نگاه واقع گرايانه تر به گفتگوي بين تمدني
نويسنده:محمود منصورنژاد
منبع:روزنامه قدس
منبع:روزنامه قدس
اشاره: واژه وحدت در لغت به معناي «يگانه شدن، يكتايي، يگانگي، انفراد و تنهايي» است. از آنجا كه در بحث «وحدت اسلامي»، چنين معنايي از وحدت، معناي ادغام مسلمانها با فرق و مذاهب و زبانهاي مختلف در يكديگر را مي دهد، صاحبان انديشه در اين بحث توضيح مي دهند كه منظور از وحدت اين است كه با توجه به مشتركاتي كه بين همه طوايف و فرقه هاي اسلامي وجود دارد، همه مسلمانان بايد در عرصه زندگي اجتماعي با توجه به مصالح كل امت اسلامي اختلاف زدايي نموده و براي ترويج اخوت اسلامي در همه سطوح بكوشند و همين تفاوت بين معناي لغوي و اصطلاحي مصلحان وحدت اسلامي را در سده اخير به دقت بيشتر كشانده و به جاي وحدت اسلامي، از واژه «تقريب اسلامي» استفاده نمودند و دست به تأسيس «مجمع تقريب مذاهب اسلامي» زدند و از «دارالتقريب بين المذاهب الاسلاميه» سخن به ميان آوردند كه معناي قرابت، نزديكي و همدلي را مي دهد، نه معناي انحلال يا ادغام مذاهب و... .
برخي معتقدند، ميان وجود كشورهاي مستقل مسلمان با تحقق وحدت مسلمانان با تحقق وحدت جهان اسلام تناقص وجود دارد؛ زيرا استقلال يك كشور مستلزم و متضمن مرز و حاكميت ملي و تماميت سرزميني و تبعات آن است كه علناً با همه تضمينهاي يك جهان اسلام متحد و يكپارچه منافات دارد.اين اشكال در صورتي وارد است كه مفهوم وحدت را در معناي لغوي آن به كار بگيريم، اما اگر مقصود از وحدت، تقريب مسلمانان باشد، اشكال وارد نيست و مسلمانان ضمن تعدد سرزميني و زباني، مي توانند با يكديگر قرابت و همدلي داشته باشند. نوشتار حاضر مي كوشد با تبيين زمينه هاي گفتگو براي وحدت در حوزه هاي جغرافيايي مذهبي، زباني و سياسي، زمينه ايجاد وحدت اسلامي را از راه گفتگوي بين تمدني آشكار سازد.
اما تعريف «والرشتاين» براي اين نوشتار مفيدتر است كه از دو معناي متمايز تمدن سخن به ميان آورده است: «از يك سو تمدن دلالت بر فرآيندها و پيامدهايي دارد كه انسانها را متمدن تر مي سازند و آنها را از خصلتهاي حيواني و وحشيانه دور مي دارند و از سوي ديگر، اين كلمه برد جمع دارد كه در آن، تمدن به پيوند خاصي از جهان نگري، آداب و رسوم ساختارها و فرهنگ اشاره دارد و نوع كليت تاريخي را شكل مي دهد كه با ساير گونه هاي اين پديده، همزيستي دارد.»(2)
معناي دوم از تمدن كه حكايت از ساختاري تاريخي دارد، در اين مقاله مورد اهتمام است كه به عقبه اي حدود چهارده قرن از مسلمانان با آداب و رسوم و فرهنگ نزديك به هم اشاره دارد و مراد از «گفتگوي بين تمدني» نيز گفتگوي مسلمانان با وجود تعدد زبان، قبايل، خاك و نژاد و حتي مذاهب گوناگون با يكديگر مي باشد.براي مفهوم بندي دقيق تر و رعايت سطوح مختلف بحث، گفتگوي تمدني جهان اسلام در سه سطح مورد بحث قرار مي گيرد كه در ادامه به آنها اشاره مي كنيم.
1) در همه فرهنگها برخي واژه ها به صورت مشترك لفظي به كار مي روند، يعني يك لفظ داراي بار معنايي متفاوت و مصاديق كثير و دور از هم به كار مي روند. به نظر مي رسد مفاهيمي چون «مرز» و «وطن» نيز اين قابليت را دارند كه در معاني و مصاديق گوناگون به صورت مشترك لفظي به كار برده شوند؛ مثلاً مي توان از مرز مذهبي مشترك شيعيان در مقابل اهل سنت سخن گفت. در اين صورت، شيعيان ايراني با شيعيان لبناني، مرز مذهبي مشترك دارند و حال آنكه در داخل مرز مشترك جغرافيايي لبنانيها، سني با شيعه مرز مشترك مذهبي ندارد و يا مرز زباني نيز با مرز جغرافيايي و مرز مذهبي قابل تمييز است.
2)البته، برخي واژهها، مشترك لفظي بودن آنها مشهور و مستعمل است، اما از آنجا كه مفاهيم در حال تحولند و مفاهيم مختلف متأثر از عوامل گوناگون بخصوص در عصر ارتباطات، از طريق ابزارهاي نوين ارتباطي قابليت تغيير را دارند. مدعا در اينجا آن است كه مفاهيم مرز و وطن نيز دچار تحول مفهومي شده و از اين رو مي توان از سطوح مختلف گفتگو براي ايجاد وحدت در جهان اسلام سخن گفت و از جغرافياي مذهبي در كنار جغرافياي زباني و جغرافياي سياسي بحث نمود، گرچه مفهوم مستعمل و مشهور «مرز و وطن»، به جغرافيايي سياسي مربوط است.
3)اگرچه در جغرافياي مذهبي، پيروان يك مذهب با هم قرابت بيشتر داشته و همچنين در جغرافياي سياسي و جغرافياي زباني، اما اين تمايز بين مرزهاي مذهبي و سياسي، لزوماً به معناي تعارض نيست. با همين مبناست كه برخي گمان مي كردند چون سيد جمال الدين اسدآبادي از وطن مسلمانان سخن گفته و كل جهان اسلام را به حفظ استقلال ملي به وحدت دعوت مي كرد، تناقض مي گفت و مي توان با فرض مرزهاي جدا از هم، مفهوم وطن را براي كل مسلمانان نيز به كار برد و چون اين مفهوم دچار تحول شده، در يك معنا همه مسلمانها را اهل يك وطن ديد و آنها را به تقارب دعوت كرد.
1)در نوشتار حاضر سخن از گفتگوي بين پيروان دين و تمدن اسلامي است. گفتگو در حوزه جغرافيايي مذهبي، سخن از گفتگوي بين پيروان و نخبگان مذاهب اسلامي است. به تعبير «علامه طباطبايي» در كتاب «شيعه در اسلام»، اگر انشعابهايي در دين پديد آيد، هر شعبه را مذهبي نامند. در اسلام در يك تقسيم بندي كلي، مذاهب به دو دسته سني و شيعي تقسيم مي شوند. در مرحله بعد، انشعاب در مذاهب را داريم كه اختلاف اهل مذهب در چگونگي مسايل اصلي وقوع آنها با حفظ اصول مشترك، انشعاب ناميده مي شود.
مذهب شيعه، شعبه هايي چون زيديه، اسماعيليه، نزاريه، مستعليه، دروزيه، مقنعه و دوازده امامي را پذيرفته و در مذهب اصل سنت، شعبه هاي كلامي عمده، اشاعره و معتزله اند و مذاهب فقهي به مالكي، حنفي، شافعي، حنبلي و نيز شعبه اباضي تقسيم شده و نيز مذاهب صوفي مسلك سني نيز پيروان فراوان دارند.
2)بازيگران اصلي گفتگوي بين المذاهب، عالمان و نخبگان ديني اند. پيشگامان مسأله تقريب مذاهب، انديشمندان بزرگي از شيعه و سني بوده اند كه ذكر تلاشهاي آنها مجال بيشتري را مي طلبد. از اين جهت، تنها به ذكر برخي از بزرگان شيعه و سني بسنده مي شود. در جهان تشيع بزرگاني چون شيخ مفيد، سيدمرتضي، شيخ طوسي، علامه حلي، شهيد اول و شهيد دوم، سيد جمال الدين اسدآبادي، سيد محسن امين و سيد عبدالحسين شرف الدين و آيها... العظمي بروجردي و امام خميني(ره) و... را بايد از بزرگان تقريب نام برد و از اهل سنت به علمايي چون محمد عبده و مصطفي عبدالرازق، مصطفي مراغي، محمدعلي علويه، حاج امين حسيني، حسن البنا، محي الدين قليبي، شيخ عبدالفتاح مرغيناني، علي بن اسماعيل، علامه كواكبي، علامه محمد مدني، شيخ محمد عبدا... درار و شيخ محمود شلتوت و... اشاره كرد.
در اين ارتباط، تنها به نقل ديدگاه شيخ «محمود شلتوت»، از بزرگان اهل سنت و رئيس «دانشگاه الازهر» مصر كه باب گفتگو را با شيعيان بخصوص «آيةا... بروجردي» باز كرده بود، اشاره مي گردد.
از وي پرسيده شد كه آيا بايد از مذاهب اربعه اهل سنت تبعيت كردو پيروي از شيعه اثني عشري چه حكمي دارد؟
وي پاسخ داد كه اولاً، آيين اسلام هيچ يك از پيروان خود را ملزم به پيروي از مكتب معين نكرده، بلكه هر مسلماني مي تواند از هر مكتبي كه به طور صحيح نقل شده و احكام آن در كتابهاي مخصوص به خود مدون شده است، پيروي كند و كسي كه مقلد يكي از اين مكتبهاي چهارگانه باشد، مي تواند به مكتب ديگري، هر مكتبي كه باشد منتقل شود.
ثانياً، مكتب جعفري معروف به «مذهب اثني عشري»، مكتبي است كه شرعاً پيروي از آن مانند پيروي از مكتبهاي اهل سنت جايز مي باشد.
1)ميدان بازي در حيطه جغرافياي سياسي، كشورها بوده و مرزهاي سياسي مهمترين عامل تشخيص و جدايي يك واحد متشكل سياسي از واحدهاي ديگر است. در ضمن، وجود همين خطوط است كه وحدت سياسي را در يك سرزمين كه ممكن است فاقد هر گونه وحدت طبيعي يا انساني باشد، ممكن مي سازد. خطوط مرزي، خطوطي اعتباري و قراردادي اند كه به منظور تحديد حدود يك واحد سياسي بر روي زمين مشخص مي شوند و خطوطي كه سرزمين يك دولت را از دولت همسايه جدا مي سازند، به مرزهاي بين المللي معروفند. كشورهاي اسلامي با وجود اشتراك در دين و تمدن اسلامي، از طريق مرزهاي سياسي از هم متمايز و باز شناخته شده و حتي اگر در كنار هم نيز باشند، همسايه يكديگر تلقي مي شوند. با اين نگاه، چون كشورهاي اسلامي متعدد و كثيرند، تقريب و وحدت آنها، به برنامه و اهداف روشن و استراتژي دقيق نياز دارد.
بازيگران اصلي براي گفتگو در حوزه جغرافياي سياسي، نخبگان سياسي و دولتمردانند.
2)متأسفانه در قرنهاي اخير، دولتهاي استعماري بر تضعيف وحدت سياسي و يا ايجاد تفرقه سياسي در بين دولتهاي اسلامي نقش جدي بازي كرده اند. از نقشهاي سوزنده و مخرب آنها اين بود كه سبب تجزيه دولتها و كشورهاي اسلامي شده اند. براي اين مدعا، شواهد فراوان مي توان ارايه كرد. بارزترين مثال آن، تجزيه دولت و كشور عثماني به دست استعمارگران بخصوص انگلستان و فرانسه پس از جنگ جهاني دوم است. دولت عثماني كه از اوايل سده چهاردهم با سرعت رو به رشد بود و در قرن 17 ميلادي بخشهايي از اروپا را نيز به خود منضم كرده بود، از آن پس در قرنهاي هجدهم و نوزدهم اين امپراتوري بتدريج مناطق زير نفوذ خود را از دست داد تا اين كه شركت در جنگ جهاني اول در كنار متحدين، بهانه لازم را براي تجزيه اين امپراتوري پيش آورد و تجزيه عثماني و نقشه سياسي جنوب غربي آسيا كه از زير سلطه دولت عثماني بيرون آمد، شالوده همه مسايل و كشمكشهاي سياسي بود كه امروز مردم اين منطقه درگير آن هستند.
اين تكثر مرزها و خط كشيها بين ملتهاي اسلامي محصول تلاشي است كه استعمارگران از امكانات و استعدادهاي دروني بهره برده و جهان اسلام را از همديگر دور نموده و تخم تفرقه و تشتت كاشتند.
دولتهاي استعماري در قرنهاي اخير از سوي ديگر در بين كشورهاي اسلامي وحدت و اتحاد نيز ايجاد كرده اند، ولي واضح است كه چنين اتحادي در جهت منافع بيگانگان و خلاف مصالح مسلمانان و تمدن اسلامي است. از مصاديق بارز اتحاد در نيمه دوم قرن بيستم، سازمان پيمان مركزي است كه به «سنتو» شهرت داشت و يك پيمان دفاعي بود. اين سازمان تا سال 1959 به «پيمان بغداد» معروف بود. از مؤسسان اين پيمان، عراق و تركيه بودند و كشورهاي آمريكا و انگلستان از آن استقبال كردند.
اين پيمان بر اثر تحولات بعدي از جمله انقلاب اسلامي ايران، منحل شد. از جمله دلايل اين بود كه به نظر وزارت خارجه، دولت ايران نمي تواند متعهد مفاد قراردادي باقي بماند كه منافع مردم ايران و همپيمانان او را حفظ و حمايت نمي كند و برخلاف، در جهتي قرار دارد كه به زيان و ضرر مردم اين منطقه است.(3)
نتيجه اي كه از اين سابقه تاريخي در جهان اسلام مي توان آموخت، آن است كه لزوماً هر استقلال ساختگي مطلوب نيست، چنانكه هر وحدت و اتحاد استعماري جهان اسلام نيز ممدوح و قابل توصيه نيست. از همين رو، بهترين راه حصول وحدت در كشورهاي اسلامي، تعامل و برقراري ارتباط بين تمدني و گفتگو بين دولتهاي اسلامي است تا به وحدت و همدلي در جهت منافع اسلام و مسلمانان تن در دهيم و اينجاست كه مسأله اساسي آن خواهد بود كه با فرض وجود كشورهاي متعدد اسلامي و متمايز، از طريق مرزها به چه الگويي از وحدت و قرابت مي توان رسيد و با گفتگو به كدام دكترين و استراتژي براي تقارب بيشتر مي توان دست يافت؟
1)جغرافياي كشورهاي اسلامي را مي توان در 5 منطقه يعني خاورميانه، آسياي ميانه، آسياي جنوبي (بنگلادش و پاكستان)، آسياي جنوب شرقي (كه حدود 200 ميليون مسلمان را در خود دارد) و آفريقاي شمالي كه در آن 14 كشور بزرگ و كوچك اسلامي وجود دارد- كه پرجمعيت ترين آنها مصر است- تقسيم بندي كرد. حتي در بعضي از اين مناطق پنج گانه نيز قوميتهاي گوناگون، با زبانهاي مختلف زندگي مي كنند كه به صورت طبيعي باعث تكثر آنها و تنوع خواسته هايشان گرديده و استعداد تفرقه و تجزيه را دارد.
از جغرافياي زباني از آن جهت مي توان در كنار جغرافياي سياسي و مذهبي سخن گفت كه پيروان يك مذهب مي توانند از نظر زباني تعدد داشته باشند (مثلاً فارسي زبانان، ترك زبانان و عرب زبانان از نظر مذهبي مي توانند شيعه باشند) و ساكنان يك كشور نيز اجتماعي از مردم با زبانهاي گوناگون باشند؛ مثلاً در ايران كه از نظر جغرافياي سياسي يك واحد به شمار مي آيد، از نظر زباني، ايرانيان داراي زبانهاي گوناگون مي باشند.
2)بحث رابطه اسلام و ناسيوناليسم و بخصوص اگر اين ملي گرايي رنگ و بوي تند بگيرد، از مباحث بحث انگيز و قابل تأملي است كه هنوز همه ابعاد آن شكافته نشده است. در عين حال، كسي مي تواند نافي مباحث ناسيوناليستي باشد، ولي به زبان خاصي و يا زبان مادري اش علاقه مند باشد. به عبارت ديگر، اگر در مباحث نظري رابطه اسلام و مليت، اجماع نظر نباشد، اما رابطه تعدد زباني مسلمانان و تفرقه و يا وحدت، از مسايل عيني و ملموس و مبتلابه است كه بايد مورد توجه قرار گيرد. به عنوان مثال، در ايران اسلامي با وجود حكومت اسلامي، منازعات زباني از طريق بلندگوهاي متعدد به گوش مي رسد.
3)پرسش مهم در حيطه جغرافياي زباني و گفتگو براي وحدت آن است كه آيا در شرايط حاضر كه عصر ارتباطات، اينترنت، ماهواره و سخن از جهاني شدن (حتي جهاني كردن) است، مي توان از وحدت زباني همه كساني كه به يك زبان سخن مي گويند، دفاع كرد و گفتگوي بين مسلمانان با زبانهاي مختلف را در حصول به وحدت اسلامي گامي مطلوب تلقي نمود؟ در پاسخ بدين پرسش، مي توان گفت كه اولاً، اصولاً جهاني شدن به عنوان يك فرايند كلي به لحاظ ماهيتي با قوم گرايي و تشديد كشمكشهاي قومي در تضاد آشكار است. به عبارت ديگر، دفاع از وحدت صاحبان زبانهاي مختلف با جهاني شدن لزوماً تعارض ندارد، بلكه تشديد منازعات زباني است كه مشكل ساز است. ثانياً، پذيرش تمايز زباني لزوماً به معناي پذيرش تعارض زبانها و ملتها نيست، بلكه مي توان براي رسيدن به وحدت اسلامي، ابتدا وحدت صاحبان يك زبان را پذيرفت و در گام بعدي از وحدت صاحبان يك زبان، با همزبانان ديگر دفاع نمود. ثالثاً، گرچه تشديد وحدت زباني و تعصبهاي حاد براي وحدت سياسي و نيز مذهبي مشكل ساز است، اما با پذيرش معقول تنوع زباني و برقراري ارتباط سالم بين همزبانان چند مذهب و يا كشور و مديريت اين ارتباطات، نه تنها حاصل كار سوزنده نيست، بلكه سازنده، مثبت و وحدت زاست.
4)واضح است، بازيگران گفتگوي زباني، نخبگان فرهنگي، نژادي، قومي و زباني اند و براي رسيدن به وحدت نيز بسترهاي مناسب طبيعي و فرهنگي را واجدند. مانع اين گفتگوها، دولتمردان و نخبگان ديني اند كه مديريت صحيح نخبگان زباني آن، حساسيتها را نيز كاهش خواهد داد. از آنجا كه هدف از گفتگوي نخبگان زباني، تأمين بسترهاي مناسب براي وحدت بين تمدني و اسلامي است، گفتگوي همزبانان مسلمان در اولويت بوده و مورد توجه خاص خواهد بود.
2)از نتايج عصر ارتباطات و تسهيل در مراوده، آسان شدن گفتگو فراتر از مرزهاي جغرافيايي است. به عبارت ديگر، امروزه مرز جغرافيايي بسيار نفوذپذيرتر از سابق شده است؛ گرچه تسهيل در ارتباطات مي تواند بسترساز تشتت و اختلاف باشد، اما مديريت مسؤولانه و تخصصي نخبگان مذهبي، سياسي و زباني جهاني اسلام، از اين ارتباطات آسان در جهت همدلي و وحدت مي تواند كمال بهره را ببرند.
3)هدف از وحدت اسلامي، تقرب و همدلي و نه ادغام همه مسلمانهاست. از اين رو با تقويت فرهنگ اسلامي در ميان كشورها، زبانها و مذاهب، مي توان قرابت و همگرايي مسلمانان را تعميق بخشيد و اين هدف، به برنامه ريزي، راهبرد و راهكارهاي مناسب از سوي نخبگان نياز دارد.
4)كشورهاي اسلامي عمدتاً در مناطق جغرافيايي پنج گانه خاورميانه، آسياي ميانه، آسياي جنوبي، آسياي جنوب شرقي و نيز آفريقاي شمالي زندگي مي كنند.
در يك نگاه واقع گرايانه تر و راهبرد معقولتر، مي توان گفتگو براي وحدت در هر سه بعد زباني، مذهبي و سياسي را نيز در سطح اين پنج منطقه جغرافيايي تقسيم و تعقيب نمود. ابتدا هر منطقه در سه بعد ياد شده با هم همگرا شده و نزديك مي شوند و سپس نخبگان مذهبي، سياسي و زباني هر منطقه با مناطق چهارگانه ديگر در نشستهاي مشتركي براي وحدت جهان اسلام به چاره جويي مي پردازند.واضح است، يافته هاي نخبگان به مسلمانان متأثر از آنها منتقل شده و در زمينه وحدت، فرهنگ سازي خواهد شد. مسلمانان توجيه مي شوند كه اختلافات شرعاً غيرمجاز و عقلاً نيز آسيب زاست و وحدت و همدلي مسلمانان شرعاً واجب و عقلاً لازم و سودمند مي باشد.
برخي معتقدند، ميان وجود كشورهاي مستقل مسلمان با تحقق وحدت مسلمانان با تحقق وحدت جهان اسلام تناقص وجود دارد؛ زيرا استقلال يك كشور مستلزم و متضمن مرز و حاكميت ملي و تماميت سرزميني و تبعات آن است كه علناً با همه تضمينهاي يك جهان اسلام متحد و يكپارچه منافات دارد.اين اشكال در صورتي وارد است كه مفهوم وحدت را در معناي لغوي آن به كار بگيريم، اما اگر مقصود از وحدت، تقريب مسلمانان باشد، اشكال وارد نيست و مسلمانان ضمن تعدد سرزميني و زباني، مي توانند با يكديگر قرابت و همدلي داشته باشند. نوشتار حاضر مي كوشد با تبيين زمينه هاي گفتگو براي وحدت در حوزه هاي جغرافيايي مذهبي، زباني و سياسي، زمينه ايجاد وحدت اسلامي را از راه گفتگوي بين تمدني آشكار سازد.
گفتگو و تقابل انديشه ها
واژه «گفتگو» به معناي مكالمه، گفت و شنيد و مباحث آمده است. در نوشتار حاضر همين معناي ياد شده از گفتگو مورد بحث مي باشد.گفتگو عموماً و نيز در بين اسلام و مسلمانان نياز به شرايط، ابزارها و بسترهاي مناسب دارد؛ مثلاً از شرايط آن، نهادينه كردن فرهنگ گفتگو در جامعه و برنامه ريزي براي آشنايي افكار عمومي با فرهنگ مفاهمه است.تمدن
درباره «تمدن» نيز گفته شده كه در لغت به معناي خوگرفتن با آداب شهرياران و يا همكاري افراد جامعه در امور اجتماعي ديني، اقتصادي و... است. خواجه نصيرالدين طوسي در بيان تمدن مي گويد: «چون وجود نوع بي معاونت صورت نمي بندد و معاونت بي اجتماع محال است، پس نوع انسان بالطبع به اجماع محتاج بود و اين نوع اجتماع را تمدن خوانند و تمدن مشتق از مدينه بود و مدينه، موضع اجتماع اشخاص است كه به انواع حرفه ها و صناعتهاي تعاوني كه سبب تعيش بود، مي كنند.(1)اما تعريف «والرشتاين» براي اين نوشتار مفيدتر است كه از دو معناي متمايز تمدن سخن به ميان آورده است: «از يك سو تمدن دلالت بر فرآيندها و پيامدهايي دارد كه انسانها را متمدن تر مي سازند و آنها را از خصلتهاي حيواني و وحشيانه دور مي دارند و از سوي ديگر، اين كلمه برد جمع دارد كه در آن، تمدن به پيوند خاصي از جهان نگري، آداب و رسوم ساختارها و فرهنگ اشاره دارد و نوع كليت تاريخي را شكل مي دهد كه با ساير گونه هاي اين پديده، همزيستي دارد.»(2)
معناي دوم از تمدن كه حكايت از ساختاري تاريخي دارد، در اين مقاله مورد اهتمام است كه به عقبه اي حدود چهارده قرن از مسلمانان با آداب و رسوم و فرهنگ نزديك به هم اشاره دارد و مراد از «گفتگوي بين تمدني» نيز گفتگوي مسلمانان با وجود تعدد زبان، قبايل، خاك و نژاد و حتي مذاهب گوناگون با يكديگر مي باشد.براي مفهوم بندي دقيق تر و رعايت سطوح مختلف بحث، گفتگوي تمدني جهان اسلام در سه سطح مورد بحث قرار مي گيرد كه در ادامه به آنها اشاره مي كنيم.
تحول و توسعه برخي از مفاهيم
در نوشتار حاضر در كنار جغرافيا، مضاف اليه هايي چون سياسي، مذهبي و زباني آمده است. در اين خصوص نكات چندي قابل ذكر هستند:1) در همه فرهنگها برخي واژه ها به صورت مشترك لفظي به كار مي روند، يعني يك لفظ داراي بار معنايي متفاوت و مصاديق كثير و دور از هم به كار مي روند. به نظر مي رسد مفاهيمي چون «مرز» و «وطن» نيز اين قابليت را دارند كه در معاني و مصاديق گوناگون به صورت مشترك لفظي به كار برده شوند؛ مثلاً مي توان از مرز مذهبي مشترك شيعيان در مقابل اهل سنت سخن گفت. در اين صورت، شيعيان ايراني با شيعيان لبناني، مرز مذهبي مشترك دارند و حال آنكه در داخل مرز مشترك جغرافيايي لبنانيها، سني با شيعه مرز مشترك مذهبي ندارد و يا مرز زباني نيز با مرز جغرافيايي و مرز مذهبي قابل تمييز است.
2)البته، برخي واژهها، مشترك لفظي بودن آنها مشهور و مستعمل است، اما از آنجا كه مفاهيم در حال تحولند و مفاهيم مختلف متأثر از عوامل گوناگون بخصوص در عصر ارتباطات، از طريق ابزارهاي نوين ارتباطي قابليت تغيير را دارند. مدعا در اينجا آن است كه مفاهيم مرز و وطن نيز دچار تحول مفهومي شده و از اين رو مي توان از سطوح مختلف گفتگو براي ايجاد وحدت در جهان اسلام سخن گفت و از جغرافياي مذهبي در كنار جغرافياي زباني و جغرافياي سياسي بحث نمود، گرچه مفهوم مستعمل و مشهور «مرز و وطن»، به جغرافيايي سياسي مربوط است.
3)اگرچه در جغرافياي مذهبي، پيروان يك مذهب با هم قرابت بيشتر داشته و همچنين در جغرافياي سياسي و جغرافياي زباني، اما اين تمايز بين مرزهاي مذهبي و سياسي، لزوماً به معناي تعارض نيست. با همين مبناست كه برخي گمان مي كردند چون سيد جمال الدين اسدآبادي از وطن مسلمانان سخن گفته و كل جهان اسلام را به حفظ استقلال ملي به وحدت دعوت مي كرد، تناقض مي گفت و مي توان با فرض مرزهاي جدا از هم، مفهوم وطن را براي كل مسلمانان نيز به كار برد و چون اين مفهوم دچار تحول شده، در يك معنا همه مسلمانها را اهل يك وطن ديد و آنها را به تقارب دعوت كرد.
اقسام گفتگوهاي بين تمدني
الف)گفتگو در حوزه جغرافياي مذهبي
شايع ترين گفتگوي بين تمدني در اسلام، بخصوص در سده اخير، گفتمان مذهبي و بين المذاهب بوده است. در اين زمينه به چند نكته مهم در بحث اشاره مي گردد:1)در نوشتار حاضر سخن از گفتگوي بين پيروان دين و تمدن اسلامي است. گفتگو در حوزه جغرافيايي مذهبي، سخن از گفتگوي بين پيروان و نخبگان مذاهب اسلامي است. به تعبير «علامه طباطبايي» در كتاب «شيعه در اسلام»، اگر انشعابهايي در دين پديد آيد، هر شعبه را مذهبي نامند. در اسلام در يك تقسيم بندي كلي، مذاهب به دو دسته سني و شيعي تقسيم مي شوند. در مرحله بعد، انشعاب در مذاهب را داريم كه اختلاف اهل مذهب در چگونگي مسايل اصلي وقوع آنها با حفظ اصول مشترك، انشعاب ناميده مي شود.
مذهب شيعه، شعبه هايي چون زيديه، اسماعيليه، نزاريه، مستعليه، دروزيه، مقنعه و دوازده امامي را پذيرفته و در مذهب اصل سنت، شعبه هاي كلامي عمده، اشاعره و معتزله اند و مذاهب فقهي به مالكي، حنفي، شافعي، حنبلي و نيز شعبه اباضي تقسيم شده و نيز مذاهب صوفي مسلك سني نيز پيروان فراوان دارند.
2)بازيگران اصلي گفتگوي بين المذاهب، عالمان و نخبگان ديني اند. پيشگامان مسأله تقريب مذاهب، انديشمندان بزرگي از شيعه و سني بوده اند كه ذكر تلاشهاي آنها مجال بيشتري را مي طلبد. از اين جهت، تنها به ذكر برخي از بزرگان شيعه و سني بسنده مي شود. در جهان تشيع بزرگاني چون شيخ مفيد، سيدمرتضي، شيخ طوسي، علامه حلي، شهيد اول و شهيد دوم، سيد جمال الدين اسدآبادي، سيد محسن امين و سيد عبدالحسين شرف الدين و آيها... العظمي بروجردي و امام خميني(ره) و... را بايد از بزرگان تقريب نام برد و از اهل سنت به علمايي چون محمد عبده و مصطفي عبدالرازق، مصطفي مراغي، محمدعلي علويه، حاج امين حسيني، حسن البنا، محي الدين قليبي، شيخ عبدالفتاح مرغيناني، علي بن اسماعيل، علامه كواكبي، علامه محمد مدني، شيخ محمد عبدا... درار و شيخ محمود شلتوت و... اشاره كرد.
در اين ارتباط، تنها به نقل ديدگاه شيخ «محمود شلتوت»، از بزرگان اهل سنت و رئيس «دانشگاه الازهر» مصر كه باب گفتگو را با شيعيان بخصوص «آيةا... بروجردي» باز كرده بود، اشاره مي گردد.
از وي پرسيده شد كه آيا بايد از مذاهب اربعه اهل سنت تبعيت كردو پيروي از شيعه اثني عشري چه حكمي دارد؟
وي پاسخ داد كه اولاً، آيين اسلام هيچ يك از پيروان خود را ملزم به پيروي از مكتب معين نكرده، بلكه هر مسلماني مي تواند از هر مكتبي كه به طور صحيح نقل شده و احكام آن در كتابهاي مخصوص به خود مدون شده است، پيروي كند و كسي كه مقلد يكي از اين مكتبهاي چهارگانه باشد، مي تواند به مكتب ديگري، هر مكتبي كه باشد منتقل شود.
ثانياً، مكتب جعفري معروف به «مذهب اثني عشري»، مكتبي است كه شرعاً پيروي از آن مانند پيروي از مكتبهاي اهل سنت جايز مي باشد.
ب)گفتگو در حوزه جغرافياي سياسي
نكاتي كه براي تحقق وحدت از طريق گفتگو در حوزه جغرافياي سياسي قابل طرحند، به صورت اشاره مطرح مي گردد.1)ميدان بازي در حيطه جغرافياي سياسي، كشورها بوده و مرزهاي سياسي مهمترين عامل تشخيص و جدايي يك واحد متشكل سياسي از واحدهاي ديگر است. در ضمن، وجود همين خطوط است كه وحدت سياسي را در يك سرزمين كه ممكن است فاقد هر گونه وحدت طبيعي يا انساني باشد، ممكن مي سازد. خطوط مرزي، خطوطي اعتباري و قراردادي اند كه به منظور تحديد حدود يك واحد سياسي بر روي زمين مشخص مي شوند و خطوطي كه سرزمين يك دولت را از دولت همسايه جدا مي سازند، به مرزهاي بين المللي معروفند. كشورهاي اسلامي با وجود اشتراك در دين و تمدن اسلامي، از طريق مرزهاي سياسي از هم متمايز و باز شناخته شده و حتي اگر در كنار هم نيز باشند، همسايه يكديگر تلقي مي شوند. با اين نگاه، چون كشورهاي اسلامي متعدد و كثيرند، تقريب و وحدت آنها، به برنامه و اهداف روشن و استراتژي دقيق نياز دارد.
بازيگران اصلي براي گفتگو در حوزه جغرافياي سياسي، نخبگان سياسي و دولتمردانند.
2)متأسفانه در قرنهاي اخير، دولتهاي استعماري بر تضعيف وحدت سياسي و يا ايجاد تفرقه سياسي در بين دولتهاي اسلامي نقش جدي بازي كرده اند. از نقشهاي سوزنده و مخرب آنها اين بود كه سبب تجزيه دولتها و كشورهاي اسلامي شده اند. براي اين مدعا، شواهد فراوان مي توان ارايه كرد. بارزترين مثال آن، تجزيه دولت و كشور عثماني به دست استعمارگران بخصوص انگلستان و فرانسه پس از جنگ جهاني دوم است. دولت عثماني كه از اوايل سده چهاردهم با سرعت رو به رشد بود و در قرن 17 ميلادي بخشهايي از اروپا را نيز به خود منضم كرده بود، از آن پس در قرنهاي هجدهم و نوزدهم اين امپراتوري بتدريج مناطق زير نفوذ خود را از دست داد تا اين كه شركت در جنگ جهاني اول در كنار متحدين، بهانه لازم را براي تجزيه اين امپراتوري پيش آورد و تجزيه عثماني و نقشه سياسي جنوب غربي آسيا كه از زير سلطه دولت عثماني بيرون آمد، شالوده همه مسايل و كشمكشهاي سياسي بود كه امروز مردم اين منطقه درگير آن هستند.
اين تكثر مرزها و خط كشيها بين ملتهاي اسلامي محصول تلاشي است كه استعمارگران از امكانات و استعدادهاي دروني بهره برده و جهان اسلام را از همديگر دور نموده و تخم تفرقه و تشتت كاشتند.
دولتهاي استعماري در قرنهاي اخير از سوي ديگر در بين كشورهاي اسلامي وحدت و اتحاد نيز ايجاد كرده اند، ولي واضح است كه چنين اتحادي در جهت منافع بيگانگان و خلاف مصالح مسلمانان و تمدن اسلامي است. از مصاديق بارز اتحاد در نيمه دوم قرن بيستم، سازمان پيمان مركزي است كه به «سنتو» شهرت داشت و يك پيمان دفاعي بود. اين سازمان تا سال 1959 به «پيمان بغداد» معروف بود. از مؤسسان اين پيمان، عراق و تركيه بودند و كشورهاي آمريكا و انگلستان از آن استقبال كردند.
اين پيمان بر اثر تحولات بعدي از جمله انقلاب اسلامي ايران، منحل شد. از جمله دلايل اين بود كه به نظر وزارت خارجه، دولت ايران نمي تواند متعهد مفاد قراردادي باقي بماند كه منافع مردم ايران و همپيمانان او را حفظ و حمايت نمي كند و برخلاف، در جهتي قرار دارد كه به زيان و ضرر مردم اين منطقه است.(3)
نتيجه اي كه از اين سابقه تاريخي در جهان اسلام مي توان آموخت، آن است كه لزوماً هر استقلال ساختگي مطلوب نيست، چنانكه هر وحدت و اتحاد استعماري جهان اسلام نيز ممدوح و قابل توصيه نيست. از همين رو، بهترين راه حصول وحدت در كشورهاي اسلامي، تعامل و برقراري ارتباط بين تمدني و گفتگو بين دولتهاي اسلامي است تا به وحدت و همدلي در جهت منافع اسلام و مسلمانان تن در دهيم و اينجاست كه مسأله اساسي آن خواهد بود كه با فرض وجود كشورهاي متعدد اسلامي و متمايز، از طريق مرزها به چه الگويي از وحدت و قرابت مي توان رسيد و با گفتگو به كدام دكترين و استراتژي براي تقارب بيشتر مي توان دست يافت؟
ج) گفتگو در حوزه جغرافياي زباني
مهمترين مباحث مربوط به وحدت در حوزه جغرافياي زباني را مي توان در نكات زير خلاصه نمود:1)جغرافياي كشورهاي اسلامي را مي توان در 5 منطقه يعني خاورميانه، آسياي ميانه، آسياي جنوبي (بنگلادش و پاكستان)، آسياي جنوب شرقي (كه حدود 200 ميليون مسلمان را در خود دارد) و آفريقاي شمالي كه در آن 14 كشور بزرگ و كوچك اسلامي وجود دارد- كه پرجمعيت ترين آنها مصر است- تقسيم بندي كرد. حتي در بعضي از اين مناطق پنج گانه نيز قوميتهاي گوناگون، با زبانهاي مختلف زندگي مي كنند كه به صورت طبيعي باعث تكثر آنها و تنوع خواسته هايشان گرديده و استعداد تفرقه و تجزيه را دارد.
از جغرافياي زباني از آن جهت مي توان در كنار جغرافياي سياسي و مذهبي سخن گفت كه پيروان يك مذهب مي توانند از نظر زباني تعدد داشته باشند (مثلاً فارسي زبانان، ترك زبانان و عرب زبانان از نظر مذهبي مي توانند شيعه باشند) و ساكنان يك كشور نيز اجتماعي از مردم با زبانهاي گوناگون باشند؛ مثلاً در ايران كه از نظر جغرافياي سياسي يك واحد به شمار مي آيد، از نظر زباني، ايرانيان داراي زبانهاي گوناگون مي باشند.
2)بحث رابطه اسلام و ناسيوناليسم و بخصوص اگر اين ملي گرايي رنگ و بوي تند بگيرد، از مباحث بحث انگيز و قابل تأملي است كه هنوز همه ابعاد آن شكافته نشده است. در عين حال، كسي مي تواند نافي مباحث ناسيوناليستي باشد، ولي به زبان خاصي و يا زبان مادري اش علاقه مند باشد. به عبارت ديگر، اگر در مباحث نظري رابطه اسلام و مليت، اجماع نظر نباشد، اما رابطه تعدد زباني مسلمانان و تفرقه و يا وحدت، از مسايل عيني و ملموس و مبتلابه است كه بايد مورد توجه قرار گيرد. به عنوان مثال، در ايران اسلامي با وجود حكومت اسلامي، منازعات زباني از طريق بلندگوهاي متعدد به گوش مي رسد.
3)پرسش مهم در حيطه جغرافياي زباني و گفتگو براي وحدت آن است كه آيا در شرايط حاضر كه عصر ارتباطات، اينترنت، ماهواره و سخن از جهاني شدن (حتي جهاني كردن) است، مي توان از وحدت زباني همه كساني كه به يك زبان سخن مي گويند، دفاع كرد و گفتگوي بين مسلمانان با زبانهاي مختلف را در حصول به وحدت اسلامي گامي مطلوب تلقي نمود؟ در پاسخ بدين پرسش، مي توان گفت كه اولاً، اصولاً جهاني شدن به عنوان يك فرايند كلي به لحاظ ماهيتي با قوم گرايي و تشديد كشمكشهاي قومي در تضاد آشكار است. به عبارت ديگر، دفاع از وحدت صاحبان زبانهاي مختلف با جهاني شدن لزوماً تعارض ندارد، بلكه تشديد منازعات زباني است كه مشكل ساز است. ثانياً، پذيرش تمايز زباني لزوماً به معناي پذيرش تعارض زبانها و ملتها نيست، بلكه مي توان براي رسيدن به وحدت اسلامي، ابتدا وحدت صاحبان يك زبان را پذيرفت و در گام بعدي از وحدت صاحبان يك زبان، با همزبانان ديگر دفاع نمود. ثالثاً، گرچه تشديد وحدت زباني و تعصبهاي حاد براي وحدت سياسي و نيز مذهبي مشكل ساز است، اما با پذيرش معقول تنوع زباني و برقراري ارتباط سالم بين همزبانان چند مذهب و يا كشور و مديريت اين ارتباطات، نه تنها حاصل كار سوزنده نيست، بلكه سازنده، مثبت و وحدت زاست.
4)واضح است، بازيگران گفتگوي زباني، نخبگان فرهنگي، نژادي، قومي و زباني اند و براي رسيدن به وحدت نيز بسترهاي مناسب طبيعي و فرهنگي را واجدند. مانع اين گفتگوها، دولتمردان و نخبگان ديني اند كه مديريت صحيح نخبگان زباني آن، حساسيتها را نيز كاهش خواهد داد. از آنجا كه هدف از گفتگوي نخبگان زباني، تأمين بسترهاي مناسب براي وحدت بين تمدني و اسلامي است، گفتگوي همزبانان مسلمان در اولويت بوده و مورد توجه خاص خواهد بود.
*ختم سخن
از مجموع مباحث اين نوشتار به چند نكته بايد اشاره كرد:
1)اگر در گفتگو(dialogue) طرفين كلام براي گفتن حق دارند، در سطح جهان اسلام نيز اولاً گفتگوي بين مذهب يا بين كشورها و بين صاحبان زبانها در مي گيرد كه هر كدام از طرفين بايد ديگري را به رسميت بشناسد و همان طور كه مي گويد، هنر شنيدن نيز داشته باشد و در اين فراز به وحدت مذاهب اسلامي در سطح جهان با وحدت كشورهاي اسلامي و يا وحدت صاحبان زبانها در سطح جهاني مي رسيم. همچنين در سطح ديگر، نخبگان مذهبي متحد و نخبگان سياسي همگرا و نخبگان زباني هم جهت در راستاي مصالح اسلام و مسلمانان با هم به گفتگو و تعامل مي پردازند. پس گفتگو براي وحدت دو سطح كلي دارد؛ از يك سو گفتگو بين مذاهب و بين دولتها و از سوي ديگر بين زباني و گفتگوي مذاهب با دولتها و نخبگان زباني.2)از نتايج عصر ارتباطات و تسهيل در مراوده، آسان شدن گفتگو فراتر از مرزهاي جغرافيايي است. به عبارت ديگر، امروزه مرز جغرافيايي بسيار نفوذپذيرتر از سابق شده است؛ گرچه تسهيل در ارتباطات مي تواند بسترساز تشتت و اختلاف باشد، اما مديريت مسؤولانه و تخصصي نخبگان مذهبي، سياسي و زباني جهاني اسلام، از اين ارتباطات آسان در جهت همدلي و وحدت مي تواند كمال بهره را ببرند.
3)هدف از وحدت اسلامي، تقرب و همدلي و نه ادغام همه مسلمانهاست. از اين رو با تقويت فرهنگ اسلامي در ميان كشورها، زبانها و مذاهب، مي توان قرابت و همگرايي مسلمانان را تعميق بخشيد و اين هدف، به برنامه ريزي، راهبرد و راهكارهاي مناسب از سوي نخبگان نياز دارد.
4)كشورهاي اسلامي عمدتاً در مناطق جغرافيايي پنج گانه خاورميانه، آسياي ميانه، آسياي جنوبي، آسياي جنوب شرقي و نيز آفريقاي شمالي زندگي مي كنند.
در يك نگاه واقع گرايانه تر و راهبرد معقولتر، مي توان گفتگو براي وحدت در هر سه بعد زباني، مذهبي و سياسي را نيز در سطح اين پنج منطقه جغرافيايي تقسيم و تعقيب نمود. ابتدا هر منطقه در سه بعد ياد شده با هم همگرا شده و نزديك مي شوند و سپس نخبگان مذهبي، سياسي و زباني هر منطقه با مناطق چهارگانه ديگر در نشستهاي مشتركي براي وحدت جهان اسلام به چاره جويي مي پردازند.واضح است، يافته هاي نخبگان به مسلمانان متأثر از آنها منتقل شده و در زمينه وحدت، فرهنگ سازي خواهد شد. مسلمانان توجيه مي شوند كه اختلافات شرعاً غيرمجاز و عقلاً نيز آسيب زاست و وحدت و همدلي مسلمانان شرعاً واجب و عقلاً لازم و سودمند مي باشد.
پي نوشتها:
1- «برگزيده اخلاق ناصري»، خواجه نصيرالدين طوسي، به كوشش علي رضا حيدري، ص74
2- «سياست و فرهنگ در نظام متحول جهان»، امانوئل والرشتاين، ص311
3- «فرهنگ علوم سياسي»، غلامرضا علي بابايي، ص533