نویسنده: فضل الله رضا
نابغهی شعر فارسی روزگار ما ملکالشعراء بهار، یکی از استادان نامدار سدهی چهاردهم شمسی است، که علاوه بر سرودن قصاید بلند، به هنر ترجمانی آزاد از زبانهای غربی به شعر فارسی نیز آراسته شده بود. هر چند در هیچ دفتری دیده نشده که کارشناسان ادب، این هنر بهار را چنانکه باید بازشناسی کرده باشند. بهار چندان آشنایی با زبانهای فرانسوی و انگلیسی نداشت. ولی اشراف او به ادب فارسی و استعداد سخنسرایی کمنظیرش، راه ترجمهی منظوم را نیز بر وی هموار میکرد. او اگر روح مطلبی را درمییافت، میتوان آن را در لباس فاخر شعر فارسی عرضه کند. در این مقاله پس از اشارهای کوتاه به سابقهی دراز فن ترجمه در ایران، از برخی از نمونههای معدود ترجمه که در دیوان بهار آمده یاد میشود.
ایران کشور دو زبانه
چنین به نظر میرسد که از سدهی هفتم میلاد مسیح، یعنی از همان آغاز گسترش آیین اسلام در ایران، مردم رفتهرفته با زبان تازی و فرهنگ اسلامی بیشتر آشنایی مییافتند. هرچه بر شمار مسلمانان باورمند افزوده میشد، مردم طبعاً با زبان عربی آشناتر میشدند.نادرست نخواهد بود اگر کشور ایران را پس از پذیرش اسلام، کشور دو زبانه بینگاریم. گاهشماری و پرداخت حقوق دولتی در بسیاری از بخشهای کشور، بر مبنای ماههای اسلامی تدوین میشد. امور دیوانی و اجتماعی و دیوان رسالت، با مخلوطی از دو زبان سروکار داشت. و در عمل زبان تازی و زبان فارسی در یکدیگر اثر میگذاشتند و به گونهای همبستر بودند.
دانشوران ایرانی در تدوین صرف و نحو زبان عربی سهم بزرگی داشتند و طبیعی است که لغات و دستور زبان عربی هم در کاربرد روزانهی زبان فارسی و در ادبیات ما تأثیرگذار بوده باشد.
در سدههای آغاز گسترش اسلام، طبعاً مردم تحصیل کرده و اهل دین با زبان عربی آشنایی بیشتر پیدا میکردند. از این روی، میتوان گفت که فن ترجمه از عربی به فارسی و به عکس، در این چهارده قرن همواره در ایران رونق داشته است. قرآن کریم و کتابهای دعا و مناجاتهای بلیغ و سخنان عارفانه، زودتر ترجمه میشد و به دست مردم میرسید. همچنین اهل ادب هر دو زبان، در آثار خود از یکدیگر بهره مند میشدند. استادان ادب فارسی ما در صد سال گذشته با پژوهشهای پربار نشان دادهاند که بعضی از ظرایف ادبی شاعران بزرگ ما (فردوسی، سعدی، حافظ، مولانا و...) در ادبیات عربی ریشه دارند. (1)
در دوران تمدن اسلامی، حتی پیش از کارآیی صنعت چاپ، ترجمه از زبان عربی به زبان فارسی، یا از فارسی به عربی، بسیار معمول بود. خوشنویسان از روی ترجمهی اصلی، نسخههای خطی زیبا تهیه میکردند و در دسترس علاقهمندان قرار میدادند، مانند ترجمهی قرآن و ادعیه به زبان فارسی، یا ترجمهی آثار ادبی، مانند ترجمهی شاهنامه به عربی.
در سرودههای شاعران بزرگ ایران گهگاه جملاتی میبینیم که اشاراتی را به ترجمه یا یادی از عبارتی از زبان عربی تأیید میکند. مانند:
شب قدر است و طی شد نامهی هجر *** سلاماً فیه حتی مطلع الفجر
حافظ
یا: تهمتن بیامد بگسترد پر (به معنی خفض جناح) - فردوسی
یا «کم ترکوا» در قصیدهی بلند خاقانی اشاره به کم ترکوا من جناتٍ و زروعٍ و مقامٍ کریم.
هنر ترجمه به نظم
ترجمهی منظوم ضربالمثلها و جملات دینی از زبان عربی به فارسی از سدههای آغاز اسلام معمول شده بود. در آثار شعرای بزرگ ایران مانند فردوسی و سنایی و سعدی و مولانا و حافظ، عباراتی دیده میشود که برگرفته از آثار عربی است در چند صد سال گذشته که تمدن غرب گسترش یافت و وسایل رفت و آمد و گفتگوی جهانی آسانتر شد، اهل قلم ایران از بنیان تفکر اروپاییها اطلاعات بیشتر پیدا کردند و کار ترجمه از زبانهای غربی به زبان فارسی رونق گرفت. از سدهی سیزدهم و چهاردهم هجری شمسی کار ترجمه از زبانهای اروپایی در ایران نهادینه شد و مترجمان صاحب قلم پدید آمدند. تا آنجا که در زمان ما، بخش مهمی از اطلاعاتی که به دست مردم ایران میرسد، از طریق برگردان از زبانهای اروپایی، به خصوص از زبان انگلیسی است.در کشور ما که مردم هنر کلامی فارسی را بسیار دوست میدارند، طبیعی بود که گهگاه بعضی ترجمهها از زبانهای اروپایی به فارسی در لباس شعر باشد. البته، در روزگار ما، که سیل اطلاعات روزانه از غرب به شرق جریان دارد، ترجمه منظوم دیگر موردی ندارد. ولی در سالهای دور گاه صورت عمل پیدا میکرد.
در سالهای آغاز سدهی چهاردهم خورشیدی، آنگاه که نگارنده کودکی در دبستان در شهر رشت بود، سرودی به ما آموخته بودند که به آهنگ میخواندیم:
«وطن را وقت امداد است و هنگام فداکاری...»
بعدها دریافتم که متن و آهنگ این سرود برگرفته از شعر رسمی وطنی فرانسه (مارسیز) است:
Allons enfants de la Patrie
Le jour de gloir est arrivé
استادان فن ترجمه میتوانند علاقهمندان را از تاریخ ترجمهها از زبانهای اروپایی بهتر و بیشتر بیاگاهند. ظاهراً در زمان ناصرالدین شاه، نویسندگانی مانند شاهزاده فرهادمیرزا معتمدالدوله کوشیدند که دفتر شعری به سبک نصابالصبیان ابونصر تهیه کنند که به کمک آن به مبتدیان زبان فرانسه بیاموزانند. نیاز به تذکر نیست اشاعهی اینگونه نوشتارهای منظوم کمارزش از شکوه هنر کلامی زبان فارسی میکاهد و انبوه دانشجویان نوجوان را هم دلسرد میکند.
به خاطر دارم که سال پنجم دبستان را در مدرسهی علمیه در تهران دانشآموز بودم. یکی از درسهای ما برای آشنایی به مقدمات زبان عربی بر مبنای نصابالصبیان بود. امروز من از تمامت آن کتاب شعر فقط این یک بیت کمبها را به یاد دارم:
ده اسبند در تاختن هر یکی را *** به ترتیب نامی است آسان، نه مشکل
دربارهی بهرهمندی از نصابالصبیان همینقدر میگویم که «آنها که خواندهام همه از یاد من برفت.»
دفتر شعر آموزش زبان فرانسه معتمدالدوله هم در ردهی دفتر ابونصر بود:
لوکُن مخروط و سیلندر استوانه *** مِلون خربوزه پاستک هندوانه
Le cone, cylinder , melon, pasteque
سالها بعد، نگارنده و همدورهایهایش برای کمآشنایی خود به زبان عربی، عذرهایی در ذهن میپروردیم که کتاب شعر بیجان ابونصر و محروم ماندن از ورود به حوزهها، در صدر بود. خوشبختانه دفتر شعر فرهاد میرزا به مدارس جدید راه پیدا نکرد و نسل همزمان نگارنده با زبان فرانسه آشنایی بهتر یافت.
کنگرهی فردوسی
در مهرماه 1313، در زمان رضاشاه، دولت ایران نخستین کنگرهی بینالمللی را به مناسبت هزارهی سرایش شاهنامه، برای بزرگداشت فردوسی طوسی تشکیل داد. چند تن از خاورشناسان و معاریف ادب اروپا و امریکا و هندوستان و عراق در این جشنواره شرکت کردند. ادیب و شاعر انگلیسی آن دوران جان درینک واتر (2) از جانب کشور خود در کنگره شرکت داشت. شادروان دکتر عیسی صدیق در جلد دوم «یادگار عمر» مینویسد که با شاعر انگلیسی در سفر تهران به طوس هم سفر بود. درینک واتر از تاریخ و شکوه ادبیات ایران آگاهی داشت ولی فارسی نمیدانست. او مردی بلندبالا در حدود پنجاه و چند سال با موهای سپید و چشمان آبی بود و سیمائی نجیب داشت. کم حرف میزد و هر وقت مطلبی را عنوان میکرد با صدای ملایم و مطبوع بود. باری درینک واتر شعری به زبان انگلیسی دربارهی شاهنامه و فردوسی و حافظ و خیام سرود و به کنگره عرضه کرد. ملکالشعراء بهار که زبان انگلیسی نمیدانست از روی درک روایت شفاهی آن، سخن درینکواتر را در پنجاه بیت به نظم درآورد.جان درینک واتر
ادیب و شاعر انگلیسی که به همراه سر دنیسون راس (3) از کشور انگلستان برای مشارکت در کنگرهی فردوسی به ایران دعوت شده بود، به سال 1882 در حومهی شهر لندن به دنیا آمد. او مردی ادیب و شاعر و نمایشنامهنویس بود که در جوانی بیشتر با یک شرکت بیمه کار میکرد. نمایشنامههای او دربارهی آبراهام لینکلن و الیور کرامول (4) شهرت پیدا کرده بود. نخستین کتاب شعر او در سال 1923 منتشر شد. مجموعه آثار او در دانشگاه بیرمنگام نگهداری میشود.درینکواتر در کنگرهی فردوسی شعر زیبائی را به فردوسی و حافظ و خیام اهدا کرد که بخشی از آن در این نوشتار به استحضار خوانندگان میرسد و تمامت آن را ملکالشعراء بهار به فارسی (ترجمهی آزاد) برگردانده است. درینکواتر در سخنرانی کوتاه خود چنین گفت:
نخست در نظر داشتم که در این کنگرهی بینالمللی ادبی، چند دقیقه دربارهی اهمیت جهانی شعر صحبت کنم. آنگاه اندیشیدم که در محضر گروه دانشمندان و استادان ادب، بیمناسبت نخواهد بود اگر از یک شاعر انگلیسی شعری را که به افتخار بزرگمرد شعر حماسی فردوسی سروده، به عرض برساند. شعر من با وضع جهان امروز هماهنگ است، یعنی در جهان پر آشوب، امید مهر و صلح را در میان میآورد. دیروز کنگره در همین تالار شاعر بزرگ و عربزبان زهاوی (5) را غرق ستایش و تحسین کرد، که نشان ارج شما به شعر و هنر کلامی است. در شعری که اکنون خواهم خواند، ارج خود را به ادیب همراه و همسفرم سر دنیسون راس که در هر گام مورد تفقد و تحسین دوستان ایرانی بود، تقدیم میدارم.
در این فرصت از شاعر ایرانی ملکالشعراء بهار سپاس دارم که شعر مرا به زبان فارسی برگرداند.
The moon that looks to night on Istanbul,
Making the golden horn, a silver noose.
Within an hour or two, my love, will rise
Between the elms upon our reeded Ouse,
***
Into the Persian story am I set.
Towards an Orient peace from Western loss،
Be with me on my travel, you know who
That other vigil of the Southern Cross.
***
From grief of broken honour at the road
Where London is the midway of my time,
I travel to the nightingale and rose
Which took the ancient angels with a rhyme.
***
Firdausi. Oman Hafiz are friend
Bidding me out of trouble to the lot
Of godlike Song among the written fame
Of sultans but for casual song forget.
***
They have killed my song, but still my song is there
Among the singers once who told a tale
Within small Persian gardens with the wine
Of the immortal rose and nightingale
***
Paris of Villon, Venice of the Doge,
By stark Bulgarian summits have I come.
Into the rising turrets of the East,
When Islam dared the Cross of Christendom.
***
The cressets of the dawn shall light my way.
Towards the Persian epic and the brief
Music of contemplation in the night,
That once was master of the matin’s grief.
***
Let me forget, this moon in lnstanbul.
The envy of my faithless at the gate.
And let me go to greeting in old time
Where Omar, Hafiz and Firdausi wait.
***
Never defeat has tamed the Persian pride,
Never the Persian muse, though muted long.
Failed at the coming of the morning star
To make a new Perspolis of song.
***
The throne that is Tehran has music still
Shiraz and Isfahan yet nurse the fame
Of melodies that gave no less
Honour than battle to the Persian name.
***
And still the ancient fortitudes are known
On Persian earth, where Sovram man compels
Nature in conquest large as any page
Of Tamburlaine or Alexander tells
***
Bright steeds of love arc riding, to your west,
Out of my thought, as messengers, may be,
Of spring re-risen in a garden sown
Between the Persian and the Caspian sea.
به قسطنطنیه بتابید ماه *** بلرزید از آن برجهای سیاه
ز قرنالذهب ساخت سیمین کمند *** مگر بگذرد زان بروج بلند
نگارا نگه کن که این نور پاک *** دگرباره از این شب تابناک
پیامی ز من آورد سوی تو *** ز روزن درآید به مشکوی تو
ز غوغای مغرب به تنگ آمدم *** سوی کشور داستانها شدم
ز داد و ده غرب دل بگسلم *** مگر لختی آرام گیرد دلم
تو کاگاهی ای ماه مشکوی من *** ز شبزندهداری نجم پرن
ز یاد خود ایدر مرا شاد کن *** درین راه دورم یکی یاد کن
به نیمه ره زندگی راهجوی *** ز چشم حسودان بیآبروی
ز لندن شوم سوی شهر گلان *** به هر گل، سراینده بر، بلبلان
به مرزی که آنجا خجسته سروش *** به رامش بسی برکشیده خروش
به خاکی که ناهید فرخسپهر *** برافشانده از زخمه باران مهر
چو ز اندیشه و رنج گشتم پریش *** مرا خواند فردوسی از شهر خویش
مرا پیر خیام به آواز خواند *** همم حلافظ از شهر شیراز خواند
به جایی کجا آسمانی سرود *** به گوش آید از این سپهر کبود
به گوش نیوشنده گیرد عبور *** سبک نغمه داستانهای دور
به جایی که گهگاهت آید به گوش *** غو لشکر کوروش و داریوش
خموشی گزینم از آوازشان *** کجا نیکتر بشنوم رازشان
به باغی پر از سوری و یاسمن *** در آن نغمهخوانان شده انجمن
به هر سو گل تازه با ناز و غنج *** هزار اندر آن، جاودان، نغمه سنج
به رامش زدوده دل از کین و آز *** فکنده غم روزگار دراز
شوم تا بدانجا شوم نغمه سنج *** مگر وارهم لختی از درد و رنج
ز پاریس و از شارسان ونیز *** ز سر منزل دبلون و دوک نیز
گذشتم به بلغار و آن کوهسار *** گرفتم به قسطنطنیه گذار
به شهری که روزی ز بخت و نصیب *** شد اسلام پیروزگر بر صلیب
سپیده چو از خاوران بگذرد *** گریبان شام سیه بر درد
کند روشن این تیره چاه مرا *** گشاید سوی شرق راه مرا
مرا آرزوها روایی کنند *** به شهنامهام رهنمایی کنند
کزین آرزوهای کوتاه خویش *** به گوش آیدم بانگ دلخواه خویش
به امید فردا دلم خرم است *** وز اندیشهی روز دل بیغم است
بهل تا یک امشب نپیچم ز غم *** نباشم ز یاد حسودان دژم
که فردا روم تا به بانگ سرود *** نیوشم همی باستانی درود
که خیام و حافظ در آن بوستان *** مرا چشم دارند چون دوستان
که با همرهانی چنان پاک خوی *** سوی گور فردوسی آریم روی
ز باغی میان خلیج و خزر *** کز آنجا گل نو برآورده سر
سوارانی از مهر و از آرزو *** رسولانی از فکرهای نکو
ز ایران سوی غرب پویندهاند *** شما را در آن ملک جویندهاند
سخن گسترا موی بشکافتم *** کز اندیشهات روزنی یافتم
درینکواتر، کت چشمه زندگی *** بجوشد ز لب، گاه گویندگی
همی بوی مهر آمد از روی تو *** همی یاد شرم آید از خوی تو
ز دریا گذشتست اندیشهات *** بود سفتن گوهران پیشهات
ترا هست اندیشه دریا گذار *** ازیرا چو دریا بود بیکنار
سرود خوشت برد هوش مرا *** ز گوهر بیاکنده گوش مرا
رسیدی به پای خجسته سروش *** ز لندن به منزلگه داریوش
جمیل زهاوی بزرگ اوستاد *** در این بزم والا زبان برگشاد
به شعر اندرونتر زبانی گرفت *** ز شعرش زمین آسمانی گرفت
ز انفاس او آتشی بردمید *** وزان شعله شد چون تو نوری پدید
وز این آتش و نور، طبع بهار *** ز افسردگی رست و شد شعلهبار
خوشبختانه، شعر درینکواتر و ترجمهی آزاد بهار در کنگرهی فردوسی را چند تن از ادیبان ایران در مطبوعات بررسی کردهاند. نگارندهی این مقاله، به بررسی آن مقالات تاکنون توفیق نیافته است!
تحسین نگارنده به استعداد هنری گرانقدر بهار بر مبنای ترجمهی آراستهی آزاد اوست که هیچ شباهتی به ترجمههای معمولی ندارد. در ادب و شعر فارسی اینگونه ترجمهی آزاد منظوم برای ما تازگی داشت.
بهار بنا به مقتضیات زمان در نوجوانی به تحصیلات دانشگاهی دسترسی نداشت. شاید به کوشش شخص خودش، آشنایی مقدماتی با زبان فرانسوی که در میان ارباب معارف آن زمان مُد روز بود، به دست آورده بود. از آشنایی او با زبان انگلیسی نیز اطلاعی نداریم.
به هر روی، اشراف نابغهی خراسان به ادب فارسی و استعداد کمنظیرش راه ترجمهی منظوم را بر وی هموار میکرد. ما همگان بسیاری از ترجمههای تحتاللفظی نکتههای ادبی و فرهنگی را از زبانهای اروپایی به نثر فارسی دیدهایم اما کمتر ترجمهای به زیبایی یک - دو قطعه ترجمهی منظوم آزاد بهار را به خاطر میآوریم و این نشانی از استعداد ممتاز طبیعی اوست.
چنین تصور میکنم که دوستان اروپا رفتهی فرانسهدان بهار، برای او شعری از شاعران سنتی فرانسه را خوانده و تفسیر کرده باشند، و او به فصاحت کمنظیر به شعر فارسی ترجمهی آزاد کرده باشد.
شعر فرانسوی، داستان شاه آزمندی است که مانند کیکاوس جاهطلب، میخواهد صلح و آرامش کشور خود را درهم بریزد، چون سودای جهانگیری در سر دارد. شاهی به نام Pyrrhus در دل میخواهد از کشور خود در شمال آفریقا به کشورهای همسایه بتازد و آنها را یکی پس از دیگری تصاحب کند. مشاور محرمش که سپاه آماده به هجوم شاه را میبیند، میپرسد: «اعلی حضرتا این همه پیلان و کشتیها و رزمندگان برای چیست؟ و چرا شاه این همه رنج سفر و جنگ را بر خود هموار خواهد کرد؟» شاه میگوید: «اول فلان کشور را میگیریم، بعد اگر هوا مساعد بود، کشتیهای ما کارتاژ را تصرف میکنند و... و....» آنگاه ندیدم محرم میپرسد: «بعد از این همه جهانگیری چه میکنیم؟» شاه میگوید: «به آرامی مینشینیم و خوش میخندیم.» ندیم به شاه میگوید: «چرا از هماکنون نخندیم و خوش نباشیم! چه مانعی در کار است؟»
بهار به زبان فرانسه آشنایی کافی نداشت ولی استعداد شاعری او چنان بود که اینگونه داستانها را خوب درک میکرد و به شعر پارسی درمیآورد. مایهی شگفتی است که چگونه شعرها گاه حتی از نظر تحتاللفظی تا اندازهای با هم برابری دارند. بهار به نحو طبیعی و روان، برابر هر بیت فرانسه را به فارسی درآورده و ترجمهی او بهتر از ترجمههای نثر مجلات ماست.
پی چیست این ساز و برگ نبرد *** هم این کشتی و پیل جنگی و مرد
به «پیروس» گفت این یکی هوشیار *** که همراز او بود و آموزگار
سوی روم خواهم شدن، گفت شاه *** بدانجا که جویندم از دیرگاه
چرا گفت؟ گفت از پی گیر و دار *** ستودش خردمند آموزگار
که این رای رائی است با دستگاه *** سکندر سزد کرد این یا که شاه
چه خواهیم کردن چو شد روم راست *** بگفتا همه خاک لاتن ز ماست
خردمند گفت اندرین نیست شک *** که آن جمله ما را بود یک به یک
دگر کار کوته شود؟ گفت نه! *** به سیسیل از آن پس درآرم بنه
همین کشتی و لشکر بیشمار *** درآید (سراکوس) را بر کنار
دگر کار گفتا تمام است؟ - گفت *** نه زآنرو که با آب و بادیم جفت
همانگه بسنده است بادی بگاه *** که تا خاک (کارتاژ) باز است راه
کنون، گفت بر بندگان شه، درست *** که ما جمله گیتی بخواهیم جست
برانیم تا دامن قیروان *** به صحرای (لیبی) و ریگ روان
به مصر و حجاز اندر آئیم تنگ *** وز آن پس بتازیم تا رود گنگ
چو از گنگ بگذشت یکران ما *** شد آن مرز و بوم نوین زان ما
بپیچیم از آن پس به توران زمین *** ز جیحون برانیم تا پشت چین
چو این نیمه بخش جهان بزرگ *** درآمد به فرمان شاه سترک
به دستور ما گشت کار جهان *** چه فرمان کند شهریار جهان
به پیروزی و شادی آنگاه، گفت: *** توانیم خندید و نوشید و خفت
بدو گفت دستور آزادمرد *** که اینرا هماکنون توانیم کرد
نیفکنده پرخاش را هیچ بن *** بکن هرچه خواهی، که گوید مکن؟
شنیدم که نشنید پند وزیر *** سوی روم شد پادشاه (اپیر)
شکستی بزرگ اندر آمد بر اوی *** شکسته سوی خانه بنهاد روی
همی خواست گیتی ستاند به زور *** که گیتی کشیدش به زندان گور
نصیحت بسی گفتهاند اهل هوش *** ولی نیست گوش حقیقت نیوش
حقیقت برون از یکی حرف نیست *** کجا داند آن کز حقیقت بری است
حقیقت به کس روی بارو نشد *** از این رو سخنها دگرگونه شد
فرشتهی عشق
شعری است در قالب مثنوی از ترجمههای بهار، شاید از اصل آن به زبان فرانسوی. در شعر بهار، واژه «اریس» به کار برده شده. حال آنکه در زبان فرانسه Erôs ربالنوع عشق است و تلفظ انگلیسی هم از تلفظ فرانسوی به دور نیست.اریس اندر افسانهی باستان *** به افراشتهی عشق شد داستان
چو گل روی و چون برگ گل شهپرش *** کمانی و تیری به چنگ اندرش
شبی بود توفانی و بیدرخش *** سیاهی و برف اندر آفاق پخش
بناگه در خانهی دل زدند *** به دیوانگی راه عاقل زدند
دل از جای برخاست، بگشاد در *** یکی کودکی دید با بال و پر
لبانش چو جزع یمانی کبود *** رخانش چو فیروزهی نابسود
بدو گفت در آن سیاهی همی *** که مهمان ناخوانده خواهی همی؟
بدو گفت دل کودکا اندر آی *** که وقف است بر دوستان این سرای
در این برف و سرما کجا بودهای؟ *** که ناخورده چیزی و ناسودهای
لبانت چو جزع یمانی چراست؟ *** رخانت چو یافوت کانی چراست؟
به دست اندرت چیست تیر و کمان؟ *** بترسی مگر از بد بدگمان؟
بدین گفتگو تا به مشکو شدند *** به نرمی در آن ویژه پستو شدند
به پستو یکی آتش افروخت دل *** که او را برافریشته سوخت دل
دو دستش به گرمی بر آذر گرفت *** چو شد گرم خوش طبعیش درگرفت
کجا عشق خوشطبعی آغازدا *** بلا بر دل عاشقان تازدا
خداوند عشق آستین برکشید *** «کمان را به زه کرد و اندر کشید»
دل از شوخی عشق در تاب شد *** که ناگه بر او تیر پرتاب شد
خدنگ اریس از کمان پر کشید *** سراپای دل را به خون درکشید
ز قلب کسان قلب شاعر جداست *** دل شاعر آماج تیر خداست
شود گر دل شاعری سوخته *** جهان گردد از شعرش افروخته
به دل برق سوزنده دارم چه باک *** اگر گفتهی من بود سوزناک
شعر فرشتهی عشق، در بعضی جزئیات، در نسخههای چاپی متفاوت است. از بعضی از ابیات آن صرفنظر شده است.
ترجمهی قطعهای از ژان ژاک روسو (6)
چون سرابند سفلگان از دور *** که نمایند بحرهای علوم
هرچه نزدیکتر شوی سویشان *** لاجرم بیشتر شوی محروم
رادمردان ز دور همچون کوه *** ناپدیدند و قدرشان مکتوم
سویشان هرچه میشوی نزدیک *** قدرشان بیشتر شود معلوم
گر نجومت به چشم خرد آیند *** گنه از چشم توست نی ز نجوم
در دیوان بهار اصل این شعر را به ژان ژاک روسو فیلسوف و ادیب فرانسوی نسبت دادهاند. نگارنده هنوز آن متن را در کلیات نوشتههای روسو نیافته است.
شعر بهار بلند و زیباست. گزینش واژههای زیبا و گویا مانند «رادمردان» و «سفلگان» از عهده مترجمان و کارآیی کتاب لغت (دیکسیونر) بیرون است. بهار به تشبیه یا تعارض مدعیان معرفت و آفرینندگان معانی جان بخشیده است. یکی سرابگونه جذاب و نومیدیزای. آن دیگری مانند قله البرز سر در ابر و استوار و دامن گسترده، پناهگاه شوریدگان و پریشاندلان.
زمین از تب لرزه آمد ستوه *** فرو کوفت بر دامنش میخ کوه
سعدی
پینوشتها:
1. رجوع شود به نوشتههای استاد مهدوی دامغانی.
2. John drinkwater
3. Sir Denison Ross
4. Oliver Cromwell
5. Zahawy
6. Jean-Jacques Rousseau
- سپانلو، علی، شهر شعر بهار، نشر علمی، تهران 1378.
- شمیسا، سیروس، سبکشناسی شعر، انتشارات فردوس، تهران 1376.
منبع مقاله :
رضا، فضل الله؛ (1393)، نگاهی به شعر سنتی معاصر، تهران: انتشارات اطلاعات، چاپ اول