نویسنده: محسن حبیبی
شهر را میتوان به قصه تشبیه کرد، بدین سبب که هر دو نتیجهی بازتولید آرمانها و بینش مردمی است که ریشه در گذشته دارند، در حال زندگی میکنند و به آینده مینگرند. "بدون شک لازم است که از شهر صحبت داشت؛ از فضاهایش، از پیکره یا پیکرههایش، از شکل آن و بسیاری دیگر از نکات شکلی و ساختی آن؛ اما لازم است قصه و داستان شهر را نیز بازگو کرد. شهر بسیار به انسان میماند. انسان نمیتواند بدون خیال و خاطره وجود داشته باشد. شهر نیز این چنین است. لازم است که به ورای ظاهر شهر، شکل شهر و چهرهی آن رفت؛ برای آنکه بتوان به باطن شهر، تصور خیالی و جوهر آن دست یافت." (حبیبی، مقدمهی مکتب اصفهان در شهرسازی: دستور زبان طراحی شالودهی شهری، 1385: 9 و 10)، اما پیش از هر چیز باید مفهوم قصه را دانست و سپس با قراردادن خصوصیات و اجزای آن در کنار اجزا و خصوصیات مفهوم شهر به مقایسهی این دو پرداخت.
در "فرهنگ اصطلاحات ادبی جهان" در تعریف قصه آمده است که قصه به هر داستان منقول، چه شعر و چه نثر گفته میشود... (Shipley, 1970)، اهمیت قصه در روایت "شفاهی" آن است؛ به دیگر سخن، حضور قصهگو و مخاطبان در زمان واحد و همین حضور راوی است که آن را از دیگر انواع ادبیات داستانی مجزا میسازد. حضور قصهگو یا قصهگویان سبب میشود که هر بار داستان جدیدی خلق شود؛ بنابراین قصه دو ویژگی دارد:
1- با توجه به اینکه گوینده و مخاطب قصه در شکل تعریف روایت دخالت مستقیم دارند و همراهاند، نمیتوان آنان را از روایت قصه جدا دانست. بدین مفهوم که در ساختار قصه - برخلاف رمان، رمانس یا داستانهای کوتاه که مکتوباند و راوی غایب است - گویندهی روایت هر بار میتواند تغییری در ساختار قصه ایجاد پدید آورد و شنونده نیز میتواند سوال طرح کند، از این رو گوینده و شنوندهی قصه، خود جزیی از ساختار آن محسوب میشوند.
2- قصه، برخلاف دیگر انواع ادبیات داستانی، هرگز تکرار نمیشود و هر بار با تفاوتهایی نسبت به دفعات پیش روایت میشود و این، وجه تمایز آن از قصهی قبلی است، گو اینکه عناصر اصلی هر قصه همواره ثابت و بدون تغییر باقی میمانند.
بر این اساس، با تشبیه شهر به قصه میتوان مفهوم جدیدی را طرح کرد. شهر از این نظر که از شهرنشینان مجزا نیست، هماره چون قصهای برای شهروندان حکایت میشود و متأثر از آنان است. ویلیام شکسپیر میگوید: "شهر مگر چیست جز آدمیان درونش؟" ساکنان هر شهر خود جزیی از قصهای هستند که شهر برایشان میگوید و همین تأثیر و تأثر متقابل شهر و شهروند است که قصهی شهر را میسازد و بازگو میکند.
افزون بر این قصهی هر شهر در طول زمان و نیز از نگاه انسانهای مختلف، همواره نو است. با این حال، این قصه همواره عناصری ثابت دارد که از آغاز پیدایش آن تاکنون باقی ماندهاند؛ کشف این عناصر یعنی یافتن عناصر اصلی قصهی شهر.
برای دریافت قصهی شهر باید به تعریف عناصر ثابتی پرداخت که در رابطهی چند سویه میان شهر و شهرنشینان در گذر زمان حضور فعال داشتهاند و در هر زمانی با نگاهی تازه، شهروند و شهر را تعریف کردهاند. به دیگر سخن، میتوان "شهر به سان قصه" را در تقابل با "شهر به سان تابلو" قرار داد. شهر به سان قصه، سر در تداوم دارد و شهر به سان تابلو سر در گسست. با دوری جستن از مطالعهی شهر از برون، میتوان آن را از درون و از دید شهروندان بررسی کرد. فقدان چنین رویکردی در مطالعهی تاریخ شهر مدرن سبب شده است که از روح حاکم بر شهر غفلت شود و شهر تنها در کالبد آن در نظر آید. حال آنکه "قصهی شهر" به روایت شهر از درون شهروندان میپردازد. شهروندانی که در یک زمان، مخاطب و راوی قصه ی شهر به حساب میآیند. به این سبب است که قصهی شهر از میان سخنان شخصیتهای داستانهای هر عصر، یا از لابهلای شعرهای شاعران بازخوانی میشود. ادبیات و شهر دو مدلول از یک دال هستند که اندیشهی حاکم بر مردم هر عصر را بیان میکنند.
شهر و هر گوشهای از فضاهایش با تبدیل شدن به "مکان"، قصهی خود را دارد، قصهای آکنده از غم و شادی، بیم و امید، واقعهها و حادثهها، در هر لحظهای از تاریخ طولانی خود، این مکان، رخساره گوناگون میکند؛ برای آنکه خود را دیگرگون جلوه دهد؛ برای آنکه چهرهای دیگر و حتی تصویری دیگر از خود به دست دهد و شاید برای آنکه تصویر خود را در پس تصور پنهان دارد، تا دگربار آن را با چهرهای دیگر بیاراید.
"در پس هر واقعه یا حادثهای، مکان، تصویر خود را غنیتر میکند و چهرهی خود را دگرگون مینماید. مکان، خاطرهای دیگر در ذهنیت شهر را برای خود رقم میزند و بدین قرار بر معنای فرهنگی و نشانهی زبانی خود میافزاید. دل و مدلول جای خود را عوض میکنند و در این دگرگونی دائمی، معانی متفاوتی را تداعی میکنند و قصهی شهر و مکان را تعریف میکنند. در ورای جسم، جان رخ مینماید و در ورای ظاهر، باطن رخساره میگشاید." (حبیبی، مقدمهی مکتب اصفهان در شهرسازی: دستور زبان طراحی شالودهی شهری، 1385: 10). و بر این روال است که شهر، مکانهایش و فضاهایش در ادبیات داستان مدرن پدیدار میشوند و در قصههای مکتوب جای میگیرند.
هر گاه قبول شود که ادبیات داستانی را میتوان به چهار گروه رمان، داستان کوتاه، رمانس و قصه تقسیم کرد، میتوان در هر چهار دسته، شهر را بازیافت. آنچه در این کتاب کاوش میشود، براساس تعریفی است که از قصه به دست داده شده است، بدین روال: "به آثاری که در آنها تأکید بر حوادث خارقالعاده بیشتر از تحول و پرورش آدمها و شخصیتهاست، قصه میگویند. در قصه، محور ماجرا بر حوادث خلقالساعه میگردد. حوادث، قصهها را به وجود میآورد و در واقع رکن اساسی و بنیادی آنها را تشکیل میدهد بیآنکه در گسترش و تحول قهرمانها و شخصیتهای شریر قصه نقشی داشته باشند. به عبارت دیگر، شخصیتهای شریر و قهرمانها، در قصه کمتر دگرگونی مییابند و بیشتر دستخوش حوادث و ماجراهای گوناگونند. قصهها اغلب پایانی خوش دارند... گاهی، وقایع منطقی در قصه بر حوادث استثنایی میچربد و قصه به واقعیت نزدیک و از پیرنگی بدوی و خام برخوردار میشود، اما واقعیتی که آشکار میکند در خور اعتماد نیست؛ گاه در قصه وقایع اتفاقی و تصادفی بر واقعیتها غلبه دارد و زمانی قصه صرفاً اثری خیالی است و از حقایق امور و تظاهرات زندگی فاصله میگیرد." (میرصادقی، 1382: ص 44 و 46)
به نظر میرسد در چارچوب تعریف بالا، تشابه زیادی میان شهر و قصه است. قصهی شهر مجموعهای است از حادثهها، واقعهها و خاطرههایی که در خلال زمان چهرهی شهر را دگرگون کرده و این دگرگونی مدام را به دگردیسی در زمان تبدیل کرده است. هرچند که شخصیت شهر در سراسر قصه و در گذر زمان، هویتی واحد را تعریف میکند. در پس دیوارهای ذهنی شهر، حادثهها و خاطرههایی انباشته شدهاند که گاه صورت واقعی دارند و گاه رهنمونی برای خیال و افسانه و اسطورهی شهر میشوند و عناصر ظاهری را به نشانهها و نمادهای قصه شهر تبدیل میکنند. عناصر شهر نه در حکم اشیا، بلکه با بار معنایی متفاوت با ظاهر خود ظهور پیدا می کنند و در قالب واژگان معنا مییابند. برای مثال در قصهی شهر تهران، نمادها و کلماتی مثل خیابان لالهزار، خیابان لختیها، محلهی شهر نو، میدان بهارستان، میدان توپخانه و انبوه دیگری از واژهها چهره مینمایند که هر یک بار خاطرات نسلهایی متفاوت را همراه دارند و خود را در حافظهی جمعی شهر جای دادهاند و نشانههایی از لحظه لحظهی زندگی در شهر را در خود دارند.
لحظههایی که زندگی در "حال" رخ دادن است و مهر و نشان زمانه را بر فضا و مکان زده است. قصهی شهر در فضایی میان منظر عینی و سیمای ذهنی، در تلفیقی از واقعیت و خیال تعریف میشود. این قصه، گو اینکه صورتی کاملاً مادی دارد، همزمان حکایتی است از واقعهها و حادثههایی مربوط به زمانههایی دیگر، که در زمانه کنونی جنبهای نمادین و غیرمادی یافتهاند. کالبد معماری و فضای شهری در عین زندگی در حال، خاطرههای امروز را به خاطرههای دیروز گره میزنند و خود بستری میشوند برای شکلیابی دیگر خاطرهها، شاید در این زمان و شاید در آینده.
و باز، به نظر میرسد که میتوان وجه شباهت دیگری را نیز برای قصه و شهر در نظر گرفت. شهر و قصه هر دو در روندی تدریجی و طبیعی شکل میگیرند. قصه برخلاف دیگر انواع ادبی مانند شعر یا رمان، به ناگهان و در دورهی زمانی خاص شکل نمیگیرد، بلکه شکل گیری آن در بستر تاریخ و در مسیر اندیشهی نسلهای متفاوتی قوام مییابد که حادثهها و واقعهها را تجربه کردهاند. شهر نیز چه از وجه عینی و چه از وجه ذهنی، نمیتواند یکشبه و در زمانی تعریف شده پدید آید و در خیال شهروندان و خیال شهر جای گیرد. قصه هرگز نویسندهی واحدی ندارد و هیچ نمیداند که اولین بار چه کسی آن را گفته است، ولی در خیال جامعه جای دارد و تمامی نسلها در روایت آن نقش داشتهاند. شهر نیز هرگز توسط یک فرد شناخته نمیشود؛ آنچه از شهر به چشم میآید مجموعهای است از آثار و برایند نیروهای مختلف اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی جامعه که در زمانههای گوناگون و بر مبنای ارزشها و آرمانهای خود در پی تعریف شهر خود بوده و هستند. روایت شهر به سان یک قصه این انگاره را رد میکند که میتوان یک شبه و با توسل به سرمایههای اجتماعی، حقوقی، فردی یا شخصی شهر را شکل داد و تصوری جمعی از آن به دست داد، شکلگیری هویت شهری را تنها میتوان در بستر شکلگیری قصهی آن میسر دانست.
منبع مقاله :
حبیبی، سیدمحسن؛ (1391)، قصهی شهر؛ تهران، نماد شهر نوپرداز ایرانی، تهران: مؤسسه انتشارات دانشگاه تهران، چاپ دوم