نویسنده: جورج دابلیو، براون
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمد منصور هاشمی
مترجم:حسن چاوشیان
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمد منصور هاشمی
مترجم:حسن چاوشیان
Depression, Clinical
در تشخیص این نوع افسردگی چیزی فراتر از حالت عادی افسردگی، حتی افسردگیهای پایدار و شدید، لازم است: چند عارضهی مشخص باید وجود داشته باشد، مثل بیتفاوتی، احساس گناه و تقصیر، اختلال در خواب و اشتها، طرحهای خودکشی، کندی حرکت و لذتنشناسی (ناتوانی در احساس لذت). ولی افسردگی پدیدهی واحدی نیست. مثلاً افسردگی شیدایی (یا وضعیت دوقطبی) براساس بررسی توارث و بازگشت متناوب عوارض بالینی (که غالباً با تظاهرات شیدایی همراه است) و پاسخ به بعضی درمانهای مشخص، قابل تشخیص است. ولی تقسیمبندیهای تشخیصی بعدی دشوارتر است و اصطلاحاتی نظیر «واکنشی» و «عصبی» که در مقابل «درونزا» یا «روانی» قرار میگیرند، اگر به معنای لفظی گرفته شوند ممکن است گمراهکننده باشند. مثلاً اکنون واضح است که شرایط [افسردگی] «درونزا» (که از روی عارضههایی تشخیص داده میشود که تصور میرود مختص به آن است و بعضی معتقدند به صورت خودجوش از درون فرد سرچشمه میگیرد) در واقع میتواند در نتیجهی بحرانهایی مثل حوادث ناگوار یا طلاق ایجاد شود.
تبیینهای زیستشناختی اخیراً رواج یافته است- خصوصاً انواع صورتبندیهای مبتنی بر اختلالهای انتقال عصبی در مغز. این نیز واضح است که فشارهای روانی اجتماعی، خصوصاً فشارهای ناشی از ناامیدی و ازدست دادن، به وفور همهی شکلهای افسردگی را موجب میشود (غیر از حالت دو قطبی که نسبتاً نادر است) و عواملی هم مثل حمایت اجتماعی میتواند حافظ فرد در برابر افسردگی باشد. بر مبنای شراهد موجود فعلی و با در نظر داشتن طیف وسیع شرایط زمینهساز افسردگی، ازجمله شرایطی که روانپزشکان به آن توجه نمیکنند و پزشکان تشخیص نمیدهند، احتمالاً عوامل اجتماعی روانی نقش عمدهای در شروع و ادامهی افسردگی ایفا میکند و توجه به آنها برای تبیین تفاوتهای میان طبقات اجتماعی در محیطهای شهری بسیار سودمند است. علاوه بر این، بعضی انواع تجربههای آزاردهندهی کودکی، خصوصاً بیمهری یا بدرفتاری والدین، ممکن است موجب بالارفتن احتمال افسردگی در بزرگسالی شود. خوشبختانه هیچ امر چارهناپذیری در اینگونه تأثیرپذیریها نیست چون تجربههای «مثبت» بعدی، خصوصاً ازدواج موفق و حمایتگر یا فرصتهای جدید، میتواند تا حدّ زیادی این احتمال را کاهش دهد.
روانپزشکان از میان کلّ کسانی که درگیر ماجراهای افسردگیزا میشوند، تعداد نسبتاً کمی را در مطب خود یا در بیمارستانها میبینند و مواجهه فکری با همین مواردی هم که در معرض دید آنهاست، از چند جنبه کار بغرنجی است. بخش قابلتوجهی از اختلالهای قطعاً زیستشناختی که در اشخاص افسرده دیده میشود ممکن است پیامد رویدادهای بیرونی باشد، البته تردیدی نیست که بعضی افسردگیها اساساً ریشههای زیستشناختی دارد. روشن است که روانپزشکان در اغلب موارد بیمارانی را میبینند که دچار افسردگی عمیقی هستند. علاوه بر این، در اکثر اوقات، این بیماران افسردگی صاف و سادهای ندارند. کسانی که رفتارهای «نمایشی» مثل اداهای خودکشی بروز میدهند، و کسانی که دچار الکلیسم، اعتیاد و نقص جسمی هستند، بیشتر به روانپزشک مراجعه میکنند. در واقع، با افزایش استفاده از داروهای ضدافسردگی در پزشکی عمومی، روانپزشکان نیز تعداد کمتر و کمتری از افسردگیهای «عادی» را خواهند دید. با توجه به این گزینشی بودنِ افسردگیهایی که در معرض دید روانپزشکان است، قابل درک است که آنها به تبیینهای سادهی سبب شناختی با شک و تردید بنگرند. در عین حال، آنها باید این احتمال را بپذیرند که پدیدهی افسردگی، درکل، شاید به لحاظ ریشهها و سرچشمههایش آن قدرها هم که از منظر معالجههای روانپزشکی دیده میشود، پیچیده و بغرنج نباشد.
منبع مقاله :
آوتوِیت، ویلیام. باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوم اجتماعی قرن بیستم، ترجمه: حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول