سنن عرب جاهلی در مورد فرزندان

از جمله بحث‌هایی كه در حوزه خانواده مطرح می‌شود، موضوع سنن عرب جاهلی در مورد فرزندان است كه در اینجا می‌توان به قتل و زنده به گور كردن آنها، تبنی و خلیع و طرید، اشاره كرد.
سه‌شنبه، 17 آذر 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سنن عرب جاهلی در مورد فرزندان
 سنن عرب جاهلی در مورد فرزندان

 

نویسنده: محمدعلی امانی




 

از جمله بحث‌هایی كه در حوزه خانواده مطرح می‌شود، موضوع سنن عرب جاهلی در مورد فرزندان است كه در اینجا می‌توان به قتل و زنده به گور كردن آنها، تبنی و خلیع و طرید، اشاره كرد.

الف. كشتن فرزندان

در قرآن كریم در مورد كشتن فرزندان، دو دسته آیات وجود دارد: نخست، آیاتی كه قتل فرزندان را به صورت مطلق بیان می‌كند. (1) دوم،‌ آیاتی كه صریحاً به زنده به گور كردن دختران اشاره دارد. (2)

1. قتل فرزندان

مفسران در مورد آیاتی كه قتل فرزندان را به طور مطلق بیان می‌دارد، دو دسته شده‌اند، بعضی بر این عقیده‌اند كه قتل فرزند، هر دو جنس پسر و دختر را شامل می‌شود، اما در مقابل، گروهی آن را فقط زنده به گور كردن دختران، تفسیر كرده‌اند. چنانكه در تفسیر آیه مباركه (وَ کَذلِکَ زَیَّنَ لِکَثِیرٍ مِنَ الْمُشْرِکِینَ قَتْلَ أَوْلاَدِهِمْ شُرَکَاؤُهُمْ لِیُرْدُوهُمْ وَ لِیَلْبِسُوا عَلَیْهِمْ دِینَهُمْ وَ لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَ مَا یَفْتَرُونَ‌) (3) همین گونه شركای آنها [بت‌ها] قتل فرزندانشان را در نظرشان جلوه دادند (كودكان خود را قربانی بت‌ها می كردند و افتخار می‌نمودند!) سرانجام آنها را به هلاكت افكندند و آیینشان را بر آنان مشتبه ساختند و اگر خدا می‌خواست، چنین نمی‌كردند (زیرا می‌توانست جلو آنان را بگیرد ولی اجبار سودی ندارد). بنابراین آنها و تهمت‌هایشان را به حال خود واگذار (و به آنها اعتنا مكن!)
مرحوم طبرسی از قول مجاهد و سدی نقل كرده‌اند كه منظور از شركاء، شیاطینی از جن هستند كه قتل دختران و زنده به گور كردن آنها را از ترس فقر و عار، زینت می‌داد. (4) لذا در اینجا، «قتل اولاد»‌ را به زنده به گور كردن دختران تفسیر كرده‌اند؛ در حالی علامه طباطبایی در تفسیر همین آیه می‌فرمایند: «بت‌ها با محبوبیت و واقعیتی كه در دل های مشركین داشتند، فرزندكشی را در نظر بسیاری از آنان زینت داده و تا آنجا در دل‌های آنها نفوذ پیدا كرده بودند كه فرزندان خود را به منظور تقرب به آنها، در مقابل آنان، قربانی می‌كردند. » (5) در تفسیر نمونه نیز ذكر شده كه عرب‌های جاهلی، نه تنها دختران خویش را به خاطر تعصب‌های غلط زنده به گور می‌كردند، بلكه پسران را كه سرمایه های بزرگی در جامعه آن روز، محسوب می‌شدند نیز از ترس فقر و تنگدستی به قتل می‌رساندند. (6)

2. زنده به گور كردن دختران

دسته دیگری از آیات در مورد كشتن فرزندان، آنهایی است كه صریحاً به زنده به گور كردن دختران اشاره دارد. از جمله اینكه می‌فرماید: «در حالی كه هرگاه به یكی از آنها بشارت دهند دختر نصیب تو شده، صورتش (از فرط ناراحتی) سیاه می‌شود و به شدت خشمگین می‌گردد به خاطر بشارت بدی كه به او داده شده، از قوم و قبیله خود پنهان می‌گردد (و نمی‌داند) آیا او را با قبول ننگ نگهدارد، یا در خاك پنهانش كند؟! چه بد حكم می‌كنند!» (7)
این یك امر ساده نیست كه انسان، هرچند نیمه وحشی، دست به چنین جنایت وحشتناكی بزند، چنین رفتارهایی قطعاً می‌تواند دارای ریشه‌های اجتماعی، روانی و یا اقتصادی باشد.
مورخان آورده‌اند كه شروع این عمل زشت در جاهلیت، از آنجا بود كه در آن زمان جنگی میان دو گروه اتفاق افتاد، گروه فاتح دختران و زنان مغلوب را اسیر كردند. پس از مدتی صلح برقرار شد و زمانی كه خواستند اسیران را به قبیله خود بازگردانند، دختران اسیر كه با مردانی از قبیله غالب ازدواج كرده بودند، ترجیح دادند كه در میان قبیله دشمن بمانند و به قبیله خود برنگشتند. این امر بر پدرانشان، سخت گران آمد و مایه شماتت و سرزنش آنها از سوی دیگران شد. لذا سوگند یاد كردند، كه هرگاه در آینده دختری نصیبشان شود، او را با دست خود نابود كنند تا به دست دشمن نیفتد. در غیر این صورت این دختر به زودی بزرگ شده و ملعبه و بازیچه دست جوانان خواهد گردید. (8) لذا تحت پوشش دفاع از ناموس و شرف، بزرگ‌ترین جنایت ها را انجام می‌دادند و این طور شد كه زنده به گور كردن دختران، یكی از رسوم و عادات زمان جاهلیت شد.
از آیه فوق نیز سرگردانی و حیرانی آنها فهمیده می‌شود چنانكه كلمه «یتواری» كه از «وراء» به معنای «پشت» گرفته شده است می‌رساند كه آنها با این سرگردانی و حیرانی دنبال پناهگاهی می‌گشتند و با كلمه «كظیم» شاید بتوان گفت كه همین سرگردانی آنها، در حالی است كه آنها خشم خود را فرو برده‌اند و اگر خویشتن داری نمی‌كردند و به قول معروف دندان روی جگر نمی‌گذاشتند، از فرط ناراحتی، همه چیز را ویران می‌كردند. چنانكه «كظم» را حبس و نگهداری غیظ در سینه، معنی كرده‌اند. (9)
از قول قتاده نقل شده است كه قیس بن عاصم تمیمی (10)، به نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و عرض كرد كه من در جاهلیت، هشت دختر را زنده به گور كردم. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز در جواب فرمودند كه به ازای هركدام یك برده آزاد كن، وی عرض كرد كه من صاحب شترانی هستم، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند به هر كس كه می‌خواهی به ازای هر كدام یك شتر هدیه كن. (11) بنابراین مسأله زنده به گور كردن دختران، پدیده نادری نبوده است و ما در قرآن كریم نیز می‌بینیم كه از چنین رفتاری صحبت به میان آمده است. (12)

الف. علل زنده به گور كردن دختران

در مورد علت زنده به گور كردن دختران، نظرات مختلفی بیان شده است.
بعضی علت زنده به گور كردن دختران را غیرت عرب جاهلی و هراس آنان از ننگی كه در صورت بزرگ شدن و به اسارت رفتن دختران، متوجه آنان می شد، دانسته‌اند. (13)
در قرآن كریم آمده كه برخی از بیم فقر و تهیدستی، دختران خود را زنده به گور می‌كردند. (14) شاید به این خاطر بوده كه دختر در آن جامعه تولیدكننده نبود و غالباً مصرف كننده محسوب می‌شد، البته هر چند پسران نیز در آغاز عمر، مصرف كننده بودند، ولی عرب جاهلی، همیشه به پسر، به عنوان یك سرمایه مهم می‌نگریست و حاضر به از دست دادن آنها نبود، لذا مورخین می‌نویسند به این دلیل عرب جاهلی پسران را بر دختران ترجیح می‌دادند، كه پسران در آینده، جنگجو و مدافع قبیله خواهند بود، ولی دختران بار سنگینی بر دوش مردان بودند كه وظیفه محافظت از آنها را برعهده داشتند. (15)
برخی دیگر آن را ناشی از وجود یك سری از صفات در كودك می‌دانستند، كه خانواده‌اش، چنین صفاتی را شوم و نامبارك می‌دانست. مانند اینكه اگر دختری نابینا، دارای معلولیت ذهنی، یا دارای بیماری‌های برص، فلج و... بود، او را زنده به گور می‌كرد. (16)
از جمله علل دیگری كه می‌توان برای كشتن دختران ذكر كرد، عبارت‌اند از: اظهار شكر و سپاس در برابر نعمت‌های خدا (17) و عواملی اجتماعی‌ای مانند كثرت دختران خانواده. (18)
اگر بخواهیم اولویت بندی نماییم، شاید بتوان گفت كه عامل اقتصادی از همه عوامل، مهم‌تر و نیرومندتر بوده است. (مربوط به هر دو جنس پسر و دختر می‌شود) و در مرحله بعد، می‌توان به تأثیر هراس اعراب، از ننگ و عار، در صورت به اسارت رفتن آنها در ایام جنگ، اشاره كرد، چرا كه زندگی عرب در زمان جاهلیت، با كشمكش و جنگ عجین شده بود (19) و اسارت نیز یكی از پیامدهای این جنگ‌ها بود.
بنابراین در جواب اینكه آیا عرب جاهلی، فقط دختران را زنده به گور می‌كردند یا اینكه پسران را نیز از ترس فقر، به قتل می‌رساندند، می‌توان گفت كه ظاهر آیات، نظر دوم را تأیید می‌كند، چرا كه در آیاتی كه به قتل اولاد، اشاره دارد، ضمیر جمع مذكر، به كار رفته كه شامل هر دو جنس پسر و دختر می‌شود و از طرف دیگر، همین كه در مورد كشتن فرزندان، دو تعبیر به كار رفته، می‌تواند نشان دهنده دو نوع قتل و كشتن باشد.

ب. پسرخواندگی

از جمله سنن عرب جاهلی در مورد فرزندان، می‌توان به بحث تبنی یا پسر خواندگی و نقطه مقابل آن خلیع و طرید، اشاره كرد. عرب به پسرخواندگی «تبنی» می‌گوید. در كتب لغت آمده كه «تَبَنّاهُ» ‌ای «إتّخذَهُ إبناً» یعنی او را به فرزندی گرفت. (20) و همچنین به پسر خوانده، «دعی» به معنای خوانده شده، كه جمع آن «ادعیاء» است، می‌گفتند.
حكم «دعی» و فرزند خوانده از ناحیه قانونی، در حكم بنوّت شرعی و نسب صحیح، در نزد اعراب جاهلی بود به طوری كه، همان گونه كه فرزندان اصلی آنها، از آنان، ارث می‌بردند، فرزند خوانده هایشان نیز از آنان، ارث می‌بردند. (21) و در همه حقوقی كه بین فرزندان حقیقی و پدر و مادر بود، آنها نیز شریك بودند (22) كه در قرآن كریم می‌فرماید: «و فرزند خوانده‌های شما را فرزند حقیقی شما قرار نداده است. » (23)
بنابراین در عصر جاهلیت، در بین اعراب جاهلی، مرسوم بوده كه، بعضی از كودكان را به عنوان فرزند خود انتخاب می‌كردند و آن را فرزند خوانده، یا دعی می‌خواندند و به دنبال این نام گذاری تمامی حقوقی را كه یك پسر حقیقی داشت برای او نیز قایل می شدند و حتی تحریم همسر پسر، برای پدر را نیز در مورد آن جاری می‌ساختند؛ تا اینكه آیه «هنگامی كه زید نیازش را از آن زن به سرآورد (و از او جدا شد)، ما او را به همسری تو درآوردیم تا مشكلی برای مؤمنان در ازدواج با همسران پسر خوانده‌هایشان- هنگامی كه طلاق گیرند- نباشد و فرمان خدا انجام شدنی است (و سنت غلط تحریم این زنان باید شكسته شود)» (24) نازل گردید.
مفسران در مورد شأن نزول آن آورده‌اند كه: آیات فوق در مورد داستان ازدواج زینب بنت جحش ( دختر امیمه دختر عبدالمطلب، دختر عمه پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم)) با زید بن حارثه، برده آزاد شده پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نازل شده است. به این صورت بود كه قبل از زمان بعثت و بعد از آن كه خدیجه با پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ازدواج كرد، خدیجه برده‌ای به نام «زید» خریداری نمود كه بعداً آن را به پیامبر (صلی الله علیه و‌آله) بخشید و ایشان نیز او را آزاد فرمودند و چون طایفه‌اش او را از خود راندند، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نام «فرزند خود» بر او نهاد و به اصطلاح او را «تبنّی» كرد. بعد از ظهور اسلام، «زید» مسلمانی مخلص و پیشتاز شد و موقعیت ممتازی در اسلام پیدا كرد و سرانجام یكی از فرماندهان لشكر اسلام در جنگ موته شد كه در همان جنگ شربت شهادت نوشید. (25)
هنگامی كه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) تصمیم گرفتند برای «زید» همسری برگزینند از «زینب بنت جحش» كه دختر عمه‌اش بود برای او خواستگاری نمودند. «زینب» نخست چنین تصور می كرد كه پیامبر (صلی الله علیه وآله) می‌خواهد او را برای خود انتخاب كند، خوشحال شد و رضایت داد، ولی بعداً كه فهمید خواستگاری از او برای «زید» است، سخت ناراحت شد و سر باز زد، برادرش كه «عبدالله» نام داشت نیز با این امر به سختی مخالفت نمود. در اینجا بود كه آیه «هیچ مرد و زن با ایمانی حق ندارد هنگامی كه خدا و پیامبرش امری را لازم بدانند، اختیاری (در برابر فرمان خدا) داشته باشد و هركس نافرمانی خدا و رسولش را كند، به گمراهی آشكاری گرفتار شده است. » (26) نازل شد و به امثال «زینب» و «عبدالله» هشدار داد كه آنها نمی‌توانند هنگامی كه خدا و پیامبرش كاری را لازم می‌دانند، مخالفت كنند. آنها كه این مسأله را شنیدند در برابر فرمان خدا تسلیم شدند. اما این ازدواج دیری نپایید و بر اثر ناسازگاری‌های اخلاقی میان طرفین، منجر به طلاق شد، هر چند پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) اصرار داشت كه این طلاق رخ ندهد اما رخ داد. سپس پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) برای جبران این شكست زینب در ازدواج، او را به فرمان خدا به همسری خود برگزید. (27) و مردم و مخصوصاً منافقین این كار را بر پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) عیب می‌گرفتند. (28)

ج. خلیع یا طرید

عرب جاهلی، در مقابل فرزندخواندگی یا تبنی، سنت دیگری داشتند كه گاهی اوقات از پذیرش فرزند خود، شانه خالی می‌كردند و اعلام می‌كردند كه وی از امروز دیگر فرزند من نمی‌باشد. به چنین فرزندی، خلیع یا طرید و یا لعین می‌گفتند و این امر در زمانی رخ می‌داد كه، فرزند یكی از آنها مرتكب كار خلاف و یا جنایتی می‌شد و با توجه به اینكه در آن زمان اگر یكی از افراد قبیله، مرتكب جنایتی می‌شد، تمام آن قبیله مورد مؤاخذه قرار می‌گرفتند، لذا برای اینكه كارهای خلاف و جنایت‌های او به پای قبیله و اولیاء او نوشته نشود، از او و جنایت‌هایش، تبری می‌جستند و اعلام می‌كردند كه او را خلع كرده‌اند. (29)
اعلام خلع به این صورت بود كه پدر، در جایگاه های عمومی، مانند بازار عكاظ، یا در موسم‌ها و زمان‌هایی كه افراد زیادی جمع می‌شدند، مانند موسم حج، اعلام می‌كرد كه «همانا من از این پسرم تبری جستم. بنابراین اگر جنایتی مرتكب شد، من ضامن نیستم و اگر كسی نیز بر او جنایتی مرتكب شد، من او را مورد مؤاخذه قرار نمی‌دهم» (30). یا اینكه این اعلام از طرف قوم او صورت می‌گرفت، به این صورت كه «انّا خلعنا فلاناُ، فلا نأخذ بجنایة تجنی علیه، و لا نؤخذ بجنایاته التی یجنیها» ما فلانی را خلع كردیم، بنابراین اگر كسی مرتكب جنایتی بر او شد، او را مؤاخذه نمی‌كنیم و همچنین به واسطه جنایاتی كه مرتكب می‌شود، مورد مؤاخذه قرار نمی‌گیریم. (31)
افرادی كه خلع می‌شدند، زندگی بسیار سختی داشتند و هیچ كس به آنها كمك نمی‌كرد و از ترس اینكه آزاری از آنها به ایشان برسد، آنها را پناه نمی‌دادند. لذا گروه‌هایی تشكیل می‌دادند و به جنگ و راهزنی می پرداختند، به این افراد «صعالیك» كه از كلمه «التصعلك» به معنای فقر مشتق شده است، (32) می‌گفتند. (33)
آنچه كه ذكر شد، گوشه‌ای از قوانین نانوشته‌ای بود كه اعراب جاهلی به رسم و سنت، خود را ملزم به رعایت آنها می‌دانستند.

پی‌نوشت‌ها:

1. الانعام، 137/6، 140 و 151؛ الاسراء، 31/17؛ الممتحنه، 12/60.
2. النحل، 59/16، التكویر، 8/81.
3. الانعام، 137/6.
4. الطبرسی، الفضل بن الحسن، پیشین، ج4، ص572.
5. محمد حسین الطباطبایی، پیشین، ج7، ص361.
6. ناصر مكارم شیرازی و دیگران، پیشین، ج6، ص34.
7. النحل، 58/16 و 59 (وَ إِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثَى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّاً وَ هُوَ کَظِیمٌ‌ یَتَوَارَى مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ مَا بُشِّرَ بِهِ أَ یُمْسِکُهُ عَلَى هُونٍ أَمْ یَدُسُّهُ فِی التُّرَابِ أَلاَ سَاءَ مَا یَحْکُمُونَ‌).
8. محمد حسین الطباطبایی، پیشین، ج2، ص 271.
9. الراغب الاصفهانی، پیشین، ذیل كظم؛ علی اكبر قرشی، پیشین (قاموس قرآن)، ج6، ذیل كظم.
10. قیس بن عاصم یكی از رجال برجسته عرب و از كسانی كه به حلم و خرد شهرت داشته. وی در سال نهم هجرت با جمعی از بنی تمیم به نزد پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و اسلام آورد و حضرت از او به شایستگی احترام نمود و عبای خود را به زیر او انداخت و او را سیّد وَبَر (بزرگ بادیه نشینان) خواند. وی از فرصت حضور پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) استفاده نمود و از آن حضرت خواست وی را موعظه كند و حضرت به جملاتی مختصر و پرفایده او را پند داد. در مورد صبر و بردباری او نوشته‌اند كه وقتی فرزندش به دست برادرزاده‌اش كشته شد، رو به برادرزاده كرده گفت: ‌ای برادرزاده بد كرده‌ای و خدای خویش را عصیان نمودی و امر خویشاوندی را نادیده گرفتی و دشمنت را شاد كردی و یكی از افراد قبیله‌ات را كم كردی. سپس به پسر دیگرش خطاب كرد كه بازوهای پسر عمویت را بگشا و برادرت را به خاك بسیار و صد شتر دیه برادرت را از مال من به مادرت بده زیرا او از فامیل دیگری می‌باشد.
11. محمد بن الحسن الطوسی، التبیان فی تفسیر القران، ج10، ص 282.
12. النحل، 58/16؛ الزخرف، 17/43؛ التكویر، 8/81.
13. ابوالفرج علی بن الحسین اصفهانی، پیشین، ج12، ص 317؛ شهاب الدین احمد بن عبد الوهاب النویری، نهایة الارب فی فنون الادب، ج3، (قاهره، المؤسسة العامة للتألیف و الترجمة و الطباعة و النشر، بی‌تا)، ص127.
14. الاسراء، 31/17؛ الانعام، 151/6.
15. عمر فروخ، پیشین، ص 157.
16. محمود شكری الآلوسی، پیشین، ج3، ص43، علی هاشمی، پیشین، ص 228، الحوفی، پیشین، ص 161.
17. جواد علی، پیشین، ج5، ص302.
18. علی هاشمی، پیشین، همانجا.
19. برای اطلاعات بیشتر به كتابهای ایام العرب رجوع شود.
20. ابن المنظور، پیشین، ج14، ذیل بنی.
21. جواد علی، پیشین، ج4، ص 358.
22. عمر فروخ، پیشین (تاریخ الجاهلیة)، ص157.
23. الاحزاب، 4/33، (وَ مَا جَعَلَ أَدْعِیَاءَکُمْ أَبْنَاءَکُمْ)
24. الاحزاب، 37/33. (فَلَمَّا قَضَى زَیْدٌ مِنْهَا وَطَراً زَوَّجْنَاکَهَا لِکَیْ لاَ یَکُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ حَرَجٌ فِی أَزْوَاجِ أَدْعِیَائِهِمْ إِذَا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً وَ کَانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولاً )
25. ابوصادق سلیم بن قیس الهلالی، كتاب سلیم بن قیس، تحقیق محمد باقر الانصاری الزنجانی الخوئینی، (بی‌جا، بی‌نا، بی‌تا)، ص 192.
26. الاحزاب، 36/33. (وَ مَا کَانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لاَ مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ یَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلاً مُبِیناً)
27. الطبرسی، الفضل بن الحسن، پیشین، ج8، ص563؛ محمد بن احمد القرطبی، پیشین، ج1، صص163 و 164.
28. شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا، ج2، ص 181؛ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج11، ص 84.
29. ابن المنظور، پیشین، ج8، ص77؛ جواد علی، پیشین، ج4، ص 410.
30. «ألا إنّی قد خلعتُ ابنی هذا، فإن جرَّ لم أضمن و إن جُرَّ علیه لم اَطلُب. »
31. جواد علی، پیشین، ج4، ص411.
32. الجوهری، الصحاح، ج4، ص1596؛ الطریحی، پیشین، ج2، ص 611.
33. جواد علی، پیشین.

منبع مقاله :
امانی، محمدعلی، (1392)، سنن جاهلی عرب و روش برخورد قرآن كریم، تهران: دانشگاه امام صادق (ع)، چاپ دوم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.