حساب به دینار، بخشش به خروار

روزی روزگاری مرد تاجری بود كه عده‌ای راهزن به كاروانش حمله كردند و كل دارایی و اموالش را بردند. مرد به سختی خود را به شهر بعدی رساند و چون در آن شهر هیچ آشنایی نداشت. به قهوه خانه شهر رفت و اتفاقاتی كه برایش
پنجشنبه، 12 آذر 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
حساب به دینار، بخشش به خروار
حساب به دینار، بخشش به خروار

 

نویسنده: الهه رشمه




 

مورد استفاده:

كنایه به شخصی كه در حساب و كتاب بسیار دقیق در بخشش بسیار دست و دل باز است.
روزی روزگاری مرد تاجری بود كه عده‌ای راهزن به كاروانش حمله كردند و كل دارایی و اموالش را بردند. مرد به سختی خود را به شهر بعدی رساند و چون در آن شهر هیچ آشنایی نداشت. به قهوه خانه شهر رفت و اتفاقاتی كه برایش افتاده بود را برای مردم بازگو كرد و از آنها كمك خواست. مردی به او گفت تنها كسی كه در این شهر به تو كمك خواهد كرد، پیرزن ثروتمندی است كه به كارهای نیك و بخشش به فقرا معروف است.
تاجر در راه مانده چاره‌ای نداشت جز اینكه شانس خودش را امتحان كند و به دیدن این پیرزن برود و از او كمك بگیرد تا بتواند به شهر خود برگردد. پس آدرس را گرفت و به راه افتاد.
وقتی به در خانه پیرزن رسید می‌خواست در بزند كه ناگهان صدایی از درون خانه شنید. پیرزن با آشپزِ خانه دادوبیداد می‌كرد، چرا وقتی كبریت نیم سوخته بوده از كبریت بعدی استفاده كردی؟ چرا دوباره با همان كبریت اجاق را روشن نكردی؟‌تاجر بیچاره مردّد شد كه برود داخل و خواسته‌ی خودش را مطرح كند یا اینكه برگردد و منصرف شود؟ ولی جایی نداشت برود، ناگهان در خانه باز شد و پیرزن می‌خواست بیرون برود كه مرد مستأصل و درمانده را رو سكوی كنار در خانه‌اش دید. پیرزن پرسید: با اهل این خانه كاری داشتی؟ مرد گفت: بله درخواستی از خانم خانه داشتم. پیرزن او را به خانه‌اش دعوت كرد و پای صحبت‌های او نشست. بعد از اینكه مرد تاجر اتفاقاتی كه برایش افتاده بود را برای او توضیح داد و گفت: پولی می‌خواهم تا بتوانم به شهر خود بازگردم. زن با گشاده‌رویی و دست و دل بازی مبلغ چشمگیری از صندوق خود خارج كرد و در مقابل مرد بیچاره قرار داد. مرد كه انتظار چنین رفتاری را نداشت حیرت زده او را نگاه كرد. پیرزن كه متوجه تعجب او شد دلیلش را پرسید: گفت: من با تعاریفی كه از شما شنیده بودم با كلی امید و آرزو راهی خانه‌ی شما شدم. وقتی به پشت در خانه‌ی شما رسیدم صدای جاروجنجالی از درون خانه شنیدم كه با سرآشپز سر چوب كبریت سوخته‌ای مجادله می‌كردید. حال متحیّرم فردی كه از یك چوب كبریت نمی‌گذرد، چطور از این همه پول بدون هیچ تضمینی به بازگرداندن آن می‌گذرد؟ پیرزن مهربان خندید و گفت: حساب به دینار، بخشش به خروار.
منبع مقاله :
رشمه، الهه، (1392)، ضرب المثل و داستانهایشان (معنی ضرب المثل و ریشه‌های آن)، تهران، انتشارات سما، چاپ اول



 

 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط