خودباورى زمينه خودياروى است
منبع:مجله پرسمان
طليعه
هر گاه از افراد انديشمند، مخترع و حتى يك كارگر موفق سؤال شود كه چگونه به اين مدارج رسيديد، پاسخ همواره يك چيز و آن باور خويشتن است. عوامل متعددى در ايجاد اين حالت در نهاد آدمى مؤثرند. انسانى كه خودباور نشده است، همه چيز و همه كس را مقصر مىداند و خويش را مبّرا و مظلوم. اكنون چهل نكته در خصوص خودباورى زمينه خودياورى است، بيان مىكنيم:1
معرفت از ابواب بزرگ الاهى است كه از خويشتن، پيرامون، فراسو و ابعاد ناديدنى در آن صحبت مىشود و معرفت خويش را به اَنفَعُ المَعارف1 تعبير كردهاند. ظريفى مىگفت: از مواردى كه بعضى افراد ژرف كاو و انديشهورز گاهى ناخودآگاه بيان مىكنند، اين است كه شما سخن مرا درك نمىكنى. گاهى فرد زاويهاى از ژرفنگرى دارد كه دست يافتن به آن، بسيار مشكل است.2
مساحت فكر يك فرد، گاهى به حدى در افق، عمق، عرض و طول رشد يافته كه گاه سخنان او را كامل درك نمىكنند. معمولاً تكه كلامهاى افراد باورمند و روشمند اينهاست: مرا درك نمىكنى؛ مقصود من اين نيست؛ بسيار سطحى است؛ مقوله چند لايهاى است و... .3
چگونه به اين ساحتها قدم بگذاريم و ما نيز از اين مساحتهاى كوچك، به ساحتهاى عميق و دقيق برسيم. بودا مىگويد:2 اى انسان! خود، پناه خويشتن باش؛ يعنى در اين عالم شدن را بايد از خود آغاز كنى و هر چه شناخت تو به خويشتن خويش بيشتر شود، خود بهتر مىتوانى پناهگاه علمى، مَأمِن روحى، آسايش روانى، آرامش درونى و شادى جاودانه را براى خويش رقم بزنى.4
وقتى از حكيم متألهى پرسيدند: چگونه به دو درجه سنگين دانش زاينده و درون زلال دست يافتى؟فرمود: به دو چيز به اين دو رسيدم؛
يكى غنيمت شمارى لحظهها و فرصتها براى گرفتن، شدن و بالندگى و ديگرى نگهبان دل خود بودن.
باور داشتم كه اين دو دريچه، مرا به سعادت دو جهان خواهند رساند.
5
باور خويشتن، آدمى را به خداى نزديكتر مىكند؛ زيرا از نعمتها و مواهبى كه خداوند در درون ما به وديعه نهاده، بهتر استفاده مىكنيم و اين يعنى سپاس در برابر نعمتهاى معبود. دانشمندان عقيده دارند كه آدمى به هر اندازه نيز مدارج علمى، تحقيقاتى، كشفيات و ابتكارات را در طول عمر خويش تجربه كند، باز هم در دم مرگ، تنها حدود 3تا6 درصد از توانمندىهاى خود را از قوه به فعل در آورده است و حدود 94تا97 درصد از ظرفيتهايى را دست نخورده به عالم ديگر مىبرد.6
تحقيق در زندگى انسانهاى جاويدانى كه خويش را باور كردند و ياور خويشتن گرديدند، مانند انيشتين، لئونارد داوينچى، اديسون، موتزارت(موتسارت)، گوگن و... ثابت مىكند كه اينان نيز بين 4تا6 درصد از استعدادهاى خويش را به كار بستهاند.7
عدم باور به توانمندى، نوعى حصار چينى و غصهگزينى است و اين حصار، بسيار خطرناك است؛ حصارى است كه شما را از موفقيت جدا مىكند؛ زيراموفقيت = باورمندى + حركت3
8
فراموش نكنيم كه عمر كوتاه است، دنيا فرصت است و هر كس دنياى خود را دارد تا فرصتهايش را معنا دهد، زنده كند، بجويد و اجازه ندهد فرصتهايش را غفلتها از بين ببرند. شايد جالب باشد كه بدانيد محوريت استعداد، هوش و توان ذهنى، هميشه اولويت غالب نيستند. بسيارى از افراد موفق، پشتكار مدارها بودهاند و نه با استعدادها؛ به شرطى كه اسير چرخه تمام نشدنى منفىبافى و تسليم نشوند.9
آيا قصه سفيدبرفى و هفت كوتوله را مطالعه كردهايد؟4 مطلب زير را بخوانيد هم نكته قصه و هم تحليل در آن نهفته است.اولاً اين قصه را وقتى والت ديسنى به فيلم تبديل كرد، از موفقيت عجيبى برخوردار شد؛ حتى در مين شكاكيون و مشكلپسندان.
با اين كه اين فيلم براى بچهها ساخته شده بود، اما بزرگسالان تمام سالنهاى سينما را اشغال مىكردند؛ زيرا حكايت آن از افسانههاى قديم ايرانيان، هندوستان و مصر گرفته شده بود و بر روى اين حقيقت پايهگذارى شده بود كه افكار منفى را بايد گسيخت؛ خواه از درون ما باشند يا از محيط پيرامون.
10
سفيد برفى، شاهزاده خانم كوچولو، زن باباى بدجنسى داشت كه به او حسادت مىكرد. اين شخصيت در داستانهاى ديگر هم ظاهر مىشود و زن باباهايى وجود دارند كه از مادر نيز بيشتر دوستدار فرزند خوانده مىشوند؛ اما تقريباً همه ما نيز زنبابايى از نوع ظالم آن در درون خويشتن داريم. براى ما زنباباى ظالم، همان طرز فكر منفى است كه ما در شعور باطن خود شكل دادهايم و همان گونه كه زن باباى بدجنس از روى حسادت، فرزند خوانده خود را لباس ژنده مىپوشاند و در محروميت نگاه مىدارد، تمام افكار منفى و ستمگرانه روى ما همان اثر را به جاى مىگذارد.11
جالب است بدانيم كه وقتى يك فكر منفى شكل مىگيرد، به سرعت در چهره ما نقاشى مىشود؛ يعنى همان گونه كه در چشمان افراد مىتوان آيات صداقت كلام يا شيطنت را به وضوح مشاهده كرد، يك فكر منفى نيز به سرعت چهره، روان و روح ما را در بر مىگيرد، فراگير مىشود و بر جسم ما اثر مىگذارد.12
يك فكر منفى، عاقبت تبديل به يك ذهنيت مىشود و سپس بدبينى را شدت مىبخشد و حركت، استوارى و اميد را مختل مىكند و آدمى اسير ذهنيتهاى متواتر و مخرب مىشود و اگر به اين وضع عادت كند، از حركت باز مىماند و بركت را نخواهد چشيد.13
همان گونه كه نامادرى سفيد برفى هر روز از آينهاى مخصوص درباره بهتر بودن خويش يا سفيدبرفى مىپرسد و آينه پاسخ مىدهد تا سفيد برفى زنده است، از تو بهتر است و او تصميم مىگيرد سفيد برفى را در اعماق تاريكىهاى جنگل رها كند و از بين ببرد تا پس از حذف او، خودش بهترين باشد، افكار منفى نيز گاهى ما را به اعماق جنگلهاى از خود بيگانگى و بدبختى مىكشانند و دريچههاى توهم را به روى ما مىگشايند و احساس يأس،، نوميدى و ناتوانى را القا مىكنند؛ ولى بايد مقاوم بود و خويش را باور كرد تا خويشتن را ياورى نمود و آنگاه به داورى نشست كه كدام بهتر است؛ نوميدى يا اميد و خودباورى يا از خود بيگانگى.14
بالاخره سفيدبرفى را حيوانات مهربان جنگل - خرگوشها، گوزنها، پرندگان و سنجابها - در بر مىگيرند و او داستانش را باز مىگويد و آنها او را يارى مىكنند و به كلبهاى مىبرند. اين مهرورزان جنگلى، نمادهاى پيرامون يارى كننده و همچنين الهامات قلبى و محركهاى درونى ما هستند كه هميشه آمادهاند به كمك ما بيايند تاما را از اعماق جنگلهاى يأس، وهم و ناباورى برهانند و به كلبه آرامش، اميد و حركت رهنمون كنند.15
در كلبهاى كه او را مىبرند، كلبه هفت آدم كوچولو وجود دارد و سفيدبرفى به همراه حيوانات، كلبه آشفته را مرتب و منظم مىكنند تا اين كه هفت كوتوله مىآيند و از او تشكر مىكنند و به او قول كمك مىدهند.اولاً هفت، نماد عدد مقدسى است وشايد دور و بر ما از اين هفتهاى مقدس زياد باشد كه به صورت يك نماد آمده است؛ مثل هفت آسمان، هفت شهر عشق، هفت الفباى محبت و... كه در اشعار و نثرهاى عرفا و حتى قرآن كريم آمده است.
ثانياً هفت كوتوله، مظهر نيروهاى پشتيبانى هستند كه هميشه گرداگرد ما هستند و بسيارى از ما، اين نيروها را يا نمىبينيم يا مىبينيم و باور نمىكنيم يا مىدانيم هستند و تشخيص نمىدهيم يا ساده مىانگاريم.
16
آيا موفقيت مقطعى و نسبى، تمام موفقيت است؟ به يقين خير؛ هنوز هم تاريكى و يأس دستبردار نيست؛ پس هر موفقيتى، تنها قسمتى از هدف وجود دارد و هدف، گاهى متضمن گامهاى زياد و حتى شكستهاى متعدد و ظاهرى است. انسانى موفق است كه شكست يا شكستها را قسمتى از زندگى خود بداند. انسان بدون شكست يا افسانه است يا ايستاده و بى حركت و مثل ديكته نانوشته مىماند كه غلط ندارد.17
سفيدبرفى قصه هم همين گونه است و هنوز از دست نامادرى بىمهر، مقهور و مطرود است و وقتى دوباره نامادرى از آينه مىپرسد چه كسى برتر است، باز آينه مىگويد: او كه زنده است؛ پس سفيدبرفى برتر است و سرانجام سايه شوم توطئه، دوباره در قالب يك سيب مسموم، روح و روان و جسم سفيدبرفى را نشانه مىرود. آدرس از آينه گرفته مىشود و جادوگر پيرى مأمور مىشود تا سيب را در كام دخترك بريزد.نماد سيب در قصه آدم و حوا هم همين گونه است؛ چون علاوه بر گندم، از سيب و درخت آن نيز سخن به ميان آمده است.
18
سيب هوسانگيز سبب ساز و موفقيت سوز مىشودو اين همان تسليم در برابر وسوسهها، رنگها، شهدها و شيرينىهاى زودگذر و ناپايدار است كه آدمى را از شناخت به كورى رهنمون مىكند و دخترك در برابر سيب تسليم مىشود؛ گرچه حيوانات مِهر و عطوفت و خيرخواهان، منع شيرينى زودگذر مىكنند.مولوى مىگويد:
كار خود كن، كار بيگانه مكن
كيست بيگانه، تن خاكى تو
كز براى اوست، غمناكى تو
تا تو جان را چرب و شيرين مىدهى
گوهر جان را نيابد فربهى
19
او مىخورد ومى افتد و به ظاهر ضربان قلب او به رنجش متوقف مىشود و حيوانات به دنبال هفت كوتوله؛ يعنى باز هم اميد هست؛ گرچه به ظاهر دير شده است و همه باتأسف و غم، سرها را پايين مىاندازند. اميدها، نويدها، بازدارندهها، خيرخواهان و ياوران نيز گاهى تسليم مىشوند؛ اما تقدير چيست؟20
گاهى خداوند، فرصتهاى ديگرى مىدهد؛ اگر انسان فرصتها را ضايع نكند. گاهى خداوند شناخت مجدد مىدهد؛ اگر انسان به ورطه باخت مكرر نغلتد. گاهى خداوند شعور ديگر مىدهد؛ اگر انسان به ورطه غرور نيفتد.21
و شاهزادهاى مىآيد و دارويى مىدهد و حيوانات و كوتولهها، همه از عمر دوباره دخترك بىگناه خوشحال مىشوند. شاهزاده اين داستان، نما و برنامه الهى است؛ وقتى كه تمام قدرتها تعطيل مىشود. آيا به ياد نمىآوريد كه چندين بار اين برنامه به يارى شما آمده است؟ آيا نديدهايد كه دست خداوند هميشه دستاندركار است؟ آيا خدا را روشنتر از هميشه، در بعضى لحظات نديدهايد؟ شايد تعريف دكتر ميركمال5 از خدا زيباست كه مىگويد: در كودكى به ما مىگفتند: خدا، يعنى خودآ؛ يعنى اوست كه مىآيد، مىخواند، مىخواهد، مىرساند و توفيق مىدهد.22
يكى از ويژگىهاى انسانهاى خودباور، صبر و شكيبايى است.نيكوس كانتزاكيس، نويسنده شهير يونانى مىنويسد: در كودكى، پيله كرم ابريشمى را روى درختى يافتم؛ درست زمانى كه پروانه خود را آماده مىكند تا از پيله خارج بشود. كمى منتظر ماندم؛ اما سرانجام چون خروج پروانه طول كشيد، تصميم گرفتم به اين فرايند شتاب ببخشم. با حرارت دهانم پيله را گرم كردم تا اين كه پروانه خروج خود را آغاز كند؛ اما بالهايش هنوز بسته بود و كمى بعد مُرد.
كانتزاكيس مىگويد:
بلوغى صبورانه با يارى خورشيد لازم بود؛ اما من انتظار كشيدن، نمىدانستم. آ ن جنازه كوچك، تا به امروز، يكى از سنگينترين بارها برروى وجدانم بوده، اما همان جنازه باعث شد بفهمم كه فقط يك گناه كبيره حقيقى وجود دارد؛ فشار آوردن برقوانين بزرگ كيهان.6
23
او نتيجه مىگيرد كه بردبارى لازم است؛ زيرا بردبارى معقول، بسيار بهتر از عجله نامعقول است و آدمى را نه تنها به هدف مطلوب نمىرساند، بلكه وضع موعودى هم رقم نخواهد خود. از اينرو انتظار زمان موعود را كشيدن و با خودباورى و اعتماد راهى را كه خداوند براى زندگى ما برگزيده، دنبال كردن، نوعى تعادل رفتارى و روانى را گوشزد مىكند. خداوند كريم تمام مسيرهاى رشد و بالندگى را به روى ما گشوده است و تسليم تقدير محض بودن را منافى رسالت خليفه الهى ما مىداند و حتى دنيا را محنت كده مطلق نمىداند و مىفرمايد: «بهرهات را از دنيا فراموش مكن».24
يكى از ويژگىهاى انسانهاى خودباور و با اراده، داشتن قدرت اشراق (شهود بالاست).انيشتين مىگويد: ما قرنهاست كه عالم ناهشيار و اشراق (شهود) را سركوب كردهايم و فقط به هوشيارى و خرد محض بها دادهايم و از يادبردهايم كه هوشيارى، فقط بخش كوچكى از گستره امكانات و استعدادهاى ما را نشان مىدهد7 و اينها همه از خداوند است كه به مصلحت مىدهد.
25
خواجه عبداللَّه مىگويد:الهى! اگر كسى ترا به طلب يافت، من خود طلب از تو يافتم. اگر كسى ترا به جستن يافت، من به گريختن يافتم.8
چرا؟
چون هرگاه ار تو دور شدم، تو مرا جست وجو كردى و هر گاه به فراموشى و گمراهى افتادم، چراغ معرفت تو روبهرويم سوسو زد و وسوسههايم را كمفروغ و شوق وصل تو را شعلهور ساخت.
26
انسان خودباور، كمتر مىگويد و بيشتر مىجويد.جبران خليل جبران مىنويسد:
سكوت را از پرگويان آموختهام.
بردبارى را از نابردباران
و مهر بانى از نامهربانان؛
با اين همه، عجيب آن كه در حق اين استادان، ناسپاس هستم.9
27
انسان خودباور، حتى رنج و زحمت را مرحلهاى از شدن مىداند؛ همان گونه كه شكست را مرحلهاى از رشد و پلهاى براى شدن.28
دكينسون مىگويد:سيماى رنج را دوست دارم؛
چرا كه در آن نيرنگ نيست. رعشه درد را نمىتوان وانموده يا به اختصار تظاهر نمود.10
29
انسان خودبارو، حتى پزشك معنوى خويش است. او خود را از تمام تعلقات واهى يا رنگارنگ شفا مىدهد و بنابراين، او واقعاً سالم است.30
جالب اين كه خودباورى با خوشباورى يا منفىنگرى، كاملاً متفاوت است و شايد نوعى نگرش مثبت و متعال به شمار رود. نويسندهاى مىگويد:من به شما مىگويم حتى نيروى منفى و شر در جهان وجود ندارد و اگر هست، از درون ما انسانها بر مىخيزد. تنها انسانهايى وجود دارند كه آگاه هستند و انسانهايى كه عميقاً در خواب هستند، وجود ندارند. كسى كه در خواب است، قدرتى ندارد. كل انرژى هستى در اختيار انسانهاى خودباور، آگاه و بيدار است.
31
يك انسان خودباور و آگاه، مىتواند تمامى جهان را آگاه و بيدار كند؛ همان طور كه يك شمع روشن مىتواند ميليونها شمع ديگر را روشن كند و با نورش، انوار بيافريند.32
جورج فاكس روحانى و عضو انجمن دوستان معنوى، رابطه تاريكى و خودباختگى و روشنايى و خودباورى را به بيانى راز آلود و درهم تنيده تعبير مىكند و در يادداشتهاى روزانه خود مىنويسد:من وجود دريايى از ظلمت و مرگ را حس كرده بودم؛ اما مانند شاعر معاصر خويش (سهنرى وِن) يك درياى بيكرانه نور و عشق را كه بر درياى تاريكى شناور بود، ديده بودم.
33
جورج فاكس اعتقاد داشت كه همگان مىتوانند عشق و محبت نامتناهى پروردگار را از طريقى دريابند11 و بايد آن را در درون خود كشف كنند. انسانها معدنهاى نامتناهىاند و خود بهترين كاشف خويش هستند.34
بياييد گاهى لذت كشف خود را احساس كنيم؛ مثل زمانى كه با يك وسيله برقى يا الكترونيكى جديد مواجه مىشويم و بعد از مدتى آن را به كار مىاندازيم يا حتى به زواياى مختلف كاركرد آن واقف مىشويم و يا مثل زمانى كه حتى بدون برگ راهنما، نسبت به رموز و خدمات تلفن همراه، اطلاع پيدا مىكنيم.35
مولانا اساس روشنايى و حيات را در درون ظلمت مىجويد و آب حيات را جفت تاريكى مىداند و مىگويد:در شب بدرنگ، بس نيكى بود
آبِ حيوان، جُفت تاريكى بود
36
تاريكىها، ظلمات، ابهامها، ايهامها و... معماهاى وجودند كه بايد با خودباورى و اعتماد به خويشتن، آنها را كشف نمود. خردى كه خداوند به انسان داده، جهت كشف، لذت كشف و يافتن است تا اساس وجود كه يك چيز بيش نيست - يعنى اقدس الوجود - كشف گردد.37
در روايت آمده است: «كور باد چشمى كه تو را نبيند».خدا ديدن، از خود جستن شروع مىشود؛ چون در ذره ذره وجود ما و عالم، خدا را مىتوان ديد.
38
آدرسهاى خدا زياد است؛يكى از آدرسهاى خدا، زيبايىهاى موجود در طبيعت، آثار موجود و روى زيباست.
خداوند در هر چيز زيبا، از چهره معصوم يك كودك تا يك برگ درخت و شاخهاى از گُل، نشانهاى از خويش به جاى گذاشته است.
39
يكى ديگر از آدرسهاى خداوند، دلهاى شكسته است.خداوند مىفرمايد: من در دلهاى شكسته جاى دارم.
دل شكسته، دلِ ورشكسته نيست؛ بلكه دل صادقى است كه خود را باور دارد و در برابر معبود، بنا به صداقت معهود، لبيك حضور مىگويد و بىتاب مىشود و مرواريد اشك را هم در پشت پلكها بىقرار مىكند و تابلويى به نمايش مىگذارد كه كمتر نقاشى به ساحت و مساحت تعريف آن از زاويه رنگ و قلم مو و ذوق، نزديك مىشود.
40
خداوند در جاى ديگر مىفرمايد: «همانا من نزديكم و نداى هر ندا كنندهاى را اجابت مىكنم؛ اگر مرا بخواند». انسان خودباور، خدا داور، خدا محور، خدا سرور است. بياييد در اين زندگى چند روزه در دنيا، لذت خودباورى و خداداورى و خدامحورى را تجربه كنيم كه همه چيز از اوست و بدوست.12پىنوشت:
1. اشاره به روايت صريح كه مىفرمايد: معرفة النفس انفع المعارف.
2. مجيد اصلان پرويز، چهار هزار و پانصد سخن.
3. مجتبى كاشانى، مديريت دل، انتشارات سازمان مديريت صنعتى، تهران، 1381.
4. فلورانس اسكاول شاين، درى مخفى به روى موفقيت، ترجمه شهلا المعى، انتشارات المعى، تهران، 1378.
5. دكتر سيدمحمد ميركمالى، نقل قول بلا واسطه، دانشكده روانشناسى و علوم تربيتى، 82.9.23.
6. عبدالعظيم كريمى، يادداشتهاى ممنوعه برداشتهاى وارونه، انتشارات جامعهنو، تهران، 1381، ص30.
7. همان، ص 34.
8. محمد جواد شريعت، سخنان پير هرات، خواجه عبدالله انصارى، انتشارات شركت سهامى كتابهاى جيبى، 1376، ص 118.
9. جبران خليل جبران، ماسه و كف، ترجمه محمد صادق اسفنديارى.
10. اميلى دكينسون، نامهها و اشعار، ترجمه سعيد سعيد پور، انتشارات مرواريد، 1379، ص 84.
11. ديويد منيگ وايت، جورج فاكس و انديشه هايش، ترجمه شهاب الدين عباسى، روزنامه ايران، شماره 1962.
12. ما از خداييم و به سوى او مىرويم؛ ولى رسالت ما كسالت در دنيا نيست؛ بلكه نقشهايى است كه بايد مثبت ارائه كنيم.
مساحت فكر يك فرد، گاهى به حدى در افق، عمق، عرض و طول رشد يافته كه گاه سخنان او را كامل درك نمىكنند. معمولاً تكه كلامهاى افراد باورمند و روشمند اينهاست: مرا درك نمىكنى؛ مقصود من اين نيست؛ بسيار سطحى است؛ مقوله چند لايهاى است و... .
عدم باور به توانمندى، نوعى حصار چينى و غصهگزينى است و اين حصار، بسيار خطرناك است؛ حصارى است كه شما را از موفقيت جدا مىكند؛ زيرا
موفقيت = باورندى + حركت
دكينسون مىگويد:
سيماى رنج را دوست دارم؛ چرا كه در آن نيرنگ نيست. رعشه درد را نمىتوان وانموده يا به اختصار تظاهر نمود