نویسنده: الهه رشمه
مورد استفاده:
این ضرب المثل در مورد افراد سیاستمداری به كار میرود كه با حیله و نیرنگ میخواهند به هدف خود برسند.در روزگاران قدیم، باغبانی یك سال برای درختهای انارش زحمت كشید، به موقع به آنها آب داد و به موقع كود مناسب پای درختان ریخت تا اینكه درنهایت میوههای خوب و سالمی برداشت كرد. آن سال میوههای باغ او به حدی خوب بود كه زبان زد مردم روستا شده بود. مرد كه بعد از چندین سال قحطی و كمآبی و یا سرمای شدید كه میوههایش را از دست میداد امسال میوههایش خوب درآمده بود به شدت از میوههایش مراقبت میكرد.
یك روز كه برای دست چین كردن میوههایش به باغ انار خود رفته بود، دید انگار امروز در چیدن میوهها تنها نیست سه دزد وارد باغ او شده بودند، هركدام یك كیسه بر دوش داشتند و میوههای رسیده درختان را میچیدند تا برای خودشان ببرند. مرد باغدار كه دید حاصل سالها زحمتش را عدهای دزد آمدهاند تا بدون كمترین زحمتی بچینند و با خود ببرند خیلی عصبانی شد.
مرد باغدار ابتدا تصمیم گرفت سروصدا به راه بیندازد و مردم را خبر كند ولی بعد به خودش گفت: این كار هیچ فایدهای ندارد. آنها به راحتی فرصت پیدا میكنند تا از اینجا فرار كنند. پس تصمیم گرفت یك تكه از چوبهای تازه درختان انارش بكند و با چوب دستیاش به طرف دزدها حمله كند تا آنها را از باغش بیرون بیندازد. ولی به سرعت منصرف شد با خود گفت: من یك نفر هستم در برابر سه دزد اگر آنها با هم بر سر من بریزند، خیلی راحت هم من را كتك میزنند و هم هرچه بخواهند از میوههای باغ من با خود میبرند.
بعد از مدتی تصمیم گرفت برود آرام آرام چند نفر را خبر كند تا به كمك او بیایند ولی از این كار هم منصرف شد و گفت: تا من بروم و برگردم آنها هر چقدر دلشان بخواهد انار چیدهاند، كیسههایشان را برمیدارند و فرار میكنند.
باغبان بعد از فكر كردن در مورد تمام راههای مقابله با دزدها راه چارهای به ذهنش رسید. آرام خود را به دزدها نزدیك كرد و سلام گفت: دزدها با دیدن مردی كه آنجا بود فهمیدند كه این مرد باید صاحب باغ باشد. دزدها برای اینكه خودشان را بیشتر ضایع نكنند و بتوانند كیسههای میوه را هم با خود ببرند خیلی معمولی برخورد كردند، یكی از آنها گفت: من فقیری بیچارهام كه نمیتوانم برای زن و بچهام میوه بخرم آمدهام اینجا تا كمی میوه برایشان ببرم البته با اجازهی شما، باغبان با خونسردی گفت: بله! خواهش میكنم.
دزد دومی كه دید مرد صاحب باغ لبخند میزند با جرأت بیشتری گفت: من درویشم و از شهری به شهر دیگر میروم روضه و مرثیه میخوانم انعام میگیرم. وقتی به این شهر رسیدم خیلی گرسنه بودم، اینجا آمدم تا مقداری میوه بخورم و بتوانم به راه خود ادامه دهم. خداوند جزای خیر به شما بدهد.
باغبان گفت: احسنت! شما هم راحت باشید و میوه بخورید. سپس رو كرد به دزد سومی و گفت: شما چی عزیزم؟ شما چی شد كه سر از اینجا درآوردید؟ دزد سومی كمی به دنبال پاسخ قانع كننده گشت بعد گفت: من مأمور مالیاتم آمدهام مالیات بگیرم.
باغبان واقعاً نمیدانست در برابر این همه گستاخی و حاضرجوابی چه بگوید رو كرد به دزد سومی و گفت: عزیزم شما چرا میوه میچینید؟ بگذارید این بندگان بینوا راحت باشند شما تشریف بیاورید در انبار باغ، تا من میوههایی كه قبلاً دست چین كردم را پیش كش كنم.
دزد كه فكر میكرد باغدار واقعاً حرفهای او را باور كرده از این همه زودباوری مرد ذوق زده شد و گفت: كجا باید برویم؟ مرد باغدار او را به انبار باغ برد و در فرصت مناسب تركهای را كه از درخت انار تازه كنده بود، درآورد و تا میتوانست دزد را كتك زد. سپس دست و پایش را بست و گوشه انبار گذاشت. باز برگشت به سراغ دو دزدی كه فكر میكردند زرنگ هستند و تند و تند انارها را میچیدند. گفت: خسته نباشید. دوستمان كه مأمور مالیات است چای دم كرده حداقل یكی از شما بیاید و یك استكان چای بخورید. درویش تو بیا تا هم استكانی چای بخوری و هم دعای خیری در حق ما بكنی. درویش كه از این همه فعالیت خسته شده بود از حرف باغدار استقبال كرد و با او به طرف انبار باغش حركت كرد. این بار هم وقتی باغدار با دزد تنها شد به یك باره تركه را برداشت و شروع كرد به زدن به سروكلهی دزد و او را به شدت كتك زد. و دست و پای دزد دوم را هم بست و در گوشهی انبار باغ رها كرد.
وقتی باغبان به سراغ دزدی كه مانده بود آمد، او در باغ تنها مشغول چیدن انار بود. باغدار با همان تركه انارش شروع كرد به زدن دزد و او را آنقدر كتك زد تا روی زمین افتاد آن وقت دست و پایش را بست. باغدار وقتی هر سه دزد را دستگیر كرد و دست و پایشان را بست از باغش خارج شد و به سراغ سربازان قاضی رفت تا دزدها را تحویل آنها بدهد.
دوستان و همسایههای باغدار كه از كار او مطلع شدند از او پرسیدند تو چطور توانستی یك نفره سه دزد را دستگیر كنی؟ باغدار لبخندی زد و گفت: از قدیم گفتهاند تفرقه بینداز و حكومت كن.
منبع مقاله :
رشمه، الهه، (1392)، ضرب المثل و داستانهایشان (معنی ضرب المثل و ریشههای آن)، تهران، انتشارات سما، چاپ اول