کتاب «تشریح الابدان»، یکی از استثناهای تاریخ تشریح در اسلام

داوینچی قرن هشتم

کالبد شکافی و کالبد شناسی جزو نقاط تاریک تاریخ علم پزشکی است. تشریح بدن انسان – به این خاطر که نزد ادیان مختلف، پیوندی با الهیات داشت- برای قرن‌ها در جوامع و ادیان گوناگون، ممنوع بود و کسی اجازه نداشت روی
دوشنبه، 23 آذر 1394
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: Plato
موارد بیشتر برای شما
داوینچی قرن هشتم
 داوینچی قرن هشتم
 

نویسنده: زهرا صالحی زاده




 
 

 کتاب «تشریح الابدان»، یکی از استثناهای تاریخ تشریح در اسلام

کالبد شکافی و کالبد شناسی جزو نقاط تاریک تاریخ علم پزشکی است. تشریح بدن انسان – به این خاطر که نزد ادیان مختلف، پیوندی با الهیات داشت- برای قرن‌ها در جوامع و ادیان گوناگون، ممنوع بود و کسی اجازه نداشت روی اندام‌های داخلی بدن کار کند. به همین خاطر، پزشکان و دانشمندان دوره‌های مختلف اغلب بدون این که حرف جدیدی درباره درون بدن انسان بزنند، همچنان به گفته‌های بُقراط و جالینوس تکیه می‌کردند. در این میان حتی اگر کسی به خودش جرات می‌داد و مخفیانه موفق به عمل تشریح می‌شد، درباره‌ی اطلاعات جدید سکوت می‌کرد تا مجازات نشود. «ابن نفیس» در تفسیری که بر کالبدشناسی «ابن سینا» نوشته، گفته است: «ممنوعیتی که در قوانین شرعی پیش بینی شده و احساسات محبت آمیزی که در وجود ما نهفته است، ما را از مبادرت به کالبد شکافی مانع می‌شود. به این علت است که دوست داریم معلومات خود را درباره‌ی اندام‌های داخلی، به آنچه پیشینیان ما گفته و نوشته‌اند، محدود سازیم». این موضوعات باعث شد پزشکان به دنبال تشریح حیوانات باشند و یافته‌های خود درباره‌ی بدن آنها را به انسان نیز تعمیم دهند. اتفاقی که بعضاً باعث انحراف از واقعیت هم می‌شد. در این میان، کتاب «تشریح الابدان» نوشته‌ی «منصور طبیب شیرازی» در قرن هشتم هجری (چهاردهم میلادی)، نقطه‌ی اوج تحقیقات کالبدشناسی مسلمانان و ایرانیان بعد از اسلام است. نویسنده که طبیب حاذقی بوده، با طراحی بدن انسان و مشخص کردن اعضا و جوارح، اعصاب، شریان‌ها و ... قدم بزرگی در کالبدشناسی برداشته است. آن چنان که تا چند قرن بعد از او، کاری هم سطح این کتاب در میان جامعه‌ی مسلمانان منتشر نشد. گرچه برخی محققان معتقدند اطلاعات کتاب او هم چیزی بیشتر از اطلاعات جالینوس نیست، اما فقط طراحی بدن انسان به این شیوه، جزو نوآوری‌های زمانه‌ی او و سال‌های پیش از آن محسوب می‌شود. آن هم صد سال پیش تر از آن که داوینچی به دنیا بیاید و به فکر کالبدشکافی و طراحی اندام و بدن بیفتد. با این توضیح، سراغ نمایشگاه «سراچه‌ی تن» در موزه‌ی ملک رفته‌ایم و از تعدادی از تصاویر آن که در این نمایشگاه رونمایی شده، پرده برداشته ایم. پاره‌ای از نظریات طبیب شیرازی را گفته‌ایم و صحت و سقم کتاب را با توجه به پزشکی امروز بررسی کرده ایم.

درباره‌ی نویسنده

«منصوربن محمد بن احمد بن یوسف بن الیاس شیرازی» (معروف به منصور طبیب شیرازی)، هم عصر حافظ شیرازی بود. او درخانواده‌ای سرشناس به دنیا آمد که طبیب‌های معروفی از آن برخاسته بودند و خودش نیز در علوم آن عصر، مخصوصاً در طب شهره بود. تولد منصور بنا به قرائن، حدود نیمه‌ی اول قرن هشتم و احتمالاً قبل از سال 750 قمری (بین سال‌های 720 تا 740 قمری) بوده است. از منصور سه کتاب باقی مانده: «تشریح الابدان»، «کفایه مجاهدیه» و «غیاثیه» (البته روی کتاب سوم، شک و شبهه وجود دارد). معروف‌ترین کتاب منصور برخلاف تصور، کفایه مجاهدیه است.

استخوان‌‌های دوست داشتنی

کتاب منصور طبیب شیرازی در واقع اسمی ندارد و نام «تشریح الابدان» را نسل‌های بعدی روی آن گذاشته‌اند. این کتاب به اسم‌های دیگری مثل «تشریح البدن»، «تشریح بالتصویر» و «تشریح منصوری» هم معروف است. کتاب از هشت قسمت تشکیل شده، اول مقدمه که درباره‌ی حکمت خلقت انسان است؛ بعد پیشکش نامه که در آن، منصور کتاب را به امیرزاده پیر محمد بهادرخان از نوادگان تیمور لنگ پیشکش کرده است؛ سپس پنج فصل درباره‌ی بخش‌های مختلف بدن و در آخر نتیجه گیری. در ادامه تصاویر را با توجه به فصل بندی کتاب توضیح می‌دهیم.

فصل اول: تشریح استخوان بندی بدن انسان

منصور در فصل اول کتاب به استخوان بندی بدن انسان می‌پردازد. او می‌نویسد: «عظام [استخوان] از آن جهت مقدم است که اساس بدن است و اساس، برموسس [سوار]، مقدم است. پس بنابراین باید که در او صلابت باشد و بعضی ازو در بدن به نسبت چون چوب میان سفینه [چوب دکل کشتی] افتاده که مدارّ علیه [به گرد آن] است و دیگر چوب‌ها از طرفین بدو متصل می‌شود. مانند فقرات ظهر [ستون مهره‌ها] که از طرفین عظام بدو متصل‌اند». منصور تعداد استخوان‌های بدن را – بدون احتساب استخوان‌های لامی [استخوان بالای حنجره] و کنجدی [مثل کشکک زانو و استخوانهای کوچک مقابل مفاصل دیگر] 248 عدد می‌داند که این عدد مقداری از تعداد استخوانهایی که امروزه در بدن انسان بالغ قابل شناسایی است، بیشتر است و شاید این تعدد ناشی از تشریح افراد نابالغ باشد که برخی استخوان‌هایشان هنوز به هم متصل نشده‌اند.
داوینچی قرن هشتم

فصل دوم: تشریح سیستم عصبی بدن انسان

کالبدشناسان آن زمان معتقد بودند در بدن سه شبکه‌ی سراسری وجود دارد. شرایین (سرخ رگ‌ها)، وریدها (سیاه رگ‌ها) و اعصاب. آنها می‌گفتند شرایین، جوهر حیات (خون) را از قلب به همه‌ی بدن می‌برند؛ وریدها، جوهر طبیعت را از جگر به همه جا می‌برند و اعصاب، جوهر روان را در همه جای بدن پخش می‌کنند. مبنای این فصل کتاب منصور نیز همین تلقی است: «امتیاز [برتری] انسان و حیوان از نبات و جماد، به دو امر است: حس و حرکت اختیاری و مظهر این دو حالت دماغ [مغز] است و همچنان که وصول آب به اراضی به واسطه‌ی تفاوت جداول و سواقی [جوی بارها و کرت بندی] است، از آن بدن [در مورد بدن] به نسبت با دماغ بدین منوال است. یعنی محلی چند که عصبی چند بدو آید، اگر بزرگ باشد حس و حرکت تمام بر آن جا وصول یابد [یعنی هر چه تعداد اعصاب عضوی از بدن بیشتر باشد، حس و حرکت بیش تر و دقیق تری دارد] و محلی باشد که بدین وضع نبود [یعنی در قسمت‌هایی نیز چنین نیست و عصب‌های کم و حس و حرکت کم تری دارند]، بنابراین عصب مخلوق گشته [یعنی حکمت خلقت عصب‌ها این است] و دماغ بالذات مبدا این دو قوّت است [یعنی مغز منشاء قوه حس و حرکت بدن است]. »
داوینچی قرن هشتم

فصل سوم: تشریح عضلات بدن

در زمان منصور هنوز برای عضلات نامی وجود نداشت. بنابراین او در این جا به شرح کلی ساختمان یک عضله، معرفی اشکال مختلف آن و ... پرداخته است. آن هم عضلاتی که با چشم غیر مسلح دیده می‌شوند. منصور درباره‌ی تعداد عضلات نوشته: «پیش صاحب کامل [یعنی نویسنده کتاب «کامل» ]، آن است که عضلات 455 است و پیش ابوعلی سینا، آن است که 925 است و در جوامع جالینوس، مسطور است که 815 است و این قول به صواب اقرب است [یعنی جالینوس درست تر گفته است].» در زمان منصور به خاطر این که تعریف ثابتی از عضله وجود نداشت، روی تعداد عضلات هم توافقی وجود نداشت و هر کس عددی را درست می‌دانست. مخصوصاً که جالینوس تعداد عضلات را چندین عدد مختلف عنوان کرده بود.
داوینچی قرن هشتم

فصل چهارم: تشریح وریدها

در آن دوره هنوز دستگاه گردش خون کشف نشده بود و تصور می‌شد خون به وسیله‌ی شریان‌ها و وریدها از دو مرکز قلب و جگر به همه‌ی بدن می‌رسد. منصور در این فصل نظریات ابن سینا را مطرح می‌کند و سیاه رگ‌ها را مشابه سرخ رگ‌ها می‌داند. با این تفاوت که سیاه رگ ضربان ندارد و از جگر تغذیه می‌شود. او می‌نویسد: «ورید [سیاه رگ] عبارت است از عرق[رگ‌های] ساکن که از طرف جگر [کبد] رسته و قوه تغذیه و تنمیه [رشد] از او حاصل می‌شود و مجموع اورده [سیاه رگ‌ها] یک طبقه بود، الاورید شریانی [سیاه رگ ششی] که دو طبقه است و به ریه می‌رود و غذای ریه و قلب از اوست [امروز می‌دانیم سیاه رگ ششی خون اکسیژن دار را از شش به قلب می‌رساند] ... و ضرورت است که از معده ممرّی [رگی] به جگر باشد [سیاه رگ باب] و از جگر به سایر اعضا، پس این دو عرق ضرورت است که باشد.»
داوینچی قرن هشتم

فصل پنجم: تشریح انواع شریان و انشعابات آنها

منصور مثل اغلب طبیب‌های آن دوران اعتقاد داشت با این که شریان‌ها خون را انتقال می‌دهند، اما وظیفه‌ی اصلی آنها انتقال هوا و جوهر حیاتی است. او در این فضا، مفهوم شریان را توضیح می‌دهد و انواع و انشعابات آن را با توجه به وظایف شان تشریح می‌کند: «شرایین [سرخ رگ‌ها] عبارت از عروق متحرکه [ضربان دار] است که از بطن ایسر [چپ] قلب رسته است و در حرکت انبساط و انقباض، تابع او بود و فایده‌ی او ایصال روح حیوانی است به جمیع بدن و جمیع شرائین دو طبقه باشد، طبقه‌ی داخلی اصلب [سخت] است بنابراین که دعاء حقیقی روح [مسؤول جریان نَفَس] است و لَیف [رشته] او به عرض افتاده [یعنی رشته‌های عرضی به گرد خود دارد]، بنا بر آن که حرکت انقباض که دافع فضله‌ی دُخانی [دود یا بازدم دفعی] است، بدین طبقه است و طبقه‌ی خارجی لیف او به طول افتاده [یعنی رشته‌های طولی به گرد خود دارد] و در او لیف مورب [رشته‌های طولی به گرد خود دارد] و در او لیف مورب [رشته‌های مورب] هست بنابراین آن که حرکت انبساطی که جاذب نسیم [جذب کننده هوا] است با اوست، الا شریان وریدی [سرخ رگ ششی] که یک طبقه است و به ریه می‌رود [که امروز می‌دانیم خون تیره را از بطن راست قلب به شش می‌برد]. جهت آن که ریه دایم الحرکه است و ثقیل نشود، یک طبقه آفریده شد».
داوینچی قرن هشتم

فصل آخر: اعضای مرکب

منصور در فصل آخر، ابتدا عضو ساده و مرکب را تعریف می‌کند و سپس به شرح اعضای مرکب می‌پردازد. از نظر او، عضو ساده عضوی است که کوچک‌ترین واحد آن عینا مشابه کامل همان عضو باشد. مثلاً یک استخوان کوچک، به هر حال استخوان است. عضو مرکب نمی‌تواند تقسیم شود؛ مثلاً قلب را می‌توان به بطن‌ها و دهلیزها تقسیم کرد، ولی هیچ یک را به تنهایی نمی‌توان قلب نامید او در این فصل به قسمت‌هایی پرداخته که ما آنها را «عضو» می‌نامیم: «قلب اشرف اعضا و رئیس مطلق و محل روح حیوانی بود و او مرکب از لیفات مختلفه الوضع [منظور رشته‌های ماهیچه‌ای متقاطع درون بطن‌ها] است... آلات حلق عبارت از مجموع مجرتین [دو مجرا] بود که آن مجری [مجرا] قصبه‌ی ریه [نایژه] است و مری و ذکر مری در اعضای غذا ذکر شود و قصبه‌ی ریه [نایژه]، عضوی است مزماری شکل [نای مانند] مولف [پیوسته] از غضاریف [غضروف‌ها] و غشائی بر آن کشیده [پرده جنب] و آن از قُدّام [اسمت پیشین] مری نهاده است و در ریه منشعب می‌شود... و آلات غذا، اول آن مجرای دهن است که فایده‌ی آن ظاهر است و دندان جهت سحق [خنده] و طحن [جویدن] در او موجود... اما آلات شعور، دماغ [مغز] و چشم و گوش و بینی است.
دماغ عضوی رئیس و محل روح نفسانی بود و او مرکب است از مخ و اورده سیاه رگ‌ها] و شرایین [سرخ رگ‌ها] و غشائی رقیق بدو [پرده مننژ] محیط شده و ملاقی او نیست [یعنی رگ‌ها و پرده مننژبه مغز وصل نمی‌شوند].» این فصل کتاب با مطالبی درباره‌ی بارداری و جنین شناسی تمام می‌شود. در آن زمان عقیده بر این بود که نوزدان پسر حداکثر پس از 240 روز و نوزدان دختر پس از 300 روز به دنیا می‌آیند. همچنین برخی فکر می‌کردند که جنین پس از این مدت وقتی از غذایی که دررحم مادر است دل زده می‌شود، در پی یافتن غذاهای جدید، کیسه‌ی جنینی را پاره می‌کند و بیرون می‌آید.
داوینچی قرن هشتم
منبع مقاله :
نشریه‌ی دانستنیها همشهری، شماره‌ی 137



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط