شعر و ادب

بانگ سكوت اي داستان زلف تو از شب درازتر وز آفتاب، مهر رخت دلنوازتر حسرت نشين برق نگاهت، دو عالم‌اند تو، از جهان و هرچه در آن، بي‌نيازتر آن كس كه بوسه زد به زمين، پيش پاي تو، گرديده ز آسمان به يقين، سرفرازتر
دوشنبه، 20 اسفند 1386
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شعر و ادب
شعر و ادب
شعر و ادب

نويسنده:محمد نيك‌خواه منفرد
منبع:ماهنامه موعود

بانگ سكوت

اي داستان زلف تو از شب درازتر
وز آفتاب، مهر رخت دلنوازتر
حسرت نشين برق نگاهت، دو عالم‌اند
تو، از جهان و هرچه در آن، بي‌نيازتر
آن كس كه بوسه زد به زمين، پيش پاي تو،
گرديده ز آسمان به يقين، سرفرازتر
پروانه‌وار، ز آتش غم شعله‌ور شدي
در بزم عشق، كيست ز تو پاكبازتر؟
«يك قصه بيش نيست غم عشق وين عجب
كز هر زبان كه مي‌شنوم»، جانگدازتر
آن شب كه چرخ، حرمت آل عبا شكست،
پشت زمين و پاية عرش خدا شكست
وقتي خداي، چرخ بلنداختر آفريد،
آن را به نام نامي پيغمبر آفريد
اركان آسمان و زمين متصل نبود
تا حق به نور حكمت خود حيدر آفريد
اين دو، دليل خلقت افلاك و كردگار
اين هر دو را به ميمنت كوثر آفريد
تا جلوه كرد لطف خداوند در وجود،
آفاق را ز پرتو اين گوهر آفريد
گويا دمي كه نقش جهان را رقم زدند،
دل‌هاي عاشقان، همه غم‌پرور آفريد
آتش چگونه تاخت برآن خانه‌اي كه بود،
حصن امان عالم و سرچشمة وجود؟
بانگ سكوت در دل شب بي‌صدا شكست
وز آن دل تمامي آيينه‌ها شكست
تا رد پاي كينه بر آن كوچه‌ها شكفت،
گل‌هاي بوستان فدك زير پا شكست
افروختند آتش تزوير و در ميان
بغض غدير، از عطش كربلا شكست
بر زخم بي‌كسي، در و ديوار مي‌گريست
وقتي كه سرو قامت خيرالنسا شكست
افسوس بسته در غل و زنجير صبر بود
ورنه حريم فاتح خيبر كجا شكست؟
روزي كه نيلگون، رخ زيباي ماه شد،
چشمان كودكان علي، پر ز آه شد
اندوه، ميهمان دل و جان زينب است
اشك يتيمي آيت چشمان زينب است
حزن غريبي ـ آه! ـ برايش چه زود بود
اين ابتداي غصة پنهان زينب است
زين پس مدار حادثه، آستان اوست
ز امروز صبر، دست به دامان زينب است
از چيست، رنج جمله جهان را به دوش برد
وقتي جهان تمام به فرمان زينب است؟v
آري چراغ كرب و بلا تابناك ماند
زيرا كه روشن از رخ رخشان زينب است
حجب و حياي فاطمه در اوست منجلي
ميراث‌دار صبر و شكيبايي علي
در قلب چاه ريخت چو درياي آه را،
افروخت از مصيبت خود جان چاه را
ناليد با ترنم غمناك ماهتاب
سيراب كرد ز اشك روان سجده‌گاه را
آخر چرا به گوشة عزلت نشسته است؟
آن كاو ز مهر اوست درخشش، پگاه را
كاش از شراره آه جگرسوز، مي‌گداخت
ياران سستف تيره‌دلف نيمه راه را
برگوش نخل‌هاي حزين باد مي‌سرود:
در خاك چون نهفت علي، جسم ماه را؟
عالم تمام از غم حيدر در اضطرار
او چشم بر اشارت حق، غرق انتظار
خورشيد من بتاب كه شب دير مانده است
بر پاي صبح، تاول زنجير مانده است<
در انعكاس زخمة جان‌سوز تيرگي،
مهتاب نيز بي‌تو زمين‌گير مانده است
فرياد‌هاي شكوه، به جايي نبرد راه
تنها مجال نالة شبگير مانده است
ترديدها هرآينه تكثير مي‌شوند
اين درد را پس از تو، چه تدبير مانده است؟
وقتي هنوز بر سر تزوير مانده‌ايم
عذري براي اين همه تقصير مانده است؟
ما را اگرچه مهر تو در دل تمام نيست
بي آرزوي روي تو جان را دوام نيست...




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط