جن در نگاه اعراب جاهلی

گفت و گو درباره ی جن بحثی جذّاب و سودمند است. اعتقاد به جن، بسیار کهن است و چه بسا از نظر قدمت جلوتر از اعتقاد به خدایان باشد. و چه بسا هیچ کدام از اسطوره های جهان از این اندیشه که حافظ بقای آن تاکنون ترس انسان از
سه‌شنبه، 7 مهر 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
جن در نگاه اعراب جاهلی
جن در نگاه اعراب جاهلی

نویسنده: محمود سلیم الحوت
ترجمه و تحقیق: منیژه عبداللهی و حسین کیانی



 

کهن بودن اعتقاد به جن

گفت و گو درباره ی جن بحثی جذّاب و سودمند است. اعتقاد به جن، بسیار کهن است و چه بسا از نظر قدمت جلوتر از اعتقاد به خدایان باشد. و چه بسا هیچ کدام از اسطوره های جهان از این اندیشه که حافظ بقای آن تاکنون ترس انسان از نیروهای خوفناک طبیعت یا ارواح نهان از چشم است، خالی نباشد.
جن و شیاطین در میان اقوام کهن وجود داشته است، و نقش مهمی در زندگی آنان برعهده داشته که کم تر از نقش خدایان نبوده است. بر حسب میزان برخورد عقلانی هر قوم و باورها و داستان های موروثی، گروه جن و شیاطین با اسامی و عملکردهای مختلف در میان اقوام گوناگون تعریف شده است.
در میان اقوام و ملت های کهن، مردمان سامی نژاد قرار دارند (1) که سرزمین آن ها محل طلوع و پیدایش دین های سه گانه ی بزرگ جهان است و در این میان به اقوام عرب ساکن سرزمین های عرب زبان اشاره شود، زیرا در میان اقوام سامی قوم عرب به دلیل استمرار تاریخی و حفظ زبان خود، بیش از دیگران میراث دار پیشینیان خود است. اگر بخواهیم در این مورد به طور مشروح وارد بحث شویم، سخن به دارازا می کشد، سپس مطابق توان خود به طور مختصر و مفید به مواردی می پردازیم که مطالب مربوط به این بخش را شامل می شود.
گفتنی ست که اعتقاد به وجود جن چه خاص و چه عام، اعتقادی فراگیر و عمومی ست:
هیچ کدام از طوایف مختلف مسلمانان و نیز گروه های کفار- چنان که ابن تیمیه می گوید- با آن مخالف نیستند. اهل کتاب از یهود و نصاری هم چون مسلمانان به وجود جن اقرار دارند، اگرچه در میان آنان گروه هایی یافت می شود که آن را انکار می کنند. چنان که در میان مسلمانان نیز گروه هایی چون جهمیه و معتزله به وجود جن اعتقادی ندارند (2).
در این مورد «دمیری» چنین می نویسد:
احادیث بی شماری در مورد جن و شیاطین وجود دارد، همین طور در اشعار عرب و اخبار مربوط به آن [اشاره های فراوانی یافت می شود] بنابراین درگیر شدن و نزاع با این مفهوم مقابله با امری به شمار می آید که به تواتر از معلوم بودن آن [واقعی بودن آن] سخن گفته شده است(3).

جن چیست؟

محدود کردن جن به تعریفی خاص، دشوار است و گمان نمی کنم که هیچ تعریف مشخصی بتواند دقیقاً همان معنی را که ما از لفظ جن استنباط می کنیم، ارایه دهد.
قزوینی می گوید: - و اصل این سخن، چنان که القاسمی می گوید، در کتاب حدود (4) از ابن سیناست- «گفته می شود که جن، حیوانی شفاف [از جنس] هواست و به این دلیل می تواند به صورت های مختلف شکل بگیرد(5)». دمیری در حیوه الحیوان در تعریف جن می گوید که آن «جسمی هوایی ست که قادر است به شکل های مختلف درآید، صاحب عقل و فهم است و به انجام کارهای دشوار تواناست (6)».
در هر کدام از این دو تعریف ذکر شده، معنی جن همان اخبار و روایت هایی ست که از دوران جاهلیت به نویسندگان و مؤلفان رسیده است. هم چنین این دو تعریف به مهم ترین نکاتی که در عبارت های دانشمندان و مفسران و فیلسوفان درباره ی جن ذکر شده، نزدیک شده است (7). اصلی ترین مطلبی که از عبارت های آن ها حاصل می شود آن است که گروه جن مخلوقاتی رها از قید جسم هستند و می توانند به هر شکلی درآیند.
با این حال همه ی این تعریف ها از یک جهت به خطا رفته اند زیرا هیچ تفاوتی میان انواع آن ها قایل نشده اند، در حالی که عقاید کسانی که آن اخبار را به ما رسانده اند، دلالت بر آن دارد که نوع جن از دسته ها و اصناف مختلف تشکیل شده است: گروهی از آن ها قادرند به قالب و جسم درآیند و مکان اشغال کنند و گروهی دیگر اگرچه می توانند به خود شکل دهند، اما جرمی خیالی هستند.
اصل سخن آن است که خداوند - چنان که ذکر شد- فرشتگانی را از نور آفرید و جن و شیاطین را از شعله ی آتش و دود خلق کرد. در قرآن آیاتی ست که خبر می دهد گوهر و عنصر جن، آتش است. چنان که می فرماید: «و الجانّ خلقناه من قبل من نارالسموم (8)»، (و پیش از آن جن را از آتشی سوزان و بی دود خلق کردیم) و در جایی دیگر آمده: «وخلق الجانّ من مارج من نار (9)»، (جن را از تشعشعی از آتش خلق کرد). و چون ابلیس از حکم پروردگارش سرپیچی می کند و از سجده به آدم فرمان نمی برد، بر زبانش این عبارت جاری می شود: «خلقتنی من مار و خلقته من طین (10)»، (مرا از آتشی آفریدی و او را از گل آفریدی).

جن سلیمان

مطابق آن چه از اخبار نقل می شود، گروه جن قبل از نوع بشر ساکن زمین بوده اند. آنان چهل فرقه بوده اند و هر فرقه شش صد هزار... و چون در زمین بسیار تباهی کردند و بر خدایان شوریدند، فرشتگان به ایشان رسیدند و با آن ها به جنگ پرداختند و دسته و جماعت آن ها را پراکنده کردند و پس از آن که گروه زیادی را اسیر کردند، بقیه را به سوی کناره های جزایر در دریاها راندند و هنوز آدم آفریده نشده بود و بر زمین اسکان نیافته بود. (11)
و شاید گروه جن بعد از آن، فقط برای پاسخ به سلیمان جمع شدند، و آن زمانی بود که جبرئیل به آنان ندا داد: ای گروه جن و شیاطین، به اذن خداوند تعالی سلیمان، پیامبر خدا، را اجابت کنید. به دنبال آن، دسته های جن و شیاطین از غارها و کوه ها و بیغوله ها و بیابان ها و صحراها و بیشه ها لبیک گویان، بیرون آمدند... و فرشتگان، هم چون گله ی حیوانات آن ها را به پیش می راندند تا آن که در اطراف سلیمان به صورت گروهی مطلیع و فرمان بردار جمع گردیدند. چون در برابر سلیمان قرار گرفتند، به خلقت عجیب و شگفتی های صورت و شکل آنان نظر کرد که به رنگ های سفید و سیاه و زرد و بور و خال دار و به صورت اسب، استر، حیوانات درنده... و با خرطوم و دم و سم و شاخ و... نمودار شدند. همین که سلیمان با خاتم در دستش به پا خاست، گروه جن در برابر او به خاک افتادند و شیاطین او را سجده کردند. سپس سلیمان درباره ی دین و آیین و قبایل و مسکن و طعام و شراب، آن ها را مورد پرستش قرار داد... و دریافت که گردن کشان آن ها آهنگ فساد دارند، بنابراین آن ها را از یکدیگر جدا ساخت و به کارهای سخت گماشت تا نیرو و قدرت پادشاهی اش استوار گردد.
وهب من منبّه در سخنانی خرافه آمیز گفته است:
چون باد صرصر گروه جن را برای سلیمان جمع کرد، سلیمان در آن ها صورت های شگفتی یافت. گروهی صورتشان بر پشت سر قرار داشت و از دهانشان آتش بیرون می آمد، و گروهی بر چهارپا راه می رفتند، گروهی دو سر داشتند و گروهی با سرِ شیر و بدنِ فیل بودند. سلیمان شیطانی را دید که نیمی از صورت او چون سگ و نیمی دیگر هم چون گربه بود و خرطومی بلند داشت. سلیمان از او پرسید که کیست و او نامش را ذکر کرد و گفت: کار من خنیاگری و شراب سازی و نوشیدن آن است و آن را به چشم انسان ها می آرایم و خوب جلوه می دهم. سلیمان او را به بند کشید و سپس موجود زشت منظر دیگری را مورد پرستش قرار داد که از هر مویی که بر بدن او قرار داشت، خون می چکید. او در پاسخ به سلیمان گفت که کارش خون ریزی ست، پس سلیمان فرمان داد تا او را به بند کشید. اما او پیمانی عرضه کرد که به فساد و تباهی روی نیاورد، از این رو سلیمان بر گردن او مهر و نشان نهاد و سپس آزادش کرد. سلیمان هم چنین بر جن سوم که هم چون میمونی با ناخن هایی داس مانند بود، عبور کرد و او بربطی در دست گرفته بود. سلیمان از نام و کار او پرسید، جواب داد: من مره بن الحارس هستم. من کسی هستم که بربط را ساخت و آن را به حرکت درآورد [نواخت]، هیچ کس بدون من از لذّت لهو و خوشی بهره مند نخواهد شد. سلیمان فرمان به بند کشیدن او را صادر کرد. (12)

جایگاه های جن در سرزمین های عربی

شاید توهم و ترس بزرگ ترین عاملی باشد که اعراب مکان ها و مسکن های مشخصی را برای گروه جن فرض کرده اند. اگر چنین نیست، پس چه دلیلی وجود دارد که رویارویی با جن تنها در صحراهای خشک و در دل بیابان ها روی می داده است؟ و یا به چه دلیل است که همگی آن ها در ویرانه جاها و خرابه های خالی از سکنه می گردند و می چرخند؛ جاهایی که درباره ی آن ها خرافه های ترسناک حکایت می شود و داستان هایی نقل می شود تا مردم را از نزدیک شدن به آن مکان ها بر حذر دارد؟
جاحظ از قول برخی مفسران نقل می کند؟
گروه های اعراب، وقتی در بیابان و یا در میان سرزمین های خالی از سکنه قرار می گرفتند از ترس آن که طایفه ی جنیان و غولان ماده و نر و شیاطین در اطراف آن ها بچرخند و با آن بازی و تفریح کنند، یکی از آنان برمی خاست و صدایش را بلند می کرد که: انّا عائذونَ بسیِّد هذا الوادی (ما به سرور و رئیس این وادی پناه آورده ایم)، به این ترتیب هیچ کس به آنان آزار نمی رسانید و به خاطر آن سخنان مورد استقبال قرار می گرفتند. (13)
ملاحظه می شود که گروه جن که گفته شد برای [اطاعت از] سلیمان جمع شدند، همگی از غارها، کوه ها، بیشه ها و صحراها و بیابان ها... خارج شدند و همه ی این مکان ها نقاطی هستند که - به ویژه در میانه ی شب - ترس و وحشت در دل مردمان اعراب می افکنند.
جاحظ هم چنین می گوید:
بنا به نظر اعراب، حق تعالی به همان گونه که امت های طسم و جدیس و عملاق و ثمود و عاد را نابود کرده بود، امتی را نیز به نام «وبّار» هلاک کرد و چون این قوم نابود شدند، گروه جن در منازل آن ها ساکن شدند و آن سرزمین را از ورود هر انسانی که می خواست در آن ساکن شود، حفظ می کردند. سرزمین قوم وبّار از حاصل خیزترین و پرنعمت ترین اراضی خداوند بود و بهترین درختان و خوشترین میوه ها در آن جا بود. و پربارترین دانه و بهترین و بیشترین میزان انگور از آن جا به دست می آمد و بیش از هر جای دیگر درختان نخل و موز در آن جا وجود داشت. اگر انسانی از روی عمد یا ناآگاهانه به این سرزمین نزدیک می شد، طایفه ی جن به چهره ی او خاک می پاشیدند، و اگر از بازگشت امتناع می ورزید، او را دیوانه می کردن و چه بسا او را به قتل می رساندند(14).
بعد از آن که سرزمین قوم وبّار از حرکت و حیات تهی شد و آرام گرفت، به عنوان ضرب المثل در زبان عربی وارد شد و شعرهای زیادی در اشاره به آن یافت می شود و عرب ها از آن چنان سخن می گویند که گویی آن را هم چون الدوّ [وادی القری] و صمان و دهنا و رمل [ریگ زار] یبرین، واقعی می یابند. [و آن را هم چون تمام مکان هایی که قبلاً در آن جا فرود آمده و خیمه زده بودند، توصیف می کنند]. جاحظ می گوید:
عرب ها می گویند امروز در آن سرزمین به جز شتران وحشی و جن، موجود دیگری ساکن نیست و در نظر آن ها، شتران نر وحشی [الحوش] از نسل شتران جن هستند و انواع شتر العبدیه، المهریه، العسجدیه و العمانیه (15)، نیز به نوبه ی خود از نسل شتران وحشی [الحوش] به شمار می آیند (16).
در شعر شاعران مکان های بسیاری به عنوان جایگاه جن ذکر شده که به آن ها مثل زده می شده است، چنان که گفته می شود: جن البدیّ، جنّ البقّار، جیهم، اَبرَقُ الحَنّان، الذی یسمع فیه عزیف الجن (یعنی [جایی که] آوای جن در آن به گوش می رسد) و ذوسمار و عبقر، و سایر مکان ها (17)». چنان که همدانی، آن گاه که مکان هایی را که لبید در قصیده ی بلند خود اشاره کرده شرح می دهد، چون به این بیت می رسد:
غلب تشذر بالذحول کانها
جن البدیّ رواسیاً اقدامها
چنین نظر می دهد:
البدیّ، مکانی ست که به کثرت جن منتسب است و چندان شناخته شده نیست، هم چنان که گفته می شود: جن عبقر، و جن ذوسمار؛ ذوسمار مکانی شناخته شده است. هم چنین گفته می شود: «غول الربضات» که [الربضات] مکانی شناخته شده در سرزمین نجد است. به همین ترتیب «جن وبّار» نیز منسوب به سرزمینی ست که گروهی از اعراب اصیل [العرب العاربه] در زمان های دور در آن مسکن داشته اند و من تاکنون کسی را ندیده ام که آن سرزمین را بشناسد(18).
از همین گونه است وقتی گفته می شود: «شیطان الحماطه، و غول القفر، و جن العشر، و شیطان عبقر؛ [به ویژه در مورد عبقر باید گفت که اعراب] هر چیز خارق العاده ای را به عبقر منسوب می دارند تا آن جا که به عنوان مثل گفته می شود: لم ار عبقریاً مثله (19)».

عبقر

از میان این مکان ها، «عبقر» مشهورترین نامی ست که جلب توجّه می کند. عبقر محل و سرزمین اجنه است که تعیین دقیق مکان آن مورد اختلاف است. گروهی گفته اند عبقر در سرزمین یمن واقع است و گروهی دیگر معتقدند مکانی در اطراف یمامه است و نیز گفته می شود عبقر نام کوهی ست که در جزیره ای واقع شده که در آن جا جوهر شمشیر و پرند می ساخته اند. یاقوت به دنبال این گفته افزوده است: شاید عبقر سرزمینی کهن بوده است که اکنون ویران شده و ساختن پرند یا جوهر شمشیر به آن منسوب است و چون آن مکان در نزد مردم قدیم ناشناخته بوده است، آن را به جن نسبت می دادند و پس از آن هر چیز نیک و عالی را به عبقر منسوب می داشته اند (20).
بهترین [و رایج ترین] معنی این واژه در کتاب های لغت، آن است که گمان می رفته است عبقر قریه ای است که در آن «جن» ساکن است و تمام کارهای دقیق و ظریف و مهم را به آن جا نسبت می دادند.(21).
امرؤالقیس در توصیف مرکب رهوار خود می گوید:
کأن صلیلَ المروِ حین تطیره
صلیلُ زیوف ینتقدن بعبقرا(22)
(چکاچاک سنگ ها [در زیر گام های اسب] آن گاه که بر فراز آن ها تاخت می زند، گویی صدای جرینگ جرینگ سکه های سیاه است [زیرا سنگین تر و صلب تر هستند] که در عبقر آن ها را [با دست و از میان سایر سکه ها] برمی چینند).
در مقدمه ی «عبقر» از شفیق المعلوف آمده است که بنا به نظر «ادی اشیر»، عبقر، واژه ای فارسی ست که از «ابکار» به معنی رونق و عزت و کمال گرفته شده است. مطابق نظر استاد انستاس الکرملی، این لفظ یونانی ست و از کلمه ی Hyperkheir به معنی «کسی که دستش به آن چه ورای مکنت و توان اوست، می رسد» یا از کلمه ی Hyperkeiria به معنی «مدافع قوی دست و توانا» گرفته شده است که واژه ای یونانی ست و لقب هرا Hera [الهه ی] یونان است که در دوران باستان تکریم می شده است. بنابراین می توان گفت تمام موارد ذکر شده، همگی از معانی ست که در واژه ی «عبقر» وجود دارد و به معنی کمال هر چیز یا برتری و نیرو و قدرت است (23).

انتقال جایگاه های جن

روایت های زیادی در اثبات این عقیده وجود دارد که قریه ها و مساکن جن با سرعتی حیرت آور، از مکانی به مکان دیگر منتقل می شود. چنان که به عنوان مثال گفته اند: بر قومی گذر کردیم و برای استراحت به نزد آنان فرود آمدیم، سپس برای مدت کوتاهی آنان را ترک کردیم و چون بازگشتیم هیچ اثری از آنان ندیدیم و دریافتیم که آن ها طایفه ای از جن بوده اند. شبلی در کتاب «آکام المرجان فی احکام الجان»، از قول زمخشری نقل می کند:
اعراب می گویند چه بسا پیش آمده که ما در کنار قبیله یا جمع بزرگی فرود آمدیم و مردم آن قبیله و خیمه های آن ها را [با چشم] دیدیم، سپس در همان زمان آن ها مفقود شدند. در این مورد اعراب اعتقاد دارند آن ها جن بوده اند و آن چه دیده اند، خیمه ها و چادرهای طایفه ی جنیان بوده است(24).
هیچ دور نیست که این تصور از جن، به دلیل سرعت انتقال قبایل بدوی از خیمه گاه و چراگاهی به چراگاهی دیگر، ناشی شده باشد. چنان که وقتی قافله ای از کنار خیمه گاهی عبور می کرد که تنها ردی و اثری از آن چه که قبلاً محل قبیله بوده باقی مانده است، [دچار شگفتی می شد و]، به خود می گفت لابد آن گروه جن بوده اند. هیچ چیز جز سفر انسان بدوی را به تعویق نمی افکند و آیا سفر بدوی چیزی به جز کوچ کردن و رفتن و پراکنده شدن است؟

مرکب های جن

از قضایای جالب در مورد جن، یکی این است که [مطابق اعتقاد اعراب]، این موجود قادر است بسیاری از حیوانات و پرندگان و خزندگان و حشرات را به عنوان مرکب به کار گیرد. راغب اصفهانی گفته است:
آنان ادعا می کنند که جن بر تمام حیوانات وحشی و پرندگان سوار می شود، مگر خرگوش... و کفتار... و میمون... و گفته اند بیش از همه از خارپشت و نوعی سوسمار به عنوان مرکب استفاده می کند... و گفته اند اگر کسی در اول شب (سرشب) بعضی از این مرکب های جن را بکشد، باید منتظر عقوبت آن بر شتر نر خود باشد. [از شتر خود ایمن نیست] و چنان که نزدیکان یا اموال او دچار مصیبت و بیماری شوند، چنین حکم می شود که این حال به خاطر عقوبت قتل آن جانور است(25).
و چه بسا طایفه ی جن در صحرا بر پشت آهوان سوار می شوند. چنان که عرب بادیه نشینی می گفت: «قسم می خورم به خدا که آهوانی را دیده ام که بر پشت آن ها نوشته و امضا بود و بر گوش آن ها مهر و نشان زده شده بود (26)». گرگ ها نیز از سواری دادن به جن ها رهایی نداشته اند. در کتاب اغانی حکایتی از مردی نقل شده که گفت:
ما در سرزمینی حرکت می کردیم و اشعاری را به یاد می آوردیم [و می خواندیم]، در این میان شخصی سوار بر گرگ کوچک خاکستری رنگی عبور کرد و گفت: شاعرترین مردم زیاد بن معاویه است. سپس از میان ما گریخت و دیگر او را ندیدیم(27).
با این حال، چنان که از اخبار برمی آید، مشهورترین مرکب های جن و نیز محبوب ترین مرکب آن، شترمرغ است و در کتاب عجائب المخلوقات داستان جذابی ست که به نظر می رسد در مجلس عمر بن الخطاب بر زبان جاری شده و ما این جا آن را به منظور استشهاد و نیز برای تنوع، ذکر می کنیم؛ راوی این حکایت می گوید:
همراه با گروهی ده نفر به شام می رفتم، از یاران عقب ماندم و به آنان نرسیدم تا این که هوا تاریک شد. دیدم که در بیابان آتشی برای من برافروخته شد، به آن سمت رفتم، خود را در برابر خیمه ای یافتم که دختری زیبا بر در آن ایستاده بود. از او پرسیدم در این جا چه می کنی؟ گفت من دختری از قبیله ی فزاره هستم که عفریتی مرا دزدیده است، او شب ها پنهان می شود و در روز به نزد من می آید. به او گفتم: با من بیا، گفت: می ترسم که مرا به هلاکت برساند. چون به او اصرار کردم، بر ناقه ی من نشست و به راه افتادیم تا آن که ماه طلوع کرد. به پشت سر خود نگریستم و دیدم که شترمرغی بزرگ که بر پشت آن شخصی نشسته به سوی من می آید. دختر گفت: او همان عفریت است که به دنبال ما می آید، چه کنیم؟ شتر را بر زمین خواباندم و دختر را پیاده کردم، و به دور او خطی کشیدم و آیاتی از قرآن برخواندم و به خدا پناه بردم، آن عفریت در حالی که این سخنان را بر زبان می آورد، پیش آمد:
یا ذاالذی للحین یدعوه القدر
خل عن الحسناء رسلاً ثم سر
انی امرؤ مالک حین فاصطبر
(ای کسی که تقدیر او را به سرزمین حین فراخوانده، زیبارویان را واگذار و برو، من مالک حین هستم، پس [در برابر من اگر می توانی] پایداری کن).
من نیز به او چنین پاسخ دادم:
یا ذاالذی للحین یدعوه الحمق
خلِّ عن الحسناء رسلا فانطلق
فلست بالجن بأول من عشق
(ای کسی که نادانی او را به سرزمینی حین فراخوانده، زیبارویان را واگذار و رو به راه نِه، تو اولین جنی نیستی که عاشق شده ای).
پس با چهره ای تیره رنگ، به من روی نمود و با یکدیگر کشتی گرفتیم، اما هیچ کدام از ما بر دیگری غلبه نمی کرد. به من گفت: کدامیک از این صفت ها و ویژگی های سه گانه را [می خواهی که] برای تو باشد؟ گفتم آن چیست؟
گفت: موی پیشانی مرا برگیر و [در عوض] از آن دختر درگذر.
گفتم: پیشانی تو در نزد من بسیار خوار و ناچیز است.
گفت: پس هر تعداد شتری می خواهی، برگزین.
گفتم: دینم را به مال دنیا نمی فروشم.
گفت: تو را در طول دوران زندگیت خدمت خواهم کرد.
گفتم: مرا به خدمت تو نیازی نیست.
پس او چنین سرود:
بلی جسدی و الحب یبلی جدیده
و لم یبل منی اذ بلی جسدی، و جدی
علیک سلام الله یا دعد ماجرت
ریاح الصبا فی الغور یوماً و فی نجد
(جسم من تباه شد و عشق هر تازه ای را کهنه و نابود می کند، [اما] حتی وقتی جسمم فنا شود، شوق و عشق من نابود نخواهد شد. تا آن گاه که باد صبا در پستی و بلندی می وزد، درود خدا بر تو باد ای دعد).
پس آن دختر را به نزد خانواده اش بردم، و آن ها او را به ازدواج من درآوردند و فرزندانی از او دارم(28).
در کتاب اغانی از یک نفر حاجی اهل بصره روایت می شود که گفت:
در شبی روشن [در بیابان] می رفتم، ناگاه مردی جوان را دیدم که بر شترمرغی افسارزده و بر آن سوار بود، بر من می تاخت و جلو و عقب می کرد و رجز می خواند... دریافتم که او انسان نیست، دچار وحشت شدم و او آن قدر در اطراف من رفت و آمد کرد تا با او انس گرفتم و از او در مورد شاعرترین کس پرسیدم، او جواب داد... سپس رفت (29).
اعتقاد اعراب تنها این نیست که شترمرغ صرفاً مرکب جن است، بلکه پیوند گسترده تری میان شترمرغ و جن در اساطیر کهن تر عربی یافت می شود، چنان که در اساطیر بابلی نیز میان آن دو ارتباطی وجود دارد(30).

اصناف و طبقات جن

در روایت هایی که برای جن مراتب مختلف وضع می کند و تقسیمات جداگانه ای برای آن در نظر می گیرد، اختلاف بسیار وجود دارد. شبلی سخن ابوعمروبن عبدالبر را نقل می کند که گفت:
جن در نزد اهل کلام و اهل علم مراتب گوناگونی دارد: وقتی می خواهند اختصاصاً جن را متذکر شوند، می گویند «جنی»، وقتی آن گروهی را که در میان مردم مسکن دارند اراده می کنند، می گویند «عامر» که جمع آن عمّار است. و چون منظورشان آن گروهی ست که بر کودکان عارض می شود، می گویند «ارواح» و اگر گروهی را که بدکار و خبیث هستند و طلسم می کنند در نظر دارند، می گویند «شیطان» و اگر در بدکاری زیاده روی کنند، «مارد» نامیده می شوند، و اگر از «مارد» نیز بدکارتر و قدرتمندتر باشند، به آن ها «عفریت» می گویند که جمع آن عفاریت است(31).
و جمیع این نام بردگان فی الجمله «جن» هستند و ترسناک و ترساننده اند، اما اگر جنی ظاهر شود که سخن گوید و پرهیزگار باشد و کلاً نیک و خیرخواه باشد، آن مَلَک [فرشته] است(32).
در عیون الاخبار آمده که شیاطین، جن های نافرمان و عصیان گر هستند [مارد] و «جان» جن ضعیف است (33).
از وهب بن منبه درباره ی جن سؤال شد، او گفت:
جن جنس ها و نوع های متعددی دارد، اما جن به معنی اصلی و خالص خود از جنس باد هستند، در دنیا نه چیزی می خورند و نه چیزی می آشامند، نه می خوابند و نه فرزندی به دنیا می آورند. دسته ها و گروه هایی هم هستند که می خورند و می آشامند و ازدواج می کنند، این گروه ها سعالی، غیلان، قطارب، و هم چون آن ها هستند (34).
ابن کثیر می گوید: «مقصود آن است که [طایفه ای] جان، از آتش آفریده شدند و آنان هم چون بنی آدم می خورند و می آشامند و فرزندان به دنیا می آورند (35)».
سخنانی به پیامبر منسوب است که می توان از آن ها دریافت که جن گروه ها و اصناف مختلف دارد:
از آن ها گروهی هست که هم چون باد است، در هوا می پرد و بال دارد و گروهی حیوان هستند، هم چون مار و عقرب و جانواران موذی و گروهی دیگر هم چون آدمیان در جایی ساکن می شوند و سپس کوچ می کنند، بر آنان حساب رانده می شود و [در صورت ارتکاب گناه] عقوبت می شوند (36).
در کتاب عجائب المخلوقات، قزوینی فصلی در بیان و توضیح شیطان واره ها می آورد که مشهورترین آن ها غول و سعلاه است.

پی نوشت ها :

1. Mythology of All the world V.5 (semetic)، ص 352.
2. الشبلی، آکام المرجان فی احکام الجان، ص 5
3. الدمیری، حیاه الحیوان الکبری، ج1، ص 188 و نیز ر.ک. Enc. of Islam، ج1، ص 1046.
4. ر.ک. مجله المقتبس، 1910، ص 117.
5. القزوینی، عجائب المخلوقات، ص 368.
6. الدمیری، ج1، ص 185.
7. برای اطلاع مختصر از نظریه های آن ها، مراجعه شود به المقتبس، ص 177-194.
8. سوره ی 15، آیه ی 27.
9. سوره ی 55، آیه ی 15.
10. سوره ی 7، آیه ی 11.
11. ر.ک. التفسیر الطبری، ج1، ص 153 و عجائب المخلوقات، ص 368 و آکام المرجان فی احکام الجان، ص 9-10 و نیز Langdon، ص 352.
12. ر.ک. عجائب المخلوقات، ص 372-374.
13. الجاحظ، البیان و التبیین، ج6، ص 67.
14. همان، ص 66.
15. العبدیه: شتران سیاه، المهریه: نوعی شتر بسیار تندرو (منسوب به مهربن حیدان)، العسجدیه: شتر طلایی رنگ (شتری که مخصوص پادشاهان است و به ویژه برای نعمان آراسته شده است).
16. همان، ص 66.
17. الهمذانی، صفه جزیره العرب، ص 128، 154.
18. همان، ص 223.
19. الاصفهانی، الراغب، محاضرالادباء، ج2، ص 281.
20. معجم البلدان، ج3، ص 606-607.
21. لسان العرب، ج3، ص 379
22. العقدالثمین فی دواوین الشعراء الجاهلین، ص 130. (دیوان امرؤالقیس چاپ بیروت، به جای نظیره، تشذفه ثبت شده است که تقریباً به همان معنی ست، (ص94)
23. معلوف، عبقر، ص 5.
24. آکام المرجان فی احکام الجان، ص 23.
25. الراغب الاصفهانی، ج2، ص 281.
26. البیان و التبیین، ج6، ص 74.
27. الاغانی، ج9، ص 163.
28. عجایب المخلوقات، ص 373-374.
29. الاغانی، ج8، ص 78-79.
30. Langdon، ص 6 و نیز ر.ک. حیاه الحیوان الکبری، ج1، ص 181.
31. الشبلی، آکام المرجان فی احکام الجان، ص 8.
32. البیان و التبین، ج6، ص 58-59.
33. ابن قتیبه، ج2، ص 109.
34. حیاه الحیوان الکبری، ج1، ص 192.
35. البدایه و النهایه، ج1، ص 56.
36. حیاه الحیوان الکبری، ج1، ص 185 و نیز ر.ک. آکام المرجان فی احوال الجنان، ص 17-18.

منبع: سلیم الحوت؛ محمود، (1390)، باورها و اسطوره های عرب پیش از اسلام، منیژه عبداللهی و حسین کیانی، تهران، نشر علم، چاپ اول.

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط