مترجم: رضا علیزاده
بنیتو موسولینی در 29 ژوئیه 1883 چشم به جهان گشود. او اولین فرزند آلساندرو و رُزا موسولینی بود. خانوادهی آنها خوشبخت نبود. آلساندرو آدمی الکلی بود که هیچگاه کار و بار دائمی نداشت. او اسم پسرش را به یاد سه قهرمان انقلابی و تندرو، بنیتو خوارس (1)، آمیلکاره چیپریانی (2) و آندرئا کوستا (3) که قهرمانانش بودند، بنیتو آمیلکاره آندرئا موسولینی گذاشت.
آلساندرو قبل از ازدواج با رُزا زندگی آشفتهای داشت. به دلیل عقایدش، ازجمله اعتقاد به سرنگونی خشونتآمیزِ حکومت، غالباً با قانون مخالفت میکرد. در اکتبر 1878 بعد از این که مقامات به مشارکتش در فعالیتهای انقلابی مشکوک شدند، او را به حبس خانگی درآوردند. اجازهی کار داشت ولی نمیتوانست از محل زندگیاش در ورانو دی کوستا در شمال شرق ایتالیا بیرون برود. همچنین از او میخواستند که یکشنبهها صبح خودش را به ادارهی پلیس معرفی کند.
آلساندرو که نمیخواست سر و کارش به زندان بیفتد قواعد بازداشت را زیر پا گذاشت. خیلی زود دلیل دیگری هم پیدا کرد تا خودش را از دردسر دور نگه دارد. عاشق رُزا مالتونی جذاب، معلم مدرسه شده بود. پدر رُزا به هیچ وجه با این ازدواج موافق نبود. رُزا کاتولیک بار آمده بود و آلساندرو به خدا اعتقاد نداشت و از کلیسای کاتولیک بیزار بود. هر چند عشق او به رُزا بر نفرتش از مذهب می چربید. با ازدواج در کلیسا موافقت و در 25 ژانویهی 1882 با رزا عروسی کرد.
حال که آلساندرو مردی آبرومند و متأهل بود به مقامات متوسل شد تا او را از حبس خانگی رها کنند و در اکتبر 1882 این محکومیت لغو شد. اما وقتی آلساندرو سال بعد اسم سه انقلابی را روی پسرش گذاشت، نشان داد که ازدواج او را خیلی عوض نکرده است.
نظر رزا در مورد اعتقادات شوهر هرچه بود، خانواده را در کنار هم نگه داشت. در سال 1885 بنیتو صاحب برادری به نام آرنالدو شد. در سال 1888 تولد اِدویچه، خواهر بنیتو، خانواده را تکمیل کرد. رزا در کنار وظیفهی بزرگ کردن بچهها، کار معلمی را هم ادامه میداد. مردم خانهای سه اتاقه و کوچک برای خانم معلم تهیه کرده بودند و خانوادهی موسولینی همانجا زندگی میکرد. خانواده دو تا از اتاقها را در اختیار داشت و رزا از اتاق سوم برای کلاس درسی استفاده میکرد.
بنیتو وقتی به اندازهی کافی بزرگ شد در مغازهی آهنگری به پدرش در کار نعلبندی کمک میکرد. آلساندرو از وقت استفاده میکرد تا در مورد سوسیالیسم و عقاید مارکس و دیگر انقلابیانی که تحسینشان میکرد چیزهایی به او یاد بدهد. آلساندرو همچنان به مقدار زیاد مشروب میخورد و حتی به همسرش وفادار نبود.
آلساندرو درآمدش را ولنگارانه خرج میکرد. با وجود این، خانواده سرپا بود زیرا آنها مقتصدانه زندگی میکردند. شام و ناهار معمولاً نان سیاه و آش بود. روزهای یکشنبه ولخرجی میکردند و گوشت هم میخوردند. با این که خانوادهی موسولینی درآمد چندانی نداشت، در خانهی آنها کتاب زیاد بود و بنیتو مطالعه را دوست داشت.
بنیتو بچهای بدخلق بود. پسری بود که بهندرت می خندید و دوستی نداشت. این خلق و خو در بزرگسالی نیز تغییر نکرد. دوست داشت تنها بماند و کتاب بخواند تا اینکه وقت را با دیگران بگذراند. اما مادرش را که همیشه به او میگفت کارهای بزرگی از او برمیآید، میپرستید. بنیتو در سال 1928 در زندگینامهاش نوشت:
آلساندرو موسولینی اعتقاد داشت که ثروت در ایتالیا باید عادلانهتر تقسیم شود.
بیش از هر کس مادرم را دوست داشتم. او خیلی آرام و مهربان و در عین حال نیرومند بود. ... مادرم نه تنها ما را بزرگ میکرد، بلکه در دبستان هم درس میداد. حتی در آن زمان که درک و فهمم از انسانها زیاد نبود، غالباً فکر میکردم کار او چقدر وفادارانه و صبورانه است. تنها ترس من ناخشنود کردن او بود. (4)رزا موسولینی با تدریس در مدرسه به امرار معاش خانواده کمک میکرد.
بنیتو که بچهی زورگو و خشنی بود دوست داشت با دیگر بچهها دعوا راه بیندازد. به یاد میآورد: «بارها با سری که سنگ به آن خورده و شکسته بود، خونین و مالین به خانه برگشتم. ولی بلد بودم که چطور از خودم دفاع کنم.»(5) او که میدانست این چیزها ممکن است مادرش را ناراحت کند زخم و زیلهایش را پنهان میکرد.بنیتو را در نُه سالگی به مدرسهای شبانهروزی فرستادند که کشیشها ادارهاش میکردند. مادرش امیدوار بود که او هم روزی کشیش شود. هر چند خود او از این مدرسه متنفر بود و فرستاده شدن به آنجا را نوعی تنبیه میدانست. انضباط کشیشان خیلی سفت و سخت بود و شامل تنبیه بدنی و حبس انفرادی دانشآموز در اتاق میشد. تنبیههای سفت و سخت باعث شد بنیتو هرچه بیشتر سرکش و تندخو شود. در سال 1893 یکی از هممدرسهایها را با چاقو زد و اخراج شد.
مدرسهی شبانهروزی دوم بیشتر باب میل بنیتو بود. در مدرسهی اول بعضی وقتها مجبور بود در عشای ربانی، مراسم آیینی کلیسای کاتولیک، شرکت کند. حضور در مراسم کلیسا در مدرسهی دوم اجباری نبود و این خوشایند او بود. همچنین معلوم شد مدرسهی جدید جای راحتتری است و غذای بهتری به دانشآموزان میدهد و آنقدر نزدیک است که میتواند تعطیلات آخر هفته را در خانه بگذراند. اما با اینکه هنوز برای بهدست آوردن دوست اصلاً تلاش نمیکرد، مشارکتش در فعالیتهای مدرسه بیشتر شد. او حتی در گروه موسیقی مدرسه ترومبون میزد. آنقدر عاشق موسیقی بود که ویلن زدن را خودش یاد گرفت و در بزرگسالی برای تمدد اعصاب ویلن مینواخت.
اما این تغییرات مثبت در زندگی بنیتو او را از دردسر نجات نداد. بعد از یک نزاع از او خواستند مدرسه را ترک کند، اما وقتی ماجرا فراموش شد، توانست آنجا بماند. در دو موردِ دیگر او را به مدت ده روز از تحصیل معلق کردند و به خانه فرستادند. باز هم در یکی از مشاجرهها دانشآموزی را با چاقو مجروح کرده بود.
بنیتو که شاگرد زرنگی بود نمرههای معمولی میگرفت. با وجود این، وقتی برای اولینبار او را برای سخنرانی انتخاب کردند، تأثیر مثبتی در مدرسه گذاشت. مدرسه در ژانویهی 1901 برای جوزپه وردی (6) آهنگساز که به تازگی درگذشته بود، مراسم بزرگداشتی برگزار کرد. بنیتو در بزرگداشت وردی سخنرانی پرهیجانی ایراد کرد و متوجه شد که از پس این کار خوب برمیآید. معلمها او را به سبب تلاشهایش ستودند.
سال بعد، بنیتو با اخذ مدرکی که به او امکان میداد در مدارس تدریس کند، فارغالتحصیل شد، ولی او دلش میخواست نویسنده نیز باشد. خیلی زود فرصتی بهدست آورد که هم به تدریس بپردازد هم به نوشتن.
پینوشتها:
1- بنیتو خوارس از انقلابیان مکزیک بود که در اواسط قرن نوزدهم دو دوره رئیسجمهور مکزیک شد.
2- امیلکاره چیپریانی از همرزمان جوزپه گاریبالدی انقلابی بود و کوشید رم را در سال 1862 از اشغال فرانسه آزاد کند. او اگرچه به سبب فعالیتهایش تبعید شد، در سال 1880 پیروزمندانه به ایتالیا برگشت.
3- آندرئا کوستا آنارشیست بود؛ آنارشیستها به از میان برداشتن دولت اعتقاد دارند. او در اواخر قرن نوزدهم در بولونیای ایتالیا انقلابی را طراحی کرد که شکست خورد.
4- Alan Axelrod. The Life and Work of Benito Mussolini. Indianapolis: Alpha Books, 2001, p. 10.
5- Margherita G. Sarfatti. The Life of Benito Mussolini. New York: Frederick A. Stokes Company, 1925, p. 31.
6- جوزپه وردی در سال 1813 نزدیک پارمای ایتالیا به دنیا آمد و در طول زندگی خود 26 اپرا و قطعات موسیقی زیادی تصنیف کرد. وردی که میهنپرستی با اراده بود در اواسط قرن نوزدهم به نماد مبارزهی ایتالیا برای استقلال از اتریش تبدیل شد. بعضی از مقامات اتریش بر این باور بودند که او از اپراهایش برای برانگیختن غرور ملی ایتالیاییها و افزایش عطش استقلال استفاده می کند.
پس از مرگ وردی، در ایتالیا عزای عمومی اعلام شد.
هاوگن، برندا؛ (1390)، بنیتو موسولینی (دیکتاتور فاشیست ایتالیا)، ترجمهی رضا علیزاده، تهران: نشر ققنوس، چاپ دوم