![دیدگاههای موافقان علوم انسانی اسلامی (2) دیدگاههای موافقان علوم انسانی اسلامی (2)](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images700/article/10810.jpg)
![دیدگاههای موافقان علوم انسانی اسلامی (2) دیدگاههای موافقان علوم انسانی اسلامی (2)](/userfiles/Article/1393/12/9/10810.jpg)
دیدگاه آیتالله مصباح
همانطور که در بخش تاریخچهی طرح اندیشهی علوم انسانی اسلامی گفته شد، آیتالله مصباحیزدی یکی از بزرگترین و نخستین اندیشمندان اسلامی ایرانی است که سالیان درازی است دغدغهی بحث علم و دین را در کشور ما دارد. ایشان به صورت مشخص از چهار دهه قبل در زمینهی رابطه دین و علوم انسانی به صورت نظری و عملی اقداماتی را انجام داده است. یکی از امتیازات ویژهی آیتالله مصباح این است که افزون بر اینکه در علوم مختلف اسلامی صاحبنظرند، با عمدهترین رشتههای علوم انسانی نیز آشنایی عمیقی دارند و در بسیاری از آنها صاحب تألیف و نظریه هم هستند. تاکنون آثار فراوانی در دانشهایی همچون علوم سیاسی، اخلاق، حقوق، تعلیم و تربیت، مدیریت، اقتصاد، جامعهشناسی و روانشناسی از ایشان منتشر شده است. در کنار اینها از نزدیک با فضاهای دانشگاهی در ایران و غرب و جهان اسلام آشنایی دارند.ایشان در تحلیل مسألهی «علم دینی»، همچون بسیاری دیگر از موضوعات، از تحلیل واژگان به کار رفته در این ترکیب و سپس تحلیل اصطلاح ترکیبی «علم دینی» شروع میکند و بدین ترتیب با شفافسازی واژگان و اصطلاحات، سعی میکند هم بسیاری از نقدها به علم دینی را پاسخ دهند، هم بسیاری از دیدگاههای موجود در این رابطه را تحلیل و بررسی نمایند و هم دیدگاه مورد نظر خود را به صورت شفاف و مشخص و در چارچوبی تعریف شده عرضه نمایند. اما در این بخش سعی میکنیم با تکیه بر اصلیترین کتاب ایشان در این زمینه یعنی کتاب رابطهی علم و دین (1) و همچنین برخی از مصاحبهها و مکتوبات دیگر، (2) خطوط اصلی دیدگاه ایشان را به اختصار بیان کنیم:
1. نخستین گام در تحلیل مسألهی علم دینی تعیین مراد و منظور از «علم» و «دین» در این ترکیب است.
2. «علم» تعاریف بسیار متنوع و مختلفی دارد. طبیعتاً هر کدام از آنها را که معنایِ مراد از این واژه در ترکیب «علم دینی» بدانیم، دیدگاه ما را جهت خواهد داد.
3. نکتهی بسیار مهمی که آیتالله مصباح البته خیلی ساده مطرح کرده و با سرعت از کنار آن گذاشتهاند، قراردادی بودن همهی تعاریفی است که برای واژهی «علم» و حتی «دین» مطرح شده است. ایشان این تذکر مهم و سرنوشتساز و البته مغفول از سوی بسیاری از ناقدان و صاحبنظران در این عرصه را ذکر میکنند که «همه این اصطلاحات نوعی قرارداد زبانی است. و هیچ یک برهان عقلی یا دلیل وحیانی ندارد و مخالفت با هیچ کدام از آنها نه موجب تناقض و خلاف عقل میشود و نه منجر به خروج از دین، آنچه مهم است این است که باید در هر بحثی دربارهی علم (و ارتباط آن با دین) ابتدا مشخص کنیم که ماهیت علم را چه میدانیم.»(3) درعین حال باید دانست که قرارداد باید واقعبینانه، مشکلگشا، کارآمد و ناظر به مسألهی واقعی باشد.
4. اگر علم را به عنوان مجموعه مسائلی که محوری واحد آنها را به یکدیگر مرتبط کرده است تعریف کنیم، در آن صورت میتوان سؤال کرد که «آیا هر رشتهی علمی از آن جهت که مجموعهای از سؤالهاست علم نامیده میشود یا تنها مجموعهی جوابهای صحیح به آن مسائل "علم"اند؟»، به عنوان مثال، آیا این سؤال که «قانون اول مکانیک نیوتن درست است یا خیر» و سؤالات مشابه دیگرند که علم فیزیک را شکل میدهند و یا پاسخهای صحیحِ این سؤالات است که علم فیزیک نامیده میشود؟ روشن است که «انتخاب هر یک از این دو گزینه نتایجی متفاوت (به ویژه برای مبحث علم دینی) در پی خواهد داشت.» (4) اگر گزینهی نخست را انتخاب کنیم، یعنی علم را «مجموعهای از مسائل» بدانیم، در آن صورت هر گونه تلاشی که برای حل آن مسائل صورت میگیرد، اعم از تلاشهای موفق یا ناموفق، تلاشی عالمانه خواهد بود. او همهی نظریهها، نظریههایی علمی دانسته خواهند شد. «زیرا در علم بودن، کشف واقع شرط نیست، بلکه هدف علم آن است که تئوریهایی مطرح و پردازش شود و فرمولهایی به دست آید که بتوان از آنها در زندگی استفاده کرد.» اما اگر گزینهی دوم را بپذیریم، یعنی علم را «مجموعهی مسائل همراه با پاسخهای صحیح به آنها» بدانیم، در آن صورت راهحلها و پاسخهای ناصحیح و غیرمطابق با واقع، اساساً علم به شمار نمیآیند. بلکه علمنما یا وهم و خیال خواهند بود.(5) در همین گزینهی دوم اگر دین را هم به همهی معارف حقیقی و واقعی تعریف کردیم، اعم از اینکه در کتاب تشریع الهی باشند و یا در کتاب تکوین، در آن صورت طبیعتاً به این نتیجه خواهیم رسید که علم اگر علم است حتماً دینی خواهد بود و اساساً علم غیردینی نخواهیم داشت. اما تمام سخن در تعاریفی است که ما برای علم و دین قرارداد کرده و برگزیدهایم.
5. نکتهی دیگری که در تعریف علم باید مورد توجه قرار گیرد این است که آیا «روش» را جزء تعریف علم میدانیم یا نه. برخی افراد، روش تجربی را جزء مقوم تعریف علم به شمار آوردهاند و مثلاً در تعریف علوم انسانی گفتهاند «علوم انسانی علومیاند که رفتارهای انسان را به قالب نظامهای تجربهپذیر میریزند» با استناد به چنین تعریفی اگر رفتارهای انسان را با روشی غیر از روش تجربی تحلیل کنیم، مثلاً اگر با روش عقلی، نقلی یا شهودی به تحلیل رفتارهای انسان بپردازیم، محصول کار ما «علم انسانی» نخواهد بود. اما اگر «روش را مقوم تعریف علم ندانستیم و قوام علوم را به موضوعات، مسائل یا اهداف و غایات آنها دانستیم در آن صورت با هر روشی که بتوان واقعیت رفتارهای اجتماعی و فردی انسان را تحلیل و بررسی کرد و راهحلی برای مسائل آن پیدا نمود، محصول کار ما «علم انسانی» خواهد بود. (6)
6. ممکن است کسی مقوم علم و معیار تمایز علوم را «هدف و غایت» بداند. در آن صورت یک مسألهی واحد ممکن است به دو یا چند انگیزه، مورد تحلیل قرار گیرد. در آن صورت از یک مسألهی واحد ممکن است چند علم شکل بگیرد. نوع نگاه چنین فردی به مسالهی «علم دینی» وابسته به این است که اهداف علم و دین تا چه اندازه تعاضد، تزاحم، تمایز یا تضاد دارند. به عنوان مثال، اگر هدف غایی علم را تأمین زندگی آسوده دنیوی دانستیم و هدف غایی دین را دنیاگریزی، در آن صورت ترکیب «علم دینی» ترکیب دو امر پارادوكسیکال خواهد بود.
7. تعریفی که آیتالله مصباح از علم در ترکیب «علم دینی» برمیگزینند و بر اساس آن به تحلیل این مسأله میپردازند این است که «علم مجموعه قضایایی است که از موضوع و محمولی تشکیل شده، پاسخی برای اثبات یا نفی میطلبند. هر تلاشی در این راه، تلاشی از سنخ آن علم به شمار میرود که به تناسب علم مربوط نامهای مختلفی بر آن مینهند؛ فقاهت (در فقه)، تفلسف (در فلسفه) و پژوهشهای علمی (در علوم تجربی).» بر این اساس، اولاً تکگزارهها را علم تلقی نمیکنیم؛ یعنی در بحث از علم دینی به بحث از تکگزارهها نمیپردازیم؛ بلکه بحث از رابطهی یک مجموعهی هماهنگ از مسائل (=رشتهی علمی) با دین است؛ ثانیاً، مجموعه مسائل هماهنگی که مشتمل بر گزارههای ارزشی و دستوری باشند، علم تلقی میشوند. و ثالثاً، روش علم نیز منحصر در تجربهی حسی نخواهد بود. بلکه «مجموعه شناختهایی که حول یک محور باشند. مصداقی از علم به حساب میآیند، خواه با روش عقلی حاصل شوند، یا با روشهای نقلی، شهودی، یا تجربی.» (7)
8. در اینکه منظور از «دین» چیست، بیش از «علم» اختلاف و تعدد دیدگاه وجود دارد. به عنوان مثال، برخی دین را به «احساس تعلق و وابستگی» تعریف کردهاند و بعضی دیگر آن را به معنای «اعتقاد به امر قدسی» دانستهاند و گروهی نیز آن را به معنای «اعتقاد به ماوراء طبیعت و برقراری نوعی ارتباط با آن» تلقی کردهاند. وجه مشترک این سه معنا این نکته است که دین در اعتقاد و رابطهای درون ذهنی و شخصی خلاصه میشود و از مسائل فردی فراتر نمیرود.» (8) روشن است کسی که چنین پندارهایی از دیان داشته باشد، دیگر سخن گفتن از علم دینی را کاری بیمعنا و بیهوده خواهد دانست. اما اگر کسی دین را معادل «محتوای وحی» یا «کتاب و سنت» بداند، در آن صورت «دینی» معادل «وحیانی» و در عرضی «عقلی» و «تجربی» و «شهودی» قرار دارد. یعنی محتواها و گزارههای صرفاً عقلانی، تجربی و شهودی از دایرهی دین خارجاند و علوم انسانی دینی صرفاً علومیاند که در کتاب و سنت به آن تصریح شده باشد و یا لااقل اصول و کلیات آنها ذکر شده باشد. (9) به همین ترتیب، اگر کسی دین را شامل همهی حقایق عالم بداند و محتوای دین را هم شامل عالَم تکوین و هم تشریع بداند، در این صورت هر نظریهای که در کار تفسیر افعال الهی، یعنی حقایق تکوینی باشد و یا در کار تفسیر اقوال الهی، یعنی حقایق تشریعی باشد، به دلیل آنکه در حقیقت تفسیر فعل یا قول خداوند است، حجت الهی خواهد بود و در دایرهی دین قرار خواهد داشت. (10) «در چنین تعریفی هر چه حقیقتاً علم باشد، در قلمرو دین میگنجد و نسبتی جدید میان آن دو پدید میآید.» (11)
9. تمایز علم و دین، به روش آنها نیست؛ زیرا دین در یک تعریف شایع و رایج دارای سه بخش عقاید، اخلاق و احکام است که هر کدام از آنها با روشی متناسب با خود سروکار دارند. مسائل دین که در این سه بخش جای میگیرند، با یک روش اثبات نمیشوند. به عنوان مثال، اصل توحید و نبوت را نمیتوان با استناد به «نقل» اثبات کرد. اصل ضرورت معاد را هم میتوان با استفاده از روش عقلی اثبات کرد و هم برای معتقدان به نبوت میتوان با استناد به نقل معتبر آن را اثبات نمود. درحالی که راه اصلی فهم و کشف احکام و گزارههای فقهی استفاده از روش نقلی است. و بسیاری از آنها را هرگز نمیتوان به صورت مستقیم با هیچ عقل و برهانی اثبات نمود. و یا برای اثبات اصول گزارههای اخلاقی میتوان از روش عقلی استفاده کرد؛ اما راه اثبات بسیاری از جزئیات و مصادیق آنها منحصر به نقل است. بنابراین، «دین به این معنا با یک متد اثبات نمیشود و نمیتوان گفت تمایز علم، دین و فلسفه به روش تحقیق آنهاست و هر یک از آنها فقط یک روش دارد. از این رو، روش نمیتواند نقشی در تعریف دین داشته باشد.» (12)
10. شاید بتوان گفت، دقیقترین تعریف دین، تعریف آن بر اساس هدف و غایت است. (13) به این صورت که دین عبارت است از «نظامی اعتقادی، ارزشی و رفتاری که از ناحیهی خداوند برای هدایت و رستگاری بشر بیان شده است.» بنابراین، دین به دو شرط همهی امور زندگی انسان، اعم از فردی و اجتماعی، مادی و معنوی، دنیوی و اخروی را در برمیگیرد: شرط اول اینکه نقش آنها در سعادت ابدی انسان لحاظ شود و شرط دوم اینکه در چارچوب اختیار و ارادهی انسان باشند؛ زیرا امور غیراختیاری، به خودی خود، نقشی در سعادت یا شقاوت آدمی ندارند. ضمناً این تعریف، مبتنی بر یک پیشفرض نیز هست و آن اینکه همهی کنشهای اختیاری انسان در سعادت یا شقاوت نهایی او میتوانند نقشآفرین باشند. «بنابراین انجام کاری مانند غذا پختن از این جهت میتواند در دایرهی دین قرار گیرد که رابطهی آن با سعادت اخروی مدنظر باشد و مسائلی چون حلیت مواد اولیه، مباح بودن پولی که برای آن پرداخت میشود و مانند آن مطرح باشد نه سؤالهایی دربارهی کیفیت پخت، مزه یا حتی ارزش غذایی آن.» همانطور که ملاحظه میشود در این تعریف سخنی از منبع آموزههای سعادت بخش ذکر نشده است. بر این اساس، «منبع این آموزهها به تناسب مسأله مورد بحث میتواند خود واقعیت، عقلی، کتاب و سنت، یا طبیعت محسوس باشد.» همچنین این تعریف مقید به «روش» خاصی هم نشده است. به همین دلیل، «دستیابی به تعالیم اسلام دربارهی موضوعات مختلف نیز به تناسب موضوع، ممکن است با روش شهودی (علم حضوری)، عقلی (فلسفی)، نقلی یا تجربی میسر گردد.»
11. در پاسخ به این سؤال که آیا علم دینی میتوان داشت یا نه، باید گفت که این مسأله، مبتنی بر نوع تعریفی است که از هر کدام از این دو مقوله ارائه میکنیم. فی المثل، اگر کسی دین را به معنای «اعتقاد به امر قدسی» بداند و علم را به معنای «شناخت حصولی کلی» در آن صورت هیچ رابطهای میان این دو نخواهد بود و در نتیجه سخن گفتن از «علم دینی» بیمعنا است. اما اگر علم را به معنای «شناخت پدیدههای مادی با روش تجربی» بدانیم و دین را به معنای «مجموعهی باورها و ارزشهای معطوف به سعادت بشر» در آن صورت رابطهی میان این دو، از سنخ «عموم و خصوص من وجه» خواهد بود. زیرا از طرفی مسائل متافیزیکی و ماورای تجربی و به طور کلی مسائل مربوط به مرگ و زندگی پس از مرگ و برزخ و قیامت و امثال آن از قلمرو علم خارج است، درحالی که داخل در قلمرو دین است؛ و از طرفی مسائلی همچون جدول تناوبی عناصر، تئوریهای مربوط به ساختمان اتمها، فرضیههای ناظر به چیستی و حقیقت نور، داخل در قلمرو علم و خارج از قلمرو دین هستند؛ درعین حال مسائلی نیز وجود دارد که هم علم و هم دین دربارهی آن نظر دارند و به اصطلاح از مسائل مشترک این دو است، مثل رابطهی میان کمفروشی و زیانهای دنیوی، بیاعتمادیهای اجتماعی و امثال آن، که هم اموری تجربیاند و هم قرآن کریم در این باره میفرماید: وَأَوْفُوا الْكَیلَ إِذَا كِلْتُمْ وَزِنُوا بِالْقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِیمِ ذَلِكَ خَیرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِیلًا(الإسراء، 35) (14)
12. بر اساس تعریف پذیرفته از دین، دانسته میشود که دین، اصالتاً تعهدی نسبت به تبیین همهی حقایق خارجی و عینی ندارد؛ دین صرفاً موظف است آن دسته از حقایقی که اولاً آگاهی از آنها شرط سعادت است و ثانیاً هیچ راه دیگری برای فهم و درک آنها نیست، برای بشر بیان کند. بر این اساس، دین متعهد است حقایق مربوط به تفاصیل و جزئیات مبدأ و معاد و نبوت و سایر اصول اعتقادی را بیان کند؛ زیرا هر چند کلیات مسائل اعتقادی با روش عقلی اثبات میشوند و اساساً پذیرش آنها شرط ورود به دین است، اما بسیاری از جزئیات اعتقادی که آگاهی از آنها در سعادت یا شقاوت انسان نقشآفرین است، از دسترس عقل خارجاند، و جز از راه وحی امکان درک آنها نیست. افزون بر این، تبیین سیستم ارزشی و بیان رابطهی افعال اختیاری با سعادت یا شقاوت انسان، نیز بر عهدهی دین است. اسلام معتقد است همهی کنشهای اختیاری انسان با سرنوشت نهایی او در ارتباطاند، بیان این رابطه یکی از مهمترین وظایف دین است. «آنچه خارج از این چارچوب در متون دینی مورد اشاره قرار گیرد، اموری جنبی است که نه بیان آنها به کمال دین میافزاید، و نه عدم بیان آنها نقصی برای دین به شمار میآید. ... بیان واقعیات مربوط به حقایق فیزیکی و شیمیایی، پدیدههای زمین شناختی و کیهانی، ساختمان بدن انسان، بیماری و سلامت جسمانی، آسیبهای روانی و راه درمان آنها، و هزاران مسألهی دیگر مانند آنها از وظایف دین به شمار نمیرود.» (15) البته این بدان معنا نیست که مدعی شویم، همهی بیانات پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) و ائمهی معصومین (علیه السلام) بدون هیچ کم و کاستی در اختیار ما قرار گرفته است.(16) آنچه که ما مدعی آن هستیم و میتوانیم از آن دفاع کنیم این است که «در اسلام واقعی، دربارهی همهی افعال اختیاری انسان و رابطهی آنها با هدف نهایی خلقت مطالبی کلی گفته شده است که با استناد به آنها میتوان همهی احکام جزئی مربوط را استخراج و استنباط کرد؛ و هر کسی به مبانی، مقدمات، و روشهای استنباط آگاهتر باشد، بهتر میتواند این کار را انجام دهد و فهم او از اعتبار بیشتری برخوردار است.» (17)
13. بر اساس تعریف پذیرفتهی دین، دانسته میشود که حضور دین در همهی عرصههای زندگی انسان به معنای آن است که همهی مسائل بشری از لحاظ کیفیت وقوع خارجی در دین آمده است، بلکه بدین معنا است که دین ارزشگذاری همهی رفتارهای بشری و بیان رابطهی آنها با سعادت یا شقاوت ابدی را عهدهدار است. به این صورت که کلیات این امور در دین آمده است و «تطبیق این قواعد کلی بر موارد جزئی باید براساس روش اجتهادی انجام شود.» نتیجه آنکه دین هرگز در تبیینهای علمی، صنعتی، هنری، اقتصادی، اجتماعی، روان شناختی و امثال آن دخالتی ندارد؛ و پا در این گلیم نمیگذارد؛ (18) اما هرجا که پای ارزشگذاری به میان آید، دین نیز حضوری جدی و پر هیمنه دارد. «دین در همهی مواردی که با افعال اختیاری انسان سر و کار پیدا میکند میگوید: اگر کار را این طور انجام دھید موجب سعادت میشود، خدا راضی است و به نفع مردم است و در یک کلمه، حلال است ولی اگر به گونهای دیگر انجام دهید موجب شقاوت است، خدا از آن ناراضی است به ضرر مردم تمام میشود و حرام است. پس دین در همهی عرصههای زندگی به این معنا حضور دارد.» به تعبیر دیگر، «حیطهی وظایف دین از جایی آغاز میشود که پای مسائل ارزشی در موضوعات علمی به میان میآید.» (19) دین متکفل بیان روابط میان پدیدهها نیست؛ بلکه «رسالت دین بیان رابطهی پدیدهها با روح انسان و نقش آنها در تأمین مصلحت ابدی انسان است.» (20) براساس انتظاری که ما از دین داریم و تعریفی که از دین ارائه دادیم دانسته میشود که مسائلی همچون تشریح ماهیت موجودات، چگونگی پدید آمدن آنها، کیفیت تحولات و دگرگونیهای آنها، کشف و تبیین روابط علی و معلولی میان پدیدههای مادی همگی از حیطهی وظایف و رسالتهای دینی خارج بوده و وظیفهی فلسفه و علوم بشری است. اساساً نیاز بشر به دین برای تشریح تعداد ارگانهای موجود در بدن انسان، شیوهی درمان و معالجهی بیماریهای جسمی او، یا تبیین نحوهی کاشت و داشت و برداشت محصولات کشاورزی، یا شیوهی چینش اجناس در فروشگاه به منظور فروش بیشتر و امثال آن نیست. درعین حال، همانطور که اشاره شد، دین میتواند در همهی این مسائل و موارد حضوری فعال و پررنگ داشته باشد، اما فعالیت و رنگ دین از جنس تشریح و تبیین ارتباط چنین کارهایی با سعادت یا شقاوت انسان است. به عنوان مثال، دین در باب خرید و فروش از ربوی نبودن، عدم غش در معامله، مراعات قسط و انصاف و امثال آن سخن میگوید. «البته اگر دین در مواردی به دلایل مختلفی، جواب یک مسألهی علمی را داده باشد، حق و مطابق با واقع است و از این رو باید آن را پذیرفت اما این غیر از آن است که بگوییم وظیفهی دین بیان همهی مسائل علمی است.» (21)
14. همهی علوم طبیعی و انسانی میتوانند دو بعد داشته باشند: بعد توصیفی و بعد توصیهای، دین علی الاصول در ابعاد توصیفی علوم انسانی دخالتی نمیکند، اما همین که این علوم پا به عرصهی توصیه و بیان دستورالعمل و هنجار میگذارند، ممکن است با هنجارها و ارزشهای دینی تصادم پیدا کنند. دین در این عرصه میتواند یاور علم باشد. بخشی توصیفی علوم انسانی قابل تقسیم به دینی و غیردینی نیست، اما بخش توصیهای آنها چنین قابلیتی را دارد. به عنوان مثال، بخش توصیفی اقتصاد را که به آن «علم اقتصاد» گفته میشود نمیتوان به دینی و غیردینی تقسیم کرد. اما بخش توصیهای آن را که معمولاً با عنوان «نظام اقتصادی» از آن یاد میشود، میتوان به دینی یا غیردینی تقسیم کرد. در این بخشی است که تلاش میشود به رفتار اقتصادی انسانها جهت داده شود و هدف و معیارهای رفتار اقتصادی تعیین شود. (22) بنابراین دانسته میشود که قید «اسلامی» در ترکیب «علوم انسانی اسلامی» قیدی احترازی است و نه توضیحی. مفاد قید احترازی این است که موصوف یا مقید دارای اقسامی است که برخی از آنها دارای این وصف هستند و برخی دیگر فاقد آنند. علوم انسانی میتوانند علوم انسانی غیر اسلامی باشند یا علوم انسانی اسلامی. اما اگر کسی قید «اسلامی» را در این ترکیب، قیدی توضیحی بداند مفاد آن این است که همهی علوم انسانی، به شرط آنکه علم انسانی باشند، اسلامی خواهند بود! که به نظر ما دیدگاه درستی نیست. نتیجهی دیگری که از این تحلیل به دست میآید این است که اسلامی کردن همهی علوم و «علم دینی» به صورت مطلق امری نادرست و سودایی سربالا و دستنایافتنی است. اساساً اسلامی کردن علومی که موضوعات، مسائل و اهدافشان هیچ تصادم و ارتباطی با دین ندارد و هیچ مرز مشترکی میان آنها و دین وجود ندارد، معنای محصلی ندارد. علوم دینی به علومی گفته میشود که اولاً، مبانی، ارزشها، موضوعات، مسائل، روشها یا اهدافشان با یکی از مؤلفههای سه گانهی اصلی دین یعنی باورها، ارزشها و احکام دارای مرز مشترک باشند؛ و ثانیاً، «در آنها نظریاتی را مبنا قرار دهیم که مورد تأیید دین باشند، یا دست کم دین آنها را نفی نکند، خواه این نظریات را دیگران مطرح کرده باشند یا خود بر اساس مبانی دینی نظریهای را ابداع کرده به عنوان احتمال مطرح کنیم و با دلایل منطقی و معتبر آن را اثبات و نظریات رقیب را نقد نماییم.» (23)
15. بر اساس تعریفی که ما از علم ارائه دادیم، علم وظیفهی شناخت پدیدهها و روابط میان آنها را بر عهده دارد. اما بیان نوع استفاده از آن به منظور دستیابی به سعادت واقعی انسان فراتر از چارچوب موضوع و هدف علم است. رسالت تبیین رابطهی پدیدهها با کمالات روحی و مصالح انسانی و ارزشگذاری نحوهی تعامل انسان با سایر پدیدهها و تعیین وظایف انسان در این رابطه بر عهدهی دین است. درعلوم انسانی و اجتماعی تا جایی که ماهیت یک کنش انسانی یا اجتماعی را تشریح و رابطهی آن با سایر کنشها را تحلیل میکنیم، و به اصطلاح به توصیف واقعیات انسانی و اجتماعی میپردازیم با علم محض سر و کار داریم و از این جهت برای دیندار و بیدین، موحد و ملحد یکسان و مشترکاند. اما زمانی که به قلمرو ارزشگذاری، هنجاریابی و توصیههای اجتماعی، روانشناختی، اقتصادی، مدیریتی، تربیتی، حقوقی و امثال آن وارد میشویم، به مرزهای مشترک با دین پا گذاشتهایم. و اینجا جایی است که علوم انسانی اسلامی با علوم انسانی غربی یا غیراسلامی متفاوت میشود. به عنوان نمونه، در مباحث اقتصادی تا جایی که به مطالعه و تشریح مکانیسمهای حاکم بر بازار میپردازیم، در حیطهی علم اقتصاد قدم میزنیم و اتصاف آن به اسلامی یا غیراسلامی درست نیست. اما وقتی دربارهی کمیت و کیفیت تولید و توزیع و مصرف، نوع کالا هدف تولید، قیمت گذاریها، رقابت، فروش کالا و امثال آن سخن میگوییم، میتوان از ایدههای اسلامی یا غیراسلامی سخن گفت. در این موارد برای تعیین حکم مورد نظر، پای ارزشها و باورها به میان کشیده میشود. اینجاست که علم با اهداف دین تداخل پیدا میکند و امکان تصادم وجود دارد. «در اینگونه مسائل است که تفاوت میان علم دینی و غیردینی آشکار میشود. بر این اساس، اقتصاد دینی (اسلامی) علمی است که مبانی عقیدتی و ارزشی دین را در سطوح مختلف این علم مد نظر قرار میدهد و با آن مطابقت دارد، یا دست کم با آنها تنافی ندارد. ... دینی یا اسلامی کردن این علوم مستلزم کشف و ترویج نظریات و تفسیرها، و تجویز روشها و رفتارهایی است که با باورها و ارزشهای اسلامی سازگار باشند.» (24)
16. دو گام اساسی برای اسلامی سازی علوم انسانی عبارتند از: (25)
17. نقد علوم انسانی رایج:
نخستین گام برای اسلامی سازی علوم انسانی این است که علوم انسانی موجود مورد نقادی عالمانه و محققانه قرار گیرند. در این رابطه همهی اصول علمی و اخلاقی نقد را باید رعایت کرد. نقد به طور کلی دو نوع است: نقد درونی و نقد مبنایی. در نقد درونی، با همان متد تجربی مورد قبول غربیان و بر اساس اصول موضوعهی پذیرفتهی آنها، نتایج و پیامدهای علوم انسانی غربی را مورد بررسی قرار میدهیم و ناکارآمدی آنها یا تعارضات درونی و عدم پایبندی آنها به اصول و روشهایشان را نشان میدهیم. «به عنوان نمونه، روانشناسی در حدود یک قرن پیش، تحت سیطرهی مکتب رفتارگرایی بود که بر ماتریالیسم، تجربهگرایی و حسگرایی افراطی استوار بود، و هیچ موضوعی جز رفتار قابل مشاهدهی حسی را به رسمیت نمیشناخت. پس از آن، به تدریج مکاتبی مطرح شدند که خواسته یا ناخواسته، آگاهانه یا ناآگاهانه، اصول و مبانی این مکتب را نقض کردند. مثلاً نظریهی فروید بر اصول موضوعهای مبتنی است که با ماتریالیسم حاکم بر فضای تحقیقات روانشناختی و تجربهگرایی افراطی آن سازگار نیست. همچنین بعدها مکتبهایی چون کمالگرایی و انسانگرایی در عرصهی روانشناسی ظهور کردند که اصول رفتارگرایی را به شدت زیر سؤال بردند. مشابه چنین نقدهایی که گاه موجب تحولاتی بنیادین در نظریه پردازی در علوم شده یا میشوند، در همهی رشتههای علمی قابل مشاهده و قابل تصور است.» اما در نقد مبنایی توجه ما به نقد مبانی علوم انسانی رایج است. توضیح آنکه همهی علوم، اعم از طبیعی و انسانی، به صورت آگاهانه یا ناآگاهانه مبتنی بر یک دسته اصول و مبانی هستی شناختی، معرفت شناختی، انسان شناختی، الهیاتی و ارزش شناختیاند. در این بخش سعی میکنیم این نوع مبانی مصرح یا نامصرح علوم انسانی رایج را به چالش بکشیم و بنیانهای معرفتی و انسان شناختی آنها را لرزان نماییم.18. تبیین و اثبات مبانی علوم:
گام دوم برای اسلامی سازی علوم انسانی، این است که مبانی و اصول موضوعهی علوم انسانی را با تکیه بر هستی شناس و معرفت شناسی اسلامی ارائه دهیم. «اصول موضوعهی مشترک میان همهی علوم را میتوان به چند دسته کلی تقسیم نمود: مبانی معرفتشناختی، مبانی هستی شناختی، مبانی انسان شناختی، و مبانی دین شناختی.» تحقیق در این مبانی و تعیین موضع دربارهی آنها بر هر گونه تحقیقی در مسائل علوم انسانی تقدم و اولویت دارد. به هر حال موضوع علوم انسانی تحلیل کنشهای انسانی است و روشن است که برای تبیین و تحلیل امور مربوط به انسان، ما نیازمند به شناختی صحیح از انسان، جایگاه او در هستی، ابعاد وجودی او و ظرفیتها و محدودیتهای روحی و فکری او هستیم. (26)پینوشتها:
1. این کتاب که توسط فرزند ایشان جناب حجتالاسلام و المسلمین دکتر علی مصـباح گردآوری شده است، حاصل عمدهترین آثار نوشتاری و گفتاری آیتالله مصباحیزدی در طی دهههای گذشته پیرامون علم دینی است. محقق این کتاب میگوید به منظور ارائهی این دیدگاهها در قالبی مدون، تلاش شده است تا با مروری بر آثار نوشتاری و گفتاری معظمله، شامل کتابها، مقالات، درسها سخنرانیها و مصاحبهها، مطالب مربوط استخراج و در چارچوب نظمی منطقی در اختیار علاقهمندان قرار گیرد.» (مصباح یزدی، محمدتقی، رابطهی علم و دینی، مقدمهی محقق، ص 13.)
2. http://mesbahyazdi.ir/node/3408.
3. مصباحیزدی، محمدتقی، رابطهی علم و دین، ص 79.
4. همان، ص 71-72.
5. همان، ص 74-75.
6. همان، ص 76-77.
7. همان، ص 122-123 و ص 80.
8. همان، ص 84.
9. همان، ص 88-91.
10. همانطور که پیشتر گفته شد، در برخی از نوشتههای حضرت آیتالله جوادیآملی چنین تفسیر و تعریفی از دین ارائه شده است. ایشان در جایی میفرماید: «اگر تفسیر قول خدا، علم اسلامی را به دست میدهد، تفسیر فعل خدا نیز علمی اسلامی محسوب میشود. ... تفسیر عالمانهی فعل و قول خدا هر دو حجت است و هر دو تأمین کنندهی محتوای اسلام هستند» (جوادیآملی، عبدالله، منزلت عالی در هندسهی معرفت دینی، ص 140-142) البته آیتالله جوادیآملی در همین کتاب، تعریف دیگری هم از دین ارائه میدهد. ایشان در ابتدای این کتاب در تعریف دین میفرماید: «دین مجموعهای از عقاید، اخلاق، قوانین فقهی و حقوقی است که از ناحیهی خداوند برای هدایت و رستگاری بشر تعیین شده است.» (همان، ص 19)
11. مصباحیزدی، محمدتقی، رابطهی علم و دین، ص 95.
12. همان، ص 98-100.
13. همان، ص 100-105.
14. همان، ص 114-116.
15. همان، ص 117-120.
16. این سخن که «همهی مطالب دانستنی دربارهی هستی، چیستی، چرایی، و ارزشهای خاص و عام ممکن را باید از میان الفاظ و عبارات کتاب و سنت استخراج نمود، امری موهوم است و با تعالیم و مدعای دین مبین اسلام سازگاری ندارد.» (همان، ص 122)
17. همان، ص 121- 122.
18. «البته گاهی دین تفضلاً با بیانی ارشادی و هدایتی، به برخی مسائل علمی اشاره میکند، که آن هم غالباً مقدمهای برای هدف اصلی دین و راهنمایی به راههای سعادت و شقاوت است. ... اگر در منابع معتبر دینی گفته شود که زنبور چنین است، حق است ولی معنایش این نیست که جزء معارف دینی است تا بیان برخی از آنها دین را به زیور کمالی بیاراید، یا عدم بیان برخی دیگر گرد نقصی بر دامان دین بنشاند. اینگونه مسائل به طور تطفلی و از روی تفضل در منابع دینی ذکر شده است ... مشابه این رابطه در علوم انسانی و اجتماعی نیز وجود دارد. به عنوان نمونه، در مباحث اقتصادی، تا جایی که به قوانین علمای اقتصاد مربوط میشود، میان بازار مسلمانان و غیرمسلمانان تفاوتی اساسی وجود ندارد. ... اما نقش دین در مسائل دستوری یا توصیهای اقتصاد تجلی میکند.» (همان، 132-134)
19. همان، ص 132.
20. همان، ص 133.
21. همان، ص 214.
22. همان، ص 216.
23. همان، ص 207-208.
24. همان، ص 204-207.
25. همان، ص 237- 253.
26. همان، ص 249.
شریفی، احمدحسین؛ (1393)، مبانی علوم انسانی اسلامی، تهران: انتشارات آفتاب توسعه، چاپ اول