ترجمهی: مهدی محمّدی
پس از انتشار هستی و زمان، هایدگر از پرداختن به مسائل هرمنوتیکی بارز (و همچنین اصطلاحات فهم، تفسیر و دور هرمنوتیکی) دست میشوید. این وجه اندیشهی او را شاگردش، هانس- گئورگ گادامر، پیش میبرد.
گادامر تا آن حد که چرخش هستیشناختی در هرمنوتیک را کاملاً میپذیرد درون چارچوب هایدگری کار میکند، اما خواهان آن است که پیامدهای چنین چرخشی برای فهم ما از علوم انسانی را بکاود. از دید گادامر، این کار تنها با پشت سر گذاشتن چارچوب هرمنوتیک رمانتیک، چه روایت شلایرماخریاش و چه روایت دیلتاییاش، ممکن است. گادامر با بازگشت به ویکو و رگههای نوارسطویی انسانباوری مدرن اولیه، میخواهد مفهوم هایدگری ترکیب جهاننمای فهم را با ایدهی Bildung، آموزش و تربیت در فرهنگ، درآمیزد. طرح و نقشهی کتاب حقیقت و روش (1) (1960) در کل همین است، اثری که گادامر بیش از سی سال روی آن وقت گذاشت.
حرف گادامر این است که هستی انسان هستیای در زبان است. از طریق زبان است که جهان برای ما گشوده میشود. ما جهان را از راه مسلط شدن بر یک زبان میشناسیم. بنابراین، نمیتوانیم به فهمی واقعی از خودمان دست یابیم مگر آنکه خود را موجودی جایگرفته در فرهنگی تاریخی ببینیم که به واسطهی زبان ما را احاطه کرده است. زبان طبیعت ثانوی ماست.
این امر پیامدهایی برای فهم ما از هنر، فرهنگ و متون تاریخی -یعنی گسترهی موضوعی علوم انسانی- دارد. آثار تاریخی، که بخشی از سنت خود ما هستند، اساساً خود را همچون موضوعات فارغ از ارزش و خنثای کاوش علمی به ما عرمه نمیکنند. آنها بخشی از افقی هستند که در آن زندگی میکنیم و جهانبینیمان از طریق آن شکل میپذیرد. به عبارت دیگر، ما پیش از آنکه بتوانیم با چشمی عینینگر به سراغ این آثار عظیم برویم، به دست آنها شکل گرفتهایم.
حرف گادامر این است که ما هرگز اثری تاریخی را آنچنان که در اصل بر همروزگارانش پدیدار شده درک نخواهیم کرد. بافتار اصلی پیدایش آن یا نیتهای مؤلفش خارج از دسترس ماست. سنت همواره زنده است. سنت منفعل و خفقانآور نیست، بلکه زایا و در حال پیشرفت همیشگی است. اینکه بکوشیم ارزش (علمی) علوم انسانی را در تواناییشان برای بازسازی عینی بدانیم، کاری که هرمنوتیکدانان پیشین کرده بودند، کوششی محکوم به شکست است. گذشته از طریق ساختار پیچیده و همواره دگرگونشوندهی تفاسیر به دست ما میرسد که در گذر دههها و سدهها غنیتر و پیچیدهتر میشود. تاریخ چنانکه گادامر میگوید، همواره تاریخ تأثیر (2) است. اما این کاستی نیست، بلکه امکانی منحصربهفرد است، امکانی که مستلزم آن نوع خاص از ادعای حقیقت است که گادامر به علوم انسانی نسبت میدهد: حقیقت خودفهمی.
در نهایت، بنا بر ادعای گادامر، ما نیستیم که متون سنت را مخاطب قرار میدهیم، بلکه متون برجستهی [سنت] هستند که ما را مخاطب قرار میدهند. آثار کلاسیک هنر، ادبیات، علم و فلسفه، که دههها و سدهها را پشت سر نهادهاند، ما و شیوهی زندگیمان را به پرسش میگیرند. پیشداوریهای ما، تمام جنبههای افق فرهنگیمان که برای ما بدیهی مینمایند، در مواجهه با گذشته از سایه بیرون میآیند. متون تاریخی، به عنوان بخشی از سنتی که در آن قرار داریم، حجیتی دارند که مقدم بر حجیت خود ماست. اما این حجیت تنها به میزانی که زمان حال آن را بازشناسد زنده میماند. ما حجیت فلان متن (یا اثر هنری) را هنگامی باز میشناسیم که از طریق توضیح و تفسیر متنی خود را با آن درگیر کنیم، یعنی وارد رابطهی گفتگویی با گذشته شویم. همین حرکت فهم است که گادامر با عنوان امتزاج افقها (3) از آن یاد میکند. هنگامی که، از رهگذر کار تفسیر، چیزى را میفهمیم که ابتدا غریب و ناشناخته به نظر میرسد، در ایجاد بافتار فراگیرتر و غنیتری از معنا مشارکت میکنیم- ما به فهمی بهتر و عمیقتر نه فقط از متن بلکه از خودمان نیز میرسیم. در امتزاج افقها، نمود اولیهی فاصله و غرابت به صورت تابعی از محدودیتهای عزیمتگاه اولیهمان ظاهر میشود.رسیدن به امتزاج افقها مستلزم آن است که با متن به نحوی زایا درگیر شویم. اما این چیزی نیست که بتوان با مسلط شدن بر آموزه، روش یا نظریهی خاصی آموخت، بلکه بیشتر شبیه نوعی توانایی ضمنی است که با پیروی از الگویی که دیگران فراهم کردهاند به دست میآید. معرفت موردنظر در اینجا شبیه گونهای کاردانی عملی است همانند فرونسیس (4) [یا حکمت عملی] ارسطویی. معرفتی است نه قابل استنتاج نظری و نه به تمامی قابل بیان، بلکه مبتنی بر نوعی ظرافت یا حساسیت است که تنها به صورت تفسیرها و داوریهای نمونهوار نمایان میشود.
این تعینبخشیِ متقابل متن و خواننده، روایت گادامر از دور هرمنوتیکی است. همانقدر که میانکنش اجزا و کل متن مهم است، نحوهی سهیم شدن خوانش ما در تاریخ تأثیر آن از طریق افزودن به پیچیدگی و عمق معنای متن نیز دارای اهمیت است. معنای متن چیزی نیست که یک بار برای همیشه به چنگ ما بیفتد، بلکه در میانکنش گفتگوییِ پیچیده میان گذشته و حال وجود دارد. دقیقاً همانطور که هرگز به فهم تمام و کمال متون گذشته نمیرسیم، در رسیدن به معرفت قاطع و نهایی از خود نیز ذاتاً و ضرورتاً ناکام میمانیم، شناختن سنت و شناختن خودمان هر دو فرایندهایی پایانناپذیرند؛ کارهایی هستند بدون پایان مشخص. این چکیدهی فلسفیِ هستیشناسیِ انسانباورانهی گادامر است: هستی ما، که مشروط به شرایط تاریخ است، همواره بیش از آنکه آگاه بودن (Bewusstsein) باشد بودن (Sein) است.
پینوشتها:
1- Wahrheit und Methode.
2- effective history.
3- fusion of horizons.
4- phronesis.
رَمبرگ بیورن، گسدال کریستین؛ (1393)، هرمنوتیک، ترجمهی مهدی محمدی، تهران: نشر ققنوس، چاپ اول