شادى در ليبراليسم
نوشتار حاضر، در صدد بررسى ديدگاه ليبراليسم، پيرامون شادى و راهكارها و ميزان موفقيت آن در تأمين اين هدف، در جوامع غربى است.
ليبراليسم
ليبراليسم )Liberalism(از واژه لاتينى Liberty، به معناى آزادى گرفته شده و در لغت به معناى اصالت آزادى يا آزادىمدارى است. تعريفهاى متعددى از سوى نظريهپردازان غربى براى اين موضوع ارائه شده است؛2 اما در يك تعريف جامع، مىتوان چنين گفت: «ليبراليسم، مجموعه روشها، نگرشها، سياستها و ايدئولوژىهايى است كه اساسىترين هدف آن، فراهم آوردن آزادى هرچه بيشتر براى فرد است و اين مكتب، مبتنى بر فردگرايى است».3 ليبراليسم بر شالوده فردگرايى قرار دارد و در واقع، زاييده جنبشها و گرايشهاى انسانمحورانه رنسانس به بعد است. اين مكتب، با هر مانع آزادى فردى، دشمنى مىورزد.
مبانى فلسفى و معرفت شناختى ليبراليسم را مىتوان اين گونه بيان كرد:
انسان گرايى، فرد گرايى، عقل بسندگى، تجربه گرايى، علم گرايى، سنت ستيزى، تجدد گرايى، پلوراليسم معرفتى، پيشرفت باورى، فلسفه اختيار و اعتقاد به خود مختارى فرد انسان و عقيده به نيك نهادى انسان.4
شادى در ليبراليسم
«تجربه» در شناخت و «سود و لذت گرايى» در جهت گيرى، دو ركن اصلى ليبراليسم مىباشند و تبين دقيق ديدگاه ليبراليسم پيرامون شادى نيز مبتنى بر اين دو ركن مىباشد.
1. معرفت شناسى ليبرال
ليبراليسم، ابزار شناخت را محدود به «حس» و «عقل ابزارى» مىداند. بر اساس اصالت حس )Empirism(، ما فقط امورى را مىتوانيم شناسايى كنيم كه با حواس ما قابل ادراك باشند و چيزى كه خارج از ادراكات حسى ما باشد، قابل شناسايى نيست.
مطابق اصالت عقل )Ratiaonalism(، هر چيزى را كه عقل ما درك كند، مىپذيريم و هر چيزى را كه عقل ما ادراك نكند، نفى مىكنيم. ما فقط در دايره عقل خود به اثبات و نفى حقايق عالم مىپردازيم. ابزار شناسايى ما، عقل است. عقلانيت ابزارى و فنى، محاسبه هدفمند ابزار كار، براى دسترسى به هدف (يعنى حداكثر سود) از طريق عمل قاعدهمند و حسابگرانه است. «ماكس وبر»، رفتار را زمانى عقلايى مىانگارد كه اهداف شخصى معينى را دنبال كند و هدف از آن، «ابزار» باشد و نتايج ثانوى آن به شكل عقلانى در نظر گرفته و سنجيده شود. بنابراين، در ملاحظه اهداف و نتايج ثانوى عمل نيز بايد سنجش سود بشرى در كار باشد.5
از منظر ليبراليسم، اصل معرفت و حقيقت، موضوعى نسبى، متغير و غير قابل اعتماد و داورى است. «شناخت»، امرى كاملاً شخصى است؛ چنان كه اميال و هوسها شخصى مىباشند. در معرفت شناسى ليبرل، كه اصالت، با تجربه و شناخت هستى است و عقلانيت دينى و فلسفى كاملاً بىمعنى است، «واقعيت»، صرفاً همان «مادى» است و ارزشها و مابعدالطبيعه، همه به نوعى غيرواقعى هستند.6
تعريف انسان به مثابه موجودى منفرد (ذرهاى و اتميستى)، گسسته از جمع و جهان، غريب و سرگردان و به ويژه نفع طلب، جزء شالودههاى معرفتى ليبراليسم و پيشفرض فرهنگ بازار آزاد سرمايهدارى است. در اين بينش، از «جان لاك» تا «بنتام»، همه به انواع و اقسام گوناگون، بر روى عنصر شادى و منافعى كه منشأ لذت مىشوند، تكيه كردهاند و همان شادى را كه گاهى علناً و به صراحت، مفهومى كاملاً مادى، حسى و غريزى داشت، مصداق واقعى مفهوم «سعادت» تصور كردند و سعادت را از مفهوم اخلاقى و متعالى خود تنزل دادند.
در اين رويكرد، «سرشت انسان»، معادل خواستههايى نظير ثروت، مالكيت، قدرت، شهرت و شهوت مىشد كه شخص در خود مىيافت و بايد ارضا مىكرد و همه چيز مىبايد در خدمت افزايش ثروت و در نتيجه «افزايش شادى» در سطح خرد يا كلان قرار مىگرفت؛ زيرا، سعادت، همان شادى است و شادى بيشتر، محصول ثروت بيشتر است.7
«آنتونى آربلاستر» مىنويسد: «فرد از ديدگاه هابز، هيوم و بنتام، به اين مفهوم كه هدفها و مقاصد خود را به حكم عقل برگزيند، عاقل نيست. به عكس، اين شهوات، خواهشها، تمنّيات و بيزارىها هستند كه به فرد، جان مىبخشند و انگيزه لازم براى حركت در سمت و سوى معينى را فراهم مىآورند. با قبول اين تلقى از پويشهاى بشر، عقل را فقط مىتوان خدمتكار يا به قول هيوم، «برده» شهوات و خواهشها قلمداد كرد».8
2. اصل سودمندگرايى و لذتجويى
«سود» )Utility(، واژه كليدى شناخت ليبراليسم است كه به معرفت، اخلاق، اقتصاد، حقوق و فلسفه سياسى غرب، جهت و هويّت بخشيده است. معرفتى به رسميت شناخته مىشود كه با محك تجربه، به سود منجر شود. در فلسفه سياسى نيز حكومت نبايد مبتنى بر عدالت و ارزشهاى دينى باشد؛ بلكه بايد در خدمت سود و شادى باشد. اخلاقى معتبر است كه فانى در شادى باشد. از ديدگاه انديشمندان ليبرال، با تكيه بر سرشت و علايق انسان، هدف جامعه، به حداكثر رساندن شادى و سود فردى است. انسان، مجموعهاى از خواستهاست كه بايد برآورده شود؛ مانند خواست شهرت، قدرت، شفقت، امنيت، مالكيت9 و تأمين اين خواستها، منجر به شادى انسان مىشود.
«جان لاك»، فيلسوف بزرگ ليبرال، معيار خوب و بد و ارزش و ضد ارزش را لذت و شادى مىدانست. شادى، ميل برانگيز است و سعادت، چيزى جز حداكثر لذت نيست و آزادى، همان حاكميت اميال ماست. لذت، هر چه بيشتر، ممكنتر و در دسترستر باشد، قابل تعقيبتر است.
«ماكياولى» كه تفكراتش امروزه دستورالعمل اجرايى نظامهاى ليبرال جهان است، معتقد است كه بايد به هدف كه تثبيت و گسترش سلطه و افزايش شادى است، دست يافت.
«دومندويل» معتقد بود كه «خودمحورى و سودطلبى»، گر چه رذيلت ناميده مىشود، اما به نفع جامعه است و بدون لذتپرستى، خودخواهى مادى، حرص، زيادهطلبى، تكاثر و شهوترانى، زندگى متوقف مىشود. اگر مىخواهيد به جامعه خدمت كنيد، بگذاريد رذيلتهاى فردى، خودخواهىها و ماديتها، زيادتر شوند.
«ديويد هيوم» چنين معتقد است: شخصيت انسانى، چيزى نيست جز اميال و احساسات او. ارزشهاى بشرى را احساسات يا هيجانهاى بشر تعيين مىكند و ميزان اعتبار اصول اخلاقى، به ميزان سودمندى آنها بستگى دارد.10
«جرمى بنتام» در مكتب اصالت فايده )Utilitarianism(، خير و سعادت افراد را در افزايش ثروت و كالاهاى مادى مىداند. او در عبارت معروف خود مىگويد: «اولاً در برابر هر بخشى از ثروت در جامعه، بخشى از شادى و سعادت تكوين مىيابد؛ ثانياً از دو فردى كه ثروت نامساوى دارند، آن كه ثروت بيشتر دارد، شادتر است».11
بنابراين، افزايش ثروت، موجب افزايش شادى فرد و جامعه مىشود. بر اين اساس، رشد جامعه سرمايهدارى، از قرن هفدهم به بعد آغاز گرديد و انسان، به عنوان موجودى نفعطلب و مصرفكننده كالاهاى عقلانى، تصوير و از نظر اخلاقى موجه تلقى شد. در واقع، اصالت فايده و ليبراليسم، محصول تحولات فكرى بزرگ در چند قرن از تاريخ اروپا بود كه همگى از اومانيسم و نهضت اصلاح دينى، فردگرايى، سكولاريسم و... گرفته شدهاند.
از نظر بنتام، تنها فلسفه وجود دولت اين است كه امكان تحقق حداكثر سعادت و شادى را براى حداكثر مردم فراهم سازد. از ديدگاه وى، بر طبق اصول اصالت فايده، نخست بايد شادى و سعادت شخصى و سپس شادى و سعادت ديگران و پس از آن بيشترين شادى براى بيشترين عده و سرانجام بالاترين حد ممكن شادى و سعادت جستوجو شوند. وظيفه اساسى قوه قانونگذارى اين است كه قوانينى وضع كند كه بر اساس آن، «لذت بيشتر را براى اكثر افراد فراهم كند».
«دو ساد»، يكى از معاصران بنتام است كه ميل جنسى را سرچشمه لذت و خوشبختى انسان مىداند. هوسهاى جنسى دنبالهدار ساد، تا بدان حد مىرسند كه وصول به لذت يا ارضا، لزوماً با تهديد ديگران همراه مىشود و ديگران، وسيلهاى براى تحقق اهداف فرد قلمداد مىشوند.12 وى اين مطلب را وارد منفعتطلبى فردگرايانه مىكند كه هر كس در پى كسب لذت است، بايد ديگران را وسيلهاى جهت ارضاى تمنيات خويش به شمار آورد. اين روانشناس، عشرتطلبى خود را با هيچ مفهومى از شخصيت محك نمىزند. شخصيتهاى او، صرفاً براى لحظات لذت جنسى و احساسات فيزيكى زندگى مىكنند و به عبارت ديگر، آنها در جستوجوى خوشبختىاند و آن را همان احساس فيزيكى مىدانند و بدين ترتيب، تمام ممنوعيتهاى اخلاقى يا اجتماعى را ناديده مىگيرند يا به دور مىافكنند.13
از ديدگاه «جان استوارت ميل»، دولت دموكراتيك، مىبايد مسئوليتهاى گستردهاى را براى تأمين رفاه اجتماعى عموم و كاستن از شدت تعارضات طبقاتى بر عهده بگيرد. از اين ديدگاه، دخالت دولت، خود، جزئى از سياست ليبرالى است؛ زيرا هدف آن، رفع موانع ناخواستهاى است كه بر سر راه كوششهاى سودطلبانه فرد پديد مىآيد.
وى بر خلاف بنتام، استدلال مىكرد كه هدف انسان، تنها شادى و لذت نيست؛ بلكه آزادى، شرافت و حيثيت آدمى، برتر از آن است. دولت، مؤسسهاى اخلاقى است و هدفى اخلاقى دارد كه همان پرورش فضيلت در فرد است. بر اين اساس، تعقيب شادى و نفع شخصى، بر خلاف نظر بنتام، به تأمين شادى و منفعت جمعى نمىانجامد؛ بلكه دولت بايد از طريق مداخله اقتصادى، از تأثير نابرابرىهاى اجتماعى بكاهد و زندگى را براى توده مردم تحملپذير سازد؛ بنابراين، اصل «تأمين شادى و سعادت براى حداكثر مردم»، خود مستلزم دخالت اقتصادى دولت است.
در سير تكاملى نظريه ليبرال دموكراسى، در نظريه اصالت فايده بنتام، انديشه آزادى فردى منفى با اصل شادى و سعادت فردى آميخته شد و بدين سان، اصل آزادى با اصل برابرى افراد در برخوردارى از شادى و سعادت، تكميل شد. جان استوارت ميل هم با بيان ضرورت دخالت دولت در امورى چون تشويق آموزش و پرورش، نظارت بر وضع اجتماعى كارگران، تأمين بهداشت همگانى و...، بر تأمين آزادى مثبت به عنوان جزء اصلى ليبرال دموكراسى تأكيد كرد و سرانجام در قرن بيستم، دولت رفاهى پديدار گرديد.14
«كارل ريموند پوپر»، نظريهپرداز سرسخت ليبراليسم مىگويد: «هر كس بايد آزاد باشد كه به شيوهاى كه خود مىخواهد، دلشاد يا نادلشاد باشد؛ تا جايى كه شخص ثالثى را به خطر نيندازد؛ اما حكومت وظيفه دارد در اين خصوص اطمينان حاصل كند كه شهروندان بىاطلاع، موجب بروز خطراتى نمىشوند كه قادر به ارزيابى آنها نيستند».15 وى در زمينه سياست اقتصادى، در مقابل نظر طرفداران اصالت فايده - كه از حداكثر شادى براى حداكثر افراد دفاع مىكردند- معتقد بود كه بايد به جاى كوشش در جهت ايجاد آرمان شهر، نارسايىهاى موجود اجتماعى را رفع كنيم. «در بين همه آرمانهاى سياسى، آرمان شاد و سعادتمند ساختن مردم، احتمالاً خطرناكترين آرمانهاست. چنين آرمانى به يوتوپياگرايى و گرايش رمانتيكى منجر مىشود. ما اطمينان داريم كه همگان در جامعه كامل، زيبا و خيالى ما، خوشبخت خواهند بود و بىشك، اگر ما يكديگر را دوست بداريم، بهشت بر روى زمين برقرار خواهد شد؛ اما كوشش براى برقرارى بهشت بر روى زمين، در عوض، دوزخ به پا مىكند؛ به عدم مدارا مىانجامد؛ به جنگهاى مذهبى سر مىزند و به تأمين رستگارى از طريق برقرارى دستگاه تفتيش عقايد منجر مىشود».16
نقد و بررسى شادى ليبراليستى
با بررسى ديدگاههاى انديشمندان ليبرال و ساير متفكرانى كه انديشههاى آنان بر اصول و شالودههاى ليبراليسم تأثيرگذار بوده، مشخص مىشود كه در مجموع، ايدئولوژى ليبراليسم براى دستيابى به اهداف و مطامع اقتصادى خويش، با كنار زدن روح مذهبى، احكام دينى، اخلاق و مفاهيمى چون حق، ارزش، اصول و بايد و نبايد، انسان را يك حيوان اقتصادى تعريف مىكند و فلسفه زندگى را خوش باشى مىداند. چنين تفكرى، كمال را فداى توسعه و انسانيت را فداى ماده كرده، خوشگذرانى و اباحىگرى، ماهيت همه مناسبات اجتماعى مىشود.17 اصل بيشترين خوشى كه امروز جوهر اخلاق غربى است، تمتّع از جهان را هدف نهايى انسان مىداند و تنها تفكيك جدى ميان حق و باطل يا شايست و ناشايست را مبتنى بر احساس خوشى مىداند؛ زيرا شادى، فصلالخطاب نظرى براى رد و قبول ليبراليسم و راهنماى عمل آنان مىباشد.
اين كه نظريه فوق تا چه ميزان توانايى تأمين شادى و سعادت واقعى بشر را دارد، موضوعى است كه افزون بر ايرادهاى اساسى و مشكلات فنى كه در بعد نظرى برآن وارد شده، به شدت با واقعيات عينى و تاريخى جوامع ليبرال دموكرات ناسازگار است و در عرصه عملى نيز با چالشهاى متعددى روبهروست كه برخى عبارتند از:
1. نظريه سودمندگرايى بنتام18 كه نقش بسيار مهمى در چيستى و چگونگى تأمين شادى در جوامع ليبرال داشته، با تناقضات اساسى مواجه است. از ديدگاه وى، هدف غايى دولت، نه تأمين حداكثر آزادى، بلكه تأمين حداكثر شادى و سعادت همگانى است. آزادى، بايد تسليم شادى و سعادت شود. از اين رو، بنتام، هوادار دموكراسى و برابرى نسبى در مالكيت، به منظور تأمين سعادت عمومى است. به همين دليل، برخى از متفكران، اصل شادى اكثريت را مغاير فردگرايى ليبرال و موافق دموكراسى غيرليبرالى يا جمعگرايى تلقى كردهاند. به عبارت ديگر، در انديشه بنتام، برخى تعارضات ليبراليسم با دموكراسى آشكار شده است.
2. عقلانيت فنى و علمى دوران مدرنيته، جامعهاى يكهتاز ايجاد كرد و نه تنها حداكثر شادى، سعادت و خوشبختى را براى جامعه انسانى فراهم نكرد، بلكه در مقابل، انسانيت انسان را به اسارت درآورد؛ زيرا انسان را از تفكر معنوى دور ساخت.19 با سيطره فنّاورى و صنعت بر انسان، آدمى اختيار زندگى و حتى مرگ خويش را از دست داده است و امنيت شخصى و مالىاش به تصميم هيئت حاكمه بستگى دارد.
از ديدگاه هربرت ماركوزه،20 «رفاه و بهبود مادى كه توسط نظامهاى سرمايهدارى گسترده مىشود، رفاه كاذبى است كه تنها در خدمت برآورده شدن نيازها و خواستهاى كاذب افراد است. نيازهاى كاذب، همان نيازهايى است كه طبقات حاكم به عنوان خواست ملى واقعى توده، از طريق ايدئولوژى كاذب بر آنها تحميل مىكنند. به علاوه در چنين جوامعى، افراد، ديگر توان تشخيص مصالح راستين خود را از دست داده، كاملاً مسخ شدهاند».21 به عقيده وى، «جامعه مصرفى و رفاهى معاصر، با برآوردن نيازها و خواستهاى كاذب و تحميل شده بر افراد، مانع نقد و انتقاد مىگردد و محيطى توتاليتر از لحاظ فكرى و ارزشى ايجاد مىكند. افكار عمومى و رسانههاى گروهى، ابزارهاى ايجاد چنين محيطى هستند. سعادت، رفاه و شادى موجود، به هر حال كاذب است و آزادى واقعى را به همراه نياورده است. در چنين جامعهاى، شيوه آزادانه ارضاى ميل جنسى، بيشترين فاصله را با برآوردن نيازهاى زيباشناختى پيدا كرده است؛ زيرا اين شيوه، تنها ابزارى براى تداوم سلطه و حكومت خواستههاى كاذب است».22
3. ليبراليسم با وجود اين كه مخالف دولت ايدئولوژيك است و به طور كلى مدعى پايان يافتن عصر ايدئولوژى است، خود به دليل اين كه انديشمندانش از آن حيث كه در جستوجوى يك قطعيت و يقين اقتدارآميزند، يك ايدئولوژى تحميلگر محسوب مىشود. به عقيده منتقدان، ليبراليسم معمولاً اين نكته را نمىپذيرد كه حكومتهاى ديگر نيز ممكن است هر يك به شيوه خاص خود موجب تأمين خرسندى، شادى و رفاه آدميان شوند. از ديدگاه مطلقنگر ليبراليسم، جامعه و نظام ليبرال، فقط يكى از گزينشهاى ممكن نيست؛ بلكه تنها گزينش درست براى ايجاد سعادت و خرسندى محسوب مىشود. به عقيده برخى از انديشمندان سياسى، تفاوت زيادى ميان اقتدارگرايى ايدئولوژى ليبراليسم با ايدئولوژىهاى سازمان يافته سركوبگر و سلطهمحور (توتاليتر) در قرن بيستم، نمىتوان ديد.23
4. انديشمندان مكتب فرانكفورت با انتقاد از فرهنگ و عقلانيت ليبرال، معتقدند كه جامعه مدرن، متشكل از افرادى است كه در پى علايق و منافع خاص خود بوده، ضرورتاً با وابستگى متقابل، تقسيم كار، نظام مبادله، كارمزدورى، تمركز ديوانى و دولتى و روى هم رفته با عقل ابزارى هدايت مىشوند. از اين رو، چنين نظامى، ذاتاً بحرانزاست و در نتيجه، با مثله كردن وجود انسان و سركوب خواستههاى راستين او، به اوج پرخاشگرى و سركوب مىانجامد.24
5. انديشمندان پست مدرن نيز با انتقاد از عقلگرايى مدرن و انسان شناسى ليبرال، معتقدند كه درستى و نادرستى احكام عمل و اخلاق، تنها بر اساس معيارهاى مورد قبول فرهنگ حاكم بر جامعه تعيين مىشوند. از اين ديدگاه، عقل، همواره ريشه در شرايط اجتماعى، فرهنگى و تاريخى خاصى دارد و با قدرت و علايق انسانى آميخته است و آن گونه كه ليبراليسم مىپندارد، قابل اتكا نيست.
پرسش اين انديشمندان اين است كه اگر ليبراليسم، وعده آزادى، صلح، امنيت، عقلانيت، سعادت و خوشبختى انسانها را مىدهد، پس چرا انسان اين گونه تهديد مىشود و همواره در بحران و رنج است؟
6. تأكيد بر فردگرايى ليبرال، نه تنها شادكامى و سعادت فرد و جامعه را در بر نخواهد داشت، بلكه در عرصه اجتماعى، به ناديده انگارى جمع و به بريدن از پيوندهاى اجتماعى و سرانجام به خودخواهى منتهى مىشود؛ در عرصه اقتصادى، سيستم ناعادلانه سرمايهسالارى را در پى مىآورد؛ در عرصه معرفتى، به معيار قرار دادن شناخت فردى به عنوان معيار حقيقت منجر مىشود و در عرصه اخلاقى نيز به هرج و مرج و نيت افراطى در فضيلتهاى انسانى و به نظامهاى بىشمار خودبنياد مىانجامد و در مجموع، همه اينها در تباين با هر انديشه و دينى است كه معتقد به بنياد حقيقى و متعالى بيرون از خود و ذهنيت خود و معتقد به بعضى از ارزشهاى جاودانه و مروج مفاهيمى چون عدالت، ايثار، ديگرخواهى و حق محورى باشد.
از اين رو، بسيارى از انديشمندان، همچون مك اينتاير، فردگرايى ليبرالى را مسئول تخريب فضيلت مدنى و محوكننده اصل شهروندى و پيوندهاى اجتماعى و مروج آزادى خودخواهانه و در نتيجه، باعث نوعى انقياد و اسارت در خويشتن مىدانند. مك اينتاير، افراد آزاد به اين معنا را «بردههاى شادكام» مىنامد. به عقيده وى، راه برون رفت از اين مهلكه، احياى اخلاق، تجديد شكوه و اقتدار اخلاقى اجتماع است؛ اخلاقى كه بنياد آن مستقل از فرد و مجزاى از منافع و سلايق فردى گذارده شود.25
7. آموزه يا مكتب ليبراليسم را مىتوان ايدئولوژى سياسى و فلسفه اخلاقى مدرنيسم و بلكه جوهر آن دانست. مدرنيته كه بيش از سه قرن بر عرصههاى مختلف و پيچيده حيات اجتماعى، فردى و فكرى بسيارى از جوامع سيطره داشته است، هم اكنون با چالشها و بحرانهاى عظيمى مواجه است. پيامدهايى چون نسبيتانگارى و بحرانهاى معرفتى، پوچانگارى، بحرانهاى روانى و خلأهاى عاطفى، فروپاشى نهاد خانواده، گسستهاى اجتماعى، بحرانهاى اقتصادى، تعميق نابرابرى و تقسيم انسانها و كشورها به دو دسته فرادست و فرودست، بحرانهاى جدى و نگران كننده زيست محيطى، ناسازگارىها و بحرانهاى سياسى، تجاوز و استعمار، پروراندن نظامهاى توتاليتر، جنگهاى جهانى، فجايع و كشتارهاى عمومى، تهديد و رويارويى هستهاى، حالتهاى حسرت و اندوه (نوستالژى)، از خود بيگانگى، پوچ انگارى و... .
چنين پيامدهايى، به هيچ وجه نتوانسته است سعادت، شادكامى و خوشبختى انسان را تأمين كند. آنتونى گيدنز مىگويد: «اين قضايا، محققان را وا داشته است كه در مورد اين فرض كه ظهور مدرنيته به شكلگيرى اجتماعى شادمانهتر و ايمنتر خواهد انجاميد، تجديد كنند».
8. انتقاد عميق گرايشهاى دينى و معنوى جهان نسبت به فرهنگ اومانيستى و ليبراليستى حاكم بر جهان، اين است كه اين فرهنگ، فرصت انديشيدن به جنبه ابدى انسان را از وى گرفته است؛ از اين رو، او را از بهرهمندى از لذتهاى بيرونى نيز ناتوان كرده است. اگر چه بسيارى از اديان، به ويژه اسلام، به رفاه، سعادت، شادكامى صحيح و ضابطهمند دنيوى اهتمام زيادى دادهاند، اما بىترديد، يكى از ارزشمندترين پيامهاى اديان و مكاتب عرفانى جهان براى انسان، اين است كه بدون كشف دنياى درون و بدون سر و سامان يافتن آن و بدون سلطه بر آن، كشف، آبادسازى و چيرگى بر جهان بيرون نيز براى سعادت، امنيت و شادى آدمى مفيد نيست. مسلماً هر دين اصيل، خوشگذرانى، بىمسئوليتى و بىتكليفى انسان را در برابر خداوند، ديگر انسانها و طبيعت، انكار مىكند. به عقيده بسيارى از منتقدان مذهبى، استعمار و غارت ثروت كشورهاى جهان به روشهاى مختلف، بهرهكشى از طبقات محروم جامعه، تخريب و انهدام نگرانكننده محيط زيست، براى سود بيشتر و لذت و خوشى سرمايهداران و هزاران بحران و مشكل ديگرى كه در جوامع كنونى وجود دارد، همگى با مفهوم حق منهاى تكليف در ارتباط مىباشند.
9. بشر امروزى در غرب به اين نتيجه رسيده است كه زندگى بدون معنويت، رنج و عذاب روانى را در پى دارد و به روح انسان، سردى و سستى مىبخشد و لذت و شادى پايدار را از انسان سلب مىكند. آمار بالاى جرم و جنايت، مفاسد اخلاقى و جنسى، از هم پاشيدگى نظام خانوادگى و تعداد فراوان نوجوانان و جوانان خيابانى رانده شده از كانون خانواده و روى آوردن جوامع ليبرال براى تأمين خوشىها و شادىهاى كاذب به مواد مخدر، مشروبات الكلى، قرصهاى اكستاسى، خشونت و...، همگى بيانگر چنين واقعيتى و حاكى از رنج بىامانى است كه غرب به آن دچار شده است؛ تا آن جا كه «نوجوانان در سرازيرى سقوط قرار گرفتهاند و برخى از آنان خود را با قتل همنوعانشان ارضا مىكنند. آنان در گوشه و كنار شهرها مىگردند و به آسانى و با بهانههاى احمقانه و گاهى بدون هيچ بهانه، دست خود را به خون مردم مىآلايند و اين كارشان را نوعى ورزش و تفريح تلقى مىكنند».26
در پايان، مطلب را با ذكر سخنى از مقام معظم رهبرى در اين زمينه به اتمام مىرسانيم:
«توجه و عشق به خدا، به زندگى معنا مىبخشد و خلأهاى روحى و زندگى بشر را پر مىكند و موفقيت در همه ميدانهاى زندگى بشر را به همراه مىآورد و علت اين كه در كشورهايى نظير آمريكا هيچ چيز حتى پول، قدرت نظامى و علم، نتوانست خوشبختى و آسودگى روحى - روانى به دنبال بياورد، همين بيگانگى با خدا و معنويت است».27
پىنوشت:
1. فوكوياما، فرانسيس، فرجام تاريخ و آخرين انسان، ترجمه عليرضا طيب، مجله سياسى خارجى، ش 363، دفتر مطالعات سياسى و بين المللى، تهران 1372، ص 36.
2. ر.ك: ظهور و سقوط ليبراليسم غرب، آنتونى آربلاستر، ترجمه عباس مخبر، نشر مركز، تهران 1370، ص 14-17.
3. درآمدى بر مكاتب و انديشههاى معاصر، ص 452.
4. ر.ك: عبدالرسول بيات، فرهنگ واژهها، مؤسسه فرهنگ و انديشه، قم 1381، ص 458.
5. ماكس وبر، جامعه و اقتصاد، ترجمه عباس منوچهرى و...، انتشارات مولى، تهران 1374، ص 29-30.
6. حسن رحيم پور، بررسى مبانى نظرى ليبراليسم، نهاد نمايندگى مقام معظم رهبرى در دانشگاهها، 1375، ص 13.
7. همان، ص 31.
8. آنتونى اربلاستر، ظهور و سقوط ليبراليسم غرب، ترجمه عباس مخبر، نشر مركز، تهران 1377، ص 50.
9. حسن بشريه، تاريخ انديشههاى سياسى در قرن بيستم، نشر نى، تهران 1379، ج 2، ص 29.
10. عبدالرحمن عالم، تاريخ فلسفه سياسى غرب، وزارت امور خارجه، تهران 1381، ص 383.
Macpherson, Democratic theory: Essays in Retrieval. London, Oxford u.p. 5791, p.72
11. C.B
12. ليبراليسم غرب، ظهور و سقوط، ص 46.
13. همان، ص 288.
14. تاريخ انديشههاى سياسى در قرن بيستم، ص 19-20.
15. كارل پوپر، درس اين قرن، ترجمه دكتر على پايا، ص 130.
reflection on the social Philosophy of karl poper", British journal of Sociology,
.)March 5791(. no. 062 PP 13-6123. Michael Freedom , "Sociology and Utopia: Same
17. بررسى مبانى نظرى ليبراليسم، ص 11.
18. ر.ك: محمد تقى مصباح يزدى، نقد و بررسى مكاتب اخلاقى، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى، قم 1384، ص 165 و 167.
19. مارتين هايدگر، پرسشى در باب تكنولوژى، ترجمه محمد رضا اسدى، مؤسسه فرهنگى انديشه، تهران 1375، ص 4.
20. هربرت ماركوز، انسان تك ساحتى، ترجمه محسن مؤيدى، اميركبير، تهران 1350، ص 67.
21. تاريخ انديشههاى سياسى، در قرن بيستم، ص 201.
22. همان.
23. فرهنگ واژهها، ص 474.
24. ر.ك: حسين بشريه، تاريخ انديشههاى سياسى در قرن بيستم، انديشههاى سياسى ماركسيستى، تهران؛ نشر نى، 1376، ص 211.
25. ر.ك: فرهنگ واژهها، ص 561.
26. رابرت جى. رينگر، فروپاشى تمدن غرب، ترجمه احمد تقى پور، تهران؛ رسام، تهران 1365، ص 20 و 23.
27. بيانات مقام معظم رهبرى، 18.5.1375.