داستانی از داستان های مثنوی معنوی

شیر و روباه و گرگ

... در یک روز از روزهای خدا، شیر سلطان جنگل به همراه گرگ و روباه که خدمتگزارانش بودند برای شکار به کوه و دشت رفتند و با یکدیگر تمام کوهها و دشتها را زیر پا گذاشتند.
يکشنبه، 29 شهريور 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شیر و روباه و گرگ
 شیر و روباه و گرگ

 

سروده ی مولوی
بازنویسی: مهرداد آهو



 

داستانی از داستان های مثنوی معنوی

... در یک روز از روزهای خدا، شیر سلطان جنگل به همراه گرگ و روباه که خدمتگزارانش بودند برای شکار به کوه و دشت رفتند و با یکدیگر تمام کوهها و دشتها را زیر پا گذاشتند.
شیر که در شکار کردن بسیار استاد بود در بالای کوهی که از آن می‌گذشتند یک گاو کوهی را دید و به او حمله کرد و او را از پای درآورد سپس یک بز کوهی دید و او را هم از پای درآورد و بعد از آن یک خرگوش را هم شکار کرد. در ادامه شیر بعد از شکار کردن بز و گاو کوهی و خرگوش استراحت کرد و برای امتحان خدمتگزارانش از گرگ سؤال کرد که: ای گرگ که همیشه در خدمت ما بوده ای. این شکارها را بین ما قسمت کن، پس گرگ که می‌خواست عدالت را بین خودشان رعایت کرده باشد، گفت: ای سلطان جنگل، این گاو کوهی که بسیار بزرگ و لذیذ است سهم شما که برازنده شماست و این بز کوهی که کوچکتر است از آن من باشد و خرگوش سهم روباه که از همه کوچکتر است.
پس شیر که می‌خواست اخلاص و محبت و فداکاری خدمتگزارانش را بیازماید و آن را بسنجد، ناراحت شد و گفت: ای گرگ چقدر تو گستاخی که پادشاهی و سروری مرا فراموش کرده ای و از یاد برده ای که من روزی دهنده شمایم و از کنار من شما می‌توانید زندگی راحتی داشته باشید و این من بودم که تمام این شکارها را انجام داده ام و شما حقی ندارید. در این حال گرگ گستاخانه گفت: ای شیر، این شکارها حق مسلم ماست زیرا ما خدمت تو را می‌کنیم و باید از این شکارها سهمی ببریم، پس شیر برآشفت و به گرگ حمله کرد و او را درید و سرش را از بدنش جدا نمود و روباه که این صحنه را دید بسیار ترسید.
شیر بعد از آن به سراغ روباه رفته و او پرسید: ای روباه حالا نوبت توست که این شکارها را تقسیم کنی. پس روباه گفت: ای سلطان بزرگوار، این گاو کوهی را شما به عنوان صبحانه میل کنید و ان بز را برای ناهارتان مصرف کنید و این خرگوش را هم برای شامتان تناول نمائید و من نیز از بقایای هر چه که از غذای شما ماند، خود را سیر خواهم کرد. شیر بسیار خوشحال شد و گفت: آفرین بر تو ای روباه، اما بگو ببینم تو این گونه تقسیم نمودن را از کجا یاد گرفته ای؟
روباه گفت: ای سلطان بزرگ، من این نوع تقسیم کردن را از عاقبت گرگ یاد گرفتم و نخواستم که آن عاقبت تلخ گرگ را داشته باشم.
پس شیر گفت: من هم به عنوان پاداش به تو، همه این شکارها را تقدیم می‌کنم و همگی این شکارها مال تو. زیرا تو از این ماجرا درس عبرت گرفتی و آن را به کار بستی و تجربه دیگران را تکرار نکردی، زیرا آزموده را آزمودن خطاست و تجربه تلخ و ناگوار را تجربه کردن بی مورد است. پس من به تو لطف خود را نشان می‌دهم و این شکارها را به تو می‌بخشم. زیرا تو بسیار باهوش و زیرکی، روباه از این کار شیر بسیار شاد گشت و از او تشکر فراوان نمود و شروع به خوردن شکارها کرد و شیر را هم دعوت به خوردن کرد.
منبع مقاله :
مهرداد، آهو؛ (1389)، 62 داستان از (کلیله و دمنه- سیاستنامه- مرزبان نامه- مثنوی معنوی- تحفةالمجالس- سندبادنامه- قابوسنامه- جوامع الحکایات- منطق الطیر)، تهران: انتشارات سما، چاپ سوم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط