نویسنده: الهه رشمه
مورد استفاده:
زمانی به كار میرود كه از كسی بخواهیم در كار ما دخالت نكند و كاری به كار ما نداشته باشد.زمانی كه اسلام دین تازهای بود و تعداد مسلمانان در شهر مكه هنوز كم بود، كافران مردم تازه مسلمان شده را از هر راهی كه میتوانستند مورد آزار و اذیت قرار میدادند تا از دین و آیین جدید خود دست بردارند.
تا اینكه گروهی از تازه مسلمانها نزد پیامبراسلام آمدند و از آزار و اذیت كافران مكه به ایشان شكایت كردند. آنها درنهایت گفتند اینطوری نمیشود شما باید اجازه دهید ما با آنها وارد جنگ شویم، یا اینكه ما به همراه خانوادههایمان از این شهر میرویم.
پیامبر فرمودند: حالا وقت جنگ نیست؟ بهتر است شما از این شهر بروید. مدتی است باخبر شدیم در كشور همسایه حبشه پادشاهی به نام نجاشی روی كار آمده كه بسیار خداپرست و آزاده است. بهتر است شما گروه گروه به طور مخفی از مكه خارج شوید و به طرف حبشه حركت كنید.
از آن پس یاران پیامبر در گروههای كوچكی سوار كشتی میشدند و از راه دریا خود را به كشور حبشه میرساندند. بعد از مدتی غیبت یاران پیامبر در شهر مكّه احساس شد و كم كم كافران مكه فهمیدند یاران پیامبر برای اینكه از دست آزار و اذیت آنها در امان بمانند شهر مكه را به مقصد حبشه ترك كردند.
كافران مكّه كه نمیخواستند این دین جدید گسترش پیدا كند، سریع گروهی را به دنبال آنها فرستادند تا آنها را دوباره به مكه بازگردانند. این گروه هدایایی را برای نجاشی پادشاه حبشه با خود بردند تا در برابر آن هدایا تازه مسلمانها را به این گروه تحویل دهند.
وقتی كافران در حبشه وارد قصر پادشاه این كشور شدند، هدایا را پیش كش كردند و گفتند: ما میخواهیم شما در برابر این هدایا گروهی از مردم شهر ما كه دیگر حاضر نیستند بتها را بپرستند و میگویند خداپرست شدهاند به ما تحویل بدهید. آنها برده هستند و باید نزد اربابانشان برگردند.
نجاشی پادشاه حبشه كه مرد آزادهای بود گفت: من نمیتوانم بدون اینكه این گروه از مردم شما را ببینم و با آنها صحبت كنم آنها را به شما تحویل دهم. بهتر است آنها را به قصر بیاوریم تا حرفهای این گروه را هم بشنویم و این كار را هم كرد. گروهی از مأمورانش را به سراغ این گروه فرستاد تا به قصر پادشاه بیایند و به كافران گفت: اگر حرفهای شما درست باشد. این گروه از پناهندگان را به شما تحویل میدهم ولی اگر خلاف گفتههای شما ثابت شود شما باید هرچه زودتر این كشور را ترك كنید.
وقتی تازه مسلمانها وارد قصر حاكم شدند، نجاشی رو به آنها كرد و گفت: در مورد دین جدیدتان صحبت كنید تا ببینیم این دین جدید مردم را به چه دعوت میكند؟
یكی از مسلمانان كه پسرعموی پیامبر بود جلو آمد و گفت: دین ما دین برابری و مساوات است. در دین ما سیاه و سفید با هم برابرند، هیچ كس برده نیست و همهی آدمها بنده خداوند هستند.
كافران گفتند: دیدید ما چه میگوییم؟ این گروه هیچ چیز را قبول ندارند. این گروه حتی پیامبر شما مسیحیان را هم قبول ندارند. پسرعموی پیامبر در پاسخ شروع به تلاوت آیاتی از سورهی مباركه مریم كردند كه در مورد حضرت مسیح بود. نجاشی كه حرفهای او را شنید گفت: به درستی كه در كتاب مقدس ما مسیحیان انجیل هم به ظهور آخرین پیامبر خدا اشاره شده.
شما آمدهاید پیروان آخرین پیامبر الهی را با خود ببرید. و آزارشان دهید این گروه كه با شما جنگی ندارند.
یكی دیگر از مسلمانان گفت: پیامبر ما حتی به ما اجازه نداد تا با آنها بجنگیم. حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) گفتند باید به سایر ادیان احترام بگذارید، دین آنها برای خودشان دین ما هم برای خودمان، ولی آنها دایم در حال اذیت و آزار ما هستند.
نجاشی پادشاه حبشه گفت: حقیقتاً پیامبر شما حرف درستی زده. عیسی به دین خود، موسی به دین خود. شما در كشور ما آزاد هستید و میتوانید به راحتی زندگی كنید. من هرگز شما را به آنها تحویل نخواهم داد.
منبع مقاله :
رشمه، الهه، (1392)، ضرب المثل و داستانهایشان (معنی ضرب المثل و ریشههای آن)، تهران: انتشارات سما، چاپ اول