نویسنده: الهه رشمه
مورد استفاده:
به افرادی گفته میشود که قبل از مقدمات كار شروع به كار میكنند.در روزگاران قدیم مردمی از اهالی روستاهای كویری ایران سخت تلاش كردند تا توانسته بودند در روستای خود چاهی بكنند. مردم از این چاه برای آبیاری زمینهای كشاورزی خود استفاده میكردند. این آبیاری صحیح باعث شد آنها محصولات خوبی برداشت كنند و سود خوبی نیز نصیبشان شود. سال به سال وضع مردم این روستا بهتر شد تا اینكه شروع كردند به ساختن خانههای جدید برای خودشان و چون برای خانهسازی نیاز به آجر داشتند، تصمیم گرفتند یك كورهی آجرپزی بسازند تا با خاكهای همانجا آجر تولید كنند و خانه بسازند.
با ساختن این كوره با آن منارهی بلندش كار ساخت و ساز روستای آنها سرعت گرفت و كم كم در طی چند سال تبدیل به شهر كوچكی شد و سطح زندگی مردم نیز بالاتر رفت، به طوری كه رشد و ترقی این روستا زبان زد روستاهای اطراف شد. بعضی از روستاها رشد آنها را ناشی از همكاری و پشتكاری كه داشتند میدانستند. ولی مردم یكی از این روستاهای اطراف عامل پیشرفت آنها را فقط ساخت منارهی آجرپزی میدانستند و میگفتند اگر ما هم چنین مناری داشته باشیم رشد میكنیم.
یك روز عدهای از مردم این روستای فقیر و كم درآمد جمع شدند و تصمیم گرفتند، راه پیشرفت آنها را به هر روشی شده طی كنند و به این نتیجه رسیدند بهترین راه داشتن مناره است.
برای به دست آوردن مناره همه با هم تصمیم گرفتند به آن شهر كوچك بروند و شبانه بدون اینكه كسی بفهمد مناره را بدزدند و به شهر خود بیاورند. همان شب چندین مرد قوی هیكل و صد تا الاغ برای حمل كردن مناره و آوردن آن تا آن روستا به طرف روستای دیگر به راه افتادند، وقتی آنها وارد آن روستای آباد شدند مردم همه خوابیده بودند و شهر در سكوت بود. روستاییان از فرصت استفاده كردند. طنابهایی به دور منار بستند و شروع به كشیدن كردند تا منار را از جا بكنند، الاغها را هم طوری قرار دادند تا منار یكراست روی آنها بیفتد و بتوانند به راحتی به روستای خود برگردند و منار را با خود ببرند. ولی هرچه تلاش كردند و زور زدند فایدهای نداشت. مردها خیس عرق شدند ولی مناره ذرهای تكان نخورد.
از صدا و همهمهی مردم پیرمردی كه در كورهی آجرپزی كار میكرد و شبها همانجا استراحت میكرد بیدار شد. سركی به بیرون كشید و فهمید مردم روستای كناری به قصد دزدی مناره دارند تلاش میكنند، در دل شروع به خندیدن كرد.
مناره چندین متر در داخل زمین پایه داشت و به این راحتیها حتی تكان هم نمیخورد. اول فكر كرد اصلاً خودش را نشان ندهد، تا آنها تلاش خود را بكنند و هر وقت خسته شدند بروند.
مدتی گذشت و مردان قوی هیكل هرچه توان داشتند برای تكان دادن مناره به كار بردند خسته هركدام به كناری افتادند تا استراحت كنند. پیرمرد كه این رفتار آنها را دید دلش سوخت و خواست به آنها كمك كند. چند سرفه كرد و آرام از مناره خارج شد. چند نفر از آنها آمدند پیرمرد را گرفتند تا مبادا داد و فریاد به راه بیندازد و همهی مردم را از حضور آنها مطلع كند. پیرمرد گفت: نیازی به این كارها نیست. من از كار سخت داخل این كورهی داغ آجرپزی خسته شدهام، من خوشحال هم میشوم شما این كوره را با خود ببرید. فقط یك سؤال، اگر شما این مناره را دزدیدید میخواهید چه كارش بكنید؟ یكی از مردان روستا گفت: خوب در روستای خود نصب میكنیم تا باعث ترقی ما هم شود. پیرمرد گفت: خوب این آنقدر بزرگ است كه مردم اینجا سریع میفهمند كه شما دزد آن بودهاید و به سراغتان میآیند، شما بهتر نیست ابتدا چاهی بكنید به این اندازه كه مدتی این مناره را داخل آن پنهان كنید.
اهالی روستا كه دیدند پیرمرد راست میگوید به روستای خود برگشتند و شروع به حفر چاهی كردند كه مناره داخل آن جا شود. آنها تصمیم گرفته بودند هرچه سریعتر روستای خود را رشد دهند. چند روزی كه چاه را كندند به آب رسیدند. وقتی به آب رسیدند، فكر دزدیدن مناره را كنار گذاشتند و از آب كه مایع اصلی آبادانی است استفاده كردند كشاورزی خود را وسعت دادند و روستای خود را آباد كردند. و دیگر كار سخت دزدیدن مناره را فراموش كردند.
منبع مقاله :
رشمه، الهه، (1392)، ضرب المثل و داستانهایشان (معنی ضرب المثل و ریشههای آن)، تهران، انتشارات سما، چاپ اول