همسفر با حاج احمد تا بهشت

سردار، هرجا که نگاه مى‌کنيم، هرجا که قدم مى‌گذاريم، به هر موقعيتى از لشکر که مى‌رويم نشانه‌اى از تو را مى‌بينيم. هنوز اتاق فرماندهى لشکر همان اتاقى است که تو در پشت ميز آن مى‌نشستي. باور کن هيچ‌ دست نخورده، همان طور ساده و بى‌تکلف، تو هميشه گفته بودى و در اتاق محل کارت مى‌نوشتي: “ياحسين فرماندهى از آن توست.”
شنبه، 7 ارديبهشت 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
همسفر با حاج احمد تا بهشت
همسفر با حاج احمد تا بهشت
همسفر با حاج احمد تا بهشت

نويسنده:معاونت روابط عمومى و تبليغات نمايندگى ولى فقيه در نيروى زمينى سپاه

به مناسبت سالگشت شهادت سردار احمد کاظمي

سردار، هرجا که نگاه مى‌کنيم، هرجا که قدم مى‌گذاريم، به هر موقعيتى از لشکر که مى‌رويم نشانه‌اى از تو را مى‌بينيم. هنوز اتاق فرماندهى لشکر همان اتاقى است که تو در پشت ميز آن مى‌نشستي. باور کن هيچ‌ دست نخورده، همان طور ساده و بى‌تکلف، تو هميشه گفته بودى و در اتاق محل کارت مى‌نوشتي: “ياحسين فرماندهى از آن توست.”
حاجى وقتى براى آخرين بار تو را در تابوتى با پرچم سه رنگ به پادگان عاشورا آوردند باور کن با تمام وجود حس کرديم ساختمان‌ها، درخت‌ها، ميدان صبحگاه لشکر خلاصه همه جاى پادگان دست ناله به آسمان بلند کرده‌اند و در وداع تو مى‌سوزند. سردار اکنون تو رفته‌اى همان جايى که سه هزار نيروى تحت امرت قبل از تو رفته بودند. همان‌جايى که حاج شعبان جانشين تو در لشکرت، محمدعلى اربابى رئيس ستادت، حسين صنعتکار معاون اطلاعاتت، مجيد کبيرزاده و اکبر اعتصامى فرماندهان تيپ‌هايت منتظر ورود تو بودند. باور کن و باور دارم که هم اکنون حاج شعبان شهداى لشکرت را جمع کرده و در حال سازماندهى جهت بازديد تو از آنهاست. عجب غوغايى است وقتى رزمندگان شهيد لشکرت فهميدند تو به نزد آنها رفته‌اى “صداى فرمانده آزاده آماده‌ايم آماده” در بهشت طنين‌اندازشده است.
و تو با لبخند هميشگى‌ات آنها را مورد تفقد خود قرار مى‌دهى و به احساسات آنها پاسخ مى‌دهي. چه زيباست وقتى حاج شعبان وضعيت شهداى لشکر در بهشت را براى تو گزارش مى‌دهد و فرماندهان را به تو معرفى مى‌کند: اينجا گردان‌هاى چهارده معصوم به فرماندهى اکبر اعتصامي، انبيا به فرماندهى حسن منتظري، مخابرات به فرماندهى مهدى قماشلويان، توپخانه به فرماندهى محمدرضا اسماعيلي، اطلاعات به فرماندهى حسن سرباز، تبليغات به فرماندهى مهدى رحيم‌زاده و... تشکيل داده‌ايم و تو لبخندزنان از تک‌تک گردان‌ها بازديد مى‌کنى و يک راست پشت تريبون مى‌روى و صداى “صل على محمد ياور رهبر آمد” و فرمانده آزاده آماده‌ايم آماده بچه‌ها چنان در فضا مى‌پيچد که براى لحظاتى سخنان شما را به تاخير مى‌اندازد و پس از آن تو مى‌گويي: خدا را شکر که پس از سالها دورى از شما اکنون در کنار شمايم و ديگر هرگز از شما جدا نخواهم شد. صحبت‌هايت که تمام شد آذين‌پور برنامه‌هاى کارى‌ات را به شما نشان مى‌دهد که سرکشى به لشکرهاى 31 عاشورا، 27 محمدرسول‌الله، 14 امام‌حسين(ع) و لشکر 8 نجف برايت برنامه‌ريزى شده است و تو طبق نظم هميشگى‌ات عازم ديدار از اين لشکرها مى‌شوي. لشکر 31 عاشورا اولين لشکرى است که تابلو‌اش به‌عنوان “موقعيت آقامهدي” توجه‌ات را جلب مى‌کند و تو قبل از هر کارى با ابراز احساسات آذربايجانى‌ها مواجه مى‌شوى و يار ديرينه‌ات مهدى باکري، همان که به دجله زد تا به ساحل رضوان الهى برسد به استقبالت مى‌آيد و تو و آقامهدى چنان همديگر را در آغوش مى‌گيريد که فراموش مى‌کنيد لشکرى به انتظار شما نشسته است. اشک‌هاى تو و مهدى به هم آغشته مى‌شود. وقتى به خود مى‌‌آييد که صداى گريه لشکر عاشورا فضا را آکنده مى‌کند و تو و مهدى بيش از اين لشکر سرافراز عاشورا را منتظر نمى‌گذاريد واز قسمت‌هاى مختلف لشکر بازديد مى‌کنى که “تجلايي” وظيفه توضيحات و معرفى واحده وعده‌هاى لشکر را به عهده دارد. بازديدت که از لشکر 31 به پايان مى‌رسد، از مهدى مى‌خواهى تو را در بازديد لشکرهاى 27 و 14 همراهى کند و او مثل هميشه به شوخى کلمه‌اى به ترکى پاسخ مى‌دهد و به اتفاق عازم موقعيت “همت” مى‌شويد.در آنجا باز مثل ديگر يگان‌ها رزمندگان دلاور لشکر محمد رسول‌الله(ص) با شعارهاى پرشور خود مقدم تو را گرامى مى‌دارند و تو به آنها مژده ميهمان عزيزى را مى‌دهى و “سعيد مهتدي” را به آنها معرفى مى‌کنى و چه زيباست حلقه بچه‌هاى تهران گرد فرمانده‌شان “حاج سعيد مهتدي”. تو بچه‌هاى لشکر 27 را با حاج سعيد تنها مى‌گذارى و باتلاق حاج همت و آقا مهدى عازم لشکر 14 امام‌حسين(ع) مى‌شوي. هنوز به نزديکى‌هاى لشکر نرسيده‌اى که حاج حسين به استقبالت مى‌آيد. همان حسين که در آرزوى ديدارش لحظه‌شمارى مى‌کردي. حالا تو به آرزويت رسيدي، ديدار تو و حسين، ديدار دو معشوق، ديدار دو محبوب، ديدار دو همرزم و... وصف‌شدنى نيست صداى صلى على محمد دوست حسين خوش آمد.
بچه‌هاى اصفهانى لشکر 14 تو را به سمت آنها کشاند و تو از تک تک گردان‌هاى لشکر 14 بازديد مى‌کنى و در هر قسمت على قوچانى گردان‌هاى لشکر را به تو معرفى مى‌کند. حالا ديگر نزديکى‌هاى ظهر شده و تو مثل هميشه آماده نماز مى‌شوى و به اتفاق حسين، مهدي، ابراهيم به حسينيه لشکر 14 امام‌حسين مى‌روي. نماز جماعت به امامت مصطفى ردايى‌پور برپاست و تو به اتفاق سه يار عزيزت در صفوف به‌هم فشرده بچه‌هاى لشکر قرار مى‌گيري. نماز که تمام شد “آذين‌پور”‌برنامه‌هاى بعدى شما را که جلسه‌اى با حضور فرماندهان لشکرهاست اعلام مى‌کند و تو به اتفاق فرماندهان لشکرهاى همراهت به سالن تشکيل جلسات مى‌روي. جلسه‌اى که سالها آرزويش را داشتي، حسين و مهدى و ابراهيم در آن باشند. حسين به نمايندگى ديگر فرماندهان به تو وهمراهانت خير مقدم مى‌گويد و مهدى به تو مى‌گويد برادر احمد اگر در خيبر به تو گفتم بيا اين‌طرف دجله، اينجا زيباست، من چيزهايى مى‌بينم که ديدنى است. حالا تو دارى آن چيزها را مى‌بيني، اگر آن روز مى‌توانستى بيايى حالا چندين و چندسال بود که زودتر اين چيز را ديده بودي. ابراهيم از آقامحسن، آقارحيم، باقر، قاسم، على و مرتضى مى‌پرسد و تو براى آنها مثل هميشه سخنرانى پرشورى مى‌نمايي. جلسه که تمام مى‌شود عکسى به يادگار مى‌گيريد و جلسه پايان مى‌يابد و حالا ديگر در کنار عکسهاى مهدي، حسين، ابراهيم، عکس تو را نيز در اتاق محل کارم اضافه مى‌کنم. با خود مى‌گويم راستى عکس بعدى از آن کيست. کاش هيچ وقت عکس ديگرى به آن اضافه نکنند. فقط در آخر از تو مى‌خواهم که از کنار همه رزمندگان لشکر بخواهى دعا کنند همانى باشيم و همانى بمانيم که رهبر عزيزمان از ما مى‌خواهد.




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.