکیم قدرت محلی خود و کسب استقلال هر چه بیشتر از سلطان موفقترین بودند.
گسترش اسلام در دارفور نقش مؤثری در تثبیت رژیم حاکم داشت. در اثر حمایتهای این رژیم و وجود رابطهی تجاری بین دارفور و مصر تجار و صوفیان مسلمان بسیاری از سودان شمالی، مصر، شبه جزیرهی عربستان، و غرب آفریقا به دارفور مهاجرت کردند. صوفیانی که در دارفور سکنی گزیدند با زنان محلی ازدواج کردند و مساجد و زوایایی را در این منطقه احداث نمودند. آنها با تشکیل جمعیتهای فرا قبیله ای و تهیهی شجره نامههای معتبر برای پادشاهان دارفور کمک شایانی به حفظ رژیم حاکم کردند. با این وجود سلاطین دارفور تلاش چندانی را برای ایجاد یک دستگاه قضایی اسلامی انجام ندادند. به علاوه در قرن نوزدهم آنها تلاش کردند تا صوفیان مسلمان را تحت کنترل دستگاه اداری خود درآورند.
به طورکلی فرآیندگسترش اسلام در سودان شرقی با این فرآیند در سودان مرکزی و غربی کاملاً متفاوت بود؛ در حالی که در سودان غربی اسلام به دین دستگاه حکومتی و تجار تبدیل شد در سودان شرقی اسلام تنها در بین مردمان عادی گسترش یافت و به دین عوام تبدیل گردید.
منبع مقاله :
ایرا ماروین، لاپیدوس؛ (1381)، تاریخ جوامع اسلامی، ترجمه علی بختیاری زاده، تهران: انتشارات اطلاعات. چاپ دوم