نقش اروپا و آمريكا در حيات سياسى اسراييل
يهوديان تنها نامزد تشكيل دولتى حافظ منافع غرب در منطقه حساس و استراتژيك خاورميانه بودند؛ زيرا به عقيده لرد ارل شافتسبرى هفتم، - كه از رجال سياسى بريتانيا و يك صهيونيست مسيحى بود - اسكان يهوديان در فلسطين، نه تنها براى انگلستان كه براى سراسر دنياى متمدن (غرب) سودمند خواهد بود. هرتصل نيز بر آن بود كه يهوديان مىتوانند حلال مشكل غرب در خاورميانه باشند. نتيجه اين كه نيازهاى فرهنگى، سياسى، اقتصادى و نظامى غرب، به ويژه انگليس و آمريكا، موجب پديد آمدن جريان فكرى صهيونيسم، اسكان يهوديان در فلسطين و تشكيل و تداوم اسراييل گرديد؛ جريانى كه با سياسى كردن يهوديت، در پى تحقق و حفظ منافع استعمارى در خاورميانه برآمد.3
نقش اروپا
1. جنگ و فرصت؛ جنگ جهانى اول يا جنگ بزرگ، فرصتى طلايى براى جنبش صهيونيسم بود؛ زيرا امپراتورى عثمانى، يعنى مهمترين مانع تأسيس دولت يهودى، فروپاشيد و در مقابل، انگليس پر حرارتتر از گذشته، به حمايت از خواستههاى نهضت صهيونيسم پرداخت. در سال 1914م. انگليسىها مذاكراتى را با حسين، شريف مكه براى بسيج اعراب عليه تركان عثمانى آغاز كردند. اين مذاكرات، با آغاز جنگ جهانى اول، با شدتى بيشتر پىگيرى شد. يك ماه پس از آغاز جنگ و اندكى پس از آغاز مذاكرات ميان انگلستان و اعراب، وايزمن با بالفور و تنى چند از چهرههاى دولتى انگليس، ملاقات كرد و حمايت آنان و دولت انگليس را از اهداف صهيونيستى به دست آورد.4
در ماه مه 1916م. دولتهاى انگليس و فرانسه، با انعقاد پيمان سرى «سايكس پيكو»، نقشه تقسيم بلاد عربى و منطقه آسيايى دولت عثمانى را ترسيم كردند. در اين نقشه، فلسطين تحت سرپرستى يك گروه بينالمللى قرار مىگرفت. با اين حال، يك ماه بعد، شورش اعراب با فرماندهى فيصل فرزند شريف حسين، با تيراندازى، محاصره، اشغال پادگانهاى نظامى و تصرف شهرهاى مكه، طائف و جده، وارد مرحله جديد و حساسى شد.5
در نوامبر 1917م. اعلاميه شصت و هفت كلمهاى بالفور، مبنى بر تصميم دولت انگليس براى ايجاد يك دولت يهودى در فلسطين صادر گرديد. مذاكرات صهيونيستها و انگليسىها كه منجر به صدور اعلاميه مذكور شد، به دور از چشم متحدان انگليس (فرانسه و اعراب) صورت مىگرفت؛ در حالى كه در همان زمان، فرانسه با ادامه همكارى و اعراب با اشغال مناطقى چون عقبه، وفادارى خود را براى تداوم اتحاد با انگليس و پيروزى متفقين، به نمايش گذاشته بودند.6
انگليس با وجود وعدههاى گذشته، دو ماه پيش از پايان جنگ 1918م. به يك گروه صهيونيستى به رياست وايزمن، اجازه بازديد از فلسطين را داد و بىدرنگ، پس از آن، اداره فلسطين را به يك حكومت نظامى تحت رياست ژنرال اللنبى سپرد. با اين حال، در ماه نوامبر، با ارسال تلگرامى به شريف حسين و صدور بيانيه مشتركى با فرانسه، همچنان به اعطاى استقلال به اعراب تأكيد ورزيد.7
حاصل حمايتهاى بىدريغ انگليس از صهيونيستها، افزايش شمار يهوديان مهاجر به فلسطين بود كه از 5% در 1897م. به 10% در 1918 م. يعنى به رقم 56000 نفر رسيد. از ديدگاه صهيونيسم، افزايش جمعيت يهوديان در فلسطين، براى تشكيل دولت يهودى، امرى اجتنابناپذير بود.8
2. قرارداد سه جانبه؛ در آوريل 1914م. نخستين دور ملاقات و مكاتبات ميان انگليسىها و عربهاى مخالف عثمانى صورت گرفت كه نتيجه آن، آغاز مكاتبات هشتگانه شريف حسين و مك ماهان بود؛ اما انگليس بدون توجه به تعهدى كه درباره كمك به تشكيل حكومت مستقل عربى داده بود، مذاكرات محرمانهاى را نخست با فرانسه و سپس با روسيه و فرانسه آغاز كرد كه سرانجام منجر به دستيابى انگليس و فرانسه به يك فرمول موقت و سپس تصويب فرمول دائم (پيمان سايكس پيكو)، ميان سه كشور روسيه، انگليس و فرانسه، درباره تقسيم سرزمينهاى عربى امپراتورى عثمانى گرديد.9
بر اساس موافقتنامه سايكس پيكو، جهان عرب به چند بخش تقسيم و هر بخش به كشورى بزرگ واگذار شد.
اين تقسيمبندى به شرح زير بود:
1. اردن، جنوب عراق و سوريه تا مرزهاى ايران و خليجفارس و نيز بندرهاى عگا و حيفا به انگليس واگذار شد.
2. قسمت اعظم سوريه، نوار شمالى عراق و بخشهايى از آناتولى جنوبى، در اختيار دولت فرانسه قرار گرفتند.
3. آناتولى شرقى و بخش وسيعى از شمال كردستان، به روسيه سپرده شدند.
4. تمام سرزمين فلسطين به جز بندرهاى عكا و حيفا، منطقهاى بينالمللى شمرده شدند.10
3. خيانت بالفور؛ صدور اعلاميه بالفور، كه در تولد دولت يهودى - صهيونيستى اسراييل، سهمى بسيار داشت، ناشى از اشتراك منافع صهيونيستها و انگليسىها بود؛ زيرا از يك سو انگليس براى حفظ منافع خويش در كانال سوئز و مصر و به پاس قدردانى از كمكهاى مادى و معنوى يهوديان جهان به انگليس و اهداف جنگى آن كشور در جنگ جهانى اول و در پاسخ به تلاشهاى يهوديان آمريكا براى پيوستن آن كشور به انگليس در جنگ بزرگ و به منظور كسب حمايت يهوديان روسيه براى جلوگيرى از تسليم شدن آن كشور به متحدين و نيز براى خنثى كردن توطئه آلمان در جذب و جلب پشتيبانى صهيونيسم و سرانجام براى قدردانى از خدمات وايزمن در پيشبرد اهداف جنگى دولتهاى متفق، به حمايتى جدى از هدفها و خواستههاى صهيونيستى پرداخت.11
از سوى ديگر، در جريان جنگ جهانى اول، اميد صهيونيستها به مستعمره كردن فلسطين از طريق امپراتورى عثمانى و آلمان، از آن رو كه آن دو كشور به تحقق خواستههاى صهيونيسم علاقهاى نشان نمىدادند، به يأس مبدل شد.
به اين مناسبت، صهيونيستها در پى آن بودند تا به جانب قدرتى جهتگيرى كنند كه در صورت سقوط عثمانى، نقش عمدهاى
در تصميمگيرى براى سرزمينهاى عرب به ويژه فلسطين داشته باشد. اين قدرت، از نظر جنبش صهيونيسم، امپرياليسم بريتانيا بود.12
سرانجام، لرد آرتور جيمز بالفور، وزير امورخارجه انگليس در دولت ديويد لويد جورج، نامه و اعلاميهاى خطاب به بارون ادموند جيمز روچيلد، ثروتمند يهودى و سرپرست فدراسيون صهيونيسم در انگليس صادر كرد. در بخشى از اين اعلاميه آمده بود: «دولت اعلى حضرت، تأسيس يك موطن ملى براى مردم يهود در فلسطين را به ديده مساعد مىنگرد و بهترين تلاشهاى خود را براى تسهيل وصول به اين هدف، به كار مىبرد».13
اعلاميه بالفور، با وجود اين كه به دلايلى گوناگون، چون تناقض با تعهدات انگليس در برابر اعراب و تعارض با قرارداد سايكس پيكو، داراى اعتبار قانونى نبود و نيز با وجود مخالفتهاى عربى (چون مخالفت هفت شخصيت عرب ساكن قاهره) و مخالفتهاى غربى (چون مخالفت مجلس اعيان و عوام انگليس) در توافق نامه ژانويه 1919م. امير فيصل - فرزند شريف حسين - و دكتر وايزمن و در كنفرانس آوريل 1920م. سان ريمو - شوراى عالى متفقين - و در قرارداد اوت 1920م. سورس - منعقد شده ميان تركيه و متفقين - و سرانجام در ژوئيه 1922م. در مقدمه حكم قيوميت انگليس بر فلسطين از سوى شوراى جامعه ملل، مورد تأييد و تأكيد قرار گرفت و بدين سان، يكى ديگر از سنگ بناهاى نخستين پيدايش اسراييل نهاده شد.14
نقش آمريكا
1. نظام سرپرستى؛ گر چه نظام قيموميت انگليس بر فلسطين، در سال 1922م. به تصويب رسيد و از سال 1922م. به مرحله اجرا درآمد، ولى انگليسىها از 1918م. بر فلسطين سلطه داشتهاند.
انگليسىها، با وجود جانبدارى جامعه ملل از خواستههاى اعراب، و نيز دگرگون شدن مبارزه ضديهودى و ضدانگليسى اعراب از مخالفتهاى مسالمتآميز به قيام مسلحانه و همچنين نياز به كسب حمايت اعراب در جنگ احتمالى آينده عليه متحدين و بىنتيجه كردن تلاشهاى متحدين در اين باره، حاضر به پذيرفتن خواستههاى فلسطينىها نشدند.
در سومين دوره حكومت قيموميت در فسلطين (1939-1948م) كه با جنگ جهانى دوم همزمان بود، انگلستان براى حفظ منافع خود در جنگ و جلب حمايت اعراب، به تدريج از تقويت صهيونيستها دست كشيد و سعى كرد ميان دو گروه متخاصم در فلسطين، نوعى سازش ايجاد كند. در اين دوره، صهيونيستها كه بىمهرى انگلستان را مشاهده مىكردند، به سوى قدرت نوظهور جهانى، يعنى ايالات متحده آمريكا روى آوردند.15
آمريكاييان براى گسترش نفوذ و همچنين براى برخوردارى از حمايتهاى مالى و سياسى صهيونيستهاى آن كشور، به پشتيبانى از خواست صهيونيستها و تجهيز گروههاى تروريستى، به منظور گسترش فعاليتهاى ضد فلسطينى و انگليسى پرداختند و شبهنظاميان يهودى، با بهرهگيرى از خلاء تبعيد رهبران فلسطينى و حمايت آمريكا، به منافع انگليس و اعراب، آسيب رسانيدند.
بدين خاطر، بوين (وزير امورخارجه انگلستان) در مجلس عوام اعلام كرد كه نظام قيموميت، قادر به حل مسئله فلسطين نيست؛ زيرا يهوديان تقاضاى پذيرش ميليونها مهاجر را دارند و اين به زيان اعراب است...؛ به اين جهت، انگلستان در اين مسئله، به بنبست رسيده و دولت اعلى حضرت تصميم گرفته است كه تمام قضيه را به سازمان ملل متحد ارجاع دهد.16
2. طرح دو ايالتى؛ در ژوئيه 1945م. حزب كارگر كه علاقهاى كمتر به ادامه سلطه امپراتورى انگليس بر جهان نشان مىداد، در انتخابات آن كشور، به پيروزى رسيد. اين حزب، در نوامبر همان سال، با تشكيل يك كميسيون آمريكايى - انگليسى موافقت كرد و اين كميسيون، خواستار جانشينى قيموميت سازمان ملل متحد بر قيموميت انگليس شد. در ژوئيه سال بعد، انگليس پيشنهاد تقسيم فلسطين به دو ايالت عرب و يهود را مطرح ساخت. در 1947م. سازمان صهيونيسم جهانى نيز پيشنهادى مشابه را تصويب نمود. اما همه اين طرحها به علت مخالفت برخى جناحهاى صاحب منفعت، به كنار گذاشته شد. بنابراين، انگليس در آوريل 1947م. تصميم خود مبنى بر واگذارى مسئله فلسطين به سازمان ملل متحد را به آن سازمان اعلام كرد.17
سازمان ملل متحد پس از دريافت درخواست رسمى دولت انگليس، كميتهاى به نام «كميته ويژه سازمان ملل متحد درباره فلسطين»، تشكيل داد. اين كميته، دو طرح براى حل مسئله فلسطين به شرح زير پيشنهاد كرد:
الف) سه عضو كميته، شامل كشورهاى ايران، هند و يوگسلاوى، به تأسيس يك حكومت فدرال مركب از دو حكومت عربى و يهودى به مركزيت اورشليم با اقتصاد واحد و مشترك رأى دادند. (طرح اقليت).
ب) بيشتر اعضاى كميته، ايجاد دو دولت عربى و يهودى مستقل از هم و نيز تشكيل يك رژيم بينالمللى را براى اداره منطقه حايل (بيتالمقدس)، پيشبينى كردند. (طرح اكثريت).
سرانجام، آژانس يهود، به نمايندگى از يهوديان و صهيونيستها، با طرح اكثريت موافقت كرد؛ اما شوراى عالى عرب، به نمايندگى از فلسطينىها و عربهاى ديگر، با طرح دو كميته، با اين استدلال كه تمام فلسطين متعلق به عربهاى آن منطقه است، مخالفت ورزيد.18
در پى مخالفت شوراى عالى عرب با طرحهاى گروه اكثريت و اقليت، مجمع عمومى سازمان ملل متحد، كميتهاى ديگر به نام «كميته موقت مسئله فلسطين» تشكيل داد. اين كميته نيز طرح اكثريت و طرح شوراى عالى عرب مبنى بر تأسيس يك فلسطين مستقل عربى را به دو كميته فرعى سپرد. پس از مدتى، آراى كميته نخست، به تصويب كميته موقت رسيد. مجمع عمومى نيز تحت فشار آمريكا، طرح اكثريت را با اندكى تغيير، به تصويب رساند و آژانس يهود، بىدرنگ، اين قطعنامه را كه 56 درصد خاك فلسطين را به يك جمعيت سىدرصدى واگذار مىكرد، پذيرفت.19
پس از تصويب قطعنامه 181، آژانس يهود براى ايجاد يك كشور يهودى، بر دامنه اقدامات خود افزود و حتى در تلاش براى اجراى قطعنامه تقسيم فلسطين كه آن را به عنوان اعطاى استقلال به يهوديان تفسير مىكرد، به زور متوسل شد. هدف صهيونيستها از به كارگيرى زور، ترساندن عربها و خالى شدن مناطق عربى از اعراب فلسطينى بود. در اين راه، گروههاى شبه نظامى يهودى، چون ايرگون و هاگان به فرماندهى مناخيم بگين و بن زيون، فجايعى چون قتل عام ديرياسين را آفريدند، و 300 هزار فلسطينى را تا اواسط مه 1948م. مجبور به ترك خانههايشان كردند. و در نتيجه، زمينه براى اعلام حكومت موقت، استقلال و تأسيس مدينات سراييل (كشور اسراييل)، يك روز پيش از اتمام قيوميت بريتانيا بر فلسطين، يعنى در ماه مه 1948م. پديد آمد. پس از آن، جنگ ميان ارتشهاى عربى و اسراييل در گرفت كه با پيروزى يك جمعيت 650 هزار نفرى يهودى - با پشتيبانى قدرتهاى بزرگ - بر 30 ميليون عرب پايان يافت.20
3. اصل لايتغير سياست خارجى؛ حمايت آمريكا از اسراييل، يكى از اصول تغييرناپذير سياست خارجى آمريكا مىباشد. كارگزاران سياست خارجى آمريكا - اعم از حزب دموكرات يا جمهورىخواه - حمايت از اسراييل را سرلوحه كار خويش قرار دادهاند. در دورهاى كه گذشت، آمريكايها به تنهايى و باتكيه بر برترى نظامى خود در عرصههاى ديپلماتيك، اقتصادى، نظامى و ايدئولوژيكى، براى حفاظت از كيان صهيونيستها، درباره سه مسئله، با اجماع بينالمللى مخالفت كرد و كوشيده تا در بالاترين سطح، منافع اسراييل را تأمين كند. اين مسائل عبارتند از:
الف) عقبنشينى اسراييل از مناطق اشغالى.
ب) به رسميت شناختن حق تعيين سرنوشت ملت مظلوم فلسطين.
ج) به رسميت شناختن آرمانهاى سازمان ملل در زمينه ضرورت پايدارى و مقاومت در برابر هر نوع استيلاى سلطهطلبانه. رابطه آمريكا و اسراييل، بر مبناى پيوندهاى استراتژيك و ضرورتهاى دوران دو قطبى شكل گرفت و در دهههاى 60، 70 و 80 گسترش يافت و به شكوفايى رسيد. برخى از تحليلگران، اسراييل را در دوران دو قطبى، يك مانع اساسى در مقابل توسعهطلبى شوروى مىدانستند. پس از فروپاشى شوروى، اين وظيفه از دوش اسراييل برداشته شد؛ اما از نقش استراتژيكى اسراييل كاسته نشد. از اين رو، آمريكا در منطقه خاورميانه، درصدد ايجاد ثبات و از بين بردن هر گونه واكنش در مقابله با الگوهاى امنيتى آن كشور مىباشد.
به هر روى، دلايل استراتژيكى حمايت آمريكا از اسراييل، به شرح زيرند:
1. رژيم صهيونيستى اسراييل، به دليل حمايت سياست تسليحاتى آمريكا به يك قدرت منطقهاى در خاورميانه تبديل شده است. اسراييل در چارچوب استراتژى نظامى خود همواره تلاش كرده تا با استفاده از ابزارهاى نظامى، برترى خود را بر كشورهاى عرب منطقه افزايش دهد و در بين كشورهاى منطقه، همواره از برترى نظامى برخوردار باشد.
2. اسراييل از نظر استراتژيكى، در خاورميانه، داراى ارزش است و اين در حالى است كه كشورهاى عربى، متحدين غير قابل اعتمادى هستند. از نظر آمريكايىها، اسراييل، تنها دموكراسى واقعى در خاورميانه است و تنها كشورى است كه مردم آن به عنوان تحصيلكردهترين مردم جهان، حتى با ژاپن رقابت مىكنند و با اين كه از منابع طبيعى محروم هستند، اما يك اقتصاد ملى قوى را بنا كردهاند كه مىتواند نقش خود را در اقتصاد جهانى ايفا كند. نيروهاى مسلح اين كشور، جزء بهترين نيروها در جهان هستند و اين عوامل، اعتماد آمريكايىها به اسراييل را پديد آورده است.21
3. يكى از مهمترين مسائل حياتى براى آمريكا در منطقه خاورميانه، تعادل قوا در منطقه است. اگر آمريكا از اسراييل حمايت مىكند، به خاطر جلوگيرى از تغيير اين موازنه قواست. از اين رو، آمريكا با هر گونه تهديد نظامى كه امنيت اسراييل را به خطر بيندازد، مقابله خواهد كرد.
4. نقش اسراييل در طرح خاورميانه بزرگ؛ رژيم صهيونيستى از آن جا كه مورد حمايت بىچون و چراى غرب، به ويژه آمريكا قرار دارد، در طرح خاورميانه بزرگ، با آمريكا همنواست؛ زيرا پياده شدن اين طرح - كه به زعم آن دو كشور، به فراگير شدن دموكراسى در منطقه خاورميانه مىانجامد - برقرارى صلح آمريكايى و اسراييلى را نويد مىدهد؛ يعنى اجراى طرح خاورميانه بزرگ، علاوه بر منافع آمريكا، تضمين امنيت اسراييل را نيز در پى خواهد داشت. از اين رو، اسراييل با اهداف از پيش طراحى شده، از اين طرح استقبال كرد و نهايت تلاش خود را در راستاى تحقق آن به عمل آورده است. رژيم اشغالگر قدس با اين همنوايى، درصدد است تا امنيت، موقعيت و مشروعيت خود را بيش از پيش تثبيت كند و از آنجا كه فلسطين، سرزمينى است كه فاقد منابع زيرزمينى كافى مىباشد، با پياده شدن اين طرح، اسراييل مىتواند مشكل انرژى، مواد خام و...، خود را از طريق منطقه خاورميانه، تأمين كند.22
اسراييل نيز همچون آمريكا بر آن است كه پياده شدن دموكراسى در منطقه خاورميانه، به ريشهكنى تروريسم، آن هم تروريسم مذهبى منتهى مىشود؛ زيرا كشورهاى موجود در محدوده خاورميانه بزرگ، مسلمان هستند و در دين اسلام، مفاهيم مقدسى مانند جهاد و شهادت وجود دارد و مسلمانان بر اين اعتقادات دينى خود، پايبند هستند و پايبندى به اين عقايد، موجب شكلگيرى مبارزات عليه دشمن مىشود و انجام علمياتهاى شهادتطلبانه عليه دشمن را به دنبال مىآورد؛ چيزى كه آمريكا، اسراييل و... در جهت مقابله با آن، ذليل و خلع سلاح شدهاند. از اين رو، منشأ تروريسم را مفاهيم مذهبى دانسته و مركزيت آن را خاورميانه قلمداد مىكنند و تنها راه خلاصى از اين خطر بزرگ را، سست كردن اعتقادات مردم منطقه مىشمارند و در اين باره، از هر گونه تلاش در جهت تحقق طرح خاورميانه بزرگ، دريغ نمىكنند؛ زيرا تغيير فرهنگ دينى مردم منطقه، روحيه استكبارستيزى را از بين خواهد برد و در اين صورت، آمريكا و اسراييل، راحتتر مىتوانند به غارت منابع منطقه بپردازند و از طرفى با تسلط بر منطقه - به لحاظ موقعيت استراتژيكى و دارا بودن قسمت عمده منابع مورد نياز صنعت غرب و اروپا - از شكلگيرى قطبهاى قدرت ديگر، چون روسيه، چين، اتحاديه اروپا و...، جلوگيرى مىكنند23.
وجود كشور اسراييل در منطقه، يك ذخيره استراتژيك براى آمريكا است و اصلاً انتظار آمريكا از اسراييل، به اين دليل است كه رژيم صهيونيستى، مدافع منافع آمريكا در اين منطقه باشد. از اين رو، طرح خاورميانه بزرگ، حداقل از نظر جغرافيايى، شباهت بسيار زيادى با ايده اصلى صهيونيستها، يعنى شعار از نيل تا فرات دارد. در اين طرح، سوريه، لبنان، عراق، بخشى از جنوب تركيه، بخشى از كويت و شمال غرب عربستان سعودى، جزء اسراييل بزرگ مىباشند. تشكيل امپراتورى اسراييل، از نيل تا فرات، از جمله اهدافى است، كه در پروتكلهاى صهيونيسم ديده مىشود و رهبران اسراييل در گفتار و كردار خود، تلاش براى رسيدن به اين آرمان را ابراز داشتهاند.
بن گورين، اولين نخستوزير اسراييل، در مقابل گروهى از دانشآموزان و دانشجويان صهيونيستى، چنين گفت: «... ميهن اسراييل بايد از نيل تا فرات را در برگيرد». وى چنين ادعا كرد: «اين امپراتورى، هم از راه تهاجم بنا خواهد شد و هم از راه سياست». همچنين بر روى درب ورودى پارلمان رژيم صهيونيستى، دو خط موازى آبى رنگ كه ستارهاى در بين آنهاست، رسم شده كه گفته مىشود اين دو خط آبى، نمايانگر رودهاى نيل و فرات است. اسراييل با تلاش در تحقق خاورميانه بزرگ، در پى اهدافى است كه يكى از آنها، ايجاد اسراييل بزرگ است.
اسراييل در پروژه خاورميانه بزرگ، علاوه بر تهيه نفت و گاز فراوان و ارزان، در پى آن است كه كشورهاى مسلمان و عربى، دستنشانده آمريكا باقى بمانند؛ تا براى حفظ امنيت و موجوديت خود، دست به دامان آمريكا باشند و براى حفظ تخت حكومتى، خود را مجبور به پيروى از سياستهاى آمريكا بدانند و اين امر، كمك بزرگى براى دستيابى به اجراى هر چه سريعتر طرح آمريكا و سلطه بر خاورميانه است. همچنين، از بين بردن اسلامگرايى و از ميان برداشتن تهديد عليه غرب و آمريكا، در گرو تحقق اين ايده است.25
پی نوشت:
1. پيش از جنگ جهانى اول، صهيونيستها به آلمان دل بسته بودند؛ ولى با مشاهده شكست قريبالوقوع آلمان و پيروزى انگليس، به آن روى آوردند.
2. يورى ايوانف، صهيونيسم، ص 13، 45، 48 و 54.
3. المسيرى، صهيونيسم، ص 29.
4. زعيتر، سرگذشت فلسطين يا كارنامه سياه استعمار، ترجمه اكبر هاشمى رفسنجانى، ص 81.
5. همان، ص 83-87.
6. همان، ص 84-96.
7. ش. دولاندلن، تاريخ جهانى، ترجمه احمد بهمنش، ج 2، ص 397.
8. وزيرى كرمانى، اسراييل فاشيسم جديد، ص 163.
9. احمدى، ريشههاى بحران در خاورميانه، ص 149.
10. عبدالوهاب كيالى، تاريخ نوين فلسطين، ترجمه محمدجواهر كلام، ص 95.
11. همان ص 98-96.
12. ريشههاى بحران در خاورميانه، ص 154.
13. ريشههاى بحران در خاورميانه، ص 43.
14. همان، ص 85.
15. همان، ص 220.
16. همان، ص 236.
17. ژان پىير ارينيك، خاورميانه در قرن بيستم، ترجمه فرنگيس اردلان، ص 182-183.
18. ريشههاى بحران در خاورميانه، ص 237-240.
19. كوئيلگى، فلسطين و اسراييل، رويارويى با عدالت، ص 53-57.
20. على بابايى، فرهنگ تاريخى - سياسى ايران و خاورميانه، ج 3، ص 52.
21. ريچارد نيكسون، پيروزى بدون جنگ، ترجمه فريدون دولتشاهى، ص 212.
22. مسعود عبدالمحمدى، آمريكا، اسراييل و مدلهاى رفتارى مشابه، نشريه پگاه حوزه، شماره 11، ص 8.
23. محمد سلمانزاده، مبانى صهيونيسم و شناخت آن، خلاصه مقالات همايش بينالمللى انتفاضه (مرداد 82)، ص 204.
24. همان، ص 109.