نویسنده: الهه رشمه
مورد استفاده:
هنگامی به كار میرود كه بگوئیم آدم هر حرفی را كه شنود نباید باور كند.روزی روزگاری، تاجری یك جعبهی شیشهای بزرگ برای خانهی خود كه بر روی تپه بلندی در بالای شهر قرار داشت، خرید. مرد تاجر شیشه را تا پای تپه برد ولی چون خود نمیتوانست آن را تا بالای تپه ببرد، جوانی كه از آن حوالی در حال گذر بود را صدا كرد. تاجر با جوانك شروع به صحبت كرد و درنهایت او قبول كرد تا این جعبهی شیشهای را در ازاء سه نصیحت ارزشمند تا درب منزل تاجر ببرد.
آن دو یك سوم راه را پیموده بودند كه جوان خسته شد نشست و به پیرمرد گفت: نصیحت اولی را همین جا بگو. مرد تاجر گفت: اگر كسی به تو گفت نسیه بهتر از نقد است بشنو و باور مكن و دوباره به راه خود ادامه دادند. دو سوم از مسیر را كه سپری كردند، جوان كه به نفس نفس افتاده بود دوباره نشست تا خستگی در كند. رو كرد به مرد تاجر و گفت: نصیحت دومی را هم بگو، مرد تاجر گفت: اگر كسی به تو گفت سكهی نقره ارزشش از سكهی طلا بالاتر است، بشنو و باور مكن. پسر جوان تقریباً به بالای تپه رسیده بود كه حسابی عرق كرده و به نفس نفس افتاد و نشست تا خستگی در كند. جوان رو به تاجر كرد و گفت: حالا نصیحت سوم را بگوی. تاجر گفت: هركس گفت آش مقویتر و خوشمزهتر از كباب است بشنو و باور مكن. جوان كم مانده بود از كوره در برود و با تاجر دعوا راه بیندازد ولی صبر كرد لبخند زد و جعبهی شیشهای را بلند كرد و راه افتاد.
وقتی كه به بالاترین منطقهی قله رسیدند جوان نگاهی به پیرمرد تاجر كرد و گفت: این بار من نصیحتی به تو میكنم و در همین لحظه جعبهی شیشهای بزرگ را از بالای تپه به پایین پرتاب كرد و گفت: اگر كسی به شما گفت: جایی از آن صندوق شیشهای سالم به زمین خواهد رسید بشنو و باور مكن.
منبع مقاله :
رشمه، الهه، (1392)، ضرب المثل و داستانهایشان (معنی ضرب المثل و ریشههای آن)، تهران، انتشارات سما، چاپ اول