بیشتر مفسران اعم از سنی و شیعی و حتی مفسران صوفی مسلک مانند قشیری در لطائفالاشارات تفصیل چندانی را در تفسیر آیات مبارکات 65 تا 82 سورهی کهف روا نمیدارند و غالباً به ترجمه و شرح مختصر آیات و نقل برخی از احادیث نبوی (صلیالله علیه و آله و سلم) و صحابه و تابعین (رضهم) و خصوصاً ابیبّن کعب (رضی الله) و ابن عباس (رضی الله) و قَتاده و سُدّی و بعضاً به نقل مرویّات آن قصهپرداز افسانهساز یعنی مُقاتل بن سلیمان بلخی (1)- که ذهبی او را «کبیرالمفسرین» لقب میدهد و با این همه میگوید که عبدالله بن مبارک چه نیکو فرموده است که: «تفسیرهای مقاتل چقدر زیباست، کاش مقاتل ثقه میبود و میشد به گفتههایش اعتماد کرد» و پس از نقل گفتهی بخاری که: «مقاتل، البته که نباید او را به چیزی گرفت» نهایةً ذهبی میگوید: «همگان بر ترک و دور انداختن حدیثهای او اجماع کردهاند.» (2) و ابن حجر نیز در تقریب التهذیب میفرماید: «همگی او را به دروغگوئی شناختهاند و از او دوری کردهاند»- اقتصار و اکتفا میکنند. هم چنانکه مفسران شیعه به چند روایت معدودی که از معصومین (علیهمالسلام) وارد شده است استناد میفرمایند. فیالجمله به تقریبی میتوان گفت که غالب مفسران فریقین مانند ابن عباس در تفسیر منسوب به ایشان و تفسیر منسوب به حضرت امام حسن عسکری (علیهالسلام) و نیز ابوجعفر طبری و علی بن ابراهیم قمی و ابن ابی حاتم رازی (م 327) و عبدالرزاق صنعانی (م211) و حضرت شیخ طوسی در تبیان و ثعلبی نیشابوری (م427) و طبرسی (ره) و زمخشری و قرطبی و میبدی و ابوالفتوح رازی و نظامالدین اعرج نیشابوری و قاضی بیضاوی و گازر کم و بیش مطلب واحدی را در تفسیر آیات مذکور بیان میکنند. گو اینکه بعضی از مفسران شیعی نیز از برخی تأویلاتی که مأثور از ائمه (علیهمالسلام) است نیز نقل میکنند. فیالمثل فرات کوفی که در تفسیرش از مجموع آیات مذکور فقط به ذکر (وَ أَمَّا الْجِدَارُ فَکَانَ لِغُلاَمَیْنِ یَتِیمَیْنِ... الخ) اقتصار کرده است، سه روایت مشتمل بر تأویلات را از اهل بیت نقل میکند؛ و خلاصه کمتر مفسری است که طول و تفصیلی در تفسیر این آیات بیان کند مگر امام فخر رازی (م 606)- و به راستی لقب رسای «امام المشککین» زیبندهی ایشان است- که بیست صفحه از کتاب تفسیر کبیر (3) را به تفسیر این آیات و تشکیکات و اِن قیل و قلتهائی که فکر جوّال و قلم سیال او، آن را به خوبی میپروراند اختصاص داده است و به ترتیب دربارهی شأن نزول آیات شامل داستان موسی و خضر پس از داستان اصحاب کهف؛ و اینکه موسی کیست و هویتش چیست؛ و تأیید اینکه مقصود از موسی در این آیات مبارکات همان حضرت موسی (علیهالسلام) نبیّ محترم بنی اسرائیل است؛ و نقل قول قَفّال مروزی، که از باب انصراف مطلق به فرد اکمل، اگر از «موسی» موسای دیگری منظور میبود قطعاً لازم بود قرائن صارفه و بیان صفتی که مایهی امتیاز او از حضرت موسی (علیهالسلام) باشد در آیه میآمد؛ و اینکه فتای موسی کیست، یوشع است یا برادر یوشع یا بردهای؛ و اینکه موسی از حق تعالی (بنابر حدیثی) پرسید که آیا در روی زمین داناتر از من کسی هست و مکالماتی که در این باره حضرت موسی با رب العزّة داشته است و امر حق تعالی به موسی که خضر را بیابد و حدّ خود را بشناسد؛ و اینکه «مجمع بینهما» (در آیهی 61) چیست و کجاست؛ و اینکه آیا خضر به مقام نبوت رسیده یا نه و ذکر ادلّه و احتجاجاتی که متکلمین و مفسرین با اتکا به آیهی (آتَیْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا وَ عَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً) (آیهی 65) و آیهی (سَتَجِدُنِی إِنْ شَاءَ اللَّهُ صَابِراً وَ لاَ أَعْصِی لَکَ أَمْراً) (آیهی 69) خضر را نبی میشناسند و تشکیکاتی که امام فخر دربارهی صحت و سقم آن استدلالات و لطائف و ظرائفی که در آیات در باب تعلیم و تعلم و استادی و شاگردی وجود دارد؛ و سپس در تفسیر آیهی (إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً) مسئلهی کلامی استطاعت را مطرح ساختن و مجادلات کلامی را پیش کشیدن و از شریفهی (وَ لاَ أَعْصِی لَکَ أَمْراً) مسئلهی کلامی یعنی عصمت انبیاء و از شریفهی (اسْتَطْعَمَا أهْلَهَا) فرع فقهی موارد اباحه یا استحباب یا وجوب اطعام را عنوان کردن؛ و در آخر به بحث دربارهی علم یا علوم ظاهری و علم لدنّی و به علم یا علوم باطنی پرداختن، به طور مفصّل دادِ سخن و فضل میدهد.
از جمله مفسران دیگر که بحث مشبع و مفصّلی را در بارهی خضر بیان کردهاند، سید محمود آلوسی حسینی حسنی (4)، عالم مشهور عراق در قرن سیزدهم (م 1270)، است. ایشان در تفسیر مفصل خود به نام روحالمعانی (5) به بهترین وجه مجموعهی منتخب و گلچینی از اقوال سابقان بر خود از جمله ابن عساکر و امام فخر و محییالدین بن عربی و ابن حجر عسقلانی و سهروردی را نقل میکند و در جرح و تعدیل روات احادیث و نقد و رد و یا اختیار آراء و احادیث سعی بلیغی مبذول مینماید و شاید بتوان گفت آنچه در تفسیر روحالمعانی آمده است زبدهی اخبار و روایات در مورد خضر است. مضاف بر آنکه استنتاجات خود آلوسی و اظهار عقاید وی را در این باب شاید بتوان فصلالخطاب و قولالصواب مسائل مربوط به خضر از نظر فریقین دانست. البته از آنجا که آن مسائل در کتب صوفیانه به نحو دیگر و از زاویهی دید دیگری مطرح میشود، الزاماً قول برگزیده و منتخب آلوسی با نظرات صوفیانه منطبق نمیشود. فیالمثل به نقل از قدما با ده استدلال، زندهی جاوید بودن خضر و حتی امکان زنده بودن او را در زمان حضرت ختمی مرتبت (صلی الله علیه و آله و سلم) مردود و باطل میسازد. از جمله دلایل مهمی که از گفتهی سلف در آن ده استدلال ذکر میکند یکی آیات شریفهی (وَ مَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِکَ الْخُلْدَ أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخَالِدُونَ) (انبیاء:34) و (إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ) (زمر: 30) و (کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ) (آل عمران: 185) است (که لازمهی این آیهی اخیر این است که اگر خضر در زمان پیغمبر اکرم (صلیالله علیه و آله و سلم) زنده میبود بر او فرض بود که به حضور پیغمبر تشرف حاصل کند و در جمعه و جماعات و غزوات شرکت کند) و در مقام ردّ استدلال این را که «خُلد» به معنای زندگی جاویدانست، میگوید آنانکه به زندگی خضر قائلند، معتقدند که او پس از آنکه در آخرالزمان دجّال را کشت خود نیز خواهد مرد و بعضی دیگر نیز به مرگ او در آخرالزمان بدون تعیین کیفیت مرگ او اعتقاد دارند و همهی آنان به حیات خضر تا آخرالزمان باور دارند نه بیش از آن، و گروهی نیز با استناد به معنای خلود در لغت و نقل قول راغب اصفهانی که «هر آن چیزی که تغیّر و دگرگونی و تباهی در آن به کندی و درازمدتی روی دهد عرب به آن خالد میگوید و مراد آن دراز ماندن آن چیز است نه جاودانی بودن آن» (6)، فقط به درازی عمر خضر باور دارند نه به جاودان ماندن او.
از احادیث مورد استناد بر عدم حیات خضر حدیثهای شمارهی 2537 و 2538 و 2539 صحیح مسلم است که عبدالله بن عمر و جابربن عبدالله انصاری آن را روایت کردهاند که در یکی از شبهای آخر عمر پیغمبر (صلالله علیه و آله و سلم) آن حضرت پس از نماز عشاء فرمود: «همین امشب را میبینید؟ پس از آنکه یکصد سال از امشب بگذرد، هیچ کس از آنانکه اینک بر روی زمیناند زنده نخواهد ماند.» (7) و «هیچ بشری که امروزه زنده است، نمیشود پس از صد سال دیگر زنده مانده باشد.» (8) و یا «صد سال نخواهد آمد که کسی که امروز زنده است در آن روز بر روی زمین زنده مانده باشد.» (9) و یا «هیچ کس که امروزه زنده است، به صد سالگی نمیرسد.» (10)
و تقریباً همان اطناب و اسهابی را که ابن عساکر و ابن حجر در نقل اخبار و داستانهای مربوط به خضر بیان فرمودهاند، مرحوم آلوسی نیز در تفسیر خود بیان میکند و سپس در آخر کار میگوید:
پس از آنکه همهی اینها را خواندی بدان که به هر صورت و با هر حساب که باشد اخبار صحیحهی مسلّمالصدور از نبیّ اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و مقدمات عقلیه که برتر از تخیلات است، گفتهی آنان را که به مرگ خضر معتقدند تأیید و پشتیبانی میکند؛ آن هم چگونه تقویت و پشتیبانی که مجال هرگونه اعتراض را از میان میبرد و هیچ امکانی و اقتضائی را برای رویگرداندن از ظواهر و دلالتهای صریح آن اخبار صحیحه و مقدمات عقلیه باقی نمیگذارد.
و پس از نقل سخنان ابن عربی از باب هفتاد و سوم کتاب فتوحات و بیان اعتقاد خود آلوسی که رسالت خضر نیز مورد قبول علمای بزرگ نیست، آلوسی چنین میگوید:باری اگر کسی بخواهد سخنانی از قبیل حیات خضر را تا روز قیامت و اینکه او چنین و چنانست و اینکه زمین هیچگاه بدون وجود جسمانی و محسوس رسول باقی نیست، زیرا که رسول قطب عالم انسانی است و دیگر مدعیات آن چنانی- اگر آن دعاوی- را صرفاً به خاطر اینکه آنانکه این سخنان را گفتهاند مردان جلیلالقدر گرانمایهی مشهوری هستند، بپذیری، خود دانی. اما اگر ملاک و مستند قبول خود را ادلهی معقول قرار دهی و به شهرت و جلالت قدر گویندهی آن سخنان اعتنائی نکنی و اعتباری ندهی و به سخن علی (علیه السلام) که فرمود: «به گفته بنگر و به گوینده منگر» «اُنظُر إلی ما قال و لا تَنظُر إلی مَن قال) دل بسپاری، پس از وقوف و دانستن ادلّهی طرفین به قلب خود رجوع کن و بنگر دلت چه فتوائی صادر میکند و چه سخنی را میپسندد. خلاصهی کلام آن که، آنچه را که ادلهی عقلی یا شرعی مردود میشمارد، پذیرفتنی نیست و سخنان و بیانات متصوفه را باید به نحوی توجیه کرد و محملی برای آن یافت و لاغیر.
اینک راقم سطور آنچه را که آلوسی از فتوحات مکیّه ابن عربی (رحمه الله) آورده است، به فارسی ترجمه میکند تا خوانندگان از تصوّر کلی یا تصدیق اعتقاد رأیی که صوفیه نسبت به خضر دارند از زبان ابن عربی و سخن او که حاصل جولانهای اندیشهی شگرف اوست اجمالاً اطلاع یابند چرا که اُسّ اساس و لُبّ لباب کلمات متصوفه از هر طریقت و سلسلهای که باشند و با هر عبارت و استعارت و اصطلاحی که بیان شده باشد و به هر صورتی که خضر را معرفی کنند، اجمالاً از همین بحث ابن عربی و آنچه را که بیش از سیصد سال پس از محمد بن علی حکیم ترمذی در کتاب الجوابالمستقیم عمّاسأل عنهُ التّرمذیّالحکیم بیان میکند تا حدی روشن میگردد و نیز به مسائلی از قبیل آنکه خضر شخصی است یا نوعی و نحوهی تشخّص و تنوّع او، و رتبهی خضریت، و تعبیراتی که صوفیه از علم لدنّی دارند، اندک آشنائی که مقتضی مقام باشد مییابند.
پینوشتها:
1. در آینده یکی از ساختههای عجیب و غریب او را به نقل از الحیوان جاحظ ملاحظه خواهید فرمود.
2. سیر اعلام النبلاء، ج7، ص 201.
3. ج21، از ص 143 تا ص162.
4. که نیای والای سید محمود شکری بن عبدالله بن سید محمود آلوسی، ادیب و مورخ بسیاردان بغدادی - رفیق مرحوم علامه قزوینی (رحمه الله) و استاد و مرجع ادب عربی لوئی ماسینیون- است.
5. در قبال تفسیر شریف روحالبیان اسمعیل حقی بروسوی.
6. روحالمعانی، ج15، ص 325.
7. أرأیتَکم لیلتَکم هذه؟ فإنّ علی رأسِ مِأئة سنةٍ منها لا یَبقی ممّن هو علی الأرض أحدٌ (ج4، ص 1561).
8. ما مِن نفسٍ منفوسةٍ الیومَ تأتی علیها مائة سنةٍ و هی حیّةٌ یومئذٍ (ج4، ص1561).
9. لاتأتی مائةُ سنةٍ و علی الأرضِ نفسٌ منفوسةٌ الیومَ (ج4، ص 1562).
10. ما مِن نفسٍ منفوسةٍ تبلغُ مائةَ سنةٍ (ج4، ص 1562).
مهدوی دامغانی، احمد، (1386)، رساله دربارهی خضر (ع)، تهران: نشر کتاب مرجع، چاپ اول