نام کاغذ

کاغذ کلمه‌ای فارسی نماست. در تداول عمومی کاغَذ (به فتح غین)، یعنی k?ghaz/k?qaz تلفظ می‌شود و گاهی در بعضی از لهجه‌ها کاغِذ (به کسر غین)، مانند گویش مریم نائین و زواره. مرحوم محمّد محیط طباطبایی همیشه کاغِذ می‌گفت.
شنبه، 25 مهر 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نام کاغذ
 نام کاغذ

 

نویسنده: ایرج افشار




 


کاغذ کلمه‌ای فارسی نماست. در تداول عمومی کاغَذ (به فتح غین)، یعنی k?ghaz/k?qaz تلفظ می‌شود و گاهی در بعضی از لهجه‌ها کاغِذ (به کسر غین)، مانند گویش مریم نائین و زواره. مرحوم محمّد محیط طباطبایی همیشه کاغِذ می‌گفت.
در متون فارسی، مخصوصاً دست نوشته‌های ماوراءالنهریان «کاغت» هم دیده می‌شود. از آن جمله است در کتاب خطای نامه (ص 144).
صورت دیگری که در نسخه‌های کهن دیده‌ام «کاغذ» (به دال) است، هم چنان که در گویش بلوچی کنونی شنیدم که «کاغد» گفته می‌شد. کهن‌ترین دست‌نویسی که در آن «کاغد» دیده‌ام نسخه‌ی یگانه‌ی اسکندرنامه‌ی منثور است از قرن هشتم هجری (ص 647). همچنین است در نسخه‌ی خطی الاغراض الطبیه کتابخانه‌ی مرکزی دانشگاه تهران (ص 252 چاپ عکسی).
شاعران زبان فارسی گاه آن را با کلماتی که به دال ختم می‌شود قافیه ساخته‌اند. از آن جمله است در این شعر مسعود سعد سلمان در دیوان او:

آن زاغ نگر که بر هوا می کاغَد *** یک نیمه از آن مداد و نیمی کاغد
گر هر دوام امروز نخواهی بخشید *** شیرینی‌ام امروز ده و دی کاغد
(دیوان مسعود سعد)

مولوی بلخی در بیت مشهور خود آن را با «حدّ» قافیه کرده است:

گر نویسم شرح آن بی حدّ شود *** مثنوی هفتاد من کاغذ شود
(مثنوی، دفتر سوم، بیت 4441)

جای دیگر سروده است:

در بیان ناید که حسنش بی حدست *** نقش او این است کاندر کاغدست
(مثنوی، دفتر پنجم، بیت 3833)

همچنین در غزلی از دیوان شمس می‌بینیم :

ای که غریب آتشی در دل و جان ما زدی***آتش دل مقیم شد، تو به سفر چرا شدی
چاشنی خیال تو می‌بدرد دل مرا***ای غم چون شکّری، ای دل من چو کاغذی
(دیوان شمس، جزو پنجم، ص 223)

بیت دوم اشاره است به شکر را در کاغذ پیچیدن.
این گونه ضبط در نسبت کاغذی هم دیده می‌شود. در کتاب القند فی ذکر علماء سمرقند، که در آن مکرر از اشخاص منسوب به «کاغذی» یاد شده، نسبت‌الفضل‌بن‌احمد سه بار «کاغدی» چاپ شده و ظاهر این است که مصحّح رعایت ضبط نسخه را کرده است.
درباره‌ی کاغذ یا کاغد ابومحمّد القاسم‌بن‌علی الحریری مؤلّف درة الغواص فی اوهام الخواص (ص 36) چنین نوشته است:
«و حکی ابوالقاسم بن الحسن بن بشر الآمدی مصنف کتاب الموازنة بین الطائیین، قال سألت ابابکر بن درید عن الکاغد فقال یقال بالدّال و بالذال و الظاء المعجمة و طابق ثعلب علیه».
و یقولون کاغظ بالظاء المعجمة. و الصواب کاغَد بالدال غیرالمعجمة، اخبرنا به ابوعلی و لا ادری ذلک عن غیره. (تصحیح التصحیف و تحریر التحریف، صلاح الدین الصفدی)
آن چه در لغت‌نامه‌های عربی ذکر شده دلالت دارد بر این که کاغذ و کاغد به هر دو شکل استعمال داشته است. در لسان العرب می‌خوانیم:
«کغد: الکاغد معروف و هو فارسی معرب. کغذ: الکاغذ لغة فی الکاغد».
کاغذ در لغت‌نامه‌های عربی به اشکال «کاغد»، «کَغد»، «کاغذ» و «کغذ» آمده (از جمله در قاموس فیروزآبادی و لسان‌العرب و تاج العروس). صورت جمع آن «کواغید» است از جمله در لطائف المعارف ثعالبی (ص 218) و «کواغد» در ثمارالقلوب او (ص 530). نیز در القند فی ذکر علماء السمرقند (ص 38) در ترکیب «خان الکواغذیین».
کلمان هوار (Cl. Huart) و به پیروی او آدولف گروهمان (Adolph Grohmann) نوشتهاند کاغذ از واژهی فارسی کاغج (kaghadj) آمده است. (1) اما لوفر (B. Laufer) p. 557 در Sino-Inanico آن را مأخوذ از لفظ چینی Ku-chih (تلفظ قدیم: kok-dz)، یا قرطاس kok-ci میداند. ریچارد فرای بیشتر احتمال میدهد که از منشأ ترکی باشد (2(.
گروهمان نیز به شکل «کاغیذ»، طبعاً به نقل از متون عربی، آورده است و در همین مبحث من هم از لطائف المعارف ثعالبی نقل کرده‌ام. ولی این صورت در نوشته‌های فارسی دیده نمی‌شود.

قرطاس

واژه‌ی دیگری که گاهی جای کاغذ در فارسی دیده می‌شود «قرطاس» است. کاراباچک و گروهمان به تفصیل آن را ذکر کرده‌اند. قلقشندی متذکر است:
«القرطاس و الصحیفة و هما بمعنی واحد و هو الکاغد ... قال ابن أبی السیار: القرطاس کاغد یتخذ من بردی مصر و کل کاغد قرطاس» (3).
هم‌اکنون اصطلاح «قرطاس‌بازی» (= کاغذ‌بازی) در فارسی معاصر گویای نمایاندن دور و درازی کارهای اداری و دنباله پیدا کردن آن‌ها است. «قلم و قرطاس» مصطلح و تعبیر دیگری است که به جای قلم و کاغذ گفته می‌شد. قرطاس برگرفته از کلمه‌ی khartes یونانی است که در لاتینی carta شده و به عربی راه یافته و از آن جا به فارسی رسیده است.
ابونواس در شعری دارد:

أرید قطعة قرطاس فتعجزنی***و جل صحبی أصحاب القراطیس
لحاهم الله من ود و معرفة***إن المنیاسیر منهم کالمفالیس
(دیوان ابی نواس، چاپ مصر، 1898، ص 152)

بیرونی در کتاب صیدنه (ترجمه‌ی فارسی، ج1، ص 547) ذیل «قرطاس» آن را چنین شناسانده است:
«در مصر کاغذ از "بردی" سازند و قرطاس به تازی "کاغذ" را گویند. و ابن الاعرابی گوید کاغذ را قرطاس و قرطس گوید عرب، و به سریانی "قرطیسا" گویند».
هم‌چنان که ثعالبی در لطائف المعارف، ذیل ذکر مصر (ص 161) آورده است:
«و قراطیس مصر للمغرب ککواغید سمرقند للمشرق»، «قرطاس‌های مصر برای مردم مغرب زمین مانند کاغذهای سمرقند است برای مردم خاور زمین»، (ترجمه‌ی لطائف المعارف، ص 214).
و این عبارت در بدایع الزهور (4) به کِندی نسبت یافته آمده است:
«و بها القراطیس و هی الورق البلدی. قال الکِندی: انّ أول من اتخذ القراطیس و کتب بها یوسف علیه‌السلام و هی یکتب فیها مراسیم السلطان و تسیر إلی سائر الآفاق و تجلب بها الأرزاق. قال الکِندی: قراطیس مصر لأهل المغرب و قراطیس سمرقند لأهل المشرق تجلب بها الأرزاق».
دو اطلاع دیگر درباره‌ی قرطاس از متون عربی هم نقل می‌شود. یکی از ابن حوقل، در صورة الأرض، ذیل «صقلیه» (ص 117 متن عربی و ترجمه‌ی ویت (G. Wiet)، ص 121):
«و فی خلال أراضیها بقاع قد غلب علیها البربیر و هو البردی المعمول من الطوامیر. و لا أعلم لما بمصر من هذا البربیر نظیراً علی وجه الأرض إلا ما بصقلیة منه و أکثره یفتل حبالاً لمراسی المراکب و أقله یعمل للسلطان منه طوامیر القراطیس و لن یزید علی قلة کفایته».
«در زمین‌های آن غالباً بربیر (بردی) می‌روید که از آن طومارها [برای نوشتن] می‌سازند. قرطاس (پاپیروس) سیسیلی در همه‌ی جهان تنها بردی است که می‌تواند با ساخته‌ی مصری برابری کند. بیشتر این گیاه به مصرف ancre کشتی‌ها می‌رسد و بخش کوچکی از آن توسط حکومت (سلطان) طومار قرطاسی درست می‌شود».
و دیگری از ادب الکتّاب صولی (ص 105-109= فصل: القرطاس و ما یکتب فیه. متن نقل شده از صفحه‌ی 105):
«تسمّی العرب ما یکتب فیه القرطاس و جمعه قراطیس، و مهرقاً و جمعه مهارق، و صحیفة و جمعها صحائف، و سفراً و الجمیع أسفار. قال الله عز وجل: "یحمل أسفاراً"، و قد نزل القرآن بجمیعها الآ المهرق، قال الله تعالی "یجعلونه القراطیس"، و قال تعالی: "و لو أنزلنا إلیک کتاباً فی قرطاس"، و قال تعالی: "إن هذا لفی الصحف الأولی"».
جمع قرطاس در عربی «قراطیس» است. در الظرائف و اللطائف (ص 48) این بیت ضبط شده است:

استودع العلم قرطاساً فضیعه***و بئس مستودع العلم القراطیس

سیوطی از «قراطیس سمرقند» یاد کرده است. نسبت قراطیسی، بنا به گفته‌ی سمعانی در الانساب (359/10) معمول بوده و گفته است «هذا النسبة الی عمل القراطیس و بیعها».
کاغذ معمولاً از پنبه یا برگ‌های الیاف‌دار مانند توت و گاه از ابریشم ساخته می‌شد و قرطاس از گیاه بردی.

بردی

«بردی» نام گیاهی است که چون آن را پرداخت می‌کردند به جای کاغذ در نوشتن به کار می‌رفت. کلمه‌ی «بردی» در زبان فارسی هیچ‌گاه جایگزین استعمال کاغذ نشده. در زبان‌های اروپایی آن را پاپیروس (papyrus) خوانده‌اند. پاپیروس در سرزمین مصر و سیسیل و بعضی از نواحی مدیترانه رواج داشت و هنوز شاهدی به دست نیامده است که بدانیم در قلمرو ایران استعمال شده است.
در فرهنگ جهانگیری ذیل «تک» (ج2، ص 1505) آمده:
«نام گیاهی است که در آب می‌روید و در مصر از آن کاغذ سازند و آن را به تازی "بردی" گویند».

بیاض

«بیاض» اصطلاح دیگر است برای کاغذ به مناسبت سفیدی آن. به طور مثال این شاهد از تجارب السلف هندوشاه نخجوانی (ص 188) نقل می‌شود:
«چون خدمت کردم فرمود که در فلان معنی مکتوبی‌نویس و میان سطرها فراخ بگذار و پیش آر تا اصلاح کنم. بنوشتم و عرضه داشتم، گفت با بیاض بردی، گفتم آری».
بیاض بعدها معنی دفترچه‌هایی پیدا کرد که در آن یادداشت نویسی و نقل اشعار می‌شد.

ورق

کلمه‌ی «ورق» و «ورقه» گاهی در معنی کاغذ- به مناسبت آن که هر برگ از کاغذ را یک ورق می‌گفته‌اند و می‌گوئیم- مورد استعمال داشت. آن را در گفتن و نوشتن می‌بینیم، مانند ورق یا ورقه‌ی امتحان یعنی کاغذی که به وقت امتحان دادن بر روی آن پاسخ‌ها نوشته می‌شود یا ورقه‌ی تلگراف و نظایر آن. این استعمال سابقه‌ی طولانی دارد مانند ورق بغدادی، ورق شامی و ...، از جمله «ورق بازدید» که اصطلاحی است از دوره‌ی سلجوقی و در تجارب السلف (ص 309) ضبط شده است. در دوره ی صفوی به کاغذی که در آن صورت ممیزی املاک نوشته می‌شد «ورق بازدید» (به اصطلاح امروزی فرم مالیاتی) می‌گفته‌اند. اصطلاح «ورق بازدید» در دستورالملوک عصر صفوی آمده است.
«ورق بینی» و «ورق شماری» از مصطلحاتی است که کتاب‌شناسان قدیمی برای بازبینی کتاب به قصد معلوم کردن آن که کتاب افتادگی و بیاض ندارد به کار می‌برده‌اند. هنوز هم در تداول کتابفروشان و صحّافان مرسوم است.
اصطلاحات و ترکیبات زورق – ورق‌بینی- ورق‌پاره (تکه کاغذ و بعدها به کنایه درباره‌ی روزنامه‌های بی‌ارزش فحّاش)- ورق خواندن- ورق داغ (رکابک)- ورق سیاه کردن- ورق شماری- ورق گردانی- ورق‌بازی- ورقه - ورقه امتحان- وریقه - ورق الطیر- ورق خام - ورق الخیال نمونه‌هایی است از هم ترازی سهم «ورق» با کاغذ در فرهنگ و زندگی ایرانی. برای آگاهی بیشتر به شواهد و مواردی که در لغت نامه‌ی دهخدا ذیل «ورق» آمده است مراجعه شود. اینک چند بیت که «ورق» در آن‌‌ها به جای کاغذ آمده است آورده می‌شود:

گفت ای ورق شکنج دیده***چون دفتر گل ورق دریده
(نظامی، لیلی و مجنون، ص 117)
___
همین است رازی که ما جسته‌ایم***ز دیگر حکایت ورق شسته‌ایم
(نظامی، اقبال نامه، ص 180)

تا ورق برگشت محضرها به خون ما نوشت*** چون قلم آن را که با خود یک زبان پنداشتید
__
به نسیمی ز هم اوراق دلم می‌ریزد***به تأمل گذر از نخل خزان دیده‌ی من
(صائب، ص 723)
__
صبح محشر عاجز از ترتیب اوراق من است***بس که خود را در سراغ او به یکدیگر زدیم
(صائب، ص 674)
___
نقاش بر ورق نتواند کشیدنش***از بس که سرکش است قد چون نهال او
(صائب، ص 754)
__
زمانه چون ورق انتخاب از صد فرد*** ترا ز جمع بتان گوشه‌ی کلاه شکست
(صائب، چاپ قهرمان، ج2، ص 879)

دفتر لاله تمامی به ورق داغ من است*** با دل خون شده‌ی خویش حسابی دارم
(نعمت خان عالی)

ورق و دوات و کاغذ همه جمع کرده نرگس***که به وصف چشم خوبان ورقی سیاه سازد
(طاهر غنی)

زرِ ورق (به کسر را) یا ورق طلا به ورقه‌های بسیار نازک ساخته شده از طلا گفته می‌شد و می‌شود. قدیم‌ترین جایی که این اصطلاح را دیده‌ام در فارسنامه‌ی ابن بلخی (ص 32) است و این است عبارت آن:
«و زرِ ورق که به نگارگری به کار برند او فرمود و رنگ‌های گوناگون آمیخت از بهر تزاویق دیوارهای سراها ...».
اوحدی مراغه‌ای به ضرورت وزن آن را در بیتی «زرّ ورق» آورده است.

ز زرِّ ورق غنچه بر خوان گلبن***همی پیچد از بهر بلبل نواله
(دیوان اوحدی مراغی، ص 358، بکوشش سعید نفیسی، امیرکبیر 1340)
این اصطلاح به صورت «زرورق» (به سکون را) استعمال می‌شده است. این بیت خاقانی شاهدی است بر آن:

تا زرورقی زرین کم شد ز سر گلبن***کوه از قصب مصری دستار همی‌پوشد
(دیوان، ص 480)
زرورق در دوران ما به نوع کاغذهای طلایی برّاق چاپ شده که معمولاً از فرنگ آورده می‌شد اطلاق می‌شود.

ورّاق

ورّاق اصطلاحی است قدیمی و تاریخی که از قرون نخستین اسلامی در متون و مصادر تاریخی و رجالی- مخصوصاً در زبان عربی- دیده می‌شود. این عنوان به کسانی گفته می‌شد که حرفه‌ی آن ها مربوط به نسخه پردازی بود اعم از کاغذفروشی، تجلید نسخه و فروش آن. البته عده‌ی زیادی از ورّاقان خطاط هم بوده اند. درباره‌ی ورّاقی و ورّاقان مطالعاتی مخصوصاً توسط محقّقان عرب شده است. مثلاً:
الوارقة و أشهر اعلام الورّاقین، علی بن ابراهیم النملة، ریاض، 1995.
نیز مقاله‌ی من با مشخصات: «مالکیت و خرید و فروخت نسخه‌های خطی در گذشته»، نامه‌ی بهارستان، س 1 (1379)، ش 2، دفتر 2، صص 47- 58: 53- 54.
ورّاقان در بازارها دکان داشتند و در شهرهای بزرگ راسته بازاری مخصوص به آن‌ها بود. در کتاب القند فی ذکر علماء سمرقند (ص 28 و 196) از «صف الورّاقین» یاد شده و ذیل نام ابی محمّد عبدالله بن نصرالرازی الورّاق (ص 196) گفته است که: «و کان حانوته فی الورّاقین». ظاهراً مرادش آن است که دکان آن شخص در صف الورّاقین بوده است. در همین مأخذ (ص 318) نام شخصی را می‌یابیم که مؤذن الورّاقین می‌بوده است. از آن برمی‌آید که ورّاقان به تعدادی بوده‌اند که وقت نماز یکی از میان آن‌ها برای جماعتی که در محلّ کار ورّاقان بود به اذان برمی‌خاسته است. در مأخذ مذکور حدود بیست نام هست که عنوانشان ورّاق بوده است.

رقّ/ پوست

اگرچه موضوع سخن در این جستار منحصراً کاغذست ولی باید به طور اشاره گفت که رقّ (پوست) همان کار کاغذ را انجام می‌داد و بر پوست، مخصوصاً پوست آهو کتاب و نامه نوشته می‌شد. رقّ را در متون گذشته می‌بینیم. در قرآن مجید این کلمه آمده است: «فی رقّ منشور» (الطور/ 3). قلقشندی آن را ذکر می‌کند (صبح الاعشی). در مورد اوستا نوشته‌اند که در دوازده هزار پوست گاو نوشته شده بود. قلقشندی نوشته است:
«و الفرس یکتبون فی الجلود المدبوغة من جلود الجوامیس و البقر و الغنم و الوحوش» (صبح الاعشی).

کادی

همچنین باید از دو کلمه‌ای که مرتبط با تاریخ کاغذست و بر آن‌ها می‌نوشته‌اند یاد کرد: یکی «کادی»، درختی است که در هند می‌روید و پوست آن را می‌گرفته و بر آن می‌نوشته‌اند. قاضی رشید در الذخائر و التحف (ص 25 و 28) آن را یاد کرده و نوشته است که از کاغذ برتر بوده است:
«و کان الکتاب فی لحاء شجرة تنبت بالهند یقال لها الکاذیّ، أحسن من الکاغذ و القرطاس، لونه إلی الصفرة و الخط لازوردی مفتح بالذهب».

تاری

دومی «تاری» است که ابوریحان در تحقیق ماللهند (ص 133) درباره‌ی آن نوشته است: «فالهند اما فی بلادهم الجنوبیة فلهم شجر باسق کالنخل و النارجیل ذو ثمر یؤکل و اوراق فی طول ذراع و عرض ثلاث اصابع مضمومة یسمّونها "تاری" و یکتبون علیها ...».
زاخاو مصحّح کتاب مذکور نوشته است که تاری = تاله = تار است.
کمال‌الدین عبدالرازق سمرقندی در مطلع السعدین (801/2)، در شرح مشاهدات خود در هندوستان، نوشته است:
«نوشتن ایشان دو نوع باشد یکی بر برگ جوز هندی که دو گز درازی دارد و دو انگشت پهنا. به قلم آهن نقش می‌کنند و هیچ رنگ نیست و این مکتوب کم بقا باشد. دوم جنس سفیدی را سیاه کنند و سنگ نرمی دارند چون قلم تراش و بر آن می‌نویسند و از آن سنگ رنگ سفید برین جسن سیاه می‌آید و بسیار می ماند و این دفتر معتبر باشد».
در ذیل حبیب السیر (626/4) آمده است:
«بر برگ جوز هندی که دو گز درازی دارد و دو انگشت پهنائی باستعمال رنگی به قلم آهنین نقش کنند و این مکتوب قلیل البقا باشد ...».
ابوالفضل علامی در آیین اکبری ذیل سرکار پهکلا (گ 105 پ) می‌نویسد:
«و بر برگ درخت تار به فولادی قلم نامه‌ها بر نویسند و خامه به پشت برگیرند و کاغذ سیاهی کمتر به کار رود».
امین احمد رازی مؤلف تذکره‌ی هفت اقلیم ذیل ولایت اوریسه (89/1) نوشته است:
«و اهل این دیار را کاغذ و قلم و سیاهی نمی‌باشد، چه برگ تار کاغذ ایشان است و از آهن هیأتی راست ساخته‌اند که یک سر آن مقراض و دیگر سرش مانند درفش است که از آن بر برگ تار هرچه می‌خواهند مرقوم می‌سازند و این رقم سال‌های دراز باقی ماند».

پی‌نوشت‌ها:

1. مدخل "k?ghad"در: EI2، 419/4-420.
2. (محتمل است که شفاهی از ایشان شنیده‌ام).
3. صبح الاعشی، 485/2.
4. بدایع الزهور وقایع الدهور، بخش 1، ج1، ص 44.

منبع مقاله :
افشار، ایرج؛ (1393)، کاغذ در زندگی و فرهنگ ایرانی، تهران: مرکز پژوهشی میراث مکتوب، چاپ دوم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.