فضل بن یحیی برمکی

ابوالعباس فضل بن یحیی در شهر مدینه به تاریخ 23 ذی الحجه‌ی سال 148 هجری (25 فوریه 765 میلادی) هفت روز قبل از تولد هارون الرشید به دنیا آمد. خیزران مادر هارون فضل را شیر داد و مادر فضل – زبیده بنت منیر ابن
شنبه، 14 آذر 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
فضل بن یحیی برمکی
 فضل بن یحیی برمکی

 

نویسنده: لوسین بووا
برگردان: عبدالحسین میکده



 

ابوالعباس فضل بن یحیی در شهر مدینه به تاریخ 23 ذی الحجه‌ی سال 148 هجری (25 فوریه 765 میلادی) هفت روز قبل از تولد هارون الرشید به دنیا آمد. خیزران مادر هارون فضل را شیر داد و مادر فضل – زبیده بنت منیر ابن برمه –هارون را شیر داد. (1)
یحیی چون به وزارت رسید (170 هجری – 786 میلادی) هارون الرشید فضل را که ریاست حرم داشت به سمت معلمی و تربیت پسرش محمد که بعدها به نام امین خلافت نمود منصوب کرد. بسیاری از عباسیان مدعی جانشینی هارون بودند و عموماً محمد را برای جانشینی پدر خود زیاد جوان می‌انگاشتند. عیسی بن جعفر نوه‌ی منصور و خال محمد (از طرف مادر وی زبیده) از فضل مصراً تقاضا داشت که خواهرزاده‌ی او را ولیعهد معرفی نماید و با او بیعت کند و در تأیید این اصرار می‌گفت: محمد پسر تو است و خلافت او خلافت تو است. (2) فضل در آن اوان (176 هجری – 792 میلادی) به سمت حکمرانی خراسان منصوب شد و ایالات جرجان و طبرستان و جبال و ارمنیه و قومس و ری و دماوند در قلمرو حکومت او قرار گرفت و تهیه‌ی ساز و برگ سفر میدید مبالغ کثیری به عساکر داد و آنها با محمد بیعت کردند و هارون نیز محمد را ناگزیر رسماً به سمت ولیعهدی شناخت. پس از انجام این امر فضل عازم خراسان شد. (3)
فضل تازه زمام امور حکومت را به دست گرفته بود که یحیی بن عبدالله (4) که از علویان بود در دیلم لوای شورش و عصیان برافراشت کار شورش بسرعت بالا گرفت و موجب اضطراب و نگرانی شدید خلیفه شد به طوری که پنجاه هزار نفر به سپهسالاری فضل برای مبارزه با یحیی بن عبدالله به دیلم اعزام داشت. فضل به نهربین رسید و چندی در آنجا اقامت نمود و المثنی بن الحجاج بن قتیبة بن مسلم طبرستانی و علی بن حجاج الخزاعی گرگانی را مأمور سرکوبی یحیی بن عبدالله نمود و مرد مورد اطمینانی را که موسوم به منصوربن زیاد بود در بغداد گذاشت که در نزد هارون نماینده‌ی او باشد.
هارون نیز در تمام طول مدت لشکرکشی نسبت به فضل نهایت محبت و شفقت را اظهار میداشت. یحیی بن خالد نیز با فرزند خود مکاتبه‌ی منظمی داشت و از دادن نصایح و راهنمائیهای لازم دریغ نمیکرد.
فضل به طالقان و ری و «دبستی» رفت و از آنجا به «آشب» روانه شد و شدت سرمای زمستان او را وادار نمود در آنجا توقف نماید و با یحیی بن عبدالله به مذاکره و مواضعه پرداخت و حاضر شد مبلغ یک میلیون درهم بدهد به شرط اینکه او تسلیم شود.
یحیی این پیشنهاد را پذیرفت ولی خواست که تأمین نامه به خط خلیفه نوشته باشد. خلیفه با این پیشنهاد موافقت نمود و در حضور فقها و قضاة و وجوه اهالی و شیوخ هاشمی رسماً و با رعایت تشریفات معموله یحیی را مورد عفو قرار داد و وعده‌های فراوانی نمود و هدایائی بسیار برای وی فرستاد.
یحیی بن عبدالله و فضل متفقاً عازم بغداد شدند و پذیرائی شایانی از آنها به عمل آمد. در ابتداء یحیی بن عبدالله در منزل یحیی بن خالد سکونت گزید و بعد در قصری که هارون در اختیار وی گذاشته بود مسکن کرد و از طرف هارون الرشید مورد تجلیل و تکریم قرار گرفت و احترام وافر و ثروتی فراوان نثارش شد. اما پنج ماه بعد خلیفه برخلاف قولی که داده بود رفتار کرد و او را به حبس افکند. (5)
ابراهیم پسر بختیشوع طبیب فرمانده محافظین و نگاهبانان فضل بن یحیی بود و فضل او را مأمور لشکرکشی به کابل نمود.
ابراهیم بن بختیشوع «شاه بهار» را تسخیر نمود و در آنجا بتخانه‌ای بود که آن را آتش زد و اهالی نسبت به او اظهار اطاعت و انقیاد نمودند (6) (176 هجری – 792 میلادی) پس از این فیروزی فضل حکومت سجستان را به او سپرد و او مالیات این ایالت را وصول نمود و نزد فضل آورد. فضل مبلغ پانصد هزار درهم بر آن افزود و جملگی را به ابراهیم تفویض کرد. بنا به روایتی دیگر ابراهیم که صاحب تمول سرشاری شده بود در بغداد خانه‌ای ساخت و از فضل تقاضا نمود که آن خانه را دیدن کند.
هدایای زیبا و نفیسی انتظار قدوم فضل را داشت و در یکی از زوایای آن خانه مبلغ چهارمیلیون درهم مالیات ایالت سجستان را نهاده بودند. فضل تمامی این مبلغ را به ابراهیم داد و علیرغم ابرام و اصرار وی فقط به قبول یک تازیانه‌ی سجستانی اکتفا نمود. (7)
فضل بار دیگر محمد مزاحم را به غوروند که قلعه‌ای مستحکم در جنوب غربی بلخ بود فرستاد وی آن قلعه را گشود. فضل بعداً محمد را به حکومت بامیان منصوب کرد و او به یاد جد خود او را «شیر بامیان» نام نهاد. (8)
فضل که برای گرفتن بیعت به خراسان رفته بود بازآمد و خالدبن قطریف به جای او منصوب شد و فضل عازم عراق شد تا از اهالی آنجا بیعت بگیرد. (9) در سال 177 هجری باز به جای حمزة بن مالک برای دومین بار به حکومت خراسان منصوب شد و ری و سجستان نیز جزء حوزه‌ی حکمرانی ا و محسوب گردید. سال بعد زمام امور حکومت را به دست گرفت و بنابر روایتی مدت یکسال و بنا بر روایتی دیگر مدت هفت ماه حکومت کرد. حمزه‌ی اصفهانی مینویسد که فضل، یحیی بن معاذ را به نیابت خود برگماشت و خود روز 13 رمضان 177 هجری (21 دسامبر 793 میلادی) وارد مرو گردید. حکمران جدید روز سوم صفر 178 هجری برای اینکه در خدمت یحیی باشد وارد مرو شد. (10) مسعودی مینویسد که در ابتدا فضل نسبت به امور سهل انگاری نمود و به شکار و خوشگذرانی پرداخت. رئیس برید خراسان به هارون الرشید شکایت کرد و او عین نامه‌ی شکوائیه را به یحیی بن خالد نشان داد. یحیی چند سطری مبنی بر ملامت و توبیخ در ظهر نامه نوشت و برای فرزند خود فرستاد و ازآن تاریخ تا روزی که ترک خدمت نمود ایام را در مسجد گذراند. (11)
یزدی (12) از قول ابوالقاسم غسان روایت میکند که هارون وقتی فضل را به خراسان فرستاد منظورش این بود که راه را برای وزارت جعفر ابن یحیی که مورد محبتش بود هموار سازد و کوشش میکرد او را مورد قبول و علاقه‌ی مردم قرار دهد. چون حضور فضل در بغداد مانعی برای انجام این مقصود بود هارون او را از بغداد بدین وسیله دور کرد فضل از هر حیث بر برادر خود جعفر برتری داشت. جود و سخای او بیشتر و در نظر مردم محبوب‌تر بود و همواره بین این دو برادر رقابت شدیدی وجود داشت. یحیی نیز که فضل را بیشتر از جعفر دوست میداشت با تکدر خاطر و نگرانی شاهد و ناظر این اختلاف بود و عبث اقدام به اصلاح ذات البین میکرد.
این رقابت و ناسازگاری یکی از موجبات سقوط برمکیان شد. فضل را ملقب به «وزیر صغیر» کرده بودند. ابن الطقطقی مینویسد که هارون از شنیدن این خبر که فضل را «وزیرالاصغر» لقب داده‌اند و به جعفر که مورد مرحمت او است لقبی نداده‌اند متغیر شد و مطلب را به یحیی گفت. برای استرضای خاطر خلیفه یحیی امور قصر خلافت را به جعفر داد و با این ترتیب عنوان وزارت او هم محرز شد. (13)
فضل تازه بر مسند حکمرانی نشسته بود که ناگزیر شد قشونی به خراخاره علیه سلطان ترک که در «اسروشنه» (14) مقر سلطنت داشت و از سلاطین مقتدر ماوراءالنهر بود اعزام دارد. فضل طالقان را مسخر نمود و شاه ترک را مغلوب نمود و قوای او را پراکنده ساخت و غنائم بیشماری به دست آورد. (15) پس از این در خراسان عساکری ایرانی به نام «عباسیه» جمع آوری نمود. بنابر جمله‌ی مشوشی که در طبری ثبت است عده‌ی این «عباسیان» پانصدهزار نفر نوشته شده. بیست هزار نفر آنها را فضل به بغداد فرستاد و آنها را به نام «کرنبیة» موسوم کردند. (16)
فضل در پرتو حسن اداره‌ی امور و از برکت جود و عطا و بذل و بخشش چنان در خراسان محبوب و گرامی شد که مردم نام هارون را فراموش کردند. روزی از قصر خود بیرون آمد و شنید زنی پسر خردسالش را به نام فضل میخواند. علت این نام گذاری را پرسید زن گفت که مملکت دارای «پادشاهی» است سخی، عادل و نیکوکار و خواستم پسرم را بنام او موسوم کنم. حاکم خراسان چون دید تا چه حد محبوب اهالی است خوشوقت شد و مبلغ سه هزار درهم به آن زن داد و از او خواست که نام فضل را در «روزنامچه‌ی سعادت» خود ثبت کند زیرا برای حکمران نیز سعادتی است که هر سال یکبار هر مادری بیاد این ایام، سعادت او را از خداوند مسئلت کند. زن وقتی فهمید با چه شخصی سر و کار داشته است به پای او افتاد و هم عذرخواهی نمود و هم سپاسگزاری.
می نویسند که در زمان حکومت فضل در خراسان مردم برای اظهار قدردانی از انعام و احسان وی بیست هزار طفل نوزاد خود را به نام فضل نام گذاری کردند. (17)
جهشیاری مینویسد که (18) فضل چون به خراسان رسید امر داد دفتر مالیاتهای معوقه را بسوزاندند، حقوق سربازان را افزود و در مدت یکسال ده میلیون درهم به مستخدمین و به کسانی که به دیدنش آمده بودند اعطا کرد. مسجد بخارا نظر به تکثیر جمعیت شهر کوچک شده بود اهالی تصمیم گرفته بودند مسجد نوی بین قصر و داخل شهر بنا کنند. (19)
فضل برای این ساختمان مبالغ هنگفتی اعانت کرد.
او اولین کسی است که در لیالی رمضان اقدام به نصب چراغ و قندیل در مساجد نمود. صفی الدین روایت می‌کند که «فضل بن یحیی که از آل برمک است علمای بلخ را بر در دروازه‌ی نوبهار طلب کرده است و فرموده که جد من بدین مشهور است که «نوبهار» که قبله‌ی مغان است کرده‌ی اوست مرا کاری فرمائید که از آن عار بیرون آیم، علماء و زهاد بلخ جمله اتفاق کردند که در میان شهرجوئی بیرون آرد». فضل در خراسان مساجد بسیار و کاروانسراهای فراوان بنا نمود. توفیقهائی که نصیب فضل شد خشم و غضب برادرش جعفر را برمی‌انگیخت و از خلیفه خواست که برادرش را به جرم عدم لیاقت احضار کند و وی را به حکومت خراسان منصوب نماید. (20)
هارون نامه‌ای آمیخته به تمجید و تحسین فراوان به فضل نوشت ولی به او امر داد که به بغداد بازگردد و عمروبن شرحبیل را به جای او منصوب کرد (7 ربیع الاول 179 هجری – 30 مه 795 م). یحیی از این پیشآمد غیر منتظر دچار بهت و حیرت شد و خواست جعفر را نسبت به برادر خود مهربان‌تر کند و به او گفت: برمکیان دشمنان فراوانی داشتند و اعتلاء و ترقی آنها نیز موجب تکثیر معاندینشان شده است. رقابت دو برادر نیز در این گیرودار کاری است غیر عاقلانه و پر از خطر از این گذشته دور بودن فضل از دربار خلافت چه زیان و زحمتی ممکن است برای جعفر تولید کند. یحیی با نهایت درد و الم در پایان عمر خود میدید چه خلاف و نفاقی بین دو پسرش بروز کرده است اما تمام مواعظ و اندرزهای او بی نتیجه ماند. (21)
فضل در مراجعت به بغداد مورد استقبال شایانی از طرف خلیفه و اهالی قرار گرفت. چندی پدرش را در مقام وزارت نیابت نمود ولی در سال 180 هجری (796 میلادی) هارون خاتم خلافت را از او گرفت و به جعفر داد ولی این مهر بیش از چند ماهی در دست او نیز نماند.
قرار بود فضل با دختر خاقان پادشاه قوم خزر وصلت کند ولی آن دختر در «بَرذعه» قبل از رسیدن به بغداد وفات یافت (182 هجری – 798 میلادی) قوائی که او را مشایعت میکردند نزد شاه خزر برگشتند و به او گفتند که خیانت به دخترش روا داشته و او را کشته‌اند. خاقان از فرط تغیر برگ و ساز جنگ را علیه مسلمانان دید و سال بعد ارمنیه را مسخر کرد و اسیران زیادی گرفت. بالاخره یزیدبن مزید و خزیمة ابن خازم آنها را از آنجا بیرون راندند. (22)
دوتن از پسران فضل یعنی عباس (که بنا به روایت یزدی با یکی از دختران جعفربن یحیی ازدواج کرده بود) (23) و عبدالله مورد تفقد خلیفه مأمون قرار گرفتند و مشاغل عالیه به آنها واگذار شد. در «کتاب الامامه» که منسوب به ابن قتیبه (24) میباشد نام چند پسر دیگر فضل بدین ترتیب ثبت شده است: عبدالملک عاصی، مزیاد، خالد و معمر.
سخی‌ترین برمکیان، فضل، شایسته‌ی لقب «حاتم الاسلام و خاتم الکرام» (25) بود ولی او مردی خودبین بود و برخورد او بسهولت برخورد برادرش جعفر نبود. فضل از برادر خود جعفر با تقوی‌تر و پرهیزکارتر بود. (26) از شرب خمر احتراز میورزید و به همین جهت رفیق بزم و عیش و عشرت هارون نبود. چند داستان که معرف طبیعت و حالت اوست ذیلاً نقل میکنیم:
آورده‌اند که محمدبن ابراهیم الامام بیک میلیون درهم احتیاج داشت و چون از تهیه‌ی آن عاجز شد در گرانبهائی داشت و آن را به عنوان گروگان نزد فضل برد و از او تقاضای مبلغ مزبور را نمود. فضل گروگان را با مبلغ درخواستی نزد محمد فرستاد و به وسیله‌ی خلیفه نیز یک میلیون درهم دیگر برای وی فرستاد. (27)
اسحق بن ابراهیم موصلی کنیزکی بسیار خوبروی داشت که او را به زیور کمال و ادب نیز آراسته بود و میخواست او را به فضل بدهد.
فضل به او گفت رسول ملک مصر آمده و از من تقاضای قبول هدیه‌ای از طرف مخدوم خود کرده است. به او خواهم گفت که این کنیزک جوان را به من هدیه کند ولی به تو میگویم و سفارش میکنم که او را نباید به مبلغی کمتر از 50 هزار درهم بفروشی.
فضل بن یحیی برمکی
عبدالجلیل یزدی «کتاب تاریخ آل برمک»
نسخه‌ی خطی شماره‌ی 1342 از ذیل فهرست نسخ خطی کتابخانه‌ی ملی پاریس که در قرن دهم هجری نوشته شده است - متعلق به مجموعه‌ی «شارل شفر» برگ 87b
پس از گفت و شنود طولانی با رسول ملک مصر اسحق کنیزک را به مبلغ سی هزار درهم به او فروخت. فضل او را ملامت نمود و دختر جوان را به او مسترد داشت و گفت یکبار دیگر از رسول ملک «بیزانس» (بوزنطیه: روم شرقی) او را به عنوان هدیه خواهم خواست ولی این دفعه باید او را به مبلغ پنجاه هزار درهم بفروشی. این نوبت هم باز اسحق او را به مبلغ سی هزار درهم فروخت. برای سومین دفعه فضل کنیزک را از ملک خراسان خواست و اسحق مبلغ چهل هزار درهم دریافت داشت. بالاخره فضل روزی کنیزک را خواست و به اسحق گفت: کنیزک را برگیر و برو. اسحق با کنیزک ازدواج نمود و ثروت خود را مدیون کرامت فضل شد. (28)
فضل نسبت به ابونظیر شاعر که در تمامی عمر نسبت به برمکیان وفادار ماند محبتهای بیشمار کرد. (29) به شاعری دیگر موسوم به فضل رقاشی سالی یکهزار درهم صله میداد. (30) منصورالنمری ثروت خود را مدیون یک منظومه‌ایست که در مدح فضل بن یحیی سروده است. (31)
شاعری هندی از ایالت سند آمده بود و جز زبان مادری خود زبان دیگری نمیدانست. روزی این شاعر به محضر فضل آمده و اشعاری را که در مدح جود و سخای فضل ساخته بود خواند. (32) وزیر بالحن تحقیرآمیزی معنای اشعارش را پرسید. عربی اشعار شاعر هندی را ترجمه کرد و فضل بلاد رنگ هزار دینار و یک شتر سواری و یک خلعت به شاعر داد. به مترجم نیز پانصد درهم اعطاء نمود. (33)

پی‌نوشت‌ها:

1- تاریخ یزدی، صفحه 16 –هارون برای زبیده مقبره‌ای در ساحل فرات در محلی به نام «دیرماسرجبیس» بنا نمود که بعدها این مقبره به نام «قبة البرامکه» معروف شد (یاقوت «فرهنگ نامهای جغرافیائی» چاپ ووستنفلد، مجلد 2، ص 293 و 294) – به کتاب تاریخ برنی «اخبار برمکیان» چاپ بمبئی صفحات 134-135 مراجعه شود.
2- تاریخ طبری، چاپ دوخویه، مجلد سوم، ص 610 «فانه ولدلک و خلافته لک».
3- تاریخ طبری.
4- منظور یحیی بن عبدالله بن حسن بن حسن بن علی بن ابی طالب (علیهم السلام) است که در دیلم علیه خلفای عباسی قیام کرد و در تاریخ آن را به نام خروج یحیی بن عبدالله نوشته‌اند. (مترجم)
5- تاریخ طبری، مجلد سوم، صفحه 619-620.
6- یعقوبی، کتاب البلدان، چاپ دوخویه، صفحه 291.
7- طبری، چاپ دوخویه، مجلد سوم، صفحه 635.
8- یعقوبی، کتاب البلدان، چاپ دوخویه، صفحه 289.
9- طبری، ترجمه‌ی زوتنبرگ، مجلد 4، صفحه 459.
10- سالنامه‌های چاپ گوتوالد، ص 224 متن و صفحه 174 ترجمه.
11- مروج الذهب، چاپ باربیه دومنار، مجلد 6، ص 362.
12- تاریخ یزدی، صفحه 27-29.
13- ابن واضح الیعقوبی، تاریخ چاپ هوتسما، مجلد 2، صفحه 492.
14- «اسروشنه» که به ملاهای مختلف من جمله «اسروشنا» و «سورشنه» نیز نوشته شده نام ناحیه‌ای است در ماوراءالنهر در شمال شرقی سمرقند بین خجند و سمرقند. سیحون از جنوب آن ناحیه می‌گذرد و این ناحیه در ابتدای دره‌ی فرغانه واقع بوده است. از طرف شمال غربی متصل به دشت و شنزار میشده. در جنوب آن جبال «بوتام» واقع بوده که بزرافشان متصل میگردیده است. وضع ارضی و جغرافیائی این ناحیه باعث شد که محصول فراوان عاید ساکنین آن شود و چون بر سر راه فرغانه و سمرقند بوده مسافرین بسیاری به آن جا میرفتند. یعقوبی مینویسد که چهل قلعه و دژ در آنجا وجود داشته است.
در «با برنامه» نیز شرحی راجع به آن ناحیه نوشته شده است. در موقع لشکرکشی قتیبة بن مسلم به آن سرزمین اهالی آن ایرانی بودند و امراء ایرانی به نام «افشین» در آنجا سلطنت میکردند. پس از چندین لشکرکشی که بی نتیجه ماند بالاخره خیذربن افشین کاوس که در نتیجه‌ی اختلافهای خانوادگی به دربار خلیفه به بغداد رفته بود لشکر به «اسروشنه» کشید و آنجا را تسخیر نمود. کاوس از سلطنت برکنار شد و خیذرجای وی را گرفت و بعدها در زمان خلافت معتصم جزء رجال مهم و اشراف دربار جای گرفت ولی همواره او را به نام «افشین» خطاب میکردند. (استخراج از دایرة المعارف اسلامی، الحاق مترجم).
افشین این سردار نامی ایرانی متأسفانه شجاعت و رشادت خود را در خدمت خلفا علیه بابک خرم دین و مازیار نهاد و پس از اینکه بابک و مازیار و متمردین را به کشتن داد خود او را هم به تهمت کفر و زندقه و احترام به سنن ایران قدیم به امر المعتصم کشتند.
ترک بودن آن امیر هم اشتباه است و امراء اسروشنه چنانکه در توضیح مذکور در فوق که متکی به دائرة المعارف اسلامی میباشد، گفته شد ایرانی بوده اند. مترجم.
17- تاریخ یزدی، ص 27-29.
18- ابن خلکان، وفیات الاعیان، ترجمه دوسلان، مجلد 2، ص 460.
19- بنای این مسجد در سال 184 هجری (800 میلادی) خاتمه یافت.
20- تاریخ یزدی، ص 20.
21- اغانی – مجلد 21، صفحه 9-108 – بین حکایات بسیار این داستان را نیز برای بیان حقد و حسدی که بین فضل و جعفر وجود داشت آورده‌اند:
سعیدبن وهب شاعر معروف بصره که در زمان خلافت مأمون مرد، ثروت خود را به وسیله‌ی برمکیان بدست آورده بود و از محارم فضل بشمار میرفت. روزی نزد جعفر رفت و هر چه کوشش کرد او را با اشعار خود سرگرم کند توفیق نیافت جعفر که با دیده‌ی تحقیر به او مینگریست هیچ حرفی به او نزد و چون از محضر وی خارج شد جعفر گفت این سعدبن وهب مزاحم عجیبی است، جز سخنان سرد و شوخیهای نفرت انگیز چیزی از او شنیده نمیشود. انس بن ابی شیخ که یکی از محارم جعفر بود روزی به محضر فضل رفت و فضل نیز همان معامله‌ای را که برادرش با سعید معمول داشته بود نسبت به او روا داشت.
22- تاریخ طبری، چاپ دوخویه، مجلد سوم، صفحه 648. محمدبن عبدالله بقول پدر خود روایت میکند که چون حکمران ارمنستان سعیدبن مسلم، منجم آن جا را که موسوم به «سلامی» بود کشت پسر وی به قوم خزر پناهنده شد و برای انتقام خون پدر خود باعث شد که با سعید بن مسلم جنگ کنند و این بود علت واقعی قیام آنها و لشکرکشی به ارمنستان.
23- تاریخ آل برمک – نسخه خطی شماره 1342 کتابخانه ملی پاریس، صفحه 41.
24- نسخه‌ی خطی از کتابخانه‌ی ملی پاریس شماره 4835، ص 523 – می‌گویند محمد دمشقی شاعر برای اشعاری که به مناسبت تولد یکی از پسران فضل سروده بود ده هزار درهم صله دریافت داشت. پس از اینکه برمکیان طرف قهر خلیفه واقع شدند روزی محمد در حمام چند بیتی از آن اشعار را خواند. شاگرد حمامی که خدمت محمد را میکرد و همان پسر فضل بود از شنیدن آن اشعار بیهوش و دچار اغما شد. محمد که پیر شده و دارای فرزندی نبود از این ذلت پسر فضل بحدی غمگین شد که خواست تمامی اموال خود را به پسر محامی سابق خود هبه کند ولی او از قبول این پیشنهاد خودداری نمود. (فهرست کتب شرقی «اربلو» چاپ 1783، مجله 2، صفحه 17-416 حکایات شیخ المهدی، ترجمه‌ی مارسل، صفحات 379-381.
25- در اینجا مؤلف از ترکیب لفظی «خاتم الکرام» معنای «مهر مردم کریم» را استنباط نموده است و حال آنکه برای آشنایان به زبان عربی و فارسی زبانان روشن است که منظور از جمله‌ی «حاتم الاسلام و خاتم الکرام» چیست و منظور از خاتم در اینجا مسلماً «ختم کننده» است نه مهر. (مترجم)
26- تاریخ طبری – چاپ دوخویه، مجلد سوم، ص 676.
27- فاضل دانشمند و محقق محترم آقای استاد عبدالعظیم قریب گرکانی نسخه‌ای خطی به نام «تاریخ برامکه» را در سال 1313 هجری شمسی در طهران به طبع رسانده‌اند و مقدمه‌ای بسیار مشبع و جامع راجع به برمکیان برآن کتاب مرقوم فرموده‌اند داستانی را که در اینجا مؤلف فقید آورده و ما ترجمه کرده‌ایم نقل است از تاریخ طبری (چاپ دوخویه، جزء سوم، ص 676) همین داستان با طول و تفصیل و جزئیاتی بیشتر در صفحات 32-33-34 کتاب «تاریخ برامکه» آقای قریب گرکانی مندرج است. (مترجم).
28- همین حکایت با اختلافاتی بسیار مختصر در کتاب تجارب السلف که به سعی و اهتمام فاضل محترم و دانشمند فقید معاصر عباس اقبال آشتیانی در 1313 هجری شمسی در طهران طبع شده است موجود میباشد. اما مؤلف، این داستان را از کتاب «اغانی» مجلد پنجم، ص 21 و از «الفخری» ص 276-279 نقل و اقتباس کرده است برای مطالعه‌ی این داستان در کتاب تجارب السلف به ص 149 مراجعه شود. (مترجم).
29- اغانی – مجلد 10، ص 100.
30- اغانی – مجلد 15، ص 36.
31- اغانی – مجلد 12، ص 17.
32- این است اصل اشعار هندی بر طبق روایت یزدی:
اره بر کنکره *** کرامی کرای مندره
مجمل التواریخ نیز همین روایت را آورده ولی اشعار هندی او از این قرار است:
اره بره کثکره *** کرا کری مندره
معنائی که نموده‌اند از این قرار میباشد: به عربی
اذا المکارم فی افاق ذکرت *** فانما بک فیها یضرب المثل
(کذا فی الاصل) ترجمه‌ی فارسی آن تقریباً از این قرار است:
چون از مکارمی گفتگو شود که بالاتر از آن مکارمی وجود نداشته باشد، آن مکارم مربوط به تو است، بتو که به سخاوت سمرشده ای.
33- تاریخ یزدی، صفحه 26 – برنی، اخبار برمکیان، چاپ بمبئی، صفحه‌ی 29-30.

منبع مقاله :
بووا، لوسین؛ (1380)، برمکیان بنابر روایات مورّخان عرب و ایرانی، ترجمه عبدالحسین میکده، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ پنجم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.