نویسنده: سوزان زیمرمان
مترجم: حسین نیّر
مترجم: حسین نیّر
هر وقت که ما در زندگی با مرگ رو به رو میشویم با یک اژدها رو به رو میشویم و هر وقت که حیات را در مقابل ممات انتخاب میکنیم و در این کشف فزایندهی در حال پیشرفت که ما که هستیم. بیشتر تعمق میکنیم، اژدها را شکست میدهیم. ما زندگی جدیدی را برای خود و فرهنگمان تدارک میبینیم دنیا را تغییر میدهیم... اگر مخاطره نکنیم، اگر که به عوض انجام سفرهایمان نقش اجتماعی تجویز شده را بازی کنیم، احساس کرختی میکنیم، یک احساسی از خود بیگانگی، یک بیهودگی، یک احساس خالی بودن از درون را تجربه میکنیم.
کارل اس پی یرسون (1)
وقتی سرپرست یک سازمان غیر انتفاعی بودم، زنی را برای ناهار دعوت کردم که حامی مالی خوبی بود. میخواستم او را بشناسم. او، در اواخر سن پنجاه سالگی از عمر خود بود. اندامی استخوانی، خوش ترکیب، صورتی زمخت داشت و یک کت و شلوار زنانه نیروی دریایی و روسری ابریشمی میپوشید. قبل از آوردن یک سالاد سبک شروع به صحبت دربارهی سازمان- هدف اولیه او، اعتقاد او به علت وجودی سازمان- کردیم. امّا خیلی زود بحث به زندگی او کشیده شد. پنج سال قبل، بعد از سی سال زندگی زناشویی و چند فرزند، با وضعی ناجور کارش به طلاق کشیده شده بود.
«یک روز شوهرم پیش من آمد و گفت، میخواد از من جدا بشه. بچههایمان بزرگ شده بودند. قصد داشتم با او دنیا را بگردم و باورم نمیشد. مثل این که پای یک «معشوقه» در میان بود. او همیشه گرفتار کارش بود. چیزی برای من فرق نکرده بود. تا آخر شب در دفتر کار بودن و رفتن به مسافرتهای کاری برای سالها برنامه عادی زندگی او بود».
«می خواستم او را زیر نظر بگیرم، امّا این امر باعث شد بیشتر از خودم بدم بیاید. از دیدنش خودداری میکردم. بی خیال شده بودم او یکباره همهی آن سالهایی، را که با هم بودیم نادیده گرفته بود. ما از تحول به عنوان فرد باز مونده بودیم، یا دست کم من اینطور بودم. او امور مالی را رتق و فتق کرد، صورت حسابها را پرداخت، دارایی مونو تقسیم کرد. من حتی نمیدونستم چقدر پول داریم. برای لحظهای دچار شوک شدم. احتمال میدادم تصمیمش رو عوض کنه، امّا وقتی فهمیدم چنین قصدی نداره، فکر کردم باید کاری بکنم».
من پرسیدم: «چه کردی؟» انتظار داشتم دربارهی ماهها روان درمانی حرف بزند، [در حالی که گفت]: «خیلی ساده بود، واقعاً. با خود کنار آمدم و وضع را مرور کردم، باید هر روز کاری تازه انجام میدادم. میتوانست کار کوچکی مثل خواندن مجلهای که هرگز نخواندهام؛ خریدن نوع جدیدی چای؛ تنها به سینما رفتن، گوش دادن به بعضی از موزیکهای بچههام- واقعاً گوش دادن به هر کلمه- قدم زدن در بخشهای مختلف شهر باشه. یا میتونس کار مهمی مثل رفتن به یک سفر کوتاه یا خریدن یک خونه جدید باشه. من هرروز ریسک میکردم. به این کار عادت کرده بودم. به علاوه همه آنچه در حد توانم دربارهی سرمایهگذاری و امور مالی بود مطلب یاد گرفتم. به کلاسهایی رفتم و یک مشاور سرمایهگذاری استخدام کردم. سال سختی بود، اما در آخر سال، واقعاً احساس توانمندی میکردم، توانمندتر از هر وقت دیگه در زندگی».
دوست دیگری دارم که برای بزرگ کردن سه کودکش در خانه ماند. وقتی کوچکترین آنها به مدرسه راهنمایی وارد شد، فکر کرد خوب است خانه را رنگ یک خانه سه طبقه با نمای گچی، در یکی از قدیمیترین محله دنور. او به مغازهی رنگ فروشی رفت و رنگ و داربست خرید. شوهرش به او گفت دیوانه است و امکان ندارد از عهدهی این کار برآید. او تابستان را یک تنه صرف نقاشی ساختمان کرد. در ماه اوت کارِ خانه تمام و او آماده بود دوباره وارد بازار کار شود. یک شغل مهم به دست آورد و گفت: «در ابتدا مردد بودم. اول آن خانه را رنگ زدم. میخواستم مطمئن بشوم که از عهدهی کار برمیآیم.»
هر روز یک ریسک
سُگیال رینپوش در کتاب تبتی زندگی و مرگ (2) دربارهی بی ثباتی صحبت میکند. او از خود میپرسد: «به چه دلیل هر چیزی تغییر میکند؟ و تنها یک پاسخ به نظرم میرسد: به چگونگی زندگی مربوط است. هیچ چیز، مطلقاً هیچ چیز، هیچ ویژگی ابدی ندارد... . ما معتقدیم، بی تردید و به طور قطع ثبات، امنیت و بی ثباتی ناامنی را ایجاد میکند. اما در واقع گذرایی شبیه این است که گاه ما در زندگی با کسانی رو به رو میشویم که- در ابتدا سخت گیر و بد قلقیم، امّا با آشنایی عمیقتر، صمیمیتر، و غیر عصبیتر از آنچه تصور میکردیم، میشویم».انجام کاری که قبلاً هیچگاه انجام ندادهایم، آرامش ما را به هم میزند. تجربه تازه به بیداری ما کمک کرده و ایجاد توانمندی، پذیرش و قدرت میکند. نوشتن [نوعی] ریسک پذیری است. و آن کاوش و ماجراجویی است که ما را به جاهایی هدایت میکند که قبلاً هرگز در آنجا نبودهایم. خوش باوری است. اما برای نوشتن نیاز به انرژی داریم. در مقابل تغییر به توان و انعطاف نیاز داریم. وقتی کاری را برای اولین بار انجام میدهیم، باید به احساس ترس و شادی و شعفی که پیدا میکنیم، فکر کنیم. باید به حدی برسیم که بتوانیم تغییر و بی ثباتی را پذیرا شویم. باید همیشه به یاد داشته باشیم «کاری که به انجامش میارزد، به بد انجام دادن هم ارزش دارد.» کمال گرایی و خودآگاهی مسأله سازند. مانعی بر سر راه زندگیاند.
جوئل (3) و میشل لوی (4) در [کتاب] زندگی متعادل (5) درباره ی، زندگی را به عنوان یک سفر آموزشی دیدن صحبت میکنند. «قبول زندگی به عنوان یک سفر آموزشی اولین گام به سوی قبول تعادل است. برای درک این مطلب، درک تفاوت بین زندگی در قطب آرامش و قطب علم و معرفت، مفید است. قطب آرامش شما چیزی است که با آن آشنا هستید، چیزی که هم اکنون آن را خوب میشناسید تقریباً خودکار است. قطب یادگیری شما هر چیزی است که شما را فراتر از آن میکشد. برای یادگیری مهارتهای جدید، راههای جدید برای شما ارتباط و چالش ایجاد میکند». اگر که قرار است رشد کنیم، صرف وقت در قطبهای معرفتی ضروری است و اعم از این که از آن خوشمان بیاید یا نه، رو به رو شدن با یک زیان مهم، ما را در میانه قطب یادگیری سیلی میزند.
شیلا (6)، مادر مجردی بود که مدت ده سال به عنوان منشی کار میکرد. او بعد از تعمق قابل توجه متقاعد شد که خوب است مربی مؤسسه بشود. یک روز خانمی به او تلفن زد و پرسید آیا دورهی کاردانی تلفن را گذرانده است؛ مربیشان قراردادش را فسخ کرده است. جلسه ها آموزش دو روز در هفته است. آیا او میتواند آن را اداره کند؟ شیلا گفت: «مطمئناً من از هر فرصتی برای یادگیری، خودم را آماده میکنم». او نگفت این اولین بار است که میخواهد از یک فرصت برای یادگیری استفاده کند. آن روز بعدازظهر به یک کتاب فروشی رفت؛ یک صد دلار از سیصد دلار دستمزد خود را صرف خرید کتابهای موجود دربارهی انواع تلفن کرد. روز چهارشنبه بود. جمعه آماده بود؛ جلسه یک موقعیت قاطع بود. دقیقاً پی گیری کار و قبول ریسک زندگی حرفهای شیلا را به راه انداخت.
تمرین: دورخیز
دربارهی چیزی که اول بار از آن ترسیدید و به وحشت افتادید، بنویسید. میتواند چیز کوچکی باشد، مثل اول باری که تلاش کردید جیترباگ (7) برقصید یا روی یک پای خود بایستید؛ یا یک کار مهم مثل تصمیم بازگشت به مدرسه و گرفتن مدرکی همیشه اشتیاق آن را داشتید یا ادامه دادن به گردش علمی (8) با کشتی یا یک برنامه ماجراجویانه صحرایی در میانسالی. شما شجاعت لازم برای انجام این کار یا برخورد با آن را به طریقی به دست آوردید. دربارهی این که چه احساسی داشتید یا اگر در حال انجام آن هستید، چه احساسی دارید، بنویسید. دربارهی به عهده گرفتن چیزی بنویسید که هیچگاه فکر نمیکردید میتوانید انجام دهید- انجام یک سخنرانی عمومی، نوشتن یک گزارش بیست صفحهای، خداحافظی با یک ازدواج مخرب، پخت غذایی برای سی نفر، ساخت یک گلخانه- امّا انجام دادید. و آنچه بود؟ چه چیزی باعث شد آن کار را انجام دهید؟ دیگران در تصمیم گیری شما چه نقشی داشتند؟ قبل از انجام آن کار چه احساسی داشتید؟ آشفته بودید؟ درگیر؟ مرعوب؟ بعد چه احساسی داشتید؟ از تجربه، چه چیزی یاد گرفتید؟ پانزده دقیقه، بی وقفه بنویسید.تمرین: پنج موضوع جدید
حالا بنشینید و پنج کار جدیدی را که میخواهید انجام دهید بنویسید. این کارها، اموری عادی هستند. میتوانند خیلی کوچک باشند، اما باید آنها را انجام دهید؛ و باید چیزهایی باشند که قبلاً انجام ندادهاید. من چهار پنج بار در هفته پیادهروی میکنم. مثل آدم آهنی همیشه دقیقاً از یک مسیر میروم. هفته گذشته سعی کردم کار متفاوتی بکنم. تصمیم داشتم همان پیادهروی را انجام بدهم امّا از مسیر مخالف. ناخواسته چندین بار به ذهنم رسید که راه را اشتباه میروم (9). با دیدی تازه شروع به دیدن چیزها کردم. منظره به صورتی آشکار شد که هیچ گاه توجه نکرده بودم؛ خانهها را از زوایای جدید دیدم؛ آرامتر قدم برداشتم و بیشتر دقت کردم. ما احساس آزادی، ناشی از خروج از مسیر و حرکت عادی است را فراموش میکنیم.پنج چیز جدید را فهرست کنید. شق القمر نیست اما باید تجربههایی تازه باشد (به تنهایی به سینما رفتن در ساعت 11 صبح؛ ایستادن جلوی کتابفروشیای که صدها بار از جلوی آن رد شدهاید؛ مرتب نکردن رختخوابتان؛ مرتب کردن رختخوابتان؛ خوردن غذای چینی به عنوان صبحانه؛ صبح زود از خواب بلند شدن و بیرون رفتن برای دیدنِ طلوع آفتاب؛ خواندن رمانی از دانیل استیل (10)). طی هفته بعد آنها را انجام دهید.
تمرین: نوشتن امور عادی
بعد از آن که پنج کار عادی کوچک را انجام دادید، دربارهی آنها بنویسید. بنویسید که دربارهی آنها چه فکر میکردید، چه احساسی را در شما برمیانگیختند، وقتی آنها را انجام میدادید دربارهی آنها چه فکر میکردید.هر چند ماه یک بار این تمرینها را انجام دهید. خود را مقید به ریسکهایی بکنید که شما را از قطب آسایش به قطب یادگیری میکشد.
پینوشتها:
1- CAROL S. PEARSON.
2- SOGYAL RINPOCHE; The tibetian Book of living and Dying.
3- Joel.
4- Michelle Levey.
5- Living In Balance.
6- Shila.
7- Jitterbug.
8- Outward Bound.
9- I’m going the Wrong Way.
10- Danielle Steel.
زیمرمان، سوزان؛ (1389)، نگارش درمانی، ترجمهی حسین نیر، مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی، چاپ اول