وفا به پيمان؛ فلسفه غدير، شرط ظهور

در زمانهاي قديم مرد دانشمندي بود كه پسري داشت و آن پسر علاقه‏اي به علم پدرش نشان نمي‏داد و در مورد دانش پدرش چيزي از او نمي‏پرسيد. آن مرد دانشمند همسايه‏اي داشت كه به نزد او مي‏آمد، پرسشهايش را با او مطرح مي‏كرد و مطالبي از او مي‏آموخت. تا اين‏كه زمان مرگ مرد دانشمند نزديك شد. داستان آفرينش انسان و آغاز حيات او بر كرة خاك با يك عهد و پيمان شكل مي‏گيرد. عهد و پيماني كه بر پذيرش پروردگاري خداوند متعال و نفي پرستش شيطان بسته شد و همة انسانها بر وفاي به آن همداستان شدند:
سه‌شنبه، 14 اسفند 1386
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
وفا به پيمان؛ فلسفه غدير، شرط ظهور
وفا به پيمان؛ فلسفه غدير، شرط ظهور
وفا به پيمان؛ فلسفه غدير، شرط ظهور

نويسنده:ابراهيم شفيعي سروستاني
منبع:ماهنامه موعود
در زمانهاي قديم مرد دانشمندي بود كه پسري داشت و آن پسر علاقه‏اي به علم پدرش نشان نمي‏داد و در مورد دانش پدرش چيزي از او نمي‏پرسيد. آن مرد دانشمند همسايه‏اي داشت كه به نزد او مي‏آمد، پرسشهايش را با او مطرح مي‏كرد و مطالبي از او مي‏آموخت. تا اين‏كه زمان مرگ مرد دانشمند نزديك شد.
داستان آفرينش انسان و آغاز حيات او بر كرة خاك با يك عهد و پيمان شكل مي‏گيرد. عهد و پيماني كه بر پذيرش پروردگاري خداوند متعال و نفي پرستش شيطان بسته شد و همة انسانها بر وفاي به آن همداستان شدند:
اي فرزندان آدم، مگر با شما عهد نكرده بودم كه شيطان را مپرستيد؛ زيرا وي دشمن آشكار شماست؟ و اين‏كه مرا بپرستيد؛ اين است راه راست!1
و [ياد كن] هنگامي را كه پروردگارت از پشت فرزندان آدم، ذريّه آنها را برگرفت و ايشان را بر خودشان گواه ساخت كه آيا پروردگار شما نيستم؟ گفتند: «چرا، گواهي داديم» تا مبادا روز قيامت بگوييد ما از اين [امر] غافل بوديم.2
اين عهد و پيمان در طول تاريخ، بارها و بارها توسط پيامبران الهي و جانشينان آنها، به انسانها يادآوري شد تا آنان نسبت به عهدي كه با خداي خود داشتند دچار فراموشي نشوند:
و در حقيقت، در ميان هر امتي فرستاده‏اي برانگيختيم [تا بگويد:] خدا را بپرستيد و از طاغوت [= فريبگر] بپرهيزيد.3
و پيش از تو هيچ پيامبري نفرستاديم مگر اين‏كه به او وحي كرديم كه: «خدايي جز من نيست، پس مرا بپرستيد».4
از سوي ديگر براي اين كه مردم در وفا به پيماني كه بر عهده داشتند دچار مشكل نشوند و در تشخيص راهي كه به اطاعت و بندگي خدا و مخالفت با شيطان مي‏انجامد گرفتار سردرگمي نگردند، به آنان گوشزد شد كه اطاعت خدا در اطاعت رسول اوست و هر كس بيشتر در طريق اطاعت رسول گام بردارد در اطاعت خدا از ديگران پيشي گرفته است:
هر كس از پيامبر فرمان بَرَد، در حقيقت، خدا را فرمان برده؛ و هر كس رويگردان شود، ما تو را بر ايشان نگهبان نفرستاده‏ايم.5
... و آنچه را فرستاده [او] به شما داد، آن را بگيريد و از آنچه شما را بازداشت بازايستيد و از خدا پروا بداريد كه خدا سخت كيفر است.6
با پايان يافتن عصر رسالت، نه تنها از بار عهد و پيماني كه آدم خاكي با خداي خود داشت كاسته نشد، بلكه بسيار شديدتر از دوران حيات پيامبر(ص) از او خواسته شد كه به عهد و پيمان خود وفا كند؛ چرا كه او در وفاداري به اين پيمان مورد بازخواست قرار خواهد گرفت:
... و به پيمان [خود] وفا كنيد؛ زيرا كه از پيمان پرسش خواهد شد.7
و اين عهد، چنان‏كه امام موسي كاظم(ع) در تفسير آيه يادشده مي‏فرمايد، چيزي نبود جز پيروي از امير مؤمنان علي(ع):
[مراد از] عهد [در اين آيه] آن پيماني است كه پيامبر درباره دوستي ما و پيروي از امير مؤمنان[ع] از مردم گرفت؛ اين‏كه با او مخالفت نورزند، از او پيشي نگيرند، با خاندانش نيكي كنند و آنها را آگاه كرد كه درباره اين پيمان بازخواست خواهند شد.8
يعني اين بار عهد آدمي با خداي خود در صورتي ديگر متجلي شد و اطاعت امير مؤمنان و امامان پس از او همسنگ اطاعت خدا و رسول او گرديد:
آگاه باشيد، هر كس خدا را درباره ولايت امير مؤمنان و امامان پس از او پيروي كند، اين همان پيمان گرفته شده از سوي خداوند است.9
و براي اين‏كه هيچ‏كس در شناسايي شخصي كه پس از پيامبر(ص) مي‏بايست با او عهد اطاعت بسته مي‏شد به اشتباه نيفتد، در اجتماعي عظيم از مسلمانان نو شدن عهد آدمي به آگاهي همگان رسيد و اعلام شد هر كس پيمان ولايت نبي خاتم(ص) را پذيرفته از اين پس بايد به پيمان ولايت امير مؤمنان علي(ع) گردن نهد:
هر كس را من مولاي اويم، پس اين علي مولاي اوست.10
اي مردم! هر كس خدا و رسولش و علي و اماماني را كه از آنها ياد كردم، اطاعت كند، بي‏ترديد به رستگاري بزرگي نائل آمده است.11
و از همين رو بود كه اين روز را روز «عهد معهود» (عهد شناخته شده) ناميدند.
همانا امروز، روزي بس بزرگ است... امروز، روز كامل شدن دين و روز عهد و پيمان شناخته شده است.12
آري، انسانها مأمور شدند كه پس از رحلت نبي خاتم(ص) با وصي او تجديد عهد كنند و دست در دست او بگذارند تا به فرموده حضرت زهرا(س)، آنها را آسان آسان و به راحتي و ملايمت به راه هدايت و رستگاري رهنمون شود:
به خدا سوگند، اگر پاي در ميان مي‏نهادند و علي را بر كاري كه پيغمبر به عهدة او نهاد مي‏گذاردند، آسان آسان ايشان را به راه راست مي‏برد و حق هر يك را بدو مي‏سپرد. چنان‏كه كسي زياني نبيند و هر كس ميوه آنچه كشته است بچيند. تشنگان عدالت از چشمه معدلت او سير و زبونان در پناه صولت او دلير مي‏گشتند. اگر چنين مي‏كردند درهاي رحمت از زمين و آسمان به روي آنان مي‏گشود. اما نكردند و به زودي خدا به كيفر آنچه كردند آنان را عذاب خواهد فرمود.13
اما چنان‏كه فاطمه زهرا(س) نيز فرمودند: اين‏چنين نشد و بدعهدي و عهدشكني از همان نخستين روزهاي عروج رسول خدا(ص) آغاز گرديد و پيماني كه جماعت مسلمين در روز غدير بر اطاعت ولي خدا بسته بودند به راحتي شكسته شد و جز جمع اندكي، همه امت اسلامي از اطراف امام و حجت عصر پراكنده شدند:
هنگامي كه پيامبر (ص) رحلت فرمود همه مردم جز سه تن؛ سلمان، مقداد و ابوذر غفاري، به گذشته كفرآميز خود برگشتند.14
از آن به بعد اگر چه در مقاطعي از دوران 250 ساله امامت شيعه، شاهد روي آوردن مردم به ائمه معصومين(ع) و مرجعيت علمي آنها هستيم، اما هيچ‏گاه عهدي كه مردم در برابر امامان خود داشتند به تمامي پاس داشته نشد و اين سخن امامان معصوم(ع) كه فرموده بودند:
مردم تنها به سه چيز تكليف شده‏اند: شناخت امامان، تسليم شدن به ايشان در آنچه بر آنها وارد مي‏شود و رجوع به آنها در آنچه كه در آن اختلاف دارند.15
هيچگاه محقق نشد و سرانجام بدعهديها و عهدشكنيهاي امت اسلام منجر به مقتول و مسموم شدن يازده امام و غيبت آخرين امام شد و جامعة اسلامي از بركات حضور امام معصوم(ع) در ميان خود محروم گشت. و اين همان اتفاقي بود كه پيش از اين در كلام امام محمد باقر(ع) پيش‏بيني شده بود:
هنگامي كه خداوند تبارك و تعالي، از آفريدگانش خشمگين شود، ما [اهل بيت] را از مجاورت با آنها دور مي‏سازد.16
آري، غيبت امام از جامعه و به درازا كشيدن آن نتيجه بدعهدي و پيمان‏شكني مردم نسبت به حجتهاي الهي و جانشينان به حق رسول خدا(ص) است و تا زماني كه مردم چنان‏كه بايد و شايد به پيماني كه در برابر امامان معصوم(ع) برعهده دارند وفا نكنند و با همه وجود آماده پذيرش اوامر و نواهي آنها نگردند، ظهور محقق نخواهد شد؛ چنان كه امام عصر(ع) فرمود:
اگر شيعيان ما - كه خداوند توفيق طاعتشان دهد - در راه ايفاي پيماني كه بر دوش دارند همدل مي‏شدند، ميمنت ملاقات ما از ايشان به تأخير نمي‏افتاد و سعادت ديدار ما زودتر نصيب آنان مي‏گشت، ديداري بر مبناي شناخت راستين و صداقتي از آنها نسبت به ما.17
با توجه به همين اهميت وفا به عهد و پيمان و تأثير آن در ظهور امام عصر(ع) بوده است كه از ما خواسته‏اند هر بامداد عهد و پيمان اطاعتي را كه نسبت به امام خود بر دوش داريم، به ياد آوريم و آن را تجديد كنيم:
بار خدايا! من در بامداد اين روز و تمام دوران زندگاني‏ام، عهد، عقد و بيعتي را كه نسبت به او (امام مهدي(ع)) بر گردن دارم، تجديد مي‏كنم، كه هرگز از آن برنگردم و بر آن پايدار بمانم.18
در پايان اين مقال توجه شما را به روايتي بلند و پرمعنا از امام باقر(ع) جلب مي‏كنيم. در اين روايت امام باقر(ع) در پاسخ پرسش يكي از ياران خود كه از زمان فرا رسيدن امر [ظهور] پرسيده، در قالب يك داستان يا حكايت تمثيلي با تقسيم زمانها به سه زمان گرگ، قوچ و ترازو بر اين واقعيت تصريح كرده‏اند كه مردم در يك مقطع زماني كه از آن به «زمان گرگ» تعبير مي‏كنند، يكسره از در پيمان‏شكني با خاندان رسالت برآمدند و حتي در فكر وفا به پيمان خود نبودند، اما در مقطع زماني ديگر كه از آن با تعبير «زمان قوچ» ياد مي‏كنند، مردم اگر چه تصميم دارند به پيمان خود وفا كنند، اما در عمل پيمان‏شكني مي‏كنند و از بازگرداندن حقوق اهل بيت(ع) سرباز مي‏زنند، تا سرانجام در مقطعي از زمان كه «زمان ترازو» ناميده مي‏شود، مردم واقعاً تصميم مي‏گيرند به پيمان خود عمل كنند و حقوق غصب شده خاندان رسالت را به آنها برگردانند. و اين زمان، زماني است كه مي‏توان در آن اميد تحقق ظهور داشت.
زراره نقل مي‏كند كه: حمران از امام باقر(ع) پرسيد: قربانت گردم كاش به ما مي‏فرموديد اين امر (ظهور امام مهدي(ع)) چه زماني خواهد بود تا به آن خبر شادمان شويم. آن حضرت فرمود: اي حمران تو دوستان و برادران و آشناياني داري.19 در زمانهاي قديم مرد دانشمندي بود كه پسري داشت و آن پسر علاقه‏اي به علم پدرش نشان نمي‏داد و در مورد دانش پدرش چيزي از او نمي‏پرسيد. آن مرد دانشمند همسايه‏اي داشت كه به نزد او مي‏آمد، پرسشهايش را با او مطرح مي‏كرد و مطالبي از او مي‏آموخت. تا اين‏كه زمان مرگ مرد دانشمند نزديك شد، پس او فرزندش را فرا خواند و گفت: »تو از آنچه در نزد من بود دوري مي‏گزيدي علاقه‏اي به آن نشان نمي‏دادي و چيزي از من نمي‏پرسيدي، اما همسايه‏اي دارم كه به نزد من مي‏آمد و از من سؤالاتي مي‏كرد و چيزهايي فرا مي‏گرفت و به ذهن مي‏سپرد. اگر به چيزي نياز داشتي، نزد او برو« و همسايه‏اش را به او معرفي كرد. مرد دانشمند از دنيا رفت و پسر (همچنان) زنده بود تا اين‏كه پادشاه آن زمان خوابي ديد و سراغ آن مرد دانشمند را گرفت. به او گفته شد: «آن مرد از دنيا رفته است». پادشاه گفت: «آيا فرزندي از او به‏جاي مانده است؟» گفتند: «آري او يك پسر به‏جا گذاشته است».
پادشاه گفت: «او را نزد من بياوريد» و كساني را به دنبال پسر فرستادند تا او را نزد پادشاه بياورند. پسر [با خود] گفت: «به خدا قسم، نمي‏دانم چرا پادشاه مرا احضار كرده است. من هيچ دانشي ندارم و اگر پادشاه چيزي از من سؤال كند، بي‏شك رسوا خواهم شد» در اين حال سفارش پدرش را (در هنگام مرگ) به خاطر آورد. پس نزد همسايه‏اي كه از پدرش علم مي‏آموخت رفت و به او گفت: «پادشاه كساني را به دنبال من فرستاده و نمي‏دانم چرا احضارم كرده است. پدرم به من گفته بود اگر به چيزي نياز داشتم، به شما مراجعه كنم». همسايه گفت: «اما من مي‏دانم 20 به‏خاطر چه چيزي تو را احضار كرده است. اگر به تو بگويم تو بايد هر چيزي را كه خدا از اين طريق نصيب تو گرداند، با من تقسيم كني». پسر گفت: «مي‏پذيرم» همسايه از او خواست سوگند ياد كند و به او اطمينان دهد كه به عهدش وفا مي‏كند. پسر هم سوگند ياد كرد. آن مرد گفت: «پادشاه مي‏خواهد از تو در مورد خوابي كه ديده پرسش كند و بداند كه اين زمان چه زماني است. پس بگو اين «زمان گرگ» است. پسر نزد پادشاه رفت و پادشاه گفت: «آيا مي‏داني به چه دليلي تو را احضار كرده‏ام؟» پسر گفت: مرا احضار كرده‏ايد تا در مورد خوابي كه ديده‏ايد از من بپرسيد و بدانيد كه اكنون چه زماني است». پادشاه گفت: «درست گفتي. پس به من بگو اين زمان چه زماني است». پسر گفت: «اين زمان «زمان گرگ» است». پادشاه دستور داد پاداشي به آن پسر بدهند، آن پسر جايزه را گرفت و به سوي خانه‏اش رفت. اما از اين‏كه به دوستش (مرد همسايه) وفا كند، خودداري كرد و [با خود] گفت: «شايد پيش از اين‏كه اين مال را به او بدهم يا خودم بخورم از دنيا رفتم و شايد پس از اين به آن مرد نياز نداشته باشم و ديگر از اينگونه پرسشهايي كه از من پرسيده شد، از من سؤال نشود». پس مدت زيادي [در وفا كردن به آن مرد] درنگ كرد.
مدتي بعد پادشاه خوابي ديد و به‏دنبال پسر فرستاد. پسر از كرده خود پشيمان شد و [با خود] گفت: «به خدا سوگند، هيچ دانشي ندارم كه با آن نزد پادشاه بروم و نمي‏دانم با دوستم (همسايه) چكار كنم چون به او نيرنگ زده و به او وفا نكرده‏ام» بعد گفت: «به هر حال به نزد او مي‏روم، از او عذرخواهي مي‏كنم و براي او سوگند ياد مي‏كنم، شايد او [از خواب پادشاه] به من خبر دهد». پسر نزد مرد همسايه رفت و گفت: «كاري كرده‏ام كه نمي‏بايد مي‏كردم و به آنچه كه ميان من و تو بوده وفا نكرده‏ام و آنچه داشتم از دستم رفته و به تو نيازمند شده‏ام. تو را به خدا قسم مي‏دهم كه مرا تنها نگذاري، من به تو اطمينان مي‏دهم كه هر چه به‏دست آوردم با تو تقسيم كنم. پادشاه به دنبال من فرستاده و نمي‏دانم از من چه مي‏پرسد». آن مرد (همسايه) گفت: «پادشاه مي‏خواهد از تو در مورد خوابي كه ديده سؤال كند و بداند كه اين زمان چه زماني است. پس تو به پادشاه بگو: اين زمان، «زمان قوچ» است». آن پسر نزد پادشاه رفت، پادشاه وارد شد و گفت: «مي‏داني چرا به دنبال تو فرستاده‏ام؟» آن پسر گفت: «شما خوابي ديده‏ايد و مي‏خواهيد بدانيد كه اكنون چه زماني است». پادشاه خطاب به پسر گفت: «درست گفتي. پس به من بگو اين زمان، چه زماني است؟» پسر گفت: «اين زمان، زمان قوچ است». پس از آن پادشاه دستور داد پاداشي به پسر بدهند. پسر آن پاداش را گرفت و به سمت خانه‏اش رفت و فكر مي‏كرد كه آيا به دوستش وفا كند يا نه، يكبار تصميم مي‏گرفت وفا كند و يكبار تصميم مي‏گرفت به عهدش وفا نكند پس از آن گفت: «شايد پس از اين ديگر تا ابد به آن همسايه نيازي نداشته باشم» و در نهايت تصميم گرفت كه بي‏وفايي كند و به عهدش وفا نكند. پس مدتي ديگر در وفا به عهدش درنگ كرد.
مدتي بعد پادشاه خوابي ديد و به دنبال پسر فرستاد، آن پسر به‏خاطر آنچه با دوستش كرده بود پشيمان شد و پس از دو بار بي‏وفايي گفت: «چه كنم كه دانشي ندارم» سپس تصميم گرفت كه به نزد مرد همسايه برود. پسر نزد آن همسايه رفت و او را به خداي تبارك و تعالي سوگند داد و از او خواست كه او را [در مورد خواسته پادشاه] آگاه سازد و به همسايه گفت اين بار به او وفا مي‏كند و به او اطمينان داد و گفت: «مرا به اين حال وامگذار! بدون شك ديگر پيمان‏شكني نمي‏كنم و به تو وفا مي‏كنم» همسايه از او خواست تا به او اطمينان دهد، سپس گفت: «تو را خوانده تا از تو در مورد خوابي كه ديده سؤال كند و بداند كه اين زمان چه زماني است. وقتي كه پادشاه از تو سؤال كرد، بگو اين زمان، «زمان ترازو» است» آن پسر نزد پادشاه رفت و پادشاه وارد شد و گفت: «[مي‏داني] چرا تو را احضار كرده‏ام؟» پسر گفت: «شما خوابي ديده‏ايد و مي‏خواهيد سؤال كنيد كه اين زمان چه زماني است» پادشاه گفت: «درست گفتي پس به من بگو اكنون چه زماني است». پسر گفت: «اين زمان، زمان ترازو است». پادشاه دستور داد هديه‏اي به او بدهند، پسر هديه را گرفت و آنرا نزد مرد همسايه برد و آنرا جلوي همسايه گذاشت و گفت: «آنچه كه من به‏دست آورده‏ام براي تو آوردم پس تو آن را تقسيم كن».
آن همسايه دانشمند گفت: «زمان اول زمان گرگ بود و تو از گرگها بودي و زمان دوم زمان قوچ بود كه قوچ تصميم مي‏گيرد و انجام نمي‏دهد و تو هم مثل قوچ تصميم مي‏گرفتي اما وفا نمي‏كردي و اين زمان (سوم) زمان ترازو بود و تو در آن زمان وفادار بودي. پس بگير آنچه كه براي تو است چون من نيازي به آن ندارم» و آن دانشمند (همسايه) هديه را به پسر برگرداند.21

پي‌نوشت:

1 . ألم أعهد إليكم يا بني‏ادم أن لاتعبدوا الشيطان إنّه لكم عدوّ مبين و أن اعبدوني هذا صراط مستقيم. سوره يس (36)، آيه 61-60.
2 . و إذ أخذ ربّك من بني‏ادم من ظهورهم ذرّيتهم و أشهدهم علي أنفسهم ألست بربّكم قالوا بلي شهدنا أن تقولوا يوم القيامة إنّا كنّا عن هذا غافلين.
سوره اعراف (7)، آيه 172.
3 . و لقد بعثنا في كلّ أمة رسولاً أن اعبدوا اللَّه واجتنبوا الطاغوت... .
سوره نمل (16)، آيه 36.
4 . و ما أرسلنا من قبلك من رسول إلّا نوحي إليه أنّه لا إله إلّا أنا فاعبدون.
سوره انبيا (21)، آيه 25.
5 . من يطع الرسول فقد أطاع اللَّه و من تولّي فما أرسلناك عليهم حفيظاً.
سوره نساء (4)، آيه 80.
6 . ... و ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا و اتقوا اللَّه إنّ اللَّه شديد العقاب.
سوره حشر (59)، آيه 7.
7 . ... و أوفوا بالعهد إنّ العهد كان مسئولاً. سوره اسراء (17)، آيه 3.
8 . العهد ما أخذ النبي علي‏الناس في موّدتنا و طاعة أميرالمؤمنين أن لايخالفوه ولايتقدّموه ولايقطعوا رحمه و أعلهم أنّهم مسئولون عنه.
محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج24، ص187، ح1. سوره مريم (19)، آيه 87.
9 . ألا من دان اللَّه بولاية اميرالمؤمنين والأئمة من بعده فهوالعهد عنداللَّه.
به نقل از امام صادق(ع) در تفسير آيه شريفه «لايملكون الشفاعة إلّا من اتّخذ عند الرحمن عهداً.»؛ [آنان] اختيار شفاعت را ندارند، جز آن‏كس كه از جانب [خداي] رحمان پيماني گرفته است. (بحارالانوار، ج24، ص333، ح58.)
10. من كنت مولاه فهذا علي مولاه... . ابو منصور احمد بن علي بن ابي‏طالب طبرسي، الاحتجاج، ج2، ص56-66.
11. معاشر الناس! من يطع اللَّه و رسوله و علّياً والائمّة الذين ذكرهم فقد فاز فوزاً عظيما. همان.
12. إنّ هذا يوم عظيم الشأن... يوم كمال الدين و يوم العهد المعهود. بحارالانوار، ج37، ص164، ح40.
13. همان، ج43، ص158. همچنين ر.ك: سيدجعفر شهيدي، زندگاني فاطمه زهرا(ع)، ص151.
14. إنّ النبي، صلّي اللَّه عليه و آله، لمّا قبض ارتدّ الناس علي أعقابهم كفّاراً إلّا ثلاثة: سلمان والمقداد و أبوذر الغفاري. بحارالانوار، ج28، ص259، ح42.
15. إنّما كلّف الناس ثلاثه: معرفة الأئمّة والتسليم لهم فيما و رد عليهم والردّ إليهم فيما اختلفوا فيه. حديث از امام باقر(ع). محمدبن يعقوب كليني، الكافي، ج1، ص390، ح1.
16. إذا غضب اللَّه تبارك و تعالي علي خلقه، نحّانا عن جوارهم. همان، ص343، ح31.
17. لو أنّ أشياعنا، و فقّهم اللَّه لطاعته، علي اجتماع من القلوب في الوفاء بالعهد عليهم، لما تأخّر عنهم اليمن بلقائنا و لتعجلّت لهم السعادة بمشاهدتنا علي حقّ المعرفة و صدقها منهم بنا. بحارالانوار، ج53، ص177.
18. أللّهم إنّي أجدّد له في صبيحة يومي هذا و ماعشت من أيّام حياتي عهداً و عقداً و بيعة له في عنقي لا أحوال عنها ولا أزول أبداً. همان، ج102، ص111.
19. مرحوم علامه مجلسي در توضيح اين سخن حضرت(ع) كه «تو را دوستان و برادراني است» مي‏فرمايد: «شايد هدف از آوردن اين حكايت، اين باشد كه اين زمان، زمانه وفاي به عهد نيست و اگر زمان ظهور اين امر را به تو بگويم، تو دوستان و آشناياني داري و زمان ظهور را به آنها مي‏گويي در نتيجه خبر ميان مردم پراكنده مي‏شود و باعث فساد مي‏شود. و عهد و پيمان به پوشيده داشتن زمان ظهور هم فايده‏اي ندارد؛ اگر هنوز زمان ترازو نرسيده باشد، تو به عهد خود وفا نمي‏كني.
يا معناي اين سخن اين است كه تو آشناياني داري، پس به آنها بنگر آيا آنها با تو در چيزي هم رأي هستند يا اينكه اصلاً به عهد تو وفا مي‏كنند؛ پس چگونه امام زمان(ع) در اينگونه زمان ظهور مي‏كند!
يا اينكه مقصود اين است كه تو مي‏تواني آنرا استعلام كني، پس براي كسب علم به حال آشنايان و برادرانت بنگر هر چه از آنها عزم و تصميم قاطع بر فرمانبرداري و اطاعت و تسليم كامل از امامشان ديدي، پس بدان آن زمان، زمان ظهور حضرت قائم - كه خداوند ظهور و فرجش را نزديك گرداند - است و قيام آن حضرت مشروط به اين امر است و عموماً اهل هر زماني بر يك حالت هستند همانگونه كه از اين داستان پيداست.»
(بحارالانوار، ج14، ص500).
20. علامه مجلسي در توضيح عبارت «اما من مي‏دانم» مي‏نويسد: «شايد علم آن مرد از اطلاع دادن آن عالم باشد و آن عالم هم علمش را از انبياء گرفته باشد يعني آنها براساس وحي آسماني به او خبر داده‏اند كه پادشاه به زودي آن خوابها را خواهد ديد و اين تعبير آن خوابهاست. يا اينكه او از آن دانشمند نوعي دانش فرا گرفته كه شخص با آن مي‏تواند امثال آن امور را استنباط نمايد. اين احتمال هم وجود دارد كه آن مرد پيامبري باشد كه اين امور را از طريق وحي فهميده است. (همان)
21. الكافي، ج8، ص362، ح552؛ بحارالانوار، ج14، ص497 - 499.





نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط