سياست ورفتار سياسى از منظر روانکاوان

انديشمندان روانکاوى معتقدند که روح و روان فرد بر نوع دولت و حکومت تاثير مى گذارد چرا که ماهيت هر حکومتى برآمده از ميزان سلامت و يا بيمارى حاکمان و شهروندان مى باشد و به عنوان الگو عمدتا از حکومت هاى فاشيستى آلمان و ايتاليا به عنوان يک حکومت بيمار ياد مى کنند
سه‌شنبه، 21 اسفند 1386
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سياست ورفتار سياسى از منظر روانکاوان
سياست ورفتار سياسى از منظر روانکاوان
سياست ورفتار سياسى از منظر روانکاوان

نويسنده:على اکبر رمضانيان
منبع:روزنامه رسالت – شماره 6296

مقدمه

انديشمندان روانکاوى معتقدند که روح و روان فرد بر نوع دولت و حکومت تاثير مى گذارد چرا که ماهيت هر حکومتى برآمده از ميزان سلامت و يا بيمارى حاکمان و شهروندان مى باشد و به عنوان الگو عمدتا از حکومت هاى فاشيستى آلمان و ايتاليا به عنوان يک حکومت بيمار ياد مى کنند لذا در خصوص ميزان رابطه روانکاوى و علوم سياسي، نظريه هاى متعددى وجود دارد. عده اى معتقدند که هر نظريه سياسى و اجتماعى ؛ هر تصورى درباره جامعه ؛ حکومت و عدالت در تحليل نهايى بر نوعى برداشت درباره سرشت بشر تکيه دارد. اين برداشت چه آشکارا بيان شده باشد و چه به شکل تلويحي، سنگ بنيادى است که بقيه اجزاى نظريه گرداگرد آن بنا مى شود و چونان معيارى است که هر اصل و رويه سياسى و اجتماعى ديگرى با آن سنجيده مى شود . تنها کافى است رابطه جدا شدنى را که ميان تصورات افلاطون، آگوستين،ماکياولي، هابز، لاک، روسو، بنتام يا ميل درباره سرشت انسان و نظريه ها؛ تبيين ها و آرمان هاى اجتماعى و سياسى هريک از اين دانشمندان وجود دارد به ياد آوريم. حتى در مواردى مانند نظريه هاى هگل و مارکس هم که نقش اصلى با مفهوم تحول تاريخى است همچنان نوعى برداشت درباره سرشت انسان جايگاهى والا در نظريه دارد. اما اين مقاله درصدد است تا بعضا نگاه روانکاوان به منشا حکومت ها و مسائل ديگر در اين خصوص را مورد مطالعه قرار دهد لذا در اين اقدام ؛ به آثار روانکاوان مشهور قرن بيستم نگاهى خواهيم انداخت با اين تاکيد که اين نوشته در صدد بررسى نظريات ديگران هست نه اثبات نظريه اى خاص؛

تعريف روانکاوى

يکى از تعاريف روانکاوى که از جامعيت بيشترى در اين خصوص برخوردار است متعلق به اريک فروم مى باشد؛
روانکاوى يک روانشناسى ماترياليستيک است که بايد جزء علوم طبيعى به حساب آورد. اين دانش به سايق ها و نيازهاى غريزى به منزله نيروى محرک در پشت رفتار آدمى مى پردازد. آن سايق ها که وسيله غرايز روانى به وجود مى آيند مستقيما قابل رويت نيستند. روانکاوى نشان داده است که فعاليت روانى آگاهانه بخش نسبتا ناچيزى از زندگى روان انسان است و قسمت عمده آن در پشت رفتار روانى و ناآگاهانه قرار داد به ويژه روانکاوى از ايدئولوژى فردى و دسته جمعى که تجلى گاه نياز ها و خواست هاى مشخصى هستند که ريشه آنها در غرايز است پرده برداشته و نشان داده است که سايق هاى اخلاقى و ايده آليستيک ما تا حدى بيانگر سايق هاى غريزى مشخص و منطقى شده هستند .

روانکاوى و علوم سياسى

روانکاوى در ابتداى قرن بيست با فرويد آغاز شده و تا کنون راه زيادى طى کرده است و از نگاه اديپى وى گامى فراترى نهاده است . فرويد اعتقاد داشت دو گروه غرايز صيانت نفس و غرايز جنسى ( ليبيدو) نيروهاى واقعى در پشت زندگى روانى انسان هستند. او فرض مى کرد که اصل عمده فعاليت روانى اصل خوشى است يعنى ميل به تخليه تنش هاى غريزى به طورى که حداکثر خوشى حاصل مى شود. اين اصل با اصل واقعيت تعديل مى شود. به حساب آوردن واقعيت ما را وادار مى کند که خوشى را انکار يا پست تر بدانيم تا از ناراحتى بزرگتر برکنار باشيم يا در آينده خوشى بيشترى به دست آوريم . در واقع اين غرايز نگه دارنده و وحدت دهنده که آنها را غرايز عشق و مرگ ( ويرانگر) مى نامند، مى باشند. در واقع اينها همان اضداد معروفند يعنى مهر و کين که موجوديت نظرى و علمى پيدا کرده اند يا جنبه ديگرى از همان دو قطب ابدى اند يعنى جاذبه و دافعه يا کشش و وازنش . روانکاوان معتقدند که هر رفتارى از بشر اندوخته دو غريزه است؛ در غريزه صيانت نفس ( حب ذات ) هم ناگزير عمل پرخاشگرانه دخيل است .فرويد مى گويد: وقتى قومى به جنگ فرا خوانده مى شود سراسر طيفى از انگيزه هاى بشرى ممکن است به اين دعوت لبيک بگويد . هم انگيزه هاى عالى و هم انگيزه هاى پست، هم انگيزه هايى که آشکارا به آنها اذعان مى شود. فرويد ساختار غريزه فرد را شرطى شده دو عامل مى داند؛ ساختمان ارثى و تجربه هاى زندگي، بخصوص تجربه هاى دوران اوليه کودکى . وى مى گويد ساختمان ارثى و تجربه زندگى يک زنجيره مکملى را تشکيل مى دهند و وظيفه روانکاوى کشف و آشکار کردن نفوذ تجربه هاى زندگى بر ساختار غريزى ارثى است. البته روانکاوى فرويد از کودکى آغاز مى شود و او در اين نگاه همواره تندروست چرا که او منشا هر گونه بيمارى روانى را در دوران کودکى جستجو مى کند و رابطه کودک با والدين ؛ نحوه تربيت و رشد کودک را از بدو تولد جستجو مى کند. در واقع فرويد از نخستين کسانى است که به مبحث قدرت و سياست پرداخت. وى در کتاب تمدن و ناخرسندى آن ، به اين مسئله پرداخته و در خصوص غريزه هاى عشق و مرگ سخن گفته است. ( اين غرايز همان صيانت نفس و غرايز جنسى هستند) او در اين کتاب در مورد احساس گناه و منشا آن معتقد است که دو علت دارد؛ يکى ريشه در ترس دارد که از يک مرجع قدرت سرچشمه مى گيرد و ديگرى از سوپر اگو. اولى بر نفى ارضاى افراد مبتنى است و دومى بر تنبيه پا مى فشارد. البته اين احساس گناه از نظريه عقده هاى وى سرچشمه مى گيرد. در جايى ديگر در جواب نامه اى که انشتين به وى نوشته بود و در آن در خصوص علت جنگ در جهان پرسيده بود، وى بيشتر نگاهى جامعه شناختى ارائه مى دهد. فرويد تقريبا تمام مشکلات انسان را به فرضيه اديپى خود پيوند مى زند. روانکاوان بعد از وى سعى کردند از اين بند رهايى يابند و عوامل ديگرى را نيز در اين موارد ريشه يابى کرده اند. يونگ نسبت به اين نگاه فرويد لب به اعتراض گشايد و مى گويد:
فرويد به دليل دلمشغولى به عقده اديپ و داشتن سمت گيرى عقلايى - جنسي، اين عقده را علت اساسى و نخستين مى انگارد و معنا و اهميت راستين آن را به درستى نمى فهمد. به اعتقاد يونگ، فرويد هر وقت در استنتاج همه مطالب روانى نمادين از محتوياتى که زمانى خودآگاه بوده اند با مشکلاتى جدى روبرو مى شود و دست به دامان عقده اديپ مى گردد. از همين رو فرويد تا حد ممکن در زندگى فرد به عقب باز مى گردد و سرانجام يک انديشه مينوى نامعمول را که همان کهن الگوى زنان با محارم است کشف مى کند.اما يونگ، خود معتقد است که تنها کودکى بر روح و روان تاثير مطلق ندارد. او مى گويد که انسان ها در ميانسالى هم مى توانند تغيير کنند و در واقع روح و روان آدمى در ميانسالى و بعد از سى سالگى کامل مى شود.
از انديشمندانى که بيشتر از ديگران به سياست پرداخته، کارل گوستاو يونگ مى باشد. او نظرياتى در مورد سرشت حکومت ارائه داده است. او حتى نوع حکومت ها را تحليل کرده و نظر خود را در مورد حکومت ها گفته است. او در کتاب هاى خود در مورد کمونيسم و ليبرال دموکراسى نقد نوشته است . يکى از اين نقدها در کتاب خويشتن نا مکشوف ارائه گرديده است. وى در اين اثر مى گويد دولت مطلقه اى که فرد براى نجات يافتن از فقر فزاينده اجتماعى و روانى چشم به آن دوخته است در واقع تلاش در نابود ساختن هرگونه بقاياى فرديت دارد. اين نابود سازى فرديت با برقرارى کنترل و محدوديت هاى دلسوزانه و معصومانه بر جنبه هاى فکرى و مادى فرد آغاز مى شود (هر انديشه و مراقبتى از بالا مى آيد ؛ براى هر پرسشى پاسخى هست ؛ و براى هر نيازى تدارک لازم ديده شده است) فرد آرام آرام ابتکار و اعتماد به نفس خود را از دست مى دهد. او ديگر هيچ تصميمى در باره چگونگى زندگى خويش نمى گيرد و (در عوض ؛ به عنوان يک واحد اجتماعى ؛ تحت حکومت قرار مى گيرد ؛ غذا، پوشاک و تحصيلش تامين مى شود و سرگرمى اش نيز مطابق همان معيارهايى بر آورد مى گردد که موجب لذت و خرسندى توده هاست.)
يونگ تصديق مى کند که با توجه به پيامدهاى اقتصادى و اجتماعى انقلاب صنعتى دولت رفاه احتمالا ضرورى و از بسيارى جهات سودمند است اما همان طور که مى توان از شرح بالا حدس زد او دولت رفاه را نوشى آميخته به نيش مى داند. يکى از زيانبارترين جنبه هاى جنبه هاى تامين رفاه اجتماعى ( ز گهواره تا گور) اين است که با محروم ساختن فرد از لزوم مبارزه براى بقا موجب تحليل رفتن حياتى ترين غريزه او يعنى غريزه خويشتن پايى مى شود و (همين که انسان از ريشه هاى حيات بخش غريزه به ويژه غريزه خويشن پايى جدا افتد به يک حيوان بيمار بى روحيه و رو به زوال تبديل مى شود و با هر بادى به اين سو و آن سو متمايل مى گردد ) او عزت نفس خود ؛ شادمانى و علاقه مندى به زندگى و اراده زيستن را از دست مى دهد و تنها نوعى فاجعه مى تواند او را به زندگى بازگرداند.
او نتيجه اين گونه وابستگى تام ( تراز کردن حساب ها به عهده مرجع سياسى يا اجتماعى بالاتر ؛ وابستگى شديد فرد به دولت و حکومت ) را کمونيسم مى داند که به عقيده يونگ در چارچوب آن هر فرد، ديگر افراد جامعه را به بردگى مى کشاند و آرام آرام يک ديکتاتور و برده دار سختگير نماينده جامعه مى شود. يونگ مى نويسد: (همه قبايل بدوى که داراى نوعى نظم اجتماعى کمونيستى هستند سرکرده اى دارند که قدرت و اختيارات نامحدودى بر آنها دارد.) بدين ترتيب شرايط اجتماعى و روانشناختى معاصر به سمت جباريت سياسى گرايش دارد. دولت جبار همين که به روى کار آمد به دليل شرارت، بى رحمى و بى اعتنايى اش به فرد، خيلى زود از لحاظ تاکتيکى و سازمانى برتر از دولت دموکراتيک شناخته مى شود. ممکن است دولت دموکراتيک هم ناچار براى حفظ خود همان نگرش ها و رفتارهاى رقيب را در پيش بگيرد.
يونگ رژيم هاى ديکتاتورى را نتيجه شرايط اجتماعى و روانى توده ها مى داند. از يک نظر، نظريه اش کاملا مارکسيستى است؛ خودآگاهى جمعى و ساختارهاى سياسي، آيينه دار تحول فرهنگى و اجتماعى - اقتصادى کمونيسم زاده مفرضات روشنگرى و انقلاب صنعتى است اما يونگ مارکسيست را يگانه تحول دلخواه نمى داند.
يونگ بين علل ديکتاتورى و عوامل زاينده کمونيسم فرق مى گذارد. ديکتاتورى نتيجه ذره اى شدن اجتماعى افراد است که به يکپارچه شدن آنها در گروه ها و سازمانها مى انجامد و اين نيز در گام بعد به نابودى شخصيت و مسئوليت فردى کمک مى کند. اما يونگ تلويحا کمونيسم را نتيجه وابستگى تام فرد به دولت و تمناى انسان ها براى تامين شدن همه خواست هاى مادى شان به دست دولت مى داند. يونگ کمونيسم را بدون ديکتاتورى ناممکن مى داند زيرا کمونيسم بر انزوا طلبي، بى سازمانى و درماندگى فرد پايه مى گيرد و اغلب براى حفظ خود، اين ويژگى ها را ترويج مى کند گرچه ممکن است ديکتاتور غير کمونيست براى تحميل اراده شخصى خود مجال بيشترى داشته باشد ولى ديکتاتور کمونيست به مجرد پذيرش برخى محدوديت هاى ايدئولوژيک و اقتصادي، قدرت شخصى بيشترى دارد. از ديد اول خواسته هاى اتباعش لزوما ايدئولوژيک و مسلما اقتصادى نيست. از ديد دوم اين خواسته ها در بر گيرنده همه نيازهاى قابل تصور - روحى و اجتماعى و مادى - مى باشد.
از ديگر انديشمندان مطرحى که کتاب هاى فراوانى در مورد جامعه شناسى ؛ سياست و روانکاوى نوشته است اريک فروم مى باشد. وى که از انديشمندان مکتب فرانکفورد بود و بعدها مهاجرت کرد و از اين مکتب فکرى هم فاصله گرفت همچون ديگر انديشمندان سعى دارد ثابت کند که روابط والدين با فرزند تاثير ژرفى بر آينده فرزندان دارد. او در کتاب بحران روانکاوي، عوامل مادر سالارى را ريشه يابى مى کند و سعى دارد به نتيجه اى تعميمى برسد. او با مدد از مطالعات باخ اوفن در خصوص مادر سالارى مى گويد يگانگى و آرامش است، زن با پرورش کودک عشق خود را به فراسوى خود و ساير انسان ها گسترده و تمام موهبت هاى پندارى خود را به سوى هدف نگه دارى و زيبا کردن هستى انسان هاى ديگر مى تاباند. اصل مادر سالارى جامعيت دارد اما با گسترش جامعه پدر سالارى اين ريشه مى خشکد. مادر سالارى اصل و اساس آزادى و برابرى عمومى و محبت انسانى است. مادر سالارى بنياد رفاه مادى و شادکامى جهانى است.
در جايى ديگر، وى مى گويد که پادشاهى بوميان آمريکا - نظير سيستم هايى که در آسيا و آفريقا و استراليا وجود داشت، بر اصل مادر سالارى استوار بود ؛ اما اشکال عالى تر تمدن ها تکرار اصول آزادي، برابرى و برادرى (شعار انقلاب فرانسه ) در سطح بالا تر خواهد بود که نشانى از خصوصيت خانواده هاى باستانى روم است. او مى گويد شايد توسعه و تکامل روانکاوى ( که فکر قديمى فرويد را درباره نقش اصلى وابستگى جنسى بين پسر و مادر و دشمنى با پدر ناشى از آن ؛ و نظريه يک پيوند اديپى بين فرزند و مادر را صرف نظر از جنسيت کودک؛ اصلاح مى کند، با آن دگرگونى هاى اجتماعى بى رابطه نباشد .
اما در مخلص کلام خود موارد ذيل را مورد علاقه خويش مى داند و اين مسائل را تحت تاثير تغييرات روانى - اجتماعى مى داند :
1- شکست سيستم قدرتگراى پدرسالارى در انجام وظايف خود ( اين سيستم در جلوگيرى از فجايع ناتوان است)
2- انقلاب دموکراتيک ( او معتقد است که اين انقلابات بر اساس پيدايش جامعه تکنولوژيک و مرفه که مستلزم فرمانبرى است نبوده بلکه بر مبناى کار گروهى و رضايت تلقى شده است)
3- انقلاب زنان
4- انقلاب نوجوانان و کودکا ن( ديگر اعتراضات کودکان از قبيل گريه و خوددارى از خوردن، تر کردن رختخواب و غيره تاثيرى ندارد بلکه سخنگويان ديگرى دارد تا از حقوق آنها دفاع کند)
5- دورنماى بهشت مصرف
6- گرايش هاى مادر سالارى
7- توسعه و تکامل روانکاوى
اما بوده اند فيلسوفانى که با مدد گرفتن از روانکاوى به ريشه يابى در سياست پرداخته اند همانند ميشل فوکو که او با مطالعات بالينى در مورد جنون، زندان و مسائل ديگر سعى داشت قدرت و دانش را به هم پيوند دهد. او معتقد بود که نظريات اديپى خود عامل قدرت مى باشند و مى خواهد خود را تحميل کند. ژيل دلوز که در تحقيقى سوال اساسى را در مورد فلسفه سياسى مطرح مى کند و آن، اينکه چرا مظلومين عليه مستکبران قيام نمى کنند، چرا برده ها عليه اربابان شورش نمى کنند و اين که چرا انسان ها هزاران سال برده بودند؟ او در جواب مى گويد ماشين ميل گر هست که اين عامل را سبب مى شود يعنى سرکوب بر اميال انسان تاثير مى گذارد. او نتيجه مى گيرد که انسان ها اين سرکوب را مى پذيرند و اميال آنها و تضادهاى کنش گر آنها عکس العملى نشان نمى دهد واربابان، اين اميال را سرکوب کردند و انسان ها خود پذيرفتند که برده بمانند. او مى گويد که تخيل صرفا فردى نيست بلکه جمعى نيز مى باشد. او اسم اين عمل را تخيل گروهى مى گذارد و اين تخيل گروهى عامل عدم واکنش است. او مى گويد که مارکس اين تخيل گروهى را خوب شناخت و رابطه شيوه توليد و محصول و ماشين ارزش را در اين چهارچوب بسط داد .
و نويسنده اى که نظريه جالب توجهى در مورد فرهنگ و تاثيرات روانى آن دارد کريستوفر لش نظريه پرداز و استاد تاريخ دانشگاه راچستر آمريکا مى باشد. او کتابى دارد بنام فرهنگ خودشيفتگى که در آن به رابطه روانکاوى و فرهنگ و همچنين جامعه مى پردازد. اين کتاب در سال 1979 نوشته شده و حول موضوعات آن دوران مى گردد البته وى در سال 1990 کتاب خود را بازنگرى کرده است. او در اين کتاب مى گويد که فرهنگ غرب را بحرانى همگانى فرا گرفته است. لش اين بحران را ناشى از آنچه بحران اعتماد مى نامد به سبب وقايعى از قبيل شکست آمريکا در جنگ ويتنام و رکود اقتصادى و قريب الوقوع بودن پايان انرژي؛ راهبران سياسى جامعه به آينده خوشبين نيستند و به طريق اولى اعتماد مردم به خرد رهبران سلب شده است. او در اين کتاب، بعد روانشناسانه تحولات عمده اى را که در ساختار اقتدار فرهنگى در جامعه معاصر صورت گرفته است، بررسى مى کند. لش معتقد است که اولا روانکاوى در عين متمرکز کردن توجهش به فرد ؛ از تحليل فرآيندهاى اجتماعى غافل نيست. در واقع ؛ تحليل رفتار افراد جامعه از سازوکار رفتار اجتماعى در آن جامعه را معلوم مى کند. ثانيا اينکه شخصيت فردى توليد کننده فرهنگ جامعه است. اما در پايان سخن بايد از فرافکنى به عنوان عنصرى که يونگ و ديگران در پى توجيه رفتار شهروندان بدان پرداخته اند سخن گفت؛
1- يکى از رايج ترين مسائل در مناسبات ميان فرد و دولت آن است که فرد ؛ انگاره آرمانى پدر يا مادر را بر دولت فرا مى افکند . ميهن پرستى ) patriotism ( بايد زاده درک آگاهانه تاريخ و فرهنگ خودى باشد. دولت را به چشم پدر يا مادر نگريستن و در نتيجه نشان دادن ترس، احترام و فرمانبردارى آن از انحرافات نارس آرمان ميهن پرستى است. در چنين شرايطى مسئوليت پذيرى و رشد فردى متوقف مى شود.
2- شکل ديگرى از اين فرافکنى ؛ جايگزين ساختن ساختارهاى اجتماعى يا دولت به عنوان آماج نافرمانى وطغيان بر ضد پدر است. شورش هاى دانشجويى اواخر دهه 1960 متضمن ميزان قابل ملاحظه اى از همين فرافکنى برخورد نسل ها بود. واقعيت آن است که بسيارى از دانشجويان شورشى به دلايل مختلف، خانه را مکان مناسبى براى مبارزه بهنجار با اقتدار و کسب آزادى شخصى نمى ديدند. در نتيجه فشار اصلى طغيان دوران بلوغ آنها به همراه جستجو به دنبال واقعيت مرزبندى ها هويت شخصى و مسئوليت متوجه دانشگاه ساختار اجتماعى و دولت شد ولى هر جا مسئوليت فردى و در اين مسئوليت پدرى به جامعه و دولت واگذار شود يا در پاى آنها قربانى گردد. فرآيند بلوغ و کمال يابى فردى هم شکل جمعى پيدا مى کند و به شيوه اى غير شخصى و جمعى صورت مى گيرد.
3- يکى ديگر از فرافکنى ها ؛ مسئوليت شخصى فرد بر جامعه يا دولت مى باشد. در اين حال فرد از مسئوليت شخصى خود به دليل فرافکنى تصوير پدر دست نمى شويد بلکه تا حدودى به دليل تمايلى که هر انسان به در پيش گرفتن راحت تر راه دارد و تا حدودى هم به واسطه عظمت و پيچيدگى مسائلى که فرد در جامعه امروزى فراروى خود مى بيند از قبول مسئوليت شانه خالى مى کند .

منابع:

- اوداينيک ؛ والتر ؛ يونگ و سياست ؛ ترجمه على رضا طيب ( تهران ؛ نشر نى 1379 ) ؛
- کهون ؛ لارنس ؛ متنهاى برگزيده از مدرنيسم تا پست مدرنيسم ؛ ترجمه على رشيديان ( تهران ؛ نشر نى 1381) ؛
- فروم ؛ اريک ؛ بحران روانکاوى ؛ ترجمه اکبر تبريزى ( تهران ؛ انتشارات مرواريد1361 ) ؛
- يون ؛ کارل گوستاو ؛ ضمير پنهان ( نفس نامکشوف ؛ ترجمه ابوالقاسم اسماعيل پور ( تهران ؛ نشر کاروان 1383 ) ؛
- پاينده ؛ حسين ؛ گفتمان نقد ؛ ( تهران ؛ روزنگار 1382) ؛
- فصلنامه ارغنون ؛ شماره ؛ 18 پاييز 1380





ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.