اسطوره های عرب یکجانشین (باقیه)

اساطیر و خرافات متعلق به اعراب پیش جاهلی یا عرب های باقیه از قبایل قحطان و عدنان، با ماجراها و اساطیر دوران کهن که به آن ها پرداختیم، متفاوت است و به زمان های نه چندان دور از روزگاری که دوران جاهلیت نامیده می شود، تعلّق دارند
چهارشنبه، 1 مهر 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اسطوره های عرب یکجانشین (باقیه)
اسطوره های عرب یکجانشین (باقیه)

نویسنده: محمود سلیم الحوت
ترجمه و تحقیق: منیژه عبداللهی و حسین کیانی



 
اساطیر و خرافات متعلق به اعراب پیش جاهلی یا عرب های باقیه از قبایل قحطان و عدنان، با ماجراها و اساطیر دوران کهن که به آن ها پرداختیم، متفاوت است و به زمان های نه چندان دور از روزگاری که دوران جاهلیت نامیده می شود، تعلّق دارند و یا مربوط به زمانی ست که به دوران قبل از اسلام تعبیر می شود. از این رو در این جا داستان هایی را برمی گزینیم که در دوران جاهلی مطالب زیادی از آن ها نقل شده است، چون سد مأرِب و قصرهای مشهور در ادب عربی و داستان فیل و سایر ایام عرب که در این فصل به آن ها می پردازیم.

مأرِب

قبل از آن که به ذکر ماجرای سد دیار مأرب و چگونگی تخریب آن بپردازیم، بهتر است به بحثی که ذیل واژه ی مأرب از آدولف گروهمن که در دایره المعارف اسلامی آمده، اشاره ای کنیم (1). در آن جا بحثی دقیق و تخصصی، به ویژه در مورد سخنان و نظریه های افرادی که در آن شهر بازدید کرده اند، وجود دارد. کسانی چون آرنود 1843 (Th.J.Arnoud) و هالوی 1869 (F.Halevay) و گلاسر 1888 (F.Glaser). گروهمن به تمام جوانب این موضوع توجه کرده و بر آن احاطه دارد و نیز از تمام مآخذ و کهن جدید اطلاع کامل دارد. [که] ما در این نوشتار [از آن همه مباحث درمی گذریم و تنها به بحثی مربوط] به کتب ادب و تاریخ عرب و نظایر آن توجه می کنیم و آن ها را مورد بازبینی قرار می دهیم؛ [نخست به آیاتی از قرآن کریم می پردازیم].
لقد کان لسباءِ فی مساکِنِهم آیَهٌ جنَّتان عن یمینٍ و شِمالٍ کُلُوا من رزقِ ربکم و اشکُروا لَهُ بَلَدَهٌ طَیِّبَهٌ ... انّ فی ذلک لآیاتٍ لکُلِّ صبّارٍ شکور.
قطعاً برای [مردم] سبا در محل سکونتشان نشانه ی [رحمتی] بود: دو باغستان از راست و چپ [به آنان گفتیم:] از روزیِ پروردگارتان بخورید و او را شکر کنید. شهری ست خوش و خدایی آمرزنده. پس روی گردانیدند، و بر آن سیل [سدّ] عرم را روانه کردیم و دو باغستان آن ها را به دو باغ که میوه های تلخ و شوره گز و نوعی از کنار تُنک داشت تبدیل کردیم. این [عقوبت] را به [به سزای] آن که کفران کردند به آنان جزا دادیم؛ و آیا جز ناسپاس را به مجازات می رسانیم؟ و میان آنان و میان آبادانی هایی که در آن ها برکت نهاده بودیم شهرهای متصل به هم قرار داده بودیم، و در میان آن ها مسافت را، به اندازه ای مقرر داشته بودیم. در این [راه] ها، شبان و روزان آسوده خاطر بگردید. تا گفتند: «پروردگارا، میان [منزل های] سفرهایمان فاصله انداز». و بر خویشتن ستم کردند. پس آن ها را [برای آیندگان، موضوعِ] حکایت ها گردانیدیم و سخت تار و مارشان کردیم؛ قطعاً در این [ماجرا] برای هر شکیبایی سپاس گزاری عبرت هاست (2).
مطابق قول همدانی، دو باغستان در دو طرف سد در سمت راست و سمت چپ آن قرار داشته است (3). در آن چه در قرآن [درباره ی سد مأرب] آمده، مسلّماً نمی توان هیچ گونه تردیدی روا دانست. هم چنین آن چه را که همدانی-به دلیل دیدارش از آن نواحی- درباره ی حقیقت مأرب گفته است، می توان پذیرفت. به عبارت دیگر این دو منبع موثق ترین اخبار دوران کهن را درباره ی این سد بیان کرده اند و توصیفی که ارایه داده اند با یافته های کاوشگران در جست و جوهای آثار [باستانی] مشهور «الخزان»، بسیار منطبق است.
کسی که سد را مشاهده کرده است- به نقل از یاقوت- درباره ی آن چه گفته است:
سد میان سه کوه واقع شده است، آبِ سیلِ [این سه کوه] یک جا جمع می شود و تنها از یک طرف خارج می شود. در روزگار نخستین این خروج گاه را با سنگ های سخت و فلز روی، سد کرده بودند. هم چنین آب چشمه های آن موضع نیز با آب های سیل جمع می شده است و در پشت سد دریاچه ای ایجاد می شده است و هنگامی که مردم می خواستند کشت های خود را آبیاری کنند، به اندازه ی نیاز دریچه های محکم [آن سد] را با روش های کاملاً دقیق و حساب شده می گشودند و برحسب نیاز خود از آن آب برمی داشتند و سپس آن را می بستند (4).
در میان کتاب های تاریخی درباره ی سازنده ی سد اختلاف وجود دارد. با این حال، برای ما این مطلب که لقمان بن عاد یا سبأبن یشجب یا بلقیس یا دیگری سازنده ی سد بوده اند، از اهمیتی به اندازه ی اخبار مربوط به ویرانی آن و سیل عرم برخوردار نیست.

داستان [سیل عرم]

در روزگار کهن، پادشاهی کاهن بود که او را عمران می نامیدند ... و دانش هایی از بقایای علم سلیمان در اختیار داشت. او در روزهای پایانی حیات خود به مردم هشدار داد که سرزمین شان ویران خواهد شد و در سرزمین های [دیگر] پراکنده می شوند. [مردم سخنان او را باور نکردند و] می گفتند شیخ پیر شده است. چون چهار قرن را پشت سر گذاشت و مرگ او نزدیک شد و سخت ترین ساعت های عمرش فرا رسید، برادرش «عمروبن عامر (5)» را فراخواند- که به سن سی صد سال رسیده بود- و به او گفت: یکی از زنان قبیله به نام ظریفه-بنت الخیر الحجوریه-علم او را به ارث خواهد برد... سپس دیگر بار به او هشدار داد که سرزمین آن ها ویران خواهد شد و خود از دنیا رفت ... و عمرو پادشاه شد و ظریفه را به همسری گرفت. و این عمرو فرمان روایی بزرگ در مأرب بود و در زیر سد باغ هایی بسیار پهناور داشت، چنان که اگر زنی با ظرفی بر سر از خانه بیرون می آمد تا به خانه ی همسایه برود، بی آن که دست به چیزی بزند، ظرفش از میوه های گوناگون پر می شد و سایه های درختان چنان بود که یک مرد می توانست در طول دو ماه را بپیماید و بی آن که خورشید به او برسد، هم چنان از زیر آن سایه ها عبور کند.
چنین اتفاق افتاد که ظریفه شبی خفته بود. در رؤیا دید که کسی نزد او آمده است و می گوید: ای ظریف تو چه دوست می داری؟ علمی که با آن نفس خود را پاک و خوش داری یا فرزندی که مایه ی روشنی چشم تو گردد؟ ظریفه علم را برگزید ...پس [آن غریبه] سینه اش را شکاف داد و با کف دست درون آن را مسح کرد. پس از آن دو دیگر هرگز نتوانست فرزندی به دنیا آورد، اما در دانش فزونی یافت. زمانی ظریفه در کنار عمرو خفته بود. به ناگاه ترسی هولناک او را فراگرفت و از خواب بیدار شد، ابری را دید که یمن را فراگرفته و از آن برق و رعد می جهد، پس [عمرو] از او پرسید: ای ظریفه، تو را چه می شود؟ پاسخ داد: آب شما را فرا می گیرد، و آن امر مقدر که پیش از این مقرر شده، به سوی شما خواهد آمد... عمرو بیش از چند روزی توقف نکرد و با دو کنیزک نغمه ساز، به یکی از باغستان هایش رفت و ظریفه همراه با چند کنیزک به دنبال او رفت... در راه با سه موش صحرایی (6) برخورد کرد که بر پاهایشان ایستاده بودند سپس پنهان شدند ... . پس به راهش ادامه داد، تا این که در برابرش سنگ پشتی از برکه ی آب بیرون جست و بر خاک افتاد و بر پشت چرخید، و سپس بار دیگر به برکه بازگشت. ظریفه از موش ها و لاک پشت، اشاراتی را دریافت ... به راه خود ادامه داد تا در نیم روز به باغ وارد شد و مشاهده کرد که درخت ها بی آن که بادی بوزد، متمایل شده اند. عمرو گمان برد که حسادت ظریفه را واداشته که به دنبال او به باغ بیاید. بنابراین دو کنیزک نغمه خوان را بیرون کرد و گفت: ظریفه، خوش آمدی، بیا بر جایگاه خود [در کنار من] بنشین ... او گفت: هیهات، قسم به نور و ظلمت و قسم به آسمان و زمین که درخت با آب نابود خواهد شد. عمرو اندیشید که ظریفه از خبرهایی در مورد او که با دو کنیز خلوت کرده، ناراحت است. بنابراین، آن دو را از خود دور کرد ... [به این گمان که به خاطر این ناراحتی ست که] او را به پیشامدها و حوادث ناگوار می ترساند ... سپس در حالی که هم چون همیشه بر جای خود نشسته و بر بالش ها تکیه زده بود، به ظریفه گفت: تو را تصدیق می کنم، اما آن چه می گویی، چه وجهی دارد؟
گفت: به آن سوی صحرا بروید، پس موش هایی را خواهید دید که هر کدام صخره ای را با دندان هایی [چون] آهن و ناخن هایی سخت، می کشاند... .
پس عمرو بر بالای سد رفت و دو موش سرخ را دید که سد را سوراخ می کنند و با پاهایشان زمین را می کاوند، و صخره ای را از جا برمی کنند که صد مرد نمی تواند آن را تکان دهد ... سپس آن صخره را با پنجه های پاهای خود [به کناری] می رانند و آن را دور می کنند ... [از دیدن آن منظره] اندوهگین شد و سخن ظریفه را تصدیق کرد و با حالتی غمبار بازگشت و از او پرسید بعد از آن چه می شود؟ ظریفه با شعری او را پاسخ گفت... سپس گفت:
«ای عمرو، آن گاه که موش های حفرکننده آشکار شوند، برای خود خانه ای را بدل خانه ات قرار ده و همسایه ای را به جای همسایه ات برگزین، زیرا همراه با موش ها تقدیر فراخواهد رسید ...».
عمرو از او راه چاره خواست ... پس حیله ای اندیشید که سرزمین خود را ترک کند و آن را به کار بست و املاک و ضیاع خود را فروخت و اطرافیان وی نیز چنین کردند و از سرزمین یمن کوچیدند ... آن موش ها سد را ویران کردند، آب همه جا را فراگرفت و تمام آن سرزمین را غرق کرد چنان که آن همه کشت و زرع و عمارت ها همگی ویران شد و تنها قسمت هایی که در بالای کوه یا در مکان های دوردست قرار داشت، در امان ماندند. و بیش ترین ویرانی ها در سرزمین کهلان و بخش اصلی سرزمین های حمیر روی داد. قبایل یمنی که از آن سرزمین کوچ کردند، در مناطق حجاز و شام و عراق و عمان و سایر سرزمین های عرب، ساکن شدند.
این قصه ادامه می یابد (7) و داستان جنگ های این قبایل با ساکنان آن سرزمین ها را بازگو می کند که ذکر آن ها طولانی است ... و ما به همین اخبار در مورد بدبختی و نکبتی که به دنبال ویرانی سد، یمن را فرا گرفت بسنده می کنیم (8).

پی نوشت ها :

1. Enc.of ISalma، ج3، ص 280.
2. سوره ی 34، آیات 14-19.
3. الاکلیل، ج8، ص 52.
4. معجم البلدان، ج4، ص 383.
5. در همان منبع ص 383، ترتیب برعکس است و یاقوت نفر اول را وارث دومی می داند و معسودی (در مروج الذهب، ج3، ص 378 و 386) با همدانی موافق است، مگر آن که مرگ عمران را عقب تر انداخته و او را شاهد ویرانی سرزمین قرار می دهد و برای کسانی که می خواهند از یمن کوچ کنند، سرزمین ها را توصیف می کند تا هر کدام را که می خواهند، برگزینند. (یادداشت نویسنده)
6. در متن «مناجذ» آمده است و آن حیوانی ست شبیه موش صحرایی، مروج الذهب، ج3، ص 380.
7. الاکلیل، ج8، ص 135-137، - همدانی نزدیک به 70 سد در زمین همدان برمی شمارد و بیان می کند که در خبر است که در منطقه ی «یحصب العلو»- مکانی در یمن- 80 سد وجود داشته است و در این زمینه کسی سروده است: در منطقه ی الربوه البیضاء از سرزمین «یحصب»، 80 سد است که آب جاری را نگه می دارد. (صفه جزیره العرب، ص 101). هم چنین مراجعه شود به الاکلیل، ج8، ص 263-287/مروج الذهب، ج3، ص 378-394/معجم البلدان، ج4، ص 388-384 و الکشاف، ج2، ص 203.
8. الاکلیل، ج8، ص 5

منبع: سلیم الحوت؛ محمود، (1390)، باورها و اسطوره های عرب پیش از اسلام، منیژه عبداللهی و حسین کیانی، تهران، نشر علم، چاپ اول.

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط