نیم بیشتر از سرودههای رعدی در قالب مثنوی است. شاعر در سال 1358 کتاب «پنج آینه» را در چاپخانه کاویان تهران به چاپ رسانید که پنج منظومه او را در قالب مثنوی دربرمیگیرد: اردیبهشت نامه (1310)، گلزار آدیس آبابا (1341)، دو روز در کویر (1348)، غرور خودکامه و خیمهشببازی سنا (1351)، برو ساقی... (1352). به گفتهی شاعر، هر پنج منظومه به نوعی اوضاع اجتماعی ایران و سرنوشت بشر را منعکس میکند. تا آنجا که این نویسنده اطلاع دارد، ادیبان حرفهای ایران مثنویهای رعدی را چندان نپسندیدهاند، و بهای ادبی آن را در مجموع فروتر از ارزش بعضی قصاید غرّا و غزلهای وی میدانند.
به هر روی، بعضی از صحنههای رنگین و ابیات پرمحتوای مثنویهای رعدی را به اختصار با خوانندگان در میان میگذاریم از شرح فراز و نشیب برخی روابط خصوصی او با دولتمردان و رقیبان سیاسی درمیگذریم، ولی برخی نکتههای اجتماعی شاعر در خور تأمل است.
پس از انقلاب اسلامی، بسیاری از دولتمردان ایران خاطرات خود را نوشته و یا گفته و به چاپ رسانیدهاند. صاحبان قلم نیز درباره رجال سیاسی و اوضاع اجتماعی ایران کتابها نوشتهاند. پژوهشگران با بررسی این منابع تاریخ معاصر ایران را بازجویی میکنند. هر چند چنین نوشتهها از روابط اجتماعی و فرهنگی دولتمردان ایران در این دوران پرده برمیدارند ولی در مجموع، خودمحوری و خودستایی و مدیحهگویی متداول در فرهنگ ما، پردهای دیگر بر حقایق میافکند.
از سرودههای رعدی برمیآید که او از دستگاه دولتی «بله قربانگوی» رمیده است و میخواهد از مدیحهسرایی و فرمانبرداری محض بپرهیزد و خودکامگی فرمانروایان را به دور بیندازد. اینها نکات عبرتانگیزی است که میتوان از مثنویهای او بیرون آورد و از پی گرایش به میانهروی و پرهیز از گزافه در برابر مدیحهسرایی بعضی شیفتگان عرضه کرد.
ناصرخسرو شاعر بلندهمت خراسان، هزار سال پیش این حدیث را به از دیگران بیان کرده است:
شما فریفتگان پیش او همی گفتید *** هزار سال فزون باد عمر سلطان را
بریخت چنگش و فرسوده گشت دندانش *** چو تیز کرد بر او مرگ چنگ و دندان را
مثنوی «دو روز در کویر»
رعدی در فروردین ماه 1314 سمت سرپرست اداره انطباعات وزارت معارف را داشت. او جزو هیأتی، همراه با وزیر معارف وقت (علیاصغر حکمت) و اسماعیل مرات و روح الله خالقی (موسیقیدان) و آندره گُدار فرانسوی (باستانشناس) و چند تن دیگر از راه یزد و کویر به سوی طبس میرانند و داستان سفر پر حادثه را رعدی در 1348 به خاطر میآورد و آن را در نزدیک به چهار هزار بیت به نظم میسراید.ریگ روان، باد شن، گذر از کویر و مرداب، شب در کاروانسرای نیمآباد شاه عباسی، مهماندوستی مردم فقیر و کریم - یادی از خاطرات کودکی شاعر در تبریز - شور ملی کلنل محمدتقی پسیان و ستارخان و عارف قزوینی و فرخی یزدی - شرح آشنایی با رسید یاسمی و بهار و استاد دهخدا، اینها از داستانهایی است که رعدی در این مثنوی گنجانده است.
مثنوی «دو روز در کویر» اندکی به تفصیل گرایش دارد. با این وصف گاهی به ابیات توصیفی برمیخوریم که گواه طبع روان و خلاق شاعر است. وقتی خودرو در شن گیر میکند، میگوید:
چرخها در ریگها بنشسته بود *** راه بر پاهای گردان بسته بود
چرخها با هرزهگردی میخکوب *** بیل و جارو گرم کار رفت و روب
هرچه بود از مفرش، زیر و حصیر *** گستراندند آن هیونان را به زیر
تا ز جا جنبید چرخ و چند گام *** رفت تا باری دگر افتد به دام
ناگهان درمانده مردی رهگذر *** از میان ریگها برداشت سر
در میان ناله گفتی وای من *** کاندر این صحرا بخشکد پای من
یار من گم گشته در دریای ریگ *** چارپایم نیز با آن مردهریگ
پس از اینکه باد شن فرو نشست، زن و چاربا را یافتند، از او میپرسند که در این بیابان چکار میکنی، میگوید مردی خار کنم. ده فرزند داشتم که گرگ اجل شش تن را ربود، همسرم با من خارکنی میکند تا به ده بازگردیم و به فرزندان برسیم. رعدی میپرسد، این زن چگونه به کارخانه و فرزندان میرسد. میگوید:
روز و شب یک جرعه شیر و نان جو *** در شب نوروز آشی یا پلو
چون ستانم شیر را از گلهدار *** در عوض از من ستاند بار خار
خر نباشد زان من، از کدخداست *** خر کرایه داد و از من خار خواست
می گوید از چهار کودک او دو تن بیمارند و آن دو دیگر از آنها نگهداری میکنند تا بازگردیم. خارکن مشتی گندم بوداده از جیب برون آورد و به صاحب جلالان شهری تعارف میکند. خواننده متفکر وقتی به چنین صحنهها میرسد، دیگر به بلاغت سخن گوینده نباید بیندیشد (1) و من نیندیشیدم.
رعدی با دلیری آذری که دارد و داستانهای انقلابیون تبریز را که در کودکی شاهد بوده، میگوید این مردم محروم گرسنه چرا انقلاب نمیکنند و ظلم را از ریشه نمیکنند؟
هست مزد رنج سال این گروه *** کم ز یک دم دخل هر صاحب شکوه
وین عجب کاین مرد مسکین ضعیف *** خویش را داند وضیع، آن را شریف
وین عجبتر کز چه با فریادها *** او نمیلرزاند این بنیادها
ای به صحرای مذلت خارکن *** بیخ ظلم و ریشه آزار کن
تا به کی خواهی به خواری کند خار *** رو دمار از هستی ظالم برآر!
زیبایی انسانی نمونهای از جمال آفریدگار
در ادب و عرفان فارسی صاحبنظران زیبایی وصفناپذیر خداوند را در جمال انسان منعکس میبینند، رعدی هم ابیاتی در این باب دارد:عارفان هم از هنر چون دَم زدند *** خیمه در آب و گِل آدم زدند
هر کجا کز ذات حق بردند نام *** لفظها از شاعران کردند وام
دلبرش خواندند گاهی، گاه یار *** شد بر آنان حق در انسان آشکار
عشق انسانی چنان پرمایه شد *** کان به عشق آسمانی پایه شد
شمس دین شد در زبان مولوی *** مظهری از شمس عشق معنوی
خال و خط و چشم و ابروی نگار *** شد نشان طلعت پروردگار
هر چه برهاند ترا از خویشتن *** پیک عشق است و نسیمی زان چمن
از خدا هر جا که حافظ نام برد *** بهر وی اوصاف انسانی شمرد
گر بهانه عشق انسانی بود *** قصد اصلی ذات ربانی بود
جامی و شیخ بهائی همچنان *** با دگر مردان عرفان همعنان
از رخ معشوق انسانی صفت *** بر فلک بردند نور معرفت
از بهائی این سخن دارم به یاد *** چون زبان در وصف ذات حق گشاد
در کلام خویش معنایی نهفت *** در حق حق این چنین رندانه گفت:
گیسوی مشکین به دوش انداخته *** وز نگاهی کار عالم ساخته
از دیدگاه علمی، نیز سخن عارفانه شاعران بزرگ ما، چندان بیپایه و بیمایه نیست. زیرا آشنایی ما بیشتر با دنیای محسوس است و اهل معرفت از آن چوببست به سوی آسمان مجردات و انتزاعی پرواز میکنند. چنانکه خط مستقیم و دایره فرضی هندسه را، ما به تقریب در روی زمین دیدهایم و برپایه آن، هزاران نقش تو در تو در عوالم ریاضیات ناب آفریدهایم. حافظ هم، از ذوق محسوس، شوق پرواز میجوید، آنجا که میگوید:
ز میوههای بهشتی چه ذوق دریابد *** کسی که سیب زنخدان شاهدی نگزید!
مثنوی «یاد تبریز»
در مثنوی «دو روز در کویر»، در کنار اطناب سخن گاه در حاشیه به احساسات میهنی و انسانی سراینده برمیخوریم:شوق تبریزم به دل افکند شور *** پس سلامی کردمش از راه دور
گفتم ای تبریز ای شهر یلان *** وی همایون کعبه صاحبدلان
ای چراغ و چشم آذربایجان *** پیک لطف و خشم آذربایجان
ای که مردانت دلیرند و غیور *** وی زنانت مایه فخر و غرور
کار و کوشش پیشه آنان بود *** راستی اندیشه آنان بود
باد خواند بر سپیدارت سرود *** میفرستد بر شهیدانت درود
هر وجب از خاک پاکت یادگار *** از نشیب و از فراز روزگار
آسمانی مسجدی نامش «کبود» *** آنکه زیباییش هوش از سر ربود
پیکر «ارگ علیشاهی» چو کوه *** کوه بر آن رشک برده از شکوه
این دو بر جا ماندهاند از قافله *** مابقی ویران شده از زلزله
ای گرامی مولد «ستارخان» *** قهرمانپرور دیار قهرمان
ای که در کوی گلستان تو شاد *** مولوی بار خود از اشتر گشاد
در هوای شمس تبریز آن امام *** داد بر عشق جهان داور زمام
زادگاه عشق مولانا تویی *** قبله هر عارف دانا تویی (2)
مثنوی «غرور خودکامه»
این مثنوی حسب حال گونه، نزدیک به دو هزار بیت دارد و به گفته شاعر در تیرماه 1351 سروده شده و در آغاز انقلاب اسلامی 1358 در کتاب «پنج آینه» در تهران به چاپ رسیده است.رعدی تملق چاپلوسان و وزیران و نخستوزیران کشور را در سالهای پایانی سلطنت محمدرضا شاه پهلوی بیمحابا بیان میکند و برای آنها که میخواهند اوضاع اجتماعی ایران معاصر را از نزدیک بشناسند، مثنوی رعدی، تنها تاریخ منظوم از میان نوشتهها و خاطرات دولتیان آن دوران است و تاریخ گونهها و خاطرات که رجال ایران درباره آن سالها نوشتهاند، بیشتر به شرح جزئیات بیاهمیت روابط و رفت و آمد دولتمردان پرداختهاند، و از مدیحه و گزافه و داوری خصوصی فارغ نبودهاند. شاعر آذری جرأت کرده که چاپلوسان را فرو کوبد و سخن درشت بگوید، به قول سعدی:
گر من سخن درشت نگویم تو نشنوی *** بیجهد از آینه نبرد زنگ صیقلی
نگاه نگارنده در این مقاله متوجه به میدانی فراختر از نیک و بد مناسبات دولتمردان ایران و داوریهای خصوصی ایشان است. هر شاعر یا نویسندهای که رنج بیدادهای اجتماعی را چشیده یا از مقام والایی برخوردار شده باشد، طبعاً نیک و بد پدیدهها را به دید خود توصیف و تحلیل میکند.
از دیدگاه هنر کلامی شعر سنتی، مثتنوی «غرور خودکامه» چندان مایهدار نیست که هر خواننده اهل ادب را جذب کند. قصاید و غزلهای رعدی جایگاه ادبی برتر دارند. به هر روی ارج نویسنده به سرودههای شادروان رعدی برپایه خدمات دانشگاهی معلمی شاعر، به زبان فارسی است. درستی یا نادرستی نظرات سیاسی و اجتماعی دولتمردان را ارباب سیاست بررسی خواهند کرد.
مثنوی «بیم از بیدادگری»
رعدی مثنوی را با وصف بیم آزادگان از سازمانهای امنیتی و رواج تملق آغاز میکند. مینویسد که در آغاز کار میشد با شاه صحبت کرد ولی رفتهرفته چاپلوسان او را فرمانروای مطلق کردند و دیگر نمیشد بحثی در میان آورد.سینه مالامال درد است ای عزیز *** نی گزیری زین سکوت و نی گریز
مردم آزاده در زندان به بند *** ناکسان آزاد و شاد و سربلند
در کف رادان شکسته خامهها *** مدح گشته کار روزی نامهها
رخنه در هر بزم و محفل کردهاند *** زندگی بر خلق مشکل کردهاند
گویمت پنهانی ای دریای نور *** شاه شد سرمست از آز و غرور
از پدر و انجام او غافل بماند *** حرص موروثش به راه وی کشاند
در زمانی که رعدی سفیر ایران در یونسکو بود، در هر سفری به ایران طبق معمول گزارشی به شاه میداد. در اوایل کار شاه به مهربانی و آزادی با او صحبت میکرد:
لیک میدیدم عیان در هر سفر *** گشته حال و وضع و رفتارش دگر
از کشاورزی گرفته تا نجوم *** خویش را پنداشتی بحرالعلوم
البته هر آن کس که فرهنگ جهان را آزموده و جهانبینی یافته باشد میداند که بیم از سازمانهای امنیتی و بیداد قدرتمندان منحصر به کشوری و در دوران معینی نیست. بیداد به روشهای گوناگون کم یا بیش در همه جامعهها رواج دارد. در کشورهای به اصطلاح قانونمدار هم آنگاه که کسی را برمی کشند و به مقام والا میرسانند، او را میان بیم و امید (Carot and stick) آویخته نگه میدارند، که فرمانبردار باشد و مرزهای سرخ ننوشته را نیز بشناسد. وای به حال صاحب جاهی که از خط قرمز بگذرد. «که عقل کل به صدت عیب متهم دارد!» در رسانههای غربی هم همه روز به عنوانها و بهانههای مختلف شاهد این اتهامها یا ستایشها هستیم.
برکناری سفیر یونسکو
رعدی مینویسد: در دورانی که سفر ایران در سازمان فرهنگی یونسکو در پاریس بود، در چند مورد، از دستورهای دولت سرپیچید و آنچه را که صلاح کشور میدانست به کار بست، ناگزیر شاه او را عتاب کرد.در مورد تجلیل کشورها از کوروش کبیر که جشنهایی را در پی داشت، رعدی صدور قطعنامه رسمی سازمان یونسکو را برای مشارکت همه کشورها، مناسب نمیدانست.
لیک چون ملی بود این جشن و سور *** شرکت دنیا در آن نبود ضرور
در مورد دادن رأی مخفی به یک نامزد آمریکایی برای ریاست یونسکو هم رعدی به رقیب ایتالیایی او رأی داد چون او را مردی دوستدار ایران و فرهنگ شرق میپنداشت. رأی مخفی را آمریکاییها کشف میکنند و به شاه میرسانند:
کشف شد رمز و عیان شد خشم شاه *** حاکی از احضار من زی پیشگاه
رعدی از کار برکنار میشود و او را از پاریس به تهران به شتاب احضار میکنند.
از نکتههای فرهنگی جالب که در مثنوی دیده میشود این است که وقتی رعدی به تهران میرسد، دوستان نزدیکش مانند وزیر خارجه و نخست وزیر از دیدنش تن میزنند. رعدی مینویسد پس از چندی بیکاری و تهیدستی، یکی از وزیران که با او سابقه الفتی داشت، به شاه مراتب را به گونهای گزارش میدهد که شاه از نافرمانی رعدی در گذرد و شغلی به او ارجاع کند. رعدی میشود سناتور انتصابی.
دوران سناتوری
رعدی مینویسد: در مجلس سنا مدتی خاموشی پیشه کردم، بسیاری از لایحهها که میآوردند از نظر لفظ و معنی نادرست بود. اگر کسی اصلاحی پیشنهاد میکرد: «عرّ و تیز دوبتش کردی ادب.» دولتیان میگفتند لایحهها همه فوریت دارد و درنگ روا نیست. ناگزیر سناتورها را مانند ماشین به فرمان کرده بودند:وان لوایح را چو ماشین زود زود *** بگذراندند از قیام و از قعود
بدینسان شش ماه دولت عَلَم به سر آمد، دولت منصور هم، و رعدی سخنی نگفت:
کشته شد منصور و چون رفت از جهان *** شد هویدا صدراعظم ناگهان
در روزهای پایانی اسفندماه 1343 دولت طبق معمول همه ساله بودجه سال آینده را به شتاب به مجلسین میآورد و تقاضای تصویب فوری دارد. رعدی میگوید پس از چندی خموشی تصمیم گرفتم که درباره بودجه به عنوان مخالف صحبت کنم.
رعدی در سخنرانی خود به دولت، میگوید هر قانونی که باید اجرا شود نخست باید به تصویب هر دو مجلس برسد. چرا بودجه مستثنا باشد، و اگر مجلس شورای ملی آن را تصویب کرد، سنا هم باید بیگفتگو اطاعت کند. سناتور رعدی درباره مسائل فرهنگی و شیوه آموزش و پرورش و بودجه وزارت اطلاعات و وزارت امور خارجه اظهاراتی میکند که مورد پسند دولتیان نیست. علاوه بر این، وقتی گرم صحبت میشود یک نقد فرهنگی عنوان میکند که اگر وساطت یکی از محارم شاه در میان نمیآمد گرفتاری بزرگتری در پیش میآورد. میگوید چرا دولتیان وقتی به خدمت شاه میرسند به جای اینکه ساده و بیتملق سخن بگویند خود را غلام و چاکر و خانهزاد میخوانند؟ چرا در آینده واژه من را به کار نبریم؟
پیش او گویند من با اعتماد *** نه غلام و چاکر و نه خانهزاد
نخست وزیر پس از مخالف خوانی رعدی به نرمی و سیاست صحبت میکند:
در جوابم داد دادِ التفات *** نام من را برد با والا صفات
گفت گفتارش بود ما را چو درس *** زانتقادش نیست ما را هیچ ترس
حربهای دیگر هویدا برگزید *** تا شود تأثیر گفتارش مزید
گفت شاهنشاه از این دولت بسی *** قدردان بودست و داند هر کسی
در جلسه بعدازظهر همان روز در مجلس سنا، نخست وزیر ادب و فروتنی صبح را کنار میگذارد، به رعدی سخن درشت میگوید و مشت بر میز میکوبد:
چون بدیدم فرق لحن صبح و عصر *** گفتم این طوفان خشم آید ز قصر
بر هویدا نیز شه داده پیام *** کز فلانی پوست برکن والسلام
رعدی مینویسد که بعدها معلوم شد که حدسش درست بود و شیرمردی هویدا از جای دیگر است.
سازمان امنیت و یکی از وزیران شاه را به شتاب آگهی داده بود. ظاهراً شاه بیدرنگ به هویدا تلفن میزند و او را از نطق سست صبح سرزنش میکند.
هویدا در نطق بعدازظهر خود میگوید دولت به دستور شاه سرکار آمده و کابینه او را هر وقت مقتضی دانستند خودشان مرخص میکنند. رأی به طرح (رعدی) در حقیقت نفی اعتماد از دولت است. سرانجام بودجه 1345 بیچون و چرا تصویب میشود.
بودجه تصویب شد پس با شتاب *** در سنا هم گشت دولت کامیاب
از پیامدهای نافرمانی
ما ایرانیان همه در این نکته همداستانیم که رواج مدیحه و چاپلوسی، فرهنگ والای ما را آلوده کرده است و پالایش ضرورت دارد. رعدی در نطق خود در سنا به همین نکته اشاره کرده بود که بر شاه گران آمد و به دستور او، دولت، رعدی را کوبید.رعدی میگوید وقتی از سنا به خانه رسیدم، همسرم وحشتزده گفت که باران ناسزا و تهدید از راه تلفن میبارید و همچنان ادامه دارد:
چند تن گفتند کای بدبخت پست *** خائن و جاسوس و بیگانه پرست
نام شاهنشه بری اندر سنا *** خردهها گیری تو بر مدح و ثنا
غرّه گشته ژاژخائی میکنی *** بر شهنشه رهنمایی میکنی
پیش شه باید دگر بردن زیاد *** لفظ چاکر یا غلام و خانهزاد
تلفن تهدیدگری رعدی را میترساند و به او میگوید که راز تلفن را نگهدار ورنه «آتش افتد تا بسوزد لانهات» و «یا روی در زیر ماشین ناگهان.» شاعر مینویسد: تهدید و گفتگوی تلفنی تکرار شد، شب بدی را گذراندیم. با تلفن مطلب را با دوست محرمی در میان میگذارد و میخواهد با یکی از رؤسای سازمان امنیت کشور تماس بگیرد. که برحسب قانون سناتورها از تعرض و تجاوز مصونند.
سخت خندید آن رفیق کاردان *** از قضایا آگه و بسیار دان
گفت بر بد گر پناه از بد بری ***ای برادر آبروی خود بری
یک دو روزی پاید این پیغامها *** حملهها، تهدیدها، دشنامها
بعد از آن تهدیدها گردد تمام *** عاقبت بر خیر بادت والسلام
بامداد با اتومبیل به سوی سنا میروند. در راه ماشین بارکش بزرگی چند بار به طرف ماشین وی چنان میتازد که او را خورد و خمیر کند. به کوچه تنگی میگریزد. در سنا سناتورها در دل یا به زبان او را سرزنش میکنند که «نام نیکوی سنا دادم به باد.»
سپهبد یزدانپناه، سناتور انتصابی و از محارم شاه که به رعدی محبتی داشت:
ناگهان در گوش من یزدان پناه *** گفت: کز تو سخت در خشم است شاه
دوش چون پرسید از من چون و چند *** راست گفتم کز دروغ آید گزند
شاه را گفتم که نطقت آتشین *** بود و دولت شد سراسیمه از این
یزدانپناه میگوید: اما پیش از اینکه شاه چون و چند ماجرا را از من بپرسد، کینهتوزان نوار صحبت تو را و اینکه نخست وزیر در پاسخ سست خود به سخنان تو گفته «تو استاد مایی از نخست» را به او رسانده بودند. شاه خشمناک به هویدا با تلفن عتاب کرد و هویدا در سخنان بعدازظهر خواست قدرت دولت خود را نمایش دهد.
سخن شاه درباره شاعر نادرست نیست و با حکومتهای دیکتاتوری هماهنگی دارد:
شاه گفته او فضول و سرکش است *** بازیش با آهن و یا آتش است
در سنا میبایدش بستن به چوب *** پاسخی سختش ده و سختش بکوب
وقتی شاهی یا مدیر شرکت بزرگی، یکی از کارگزاران خود را طرد میکند، دیگران از او روی برمی تابند. در بسیاری از کشورها، سازمانهای امنیتی آنقدر توانایی دارند که عرصه را بر چنان کس تنگ کنند.
خانواده رعدی برای جان او بیمناکاند. طبق مقررات هم میشود از سناتوری سلب مصونیت بکنند.
خوشبختانه رعدی هم در میان اطرافیان شاه دوستانی دارد که میتوانند خشم شاه را فرو بنشانند. (ستایشانگیز و برکتآمیز است که شاهان و امیران و رؤسای شرکتهای بزرگ چند تن خیراندیش را نیز در دایره نزدیکان خود جای دهند.)
سناتور یزدانپناه، رعدی را از وخامت سیاسی نطق فرهنگی او آگهی میدهد. قدس نخعی وزیر دربار وقت (بعد از علا و پیش از عَلَم) از شاه اجازه میخواهد که مطلب را بشکافد و به عرض برساند. شاه میگوید متن نطق در روزنامههاست. قدس میگوید اینها غالباً مسخ حقایق است. سیاستبازان رقیب رعدی به شاه گزارش داده بودند:
گفته نطقش از امینی ملهم است *** آنکه مغضوب شه و نامحرم است
وزیر دربار سناتور رعدی را به فوریت به دربار احضار میکند. صورت جلسه سنا را بررسی میکنند.
صحبت از اعلام عدم صلاحیت رعدی بر اثر خشم و غضب شاه است. رعدی میگوید من جرم و خلافی نکردهام اگر محکمهای تشکیل شود، «محکمه سازد ز تنبیهم معاف.» اما سخن قدس که این جهان را بهتر از شاعران و جوانان ساده دل آزادیخواه میشناسد حکیمانهتر است.
گفت از اینجا منطق و حق است دور *** حق شود ناحق، پدید آید چو زور
نطق تو رندانه و کوبنده است *** وز سیاست پیشهای یک دنده است
هم توان تعبیر از او کردن نگو *** هم تواند بهره زان گیرد عدو
رعدی میگوید اجازه بده استعفانامه را وسیله تو تقدیم کنم.
گفت استعفا ندارد شه قبول *** گوید استعفا دهد مرد فضول!
پس نوشتم نامهای با یاریش *** منتی دارم از آن همکاریش
نمونهای از صحنههای عملی سرنوشتسازان
خواننده آگاه اگر به جزئیات این صحنه توجه کند، درمییابد که سرنوشت موقت کسانی که با مراکز قدرت و سیاست یا زر و زور نزدیک باشند، چگونه نقش میبندد.کسی که متهم به نافرمانی را به دادخواهی احضار میکند، دوست اوست که در رهایی او میکوشد. اگر با دوستی نمیداشت، سرنوشت او دگرگونه میشد.
رعدی هنوز از دستگاه امنیتی (که به شاه وفادار است) بیم دارد. قدس نخعی او را با تاکسی و همراهی یک پاسبان به جای کم شناخته شدهای میفرستد و هنگام غروب به دیدارش میرود و میگوید من امروز در ضمن گزارشها چند خبر شادیبخش به شاه دادم و وقتی او را با نشاط یافتن صورت جلسه سنا را که زیر بعضی جملهها خط کشیده بودم (البته جملههای به سود رعدی) از نظرش گذراندم.
شاه گفت اما این حرفها را چگونه مییابی در کشور آزادگان، چاکران و خانهزادگان!
گفتم او تکیه به قول شاه کرد *** لیک تفسیری نه بر دلخواه کرد
یعنی «فرمایشات» ملوکانه را نفهمیده تفسیر کرد ولی دیروز چوبش را خورده است.
چوب چون خورده است و دردش بیدواست *** چوب دیگر خوردن از شه کی رواست
شاه از این شوخی وزیر دربارش به خنده میافتد و میگوید صبح گزارشی از ساواک رسیده بود، و ضمناً گفتهاند دیشب در قهوه خانهای در جنوب شهر تهران که جرگه داشمشدیهاست:
داش مشدی با اصول و با ادا *** قهوهچی را کرده پیش خود صدا
گفت چایی ده که تا لبتر کنم *** قهوهچی گفته ترا چاکر منم
«گفته نیزین پس دگر چاکر مگو» چون از رادیو شنیدیم که دکتر برق (منظور رعدی است) گفته، ما همه مردان آزادیم و چاکری ننگ است.
شاه باز گره بر ابروان میاندازد و میگوید این آدم گرچه سوادی دارد ولی پرجوش است. در یونسکو هم «عر و تیزی با همه از دور داشت» از این رو «گوشمالی در یونسکو دادمش، بیجهت من در سنا بنهادمش.»
قدس میگوید رعدی هنرهایی هم دارد، پیروانی هم دارد، و خود من از هواداران شعر او هستم، اگر اعلیحضرت او را به من ببخشند رو به راهش میآورم:
گر به من بخشد شهنشاه این رفیق *** جای زندانش بیارم در طریق
شاه تقاضای وزیر را میپذیرد که بعد از این:
گر ز نو پیچان ز رأی من شود *** تا بخواهد رهنمای من شود
ور بخواهد ضد دولت دم زند *** داستان از بیش یا از کم زند
بعد از آن در گوشه محبس رود *** وندر آن با هر کس و ناکس رود
قدس میگوید وقتی غضب شاه فرو نشست دل دوباره باز بر دریا زدم و دو کاغذ که رعدی با مشورت وی نوشته بود به شاه دادم.
کاغذ استعفا را خواند و انداخت زیر پا و گفت:
او نمیداند مگر طبق اصول *** نیست هرگز هیچ استعفا قبول
در نامه دوم، رعدی با اشاره به خدمات فرهنگی خود، خویشتن را شایسته دریافت نشان میانگاشت.
نامه دوم را هم به آرامی خواند و مچاله کرد، گفت:
گفت با آن نطق و با آن عر و تیز *** یکی نشان از ما طلبکار است نیز
با سپاس بسیار از لطف و حسن تدبیر و وزیر دربار (قدس نخعی) به او گفتم چطور است، من که انتقاد فرهنگی مثبت به نفع دستگاه میکنم باید گوشمالی ببینم و آنها که این تهمتها را بر من نهادهاند «خرم و خرسند و خندندم به حال؟».
قدس لب آورد بیخ گوش من *** گفت باز از من نگویی این سخن،
فرق باشد بین تو با آن گروه *** نیست کوه و کاه را یکسان شکوه
کار آنان روز و شب مدح و ثناست *** گر به دولت یا به مجلس یا سناست
بر سر و بر کول یکدیگر جهند *** تا در این ره گام بالاتر نهند
تشنهی تمجید و تحسین است شاه *** باید از ماهی رساندش تا به ماه
پس مباش از حالت خود درشگفت *** نی ز حال آنکه باج از شه گرفت
خواننده هوشیار در مییابد که در جو اختناق، اگر کس جرأت سخن گفتن حق داشته باشد، گوشمالی میبیند و از مصدر کارها به کنار میافتد - چاپلوسان دونمایه، مانند هویدا، بلند گویند و صدرنشین.
رجال خوشنیت هم، در بیخگوشی با ایما و اشاره صحبت میکنند. به قول مولانا: «حق نشاید گفت جز زیر لحاف».
رعدی در تنهایی شب با وجدان خود راز و نیاز میکند. میگوید: او میخواست خدمتی بکند که اگر شاه واقعاً آزادی را دوست میدارد، دیگر نزدیکان او به الفاظ چاکر و غلام توسل نجویند. دریغاً که این سخن بر غرورش گران آمد و آن را تمسخر پنداشت. هویدا هم حیلت کرده بود و رأی اعتماد به دولت را در میان آورد او را عاصی از فرمان شاه شمرد. روز بعد از دوستی میشنود که نخست وزیر نیز از نزدیکی یکی از وزیرانش با دربار بیمناک میبود و میخواست او را رد کند ولی شاه اجازه نمیداد. تعریف از رعدی در نطق نخستوزیر هم روی حساب سیاسی بوده است.
چون ز مدحی شده محبوب شاه *** بر هویدا روز را کرده سیاه
زین سبب در نطق خود در بامداد *** کرد با تجلیل بسیار از تو یاد
اوستادت خواند و با آن، نابکار *** کرد بر شاگردی تو افتخار
صدراعظم حکم شه را چون شنید *** کز فلانی پوست باید بر کنید
ماند در فکرت ز نطق صبح خویش *** کز تو آن تجلیلها آورد پیش
گفت گر شاهنشه آگه زان شود *** پایههای دولتم لرزان شود
بایدم دست از مروت پاک شست *** تا دهم کفاره نطق نخست
شگفتا، چه سرنوشتی مردم محروم یک کشور باستانی باید داشته باشند! سخنرانی مهم نخستوزیر کشور درباره بودجه سال آینده، از صبح تا عصر چگونه صد و هشتاد درجه تغییر میکند. صلاح و فلاح مردم، گویی محلی در برنامهها ندارد. روابط خصوصی و فرمانبرداری کورکورانه برای حفظ مقام بالای دولتی بر سرنوشت مردم اولویت پیدا میکنند.
روشنفکران و آزاداندیشان که امروز قلم و سخن در اختیار دارند، ما را با خاطراتی از «روباتها» سرگرم میکنند که فلان روبات بسیار هوشمند بود و دیگری درجه دکترا داشت و آن دیگر دزد نبود. آیا اصحاب دانش و کاردانان به این رده اطلاعات سطحی نیازی دارند؟ آیا جوانان کشور را راهنماییهای ژرفتر درنمیباید؟
مرد از عمل شناخته گردد *** مردی به شهرت و به سخن نیست
نامرد جای مرد نگیرد *** سنگ سیه چو در عدن نیست
بهار
سلام رسمی نوروزی
کمتر از ده روز به پایان سال مانده بود که دولت بودجه وسیع سال آینده را برای تصویب فوری به مجلس سنا آورد. نطق رعدی بر این پایه بود که چرا باید کار عظیم بودجه کشور را بیبررسی و به شتاب، بییک واو کم و زیاد، مجلسین صحه بگذارند. دیدیم که فریاد او به جایی نرسید و آنطور که بیان کرده جان خود را به خطر انداخته بود. «اتومبیل بارکش زردرنگی» ظاهراً میخواست ناطق فضول را گوشمالی بدهد.«هشت روز دیگر آمد سال نو» سلام رسمی به آیین همه سال ترتیب داده شد. شاه بهسان دیدن دولتیان پرداخت. رئیس دولت از جانب دولتیان تبریک نوروز عرض کرده. شاه با «خشم و کین پیدا ز سر تا پای او» پاسخی به تبریک دولت داد. در برابر صف سنا ایستاد:
چون که نوبت بر سناتورها رسید *** شاه با زربفت پوشان شد پدید
زرق و برقش چیره بر کوپال و یال *** سینهاش پر از نشان و از مدال
گفت میدانم که باشد در سنا *** غافلانی با سنا ناآشنا
با مخالفخوانی و نطق دراز *** در وجیه الملهای کوشند باز
انتقاد از خیرهرأیی میکنند *** بهر ما هم رهنمایی میکنند
ما اگر خواهیم دولت را بریم *** دولتی دیگر که خواهیم آوریم
رعدی میگوید بعد از آن، یک سال و نیم در سنا خاموش بودم، در حالی که سناتورها برای تجدید انتخاب خود:
نطقها در مدح شاه کامکار *** بیشتر میگشت از پیرار و پار
«اما خاموشی و ثنا ناگفتن را هم دستگاه از من نپسندید.» شبی تلفن زنگ میزند و میگوید: «پس چرا کردی خموشی اختیار» گفتم تو کیستی؟ گفت: «من ماشین زردبار کش» فردا رعدی با همکار شفیق قصه دیشب را در میان میگذارد. به او توصیه میکنند در برابر «این تهدید و این قصد هلاک» بهتر است «یاد شه همراه تعظیمی بکن» و رعدی میپذیرد.
دولت همچنان لوایح ناقص و بیربط و پراشتباه را عرضه میکند و در مجلسین به تصویب میرساند. اگر کسی در تصویب لایحهای بخواهد تصرف و تعدیل کند، میگویند جایز نیست، چون به عرض رسیده است:
غالباً دولت چو مستأصل شدی *** دست بر یک حربه کاری زدی
گفتی این متنی است بگذشته ز عرض *** هست تصویبش بلاتغییر فرض
سالی بدینگونه وقت کشور تلف میشود، نزدیک نوروز دولت بودجه سال بعد را برای تصویب به سنا میفرستد. آذری شاعر پرخروش باز به سرش میزند که کاستیهای بودجه را در نطقی آشکار کند. در روز مقرر برای صحبت در سنا نوبت میگیرد و ثبت نام میکند.
در جلسه مقرر سخنرانان بیشتر به مدح و ثنا میپردازند. رعدی بیتابانه منتظر نوبت خود است. بعضی از سناتورها نگرانند که رعدی با سخن نامناسب، سنا را بدنام کند:
وضع او خود داند ار بد میشود *** راه ما هم بر «سنا» سد میشود
اما ناگهان سخنران پیش از رعدی حیلتی به کار میبرد که در مجلس شورا و سنا سابقه دارد. و آن رأی بر کفایت مذاکرات است:
پیشتر از من چو آمد ناطقی *** شد نصیبم بند و بست ناحقی
گشته طرحی عرضه کز این پس دگر *** بحث و نطق و گفتگو آید بسر
به این ترتیب وحشتی که سناتورها از امکان سخن درشت رعدی و بیم از خشم شاه داشتند منتفی میشود. خوانندگان جهاندیده خوب میدانند که اینگونه ترفندها را عوام جهان سیاست و تدبیر و زیرکی میانگارند.
آییننامه شورای عالی فرهنگ و هنر
رعدی در مثنوی «غرور خودکامه» مینویسد که آییننامه شورای عالی فرهنگ و هنر از لوایحی بود که میبایست وزارت فرهنگ و هنر به تصویب برساند و این کار را دو سال و نیم در بوته فراموشی گذاشته بودند. ناگهان در تیرماه هنگام تعطیل تابستانی سنا، تقاضای تشکیل جلسه فوقالعاده میکنند، که تا وقت قانونی بسر نیامده لایحه را به تصویب برسانند. اما به گفته شاعر، لایحه ناقص و معیوب بود:بود اندر صورت و معنیش عیب *** در تناقضهای آن نه شک نه ریب
رعدی در جلسه سنا اصلاحاتی را پیشنهاد میکند، که همگان میپذیرند ولی در عمل:
لایحه آمد به جلسه بعد از آن *** عیبها باقی به متنش همچنان
من یقین کردم که دولت بند و بست *** کرده با آن مخبر قدرت پرست
رعدی، این دستکاریها را نقض قانون میداند، باز به هیجان میافتد و آماده نطق اعتراضآمیز میشود. سناتور عباس مسعودی و دیگر دوستان پندش میدهند که بیهوده با وزیر منتسب به شاه در نیفتد که مرد صاحب نفوذ و قدرتی است.
گفت مسعودی که با یک دندگیت *** سخت کوشا، سخت گردد زندگیت
رعدی چون وزیر فرهنگ و هنر را مردی نکوکار میداند، به سناتور مسعودی وعده میدهد که در ضمن نقد بر لوایح:
پس ز اعمال نکوی آن وزیر *** میکنم یادی که باشد دلپذیر
به هر روی، لحن انتقادی رعدی، وزیر و سنا را ملول میکند. شاعر آذری بر این باور است که مطالب را به شاه گزارش میدهند که بهتر است این بچه گرگ را از رمه بیرون کنند. رعدی پس از ذکر جزییاتی که از باز گفتن آن میگذریم، مینویسد که روز بعد نامه پستی ماشین شدهای، بیتاریخ و امضا در خانه به دستش رسید و او را باز پریشان کرد:
از پی دشنامهای آبدار *** گفتی آن نامه که ای بیبند و بار
باز هم کردی فضولی بیسبب *** نیست از نادانی تو این عجب
یاد کن آن بارکش ماشین زرد *** گرچه بیماریت را درمان نکرد
دیگر مجلس سنا جای تو نیست.
مهرماه 1346 فرارسید، چهاردهمین دوره سنا سر آمد. دوران دیگر بیرعدی آغاز شد:
من شدم طرد از سنا با چند تن *** زان میان رفت از تقیزاده سخن
شد عیان کاو هم نشد منصوب باز *** گرچه مشروطه ز وی شد سرفراز
پس از طرد از سنا دانشگاهیان رعدی را دعوت میکنند که در دانشکده ادبیات دانشگاه ملی تدریس کند. رعدی مینویسد که تدریس را پذیرفتم و آهسته آهسته آن دانشکده را به صورت بهترین دانشکده ادبیات درآوردم - مدتی هم هم ریاست همان دانشکده را برعهده داشتم:
کاشتم تخمی و کردم بارور *** زان درختی سایهدار و پرثمر
نیست با شاه و وزیرم هیچ کار *** گشتهام گویا در آخر رستگار
پایان سخن
در سفر کوتاهی که از کانادا به ایران داشتم، قرار تلفنی گذاشتیم که استاد رعدی با بزرگواری در ساعتی که توافق کرده بودیم در مهمانخانهای که اقامت داشتم سرافرازم فرماید. ترافیک شهر مرا چندی سرگردان کرد و از دیدار او محروم ماندم. شادروان دکتر رعدی آذرخشی، مجموعه دو جلدی اشعار خود را در دی ماه 1369 به همراه آورده بود که به من لطف کند. این آخرین ملاقات دست نداد؛ ولی دیوان استاد را به بنده رساندند.در نامه تشکر از او اشاره کردم که امیدوارم روزی فرصت پیدا کنم و شرحی درباره شعر ایشان بنویسم. دیر فرصت یافتم که به وعده وفا کنم. اکنون که بخشی از برداشتهای خود را به روی کاغذ میآورم، دیگر شاعر آذری در میان ما نیست که نیک و بد برداشت نگارنده را بیازماید. به هر روی:
خوشا حالت خوب مرد سخن *** که مرگش به از زندگانی بود
به زعم من در دوارن انفورماتیک و دستیابی به انرژی هستهای و شیمیایی، مرزهای کشورها تغییرپذیر شدهاند. ناگزیر درونمایه میهندوستی ما ایرانیان پراکنده در جهان نمیتواند مانند گذشته در مرزهای جغرافیایی محصور بماند. اکنون میباید به پاسداری زبان فارسی و فرهنگ ایرانی بیشتر روی آورد که ماندگارتر از جایگاه مرزهاست.
سخنوران و معلمان زبان پارسی و خدمتگزاران فرهنگ ملی ما، سپهسالاران میدانهای نبرد این دورانند. ارشاد معلمان دانای ایرانی و صاحبان قلم پارسی را نباید فراموش کرد که میتوانند به هر گوشه جهان سفیر فرهنگی بفرستند تا ایران فرهنگی فردا گستردهتر و پهناورتر از ایران امروز باشد.
رعدی آذرخشی از گروه خدمتگزاران زبان فارسی است که صحنههای تازه جهان را به توانایی به نظم سنتی توصیف میکند. قصیده و غزل خوب میسراید. مثنویهای او حسب حال گونهای است که شاعر آن را به شتاب سروده و حکم ناله و فریاد را دارد که نمایانگر بخشی از تاریخ معاصر ماست. شاعر آذری در سلک نظم پارسی از نابسامانیها انتقاد میکند - به خلاف بسیاری از نوشتههای مدیحه بنیاد بعضی از رجال غربگرای که گویی به فرهنگ شرق کمتر دلبستگی داشتهاند - به قول رعدی:
هرج و مرج غرب و آن افکار شوم *** داده بر جانم صلا چون بانگ بوم
بینم ایران هم به تقلید فرنگ *** میزند بر شیشه فرهنگ سنگ باختر ما را چنان مسحور کرد *** کز طریق نکتهسنجی دور کرد
پاینده باد زبان توانای فارسی و فرهنگ ایران که سرشار از ظرافتها و دقیقههاست.
حلاوتی که تو را در چه زنخدان است *** به کنه آن نرسد صد هزار فکر عمیق
پینوشتها:
1. پس از انقلاب اسلامی بسیاری از دولتمردان خاطرات دورانی را که عهدهدار کارهای مهم ایران بودهاند سرفرازانه نوشتهاند، یا در تاریخ شفاهی شرح دادهاند. از میان آنها کمتر کسانی از طبقه محروم و نیمه گرسنه کشور یاد کردهاند. بیشتر بحثها در ردهی مجالست با بزرگان ایران و چگونگی طراحی سیاستهای جهانگیران و نامداران غرب بوده است:
مست بگذشتی و از حافظت اندیشه نبود *** آه اگر دامن حسن تو بگیرد آهم!
2. اشاره به ابیات مثنوی مولانا:
ساربانا بار بگشا ز اشتران *** شهر تبریز است و کوی گلستان
فرّ فردوسی است این پالیز را *** شعشعه عرشی است این تبریز را
رضا، فضل الله؛ (1393)، نگاهی به شعر سنتی معاصر، تهران: انتشارات اطلاعات، چاپ اول