نوشتههاي ماندگار : نگاهي به ويژگيهاي نگارشي التفهيم بيروني
منبع:http://www.jazirehdanesh.com
كتاب التفهيم لاوائل صناعه التنجيم نوشتهي ابوريحان محمد بن احمد بيروني (440-362 قمري/ 429-351 خورشيدي)،آموزش دانستنيهاي پايه اخترشناسي به نوآموزان است كه بيروني آن را در سال 420 هجري قمري براي ريحانه بنت الحسين يا بنت الحسن خوارزمي نگاشته است. هويت ريحانه روشن نيسست و به نظر ميرسد دختري خيالي و نمايندهي همهي نوآموزاني باشد كه در آغاز راه فراگيري دانش هستند. التفهيم به شيوهي كتابي خودآموز در چارچوب پرسش و پاسخ كوتاه نوشته شده است. بيروني در آغاز كتاب هدف از نگارش و شيوهي نگارش آن را چنين بيان كرده است:
"دانستن صورت عالم و چگونگي نهاد آسمان و زمين و آنچ بميان اين هر دو است از روي شنيدن و به تقليد گرفتن همچون چيزهاي سخت سودمند است اندر پيشه نجوم ازيراك گوش به نامها و لفظها كه منجمان بهكار دارند خو كند و صورت بستن معاني آن آسان گردد تا چون علتها و حجتهاي آن باز آيد و آنرا به حقيقت خواهد تا بداند از انديشه و فكرت آسوده بود و رنج آن از هر دو سو بر او گرد نيايد. و اين يادگار همچنين كردم مر ريحانه بنت الحسين الخوارزمي(بنت الحسن الخوارزميه) را كه خواهنده او بود بر طريق پرسش و جواب دادن بر رويي كه خوبتر بود و صورت بستن آن آسانتر و ابتدا كردم به هندسه پس به شمار پس به صورت عالم پس به احكام نجوم ازيراك مردم نام منجمي را سزاوار نشود تا اين چهار علم را به تمامي نداند."
همانگونه كه بيروني گفته است، كتاب با گفتاري پيرامون هندسه آغاز ميشود و سپس به شمار(حساب) ميپردازد. گفتار سوم پيرامون حالهاي آسمان و زمين، با فصلهايي پيرامون سيارهها و ستارهها، خشكيها و درياها، ماه و سال و گاهشماري، است. گفتار چهارم پيرامون اسطرلاب است. پس از اين پيشنيازها به گفتار پنجم ميرسيم كه پيرامون قانونهاي اخترشناسي است. بيروني در آغاز گفتار پنجم، به پيشنياز بودن گفتارهاي پيشين براي فراگيري اين قانونها اشاره ميكند و چنين ميگويد:
"چون بدين جا رسيديم و اشارت كرديم به سخناني كه به علم عدد و هندسه رود و آگاهي داديم از چگونگي افلاك و راه نموديم بدانستن تقويم و بهكار داشتن اسطرلاب وز آن بپرداختيم، وقت آمد كه نيز سخناني كه ميان منجمان رود اندر احكام نجوم بجاي آريم كه قصد پرسنده اين بود. و نزديك بيشترين مردمان احكام نجوم ثمره علم هاي رياضي است. هر چند كه اعتقاد ما اندرين ثمره و اندرين صناعت ماننده اعتقاد كمترين مردمان است."
كتاب التفهيم به دو زبان فارسي و عربي نوشته شده است. التفهيم فارسي به كوشش زنده ياد جلالالدين همايي، تصحيح و منتشر شده است. در ادامه بخشهايي از اين كتاب از روي نوشتهي تصحيح شدهي استاد همايي ميآيد.
دانستن اندازهها و چندي يك از ديگر و خاصيت صورتها و شكلها كه اندر جسم موجود است.
جسم چيست
آن چيز است كه يافته شود به بسودن و قائم بودن به تن خويش و جايگاه خويش پُركرده دارد و چيزي ديگر از آنك مانندة او بود، با وي اندر جايگاه او نتواند بودن.
بعدهاي جايگاه چه چيزند
سه گونهاند يكي درازا و ديگري پهنا و سه ديگر ژرفا. و چنان نيست كه نام درازا بر بُعدي اوفتد و بر ديگران نتواند اوفتادن، لكن اين نامها باضافت نهادهاند. هر گاه كه يكي را از آن بُعدها طول نام كني آن ديگر كه بر او گردد، عرض نام شود و آن سه ديگر كه بر هر دو گردد، آن را عمق خوانند. و عادت مردمان چنان رفته است كه درازترين بُعدي را طول نام كنند، اي درازا. و آنك از او كمتر است، او را عرض نام كنند، اي پهنا. و سه ديگر را عمق نام كنند، اي ژرفا. و اگر بلندي بود سمك گويند، اي بالا.
شش جهت كدامند
آن نهايتهاي سه بعدند كه گفتيم از دو جانب. و يكي از نهايتهاي طول، پيش نام است و ديگر پس. و يكي از نهايتهاي عرض، راست و ديگر چپ. و يكي از نهايتهاي عمق، زير و ديگر زبر.
سطح چيست
جسم ناچار بينهايت نبود به همه سوها و نهايت او سطح است و اين نام را از بام خانه گرفتهاند و نيز او را بسيط گويند يعني گستريده، ازيراك سطح بر جسم گسترده است.
خط چيست
اگر بسيط را نهايت باشد، آن نهايت او ناچاره خطي باشد و آن خط طولي باشد بي عرض. اگر خط را پهنا بودي سطح بودي و ما او را نهايت سطح نهاديم نه سطح. و صورت بستن اين خط آسان شود به نگريستن از برون شيشهاي كه در آن آب و روغن كرده باشند.
نقطه چيست
چون خط را نهايت باشد نهايت او نقطه بود. و بدان كه نقطه را نه طول است و نه عرض و نه عمق و او نهايت همه نهايتهاست.
سطح راست و خط راست كدامند
اما سطح راست كوتاهترين سطح است اندر ميان دو خط كه نهايت اويند و خط راست كوتاهترين خط است ميان دو نقطه كه نهايت اويند.
زاويه چيست
سپري شدن سطح بود و رسيدن او به نقطهاي كه گرد بر گرد او دو خط باشد يك با ديگر پيوسته نه بر راستي ايشان.
شكل چيست
صورتي بود كه گرد بر گرد او يك خط باشد يا بيشتر.
دايره چيست
شكلي است بر سطحي كه گرد بر گرد او خطي بود كه نام او محيط است و دور نيز خوانند و به ميان او نقطهاي است كه او را مركز گويند و همه خطهاي راست كه از مركز بيرون آيند و به محيط رسند، همچند يكديگر باشند راست.
قطر و وتر كدامند
هر خطي راست كه اندر دايره بر مركز گذرد و به هر دو سر به محيط رسد او را قطر خوانند. و اين قطر مر دايره را به دو نيم كند راست و اگر بر مركز نگذرد او را وتر خوانند و دايره را به دو پاره مختلف كند. و ...
آنست كه يگانگي بر او افتد و بدو نام زده شود. و از تمامي وي آنست كه كمي و بيشي نپذيرد و از حال خويش به ضرب و قسمت نگردد و اندر قوت همه عددهاست و همه خاصيتهاي ايشان.
يكي چگونه پاره ميشود و به چند پاره
اما يكي حقيقي پاره نمي شود كه اگر پاره شود يكي نبود بلكه آن پارهها بود. و منجمان اين يكي را كه درجه است اندر صناعت خويش به شست پاره كردند باريكتر از درجهها و آن را دقيقه نام كردند. و همچنان عادت مردمان بر اين رفت تا درم را به شست پشيز كردند. و آنگاه هر دقيقه را به شست ثانيه كردند، يعني دوم بار.
عدد چيست
جمله ايست از يكها گرد آمده. و از اين جهت يكي را از عدد بيرون آوردند و گفتند كه عدد نيست، زيرا كه جمله نيست.
عددهاي طبيعي كدامند
انند كه ابتدا از يكي كنند و زيادت يك يك هميكنند چون 1، 2، 3، 4، 5 و آن را عددهاي متوالي خوانند، اي يك از پس ديگر.
زوج چيست
زوج جفت بود و اين آن عدد است كه بدو پاره ماننده يكدگر توان كردن، اي دو نيم.
فرد چيست
فرد طاق بود و اين آنست كه بدو نيم نتوان كردن تا شكسته باوي ياد نكني
عددهاي مشترك كدام است
مشترك آن باشد كه عددي ايشان را بشمرد چون 15 و 25 و 30 كه پنج ايشان را بشمرد. پس همبازي ايشان بدان جزو است كه همنام پنج است، اي پنجيك. و هر يك پنجيك دارد.
عدد تام كدام است
آنست كه اجزاي او جمله كني همچند او باشند. چون شش كه او را سه نيمه بود، و دو سه يك و يكي شش يك. چون جمله كني شش باشد. و ...
جسمي است چون گوي گردنده اندر جاي خويش. و اندر ميان او چيزهاست كه حركت ايشان بسرشت خويش بخلاف حركت فلك است و ما اندر ميان اوييم. و او را فلك نام كردند از بهر حركت او كه كرده است همچون حركت بادريسه. و فيلسوفان او را اثير نام هميكنند.
فلك يكي است يا بيشتر
فلكها هشت گوياند يك بر ديگر پيچيده، همچون پيچيدن تويهاي پياز. و خردترين فلكها آنست كه به ما نزديكتر است و ماه اندر او هميرود و همي برآيد و فرود آيد تنها بيهنباز. و هر كرهاي را مقداريست از ستبري. و ستاره او را از بهر آن دو بعد اوفتد، يكي در دورترين و ديگر نزديكترين. و كره دوم كه زبر وي هميگردد، آن عطارد است. و سوم آن زهره است. و چهارم آن آفتاب است. و پنجم آن مريخ. و ششم آن مشتري. و هفتم آن زحل. اين گويهاي هفت ستاره روندهاند. و ...
ستاره ايستاده و رونده چيست
ستارگان ايستاده آنند كه بر همة آسمانها پراكندهاند و دوري ايشان هميشه يكسانست، چنانكه يكي به ديگر نزديكتر و دورتر نشوند. و به پارسي ايشان را بياباني خوانند. زيرا كه گمشده بدان راه باز يابد به بيابان و دريا اندر. و ستارگان رونده آن هفت اند كه هر يكي كردهاي دارند جداگانه. و اين روندگان يك بديگر و به ثابته نزديك هميشوند و دور هميشوند. گاه از جهت جاي و گاه از جهت برابري. و ...
سپيده و شفق چيست
شب به حقيقت بودن ماست اندر تاريكي ساية زمين، چون آفتاب از ما غايب باشد زير افق. و چون نزديك آيد ببر آمدن آن شعاعهاي او را كه گرد بر گرد سايه است نخست ببينيم. و آن سپيده بود به مشرق كه طلاية آفتاب است. و شفق سوي مغرب ساقه شعاع آفتاب است از پس او. اما به مشرق نخست سپيدي برآيد از پس سحر، دراز بديدار و تيز سر و به بالا. و او را صبح دروغين گويند كه بر وي هيچ حكم نبندد اندر شريعت. و او را به دنبال گرگ از بهر درازي و باريكي و راستي تشبيه كنند. و دير نماند اين صبح. آنگاه از پس او سپيده دمد بر پهنا و بر افق بپراكند. و وقت نمار بامدادين ازوست. و حرام شدن طعام بر روزهداران آنگاه بود. و از پس آن افق سرخ شود چون آفتاب نزديك آيد و روشنايي او بر آن تيرگيها افتد كه نزديك زميناند از بخار وز گرد. و ...
صورتهاي جنوبي كدامند
نخستين صورت قطيس و اين جانوري است در درياي و دو دست دارد و دنبالش چون آن مرغ. و دوم صورت جبار، اي بزرگمنش. چون مردي است كمر شمشير بسته. و سوم صورت نهر، اي جوي. و دور او پيچهاست. و چهارم صورت ارنب، اي خرگوش. و پنجم صورت كلب اكبر، اي سگ بزرگ. و ششم صورت كلب مقدم، اي سگ پيشين. و هفتم صورت شجاع، اي مار باريك دراز. و هشتم صورت سفينه، اي كشتي. و نهم صورت كاس، اي جام. و دهم صورت غراب، اي كلاغ . و ...
چه چيز است كسوف قمر
چون زمين جسمي است تيره و تاريك كه بصر بر وي نگذرد و هميشه روشنايي آفتاب بر وي افتاده از يكسو، ناچاره بديگر سو برابر آفتاب او را سايه بود. قياس بر جسمهاي كثيف و تيره كه ميان چراغ بوند و ميان پاي ديوارها كه روشنايي آن چراغ بر وي هميافتد. ولكن زمين كره است، پس سايه او نيز گرد است و بر منطقه البروج عرض نبود سوي شمال يا جنوب، گذشتن او بضرورت بر دايرة ساية زمين بود. و ميان او و ميان آفتاب زمين اندر آيد و آن روشنايي را ببرد كه از آفتاب بدو هميرسد، پس قمر بلون خويش بماند بيروشنايي. و آن گرفتن او بود. و ...
چيست كسوف شمس
قمر به آخر ماه تازي بامدادان باريك بود وز آفتاب سيو مغرب. و بازهم بدان باريكي پديد آيد شبانگاه چون ماه تازي ديگر نو گردد وز آفتاب سوي مشرق شود. و تا از مغرب آفتاب به مشرق شود ناچاره بر وي بگذرد. اين گذشتن اگر بر آن نهاد بود كه ميان آفتاب و ميان بصر ما باشد، او را از ما بپوشاند يا همه يا پارهاي. پس آن سياهي كسوف كه بر آفتاب ديده آيد، آن تن قمر است بلون خويش كه آفتاب را از ما بپوشد.
مهرگان چيست
شانزدهم روز است از مهرماه و نامش مهر. و اندرين روز افريدون ظفر يافت بر بيوراسبجادو آنك معروف است به ضحاك. و به كوه دماوند بازداشت. و روزها كه سپس مهرگان است همه جشناند بر كردار آنچ از پس نوروز بود. و ششم آن مهرگان بزرگ بود و رام روز نام است و بدين دانندش.
اندر دفتر سال چه بود
اين دفتر سال بر ماه و سال پارسي كرده هميآيد از بهر آساني و خوبي تقدير. و او را نيز تقويم خوانند. زيرا كه هرچ برابر هر روزي نهاده است اندرو همه راست كرده و درست است. و ...
ويژگيهاي نوشتاري التفهيم
كتاب التفهيم يكي از نوشتههاي دانشي بسيار ارزشمند ايرانيان به زبان فارسي است كه برخي از ويژگيهاي نوشتاري آن ميتواند راهنمايي براي نگارش بهتر نوشتههاي امروزي نيز باشد. در ادامه برخي از ويژگيهاي نوشتاري آن بيان ميشود.
1. كوتاهي جملهها و پرهيز از واژههاي بينقش
بيشتر جملههاي اين كتاب كوتاه است و كمتر واژهي بينقشي را در آن ميتوان يافت. براي نمونه، مخروط را اين گونه تعريف كرده است:
"جسمي است كه قاعدة او دايره باشد يا شكلي ديگر، و از آنجا كمتر هميشود تا نزديك نقطه سپري شود. و او را ستوني باشد قاعدة آن مخروط. و آن ستون يكي باشد و سر مخروط مركز آن دايره بود كه بر بالا بود. اگر ستون راست بود، مخروط او نيز راست بود. و اگر ستون كژ بود، مخروطش نيز كژ بود. و مخروط هميشه سهيك ستونش باشد. و تير او آن خط باشد كه از سر او به مركز قاعده آيد. و پهلوش آن خط راست است كز سر او به محيط قاعده آيد."
2. آوردن يك فعل در چند جملهي پشت سر يكديگر
حذف فعل را در نوشتههاي ادبي مانند گلستان بسيار ميبينيم. براي نمونه، سعدي نوشته است:"شبي در كنج خلوت نشسته بودم و در بر اغيار بسته." اما در كتابها علمي، مانند التفهيم، آوردن يك فعل در چند جملهي پشت سر هم بسيار ديده ميشود. مانند: "و آنك ميان جنوب و مغرب است، غربي جنوبي بود و آنك ميان مغرب و شمال است، غربي شمالي بود و آنك ميان شمال و مشرق است، شرقي شمالي بود."
3. جمع بستن واژههاي عربي به صورت فارسي
جمعهاي عربي را بسيار كم به كار برده و از نشانههاي فارسي براي جمع بستن واژههاي عربي بهره گرفته است. مانند:"عدد ناقص آنست كه جزوهاش جمله كني از وي كم باشد." نمونههاي ديگر، شكلها، اصلها، عددها، برجها، منزلها، حالها، وقتها، فلكها، طريقها، اثرها و فصلها. اين گونه جمع بستن به اين دليل انجام شده كه صيغههاي جمع عربي براي فارسيزبانها چندان آشنا نبوده است و حتي گاهي جمعهاي عربي را نيز با نشانهي جمع فارسي ميآوردند تا جمع بودن آنها روشن شود. براي نمونه، در همين كتاب آمده است:" و اما اجزاها كه از او كمترند" يا "زيرا كه همچون آغازي است ديگر اشكالها را".
4. به كار بردن برابرهاي فارسي واژههاي عربي
بيروني واژههاي فارسي بسياري در كتاب التفهيم آورده و حتي زماني كه واژهي عربي را به كار برده، آن را به شيوهي فارسي و بدون در نظر گرفتن مذكر يا مونث بودن، نوشته است. همچنين، در بسياري از جاها برابرهاي فارسي واژههاي عربي را كنار واژههاي تخصصي آورده است تا نوآموزان با مفهوم آن واژهها آشنا شوند و موضوع مورد نظر را بهتر فرابگيرند. براي نمونه، هنگام معرفي صورتهاي فلكي شمالي چنين نوشته است:
"صورت نخستين دب اصغر، اي خرس خرد. و صورت دوم دب اكبر، اي خرس بزرگ. و هر دو بر پاياند ايستاده و دنبال كشيده. و صورت سوم تنين، به مار بزرگ و دراز به بسيار پيچش و گره ماننده و گرد بر گرد قطب شمالي درآمده از قطبهاي فلك البروج. و چهارم قيفاوس چون مردي با كلاه و بر يك زانو نشسته و دو دست دراز كرده. و ششم صورت فكه او را نيز اكليل خوانند، اي افسر. و عامه مردم او را به كاسه يتيمان و مسكينان مانند كنند. و هفتم جاثي علي ركبتيه، اي زانو زده. و صورت تو همچون نام اوست. و هشتم صورت لورا و آن چنگ رومي ميباشد. و ..."
برخي برابرهاي فارسي كه در كتاب التفهيم آمده است:
آغازيدن(شروع كردن)، آماس(ورم)، آمده(حاصل شده)، آموختن(تعلم)، آميختگي(ختلاط)، شمار(حساب)، ستارهشمار(منجم)، انديشيدن(تفكر)، وام(دين و غرض)، بالا و فرود(صعود و هبوط)، بايستها(شروط)، باستاني(قديم)، بد بزرگ(نحس اكبر)، بدخرد(نحس اصغر)، برابر(مساوي)، برتر(عاليتر)، برج سخنگو(برج ناطق)، بسودن(لمس كردن)، بسيار پهلو(كثير الاضلاع)، بلندي(ارتفاع)، بهره(نصيب)، پاس داشتن(مراقبت)، پسين(آخرين)، پليدي(نجاست)، پنجه(خمسه)، پهلو(ضلع)، پيشين(قديم)، پيكر(صورت و هيئت)، پهنا(عرض)، تابستاني(صيفي)، تابش(شعاع)، تاوان(غرامت)، تربيع چپ(تربيع ايسر)، تربيع راست(تربيع ايمن)، تربيع ثاني(تربيع دوم)، جاي(مكان)، جايگاه(موضع)، جداكردن(تميز دادن)، جشن(عيد)، جفت(زوج)، جنبان(متحرك)، چندي(كميت)، چگونگي(كيفيت)،
چهارپهلو(چهارضلعي)، خرچنگ(سرطان)، خرس بزرگ(دب اكبر)، خوشه(سنبله)، درازا(طول)، دهگان(عشرات)، دين(شريعت)راستپاي(متساوي الساقين)، راستپهلو(متساوي الاضلاع)، راستزاويه(قائم الزاويه)، رگها(عروق)، روزگار(عهد)، رونده(سياره)، زاويه دروني(زاويه داخلي)، زاويه بيروني(زاويه خارجي)، زاويه تيز(زاويه حاد)، زاويه گشاده) زاويه منفرجه)، زردي(يرقان)، زمينلرز(زلزله)، زيانكار(ضرر كننده)، زيرين(سفلي و تحتاني)، ژرف(گود و عميق، ژرفا(عمق)، ژرفنگر(عميق النظر و پرفكر و پرمغز)، سپرز(طحال)، ستردن(زايل كردن)، سرشت(طبع)، سگ بزرگ(كلب اكبر) سهديگر(سوم در عدد ترتيبي)، ششپهلو(مسدس)، شكوه(جاه و جلال)، شمار(حساب)، شمارگر(محاسب)،طاق(عدد فرد)، كاريز(قنات)، كرانه(ساحل)، كژدم(عقرب)،كشت و درو(زرع و حصاد)، كمان(قوس)، گدازنده(مذاب)، گرفتگي(كسوف و خسوف)، گرمابه(حمام)، گره(عقده)، گزيدن(اختيار كردن)،لاژورد(لاجورد)، مادينه(مونث)، مانندگي(شباهت)، ميان(وسط)، ناپالوده(ناخالص)، ناهموار(ناصاف)، نرينه(مذكر)، نزديكي(قرب)، نياز(احتياج)، نياكان(اجداد)، همچند(مساوي).
5. آموزش دانستههاي نو بر پايهي دانستههاي پيشين
آموزش گام به گام مفهومهاي بنيادي بر پايهي آنچه كه نوآموز آموخته است، در همهي گفتارهاي كتاب التفهيم ديده ميشود. براي نمونه، گفتار نخست را در نظر بگيريد كه بخشهايي از آن پيشتر آمد. در آن گفتار، نخست هندسه را اين گونه به نوآموز شناسانده است:" دانستن اندازهها و چندي يك از ديگر و خاصيت صورتها و شكلها كه اندر جسم موجود است." و چون هندسه را با ويژگيهاي جسم تعريف كرده، در گام دوم به شناساندن جسم پرداخته است. در گام سوم، بعدهاي جسم را تعريف كرده و پس از معرفي شش جهت، به سطح پرداخته است. آنگاه، نهايت سطح، يعني خط، و نهايت خط، يعني نقطه، را تعريف كرده است. سپس، با خط و نقطه به تعريف زاويه پرداخته است. خلاصه، تعريفهاي نو را بر پايهي تعريفهاي پيشين بنا كرده است.
براي مطالعهي بيشتر
بيروني، محمد بن احمد(ابوريحان). التفهيم لاوائل الصناعه التنجيم. تصحيح جلالالدين همايي. نشر همايي، چاپ چهارم، 1367
"دانستن صورت عالم و چگونگي نهاد آسمان و زمين و آنچ بميان اين هر دو است از روي شنيدن و به تقليد گرفتن همچون چيزهاي سخت سودمند است اندر پيشه نجوم ازيراك گوش به نامها و لفظها كه منجمان بهكار دارند خو كند و صورت بستن معاني آن آسان گردد تا چون علتها و حجتهاي آن باز آيد و آنرا به حقيقت خواهد تا بداند از انديشه و فكرت آسوده بود و رنج آن از هر دو سو بر او گرد نيايد. و اين يادگار همچنين كردم مر ريحانه بنت الحسين الخوارزمي(بنت الحسن الخوارزميه) را كه خواهنده او بود بر طريق پرسش و جواب دادن بر رويي كه خوبتر بود و صورت بستن آن آسانتر و ابتدا كردم به هندسه پس به شمار پس به صورت عالم پس به احكام نجوم ازيراك مردم نام منجمي را سزاوار نشود تا اين چهار علم را به تمامي نداند."
همانگونه كه بيروني گفته است، كتاب با گفتاري پيرامون هندسه آغاز ميشود و سپس به شمار(حساب) ميپردازد. گفتار سوم پيرامون حالهاي آسمان و زمين، با فصلهايي پيرامون سيارهها و ستارهها، خشكيها و درياها، ماه و سال و گاهشماري، است. گفتار چهارم پيرامون اسطرلاب است. پس از اين پيشنيازها به گفتار پنجم ميرسيم كه پيرامون قانونهاي اخترشناسي است. بيروني در آغاز گفتار پنجم، به پيشنياز بودن گفتارهاي پيشين براي فراگيري اين قانونها اشاره ميكند و چنين ميگويد:
"چون بدين جا رسيديم و اشارت كرديم به سخناني كه به علم عدد و هندسه رود و آگاهي داديم از چگونگي افلاك و راه نموديم بدانستن تقويم و بهكار داشتن اسطرلاب وز آن بپرداختيم، وقت آمد كه نيز سخناني كه ميان منجمان رود اندر احكام نجوم بجاي آريم كه قصد پرسنده اين بود. و نزديك بيشترين مردمان احكام نجوم ثمره علم هاي رياضي است. هر چند كه اعتقاد ما اندرين ثمره و اندرين صناعت ماننده اعتقاد كمترين مردمان است."
كتاب التفهيم به دو زبان فارسي و عربي نوشته شده است. التفهيم فارسي به كوشش زنده ياد جلالالدين همايي، تصحيح و منتشر شده است. در ادامه بخشهايي از اين كتاب از روي نوشتهي تصحيح شدهي استاد همايي ميآيد.
باب نخست: در هندسه
دانستن اندازهها و چندي يك از ديگر و خاصيت صورتها و شكلها كه اندر جسم موجود است.
جسم چيست
آن چيز است كه يافته شود به بسودن و قائم بودن به تن خويش و جايگاه خويش پُركرده دارد و چيزي ديگر از آنك مانندة او بود، با وي اندر جايگاه او نتواند بودن.
بعدهاي جايگاه چه چيزند
سه گونهاند يكي درازا و ديگري پهنا و سه ديگر ژرفا. و چنان نيست كه نام درازا بر بُعدي اوفتد و بر ديگران نتواند اوفتادن، لكن اين نامها باضافت نهادهاند. هر گاه كه يكي را از آن بُعدها طول نام كني آن ديگر كه بر او گردد، عرض نام شود و آن سه ديگر كه بر هر دو گردد، آن را عمق خوانند. و عادت مردمان چنان رفته است كه درازترين بُعدي را طول نام كنند، اي درازا. و آنك از او كمتر است، او را عرض نام كنند، اي پهنا. و سه ديگر را عمق نام كنند، اي ژرفا. و اگر بلندي بود سمك گويند، اي بالا.
شش جهت كدامند
آن نهايتهاي سه بعدند كه گفتيم از دو جانب. و يكي از نهايتهاي طول، پيش نام است و ديگر پس. و يكي از نهايتهاي عرض، راست و ديگر چپ. و يكي از نهايتهاي عمق، زير و ديگر زبر.
سطح چيست
جسم ناچار بينهايت نبود به همه سوها و نهايت او سطح است و اين نام را از بام خانه گرفتهاند و نيز او را بسيط گويند يعني گستريده، ازيراك سطح بر جسم گسترده است.
خط چيست
اگر بسيط را نهايت باشد، آن نهايت او ناچاره خطي باشد و آن خط طولي باشد بي عرض. اگر خط را پهنا بودي سطح بودي و ما او را نهايت سطح نهاديم نه سطح. و صورت بستن اين خط آسان شود به نگريستن از برون شيشهاي كه در آن آب و روغن كرده باشند.
نقطه چيست
چون خط را نهايت باشد نهايت او نقطه بود. و بدان كه نقطه را نه طول است و نه عرض و نه عمق و او نهايت همه نهايتهاست.
سطح راست و خط راست كدامند
اما سطح راست كوتاهترين سطح است اندر ميان دو خط كه نهايت اويند و خط راست كوتاهترين خط است ميان دو نقطه كه نهايت اويند.
زاويه چيست
سپري شدن سطح بود و رسيدن او به نقطهاي كه گرد بر گرد او دو خط باشد يك با ديگر پيوسته نه بر راستي ايشان.
شكل چيست
صورتي بود كه گرد بر گرد او يك خط باشد يا بيشتر.
دايره چيست
شكلي است بر سطحي كه گرد بر گرد او خطي بود كه نام او محيط است و دور نيز خوانند و به ميان او نقطهاي است كه او را مركز گويند و همه خطهاي راست كه از مركز بيرون آيند و به محيط رسند، همچند يكديگر باشند راست.
قطر و وتر كدامند
هر خطي راست كه اندر دايره بر مركز گذرد و به هر دو سر به محيط رسد او را قطر خوانند. و اين قطر مر دايره را به دو نيم كند راست و اگر بر مركز نگذرد او را وتر خوانند و دايره را به دو پاره مختلف كند. و ...
باب دوم: در شمار
آنست كه يگانگي بر او افتد و بدو نام زده شود. و از تمامي وي آنست كه كمي و بيشي نپذيرد و از حال خويش به ضرب و قسمت نگردد و اندر قوت همه عددهاست و همه خاصيتهاي ايشان.
يكي چگونه پاره ميشود و به چند پاره
اما يكي حقيقي پاره نمي شود كه اگر پاره شود يكي نبود بلكه آن پارهها بود. و منجمان اين يكي را كه درجه است اندر صناعت خويش به شست پاره كردند باريكتر از درجهها و آن را دقيقه نام كردند. و همچنان عادت مردمان بر اين رفت تا درم را به شست پشيز كردند. و آنگاه هر دقيقه را به شست ثانيه كردند، يعني دوم بار.
عدد چيست
جمله ايست از يكها گرد آمده. و از اين جهت يكي را از عدد بيرون آوردند و گفتند كه عدد نيست، زيرا كه جمله نيست.
عددهاي طبيعي كدامند
انند كه ابتدا از يكي كنند و زيادت يك يك هميكنند چون 1، 2، 3، 4، 5 و آن را عددهاي متوالي خوانند، اي يك از پس ديگر.
زوج چيست
زوج جفت بود و اين آن عدد است كه بدو پاره ماننده يكدگر توان كردن، اي دو نيم.
فرد چيست
فرد طاق بود و اين آنست كه بدو نيم نتوان كردن تا شكسته باوي ياد نكني
عددهاي مشترك كدام است
مشترك آن باشد كه عددي ايشان را بشمرد چون 15 و 25 و 30 كه پنج ايشان را بشمرد. پس همبازي ايشان بدان جزو است كه همنام پنج است، اي پنجيك. و هر يك پنجيك دارد.
عدد تام كدام است
آنست كه اجزاي او جمله كني همچند او باشند. چون شش كه او را سه نيمه بود، و دو سه يك و يكي شش يك. چون جمله كني شش باشد. و ...
باب سوم: حالهاي آسمان و زمين
جسمي است چون گوي گردنده اندر جاي خويش. و اندر ميان او چيزهاست كه حركت ايشان بسرشت خويش بخلاف حركت فلك است و ما اندر ميان اوييم. و او را فلك نام كردند از بهر حركت او كه كرده است همچون حركت بادريسه. و فيلسوفان او را اثير نام هميكنند.
فلك يكي است يا بيشتر
فلكها هشت گوياند يك بر ديگر پيچيده، همچون پيچيدن تويهاي پياز. و خردترين فلكها آنست كه به ما نزديكتر است و ماه اندر او هميرود و همي برآيد و فرود آيد تنها بيهنباز. و هر كرهاي را مقداريست از ستبري. و ستاره او را از بهر آن دو بعد اوفتد، يكي در دورترين و ديگر نزديكترين. و كره دوم كه زبر وي هميگردد، آن عطارد است. و سوم آن زهره است. و چهارم آن آفتاب است. و پنجم آن مريخ. و ششم آن مشتري. و هفتم آن زحل. اين گويهاي هفت ستاره روندهاند. و ...
ستاره ايستاده و رونده چيست
ستارگان ايستاده آنند كه بر همة آسمانها پراكندهاند و دوري ايشان هميشه يكسانست، چنانكه يكي به ديگر نزديكتر و دورتر نشوند. و به پارسي ايشان را بياباني خوانند. زيرا كه گمشده بدان راه باز يابد به بيابان و دريا اندر. و ستارگان رونده آن هفت اند كه هر يكي كردهاي دارند جداگانه. و اين روندگان يك بديگر و به ثابته نزديك هميشوند و دور هميشوند. گاه از جهت جاي و گاه از جهت برابري. و ...
سپيده و شفق چيست
شب به حقيقت بودن ماست اندر تاريكي ساية زمين، چون آفتاب از ما غايب باشد زير افق. و چون نزديك آيد ببر آمدن آن شعاعهاي او را كه گرد بر گرد سايه است نخست ببينيم. و آن سپيده بود به مشرق كه طلاية آفتاب است. و شفق سوي مغرب ساقه شعاع آفتاب است از پس او. اما به مشرق نخست سپيدي برآيد از پس سحر، دراز بديدار و تيز سر و به بالا. و او را صبح دروغين گويند كه بر وي هيچ حكم نبندد اندر شريعت. و او را به دنبال گرگ از بهر درازي و باريكي و راستي تشبيه كنند. و دير نماند اين صبح. آنگاه از پس او سپيده دمد بر پهنا و بر افق بپراكند. و وقت نمار بامدادين ازوست. و حرام شدن طعام بر روزهداران آنگاه بود. و از پس آن افق سرخ شود چون آفتاب نزديك آيد و روشنايي او بر آن تيرگيها افتد كه نزديك زميناند از بخار وز گرد. و ...
صورتهاي جنوبي كدامند
نخستين صورت قطيس و اين جانوري است در درياي و دو دست دارد و دنبالش چون آن مرغ. و دوم صورت جبار، اي بزرگمنش. چون مردي است كمر شمشير بسته. و سوم صورت نهر، اي جوي. و دور او پيچهاست. و چهارم صورت ارنب، اي خرگوش. و پنجم صورت كلب اكبر، اي سگ بزرگ. و ششم صورت كلب مقدم، اي سگ پيشين. و هفتم صورت شجاع، اي مار باريك دراز. و هشتم صورت سفينه، اي كشتي. و نهم صورت كاس، اي جام. و دهم صورت غراب، اي كلاغ . و ...
چه چيز است كسوف قمر
چون زمين جسمي است تيره و تاريك كه بصر بر وي نگذرد و هميشه روشنايي آفتاب بر وي افتاده از يكسو، ناچاره بديگر سو برابر آفتاب او را سايه بود. قياس بر جسمهاي كثيف و تيره كه ميان چراغ بوند و ميان پاي ديوارها كه روشنايي آن چراغ بر وي هميافتد. ولكن زمين كره است، پس سايه او نيز گرد است و بر منطقه البروج عرض نبود سوي شمال يا جنوب، گذشتن او بضرورت بر دايرة ساية زمين بود. و ميان او و ميان آفتاب زمين اندر آيد و آن روشنايي را ببرد كه از آفتاب بدو هميرسد، پس قمر بلون خويش بماند بيروشنايي. و آن گرفتن او بود. و ...
چيست كسوف شمس
قمر به آخر ماه تازي بامدادان باريك بود وز آفتاب سيو مغرب. و بازهم بدان باريكي پديد آيد شبانگاه چون ماه تازي ديگر نو گردد وز آفتاب سوي مشرق شود. و تا از مغرب آفتاب به مشرق شود ناچاره بر وي بگذرد. اين گذشتن اگر بر آن نهاد بود كه ميان آفتاب و ميان بصر ما باشد، او را از ما بپوشاند يا همه يا پارهاي. پس آن سياهي كسوف كه بر آفتاب ديده آيد، آن تن قمر است بلون خويش كه آفتاب را از ما بپوشد.
مهرگان چيست
شانزدهم روز است از مهرماه و نامش مهر. و اندرين روز افريدون ظفر يافت بر بيوراسبجادو آنك معروف است به ضحاك. و به كوه دماوند بازداشت. و روزها كه سپس مهرگان است همه جشناند بر كردار آنچ از پس نوروز بود. و ششم آن مهرگان بزرگ بود و رام روز نام است و بدين دانندش.
اندر دفتر سال چه بود
اين دفتر سال بر ماه و سال پارسي كرده هميآيد از بهر آساني و خوبي تقدير. و او را نيز تقويم خوانند. زيرا كه هرچ برابر هر روزي نهاده است اندرو همه راست كرده و درست است. و ...
ويژگيهاي نوشتاري التفهيم
كتاب التفهيم يكي از نوشتههاي دانشي بسيار ارزشمند ايرانيان به زبان فارسي است كه برخي از ويژگيهاي نوشتاري آن ميتواند راهنمايي براي نگارش بهتر نوشتههاي امروزي نيز باشد. در ادامه برخي از ويژگيهاي نوشتاري آن بيان ميشود.
1. كوتاهي جملهها و پرهيز از واژههاي بينقش
بيشتر جملههاي اين كتاب كوتاه است و كمتر واژهي بينقشي را در آن ميتوان يافت. براي نمونه، مخروط را اين گونه تعريف كرده است:
"جسمي است كه قاعدة او دايره باشد يا شكلي ديگر، و از آنجا كمتر هميشود تا نزديك نقطه سپري شود. و او را ستوني باشد قاعدة آن مخروط. و آن ستون يكي باشد و سر مخروط مركز آن دايره بود كه بر بالا بود. اگر ستون راست بود، مخروط او نيز راست بود. و اگر ستون كژ بود، مخروطش نيز كژ بود. و مخروط هميشه سهيك ستونش باشد. و تير او آن خط باشد كه از سر او به مركز قاعده آيد. و پهلوش آن خط راست است كز سر او به محيط قاعده آيد."
2. آوردن يك فعل در چند جملهي پشت سر يكديگر
حذف فعل را در نوشتههاي ادبي مانند گلستان بسيار ميبينيم. براي نمونه، سعدي نوشته است:"شبي در كنج خلوت نشسته بودم و در بر اغيار بسته." اما در كتابها علمي، مانند التفهيم، آوردن يك فعل در چند جملهي پشت سر هم بسيار ديده ميشود. مانند: "و آنك ميان جنوب و مغرب است، غربي جنوبي بود و آنك ميان مغرب و شمال است، غربي شمالي بود و آنك ميان شمال و مشرق است، شرقي شمالي بود."
3. جمع بستن واژههاي عربي به صورت فارسي
جمعهاي عربي را بسيار كم به كار برده و از نشانههاي فارسي براي جمع بستن واژههاي عربي بهره گرفته است. مانند:"عدد ناقص آنست كه جزوهاش جمله كني از وي كم باشد." نمونههاي ديگر، شكلها، اصلها، عددها، برجها، منزلها، حالها، وقتها، فلكها، طريقها، اثرها و فصلها. اين گونه جمع بستن به اين دليل انجام شده كه صيغههاي جمع عربي براي فارسيزبانها چندان آشنا نبوده است و حتي گاهي جمعهاي عربي را نيز با نشانهي جمع فارسي ميآوردند تا جمع بودن آنها روشن شود. براي نمونه، در همين كتاب آمده است:" و اما اجزاها كه از او كمترند" يا "زيرا كه همچون آغازي است ديگر اشكالها را".
4. به كار بردن برابرهاي فارسي واژههاي عربي
بيروني واژههاي فارسي بسياري در كتاب التفهيم آورده و حتي زماني كه واژهي عربي را به كار برده، آن را به شيوهي فارسي و بدون در نظر گرفتن مذكر يا مونث بودن، نوشته است. همچنين، در بسياري از جاها برابرهاي فارسي واژههاي عربي را كنار واژههاي تخصصي آورده است تا نوآموزان با مفهوم آن واژهها آشنا شوند و موضوع مورد نظر را بهتر فرابگيرند. براي نمونه، هنگام معرفي صورتهاي فلكي شمالي چنين نوشته است:
"صورت نخستين دب اصغر، اي خرس خرد. و صورت دوم دب اكبر، اي خرس بزرگ. و هر دو بر پاياند ايستاده و دنبال كشيده. و صورت سوم تنين، به مار بزرگ و دراز به بسيار پيچش و گره ماننده و گرد بر گرد قطب شمالي درآمده از قطبهاي فلك البروج. و چهارم قيفاوس چون مردي با كلاه و بر يك زانو نشسته و دو دست دراز كرده. و ششم صورت فكه او را نيز اكليل خوانند، اي افسر. و عامه مردم او را به كاسه يتيمان و مسكينان مانند كنند. و هفتم جاثي علي ركبتيه، اي زانو زده. و صورت تو همچون نام اوست. و هشتم صورت لورا و آن چنگ رومي ميباشد. و ..."
برخي برابرهاي فارسي كه در كتاب التفهيم آمده است:
آغازيدن(شروع كردن)، آماس(ورم)، آمده(حاصل شده)، آموختن(تعلم)، آميختگي(ختلاط)، شمار(حساب)، ستارهشمار(منجم)، انديشيدن(تفكر)، وام(دين و غرض)، بالا و فرود(صعود و هبوط)، بايستها(شروط)، باستاني(قديم)، بد بزرگ(نحس اكبر)، بدخرد(نحس اصغر)، برابر(مساوي)، برتر(عاليتر)، برج سخنگو(برج ناطق)، بسودن(لمس كردن)، بسيار پهلو(كثير الاضلاع)، بلندي(ارتفاع)، بهره(نصيب)، پاس داشتن(مراقبت)، پسين(آخرين)، پليدي(نجاست)، پنجه(خمسه)، پهلو(ضلع)، پيشين(قديم)، پيكر(صورت و هيئت)، پهنا(عرض)، تابستاني(صيفي)، تابش(شعاع)، تاوان(غرامت)، تربيع چپ(تربيع ايسر)، تربيع راست(تربيع ايمن)، تربيع ثاني(تربيع دوم)، جاي(مكان)، جايگاه(موضع)، جداكردن(تميز دادن)، جشن(عيد)، جفت(زوج)، جنبان(متحرك)، چندي(كميت)، چگونگي(كيفيت)،
چهارپهلو(چهارضلعي)، خرچنگ(سرطان)، خرس بزرگ(دب اكبر)، خوشه(سنبله)، درازا(طول)، دهگان(عشرات)، دين(شريعت)راستپاي(متساوي الساقين)، راستپهلو(متساوي الاضلاع)، راستزاويه(قائم الزاويه)، رگها(عروق)، روزگار(عهد)، رونده(سياره)، زاويه دروني(زاويه داخلي)، زاويه بيروني(زاويه خارجي)، زاويه تيز(زاويه حاد)، زاويه گشاده) زاويه منفرجه)، زردي(يرقان)، زمينلرز(زلزله)، زيانكار(ضرر كننده)، زيرين(سفلي و تحتاني)، ژرف(گود و عميق، ژرفا(عمق)، ژرفنگر(عميق النظر و پرفكر و پرمغز)، سپرز(طحال)، ستردن(زايل كردن)، سرشت(طبع)، سگ بزرگ(كلب اكبر) سهديگر(سوم در عدد ترتيبي)، ششپهلو(مسدس)، شكوه(جاه و جلال)، شمار(حساب)، شمارگر(محاسب)،طاق(عدد فرد)، كاريز(قنات)، كرانه(ساحل)، كژدم(عقرب)،كشت و درو(زرع و حصاد)، كمان(قوس)، گدازنده(مذاب)، گرفتگي(كسوف و خسوف)، گرمابه(حمام)، گره(عقده)، گزيدن(اختيار كردن)،لاژورد(لاجورد)، مادينه(مونث)، مانندگي(شباهت)، ميان(وسط)، ناپالوده(ناخالص)، ناهموار(ناصاف)، نرينه(مذكر)، نزديكي(قرب)، نياز(احتياج)، نياكان(اجداد)، همچند(مساوي).
5. آموزش دانستههاي نو بر پايهي دانستههاي پيشين
آموزش گام به گام مفهومهاي بنيادي بر پايهي آنچه كه نوآموز آموخته است، در همهي گفتارهاي كتاب التفهيم ديده ميشود. براي نمونه، گفتار نخست را در نظر بگيريد كه بخشهايي از آن پيشتر آمد. در آن گفتار، نخست هندسه را اين گونه به نوآموز شناسانده است:" دانستن اندازهها و چندي يك از ديگر و خاصيت صورتها و شكلها كه اندر جسم موجود است." و چون هندسه را با ويژگيهاي جسم تعريف كرده، در گام دوم به شناساندن جسم پرداخته است. در گام سوم، بعدهاي جسم را تعريف كرده و پس از معرفي شش جهت، به سطح پرداخته است. آنگاه، نهايت سطح، يعني خط، و نهايت خط، يعني نقطه، را تعريف كرده است. سپس، با خط و نقطه به تعريف زاويه پرداخته است. خلاصه، تعريفهاي نو را بر پايهي تعريفهاي پيشين بنا كرده است.
براي مطالعهي بيشتر
بيروني، محمد بن احمد(ابوريحان). التفهيم لاوائل الصناعه التنجيم. تصحيح جلالالدين همايي. نشر همايي، چاپ چهارم، 1367