شاعر: اسماعیل سکاک
زمین و آسمان کربلا شد وصل با آتش
میان خیمهها پیچید بی شرمانه تا آتش
به همراه عطش راه تو را از چار سو بستند
تمام سنگها سر نیزهها و زخم با آتش
تو در یک سوی میدان اشتیاق مرگ هم با تو
و در آن سوی دیگر لشکر و یک کربلا آتش
به جز آتش چه کس میکرد یاری کودکانت را
نمیشد با غریبان گر به صحرا آشنا آتش
و بودی آن چنان تنها که در آن ظهر خون آلود
پی غم خواری تو شعلهور شد هر کجا آتش
نمیپرسی چگونه خواهرت مردانه پیموده است
مسیر خیمه تا گودال و از گودال تا آتش!؟
چه میشد خشک میشد دستهای فتنه آن قوم
همانهایی که میبردند سوی خیمهها آتش
میان خیمهها پیچید بی شرمانه تا آتش
به همراه عطش راه تو را از چار سو بستند
تمام سنگها سر نیزهها و زخم با آتش
تو در یک سوی میدان اشتیاق مرگ هم با تو
و در آن سوی دیگر لشکر و یک کربلا آتش
به جز آتش چه کس میکرد یاری کودکانت را
نمیشد با غریبان گر به صحرا آشنا آتش
و بودی آن چنان تنها که در آن ظهر خون آلود
پی غم خواری تو شعلهور شد هر کجا آتش
نمیپرسی چگونه خواهرت مردانه پیموده است
مسیر خیمه تا گودال و از گودال تا آتش!؟
چه میشد خشک میشد دستهای فتنه آن قوم
همانهایی که میبردند سوی خیمهها آتش
/ج