نویسنده: پیتر مارش
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمد منصور هاشمی
مترجم:حسن چاوشیان
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمد منصور هاشمی
مترجم:حسن چاوشیان
Aggression
با اینکه کمابیش همهی نظریههای فعلی پرخاشجویی در قرن بیستم پرورانده شده، مسائل مفهومی بنیادی و بحث و جدلهای عمدهی مربوط به این مبحث ریشههای بسیار قدیمیتری دارد. استدلالهای اخیر دربارهی ریشههای زیستی پرخاشجویی در سرشت آدمی، مضامینی از لویاتان توماس هابز و فلسفهی لیبرالی ژان ژاک روسو را از نو مطرح میکند. برای مثال، فروید (Freud, 1920) بسیاری از اندیشههای هابز دربارهی شرارت و جانورخویی انسان را در قالبی روانکاوانه به پیروان خود عرضه کرد، و سرمشقی ارائه داد که بعدها کنراد لورنتس (Lorenz, 1966) و نو داروینیستها در رشتهی بسیار متفاوت رفتارشناسی حیوانات از آن تقلید کردند.
چنین رهیافتهایی، که در آنها مفروضات نسبتاً سادهانگارانهی سازوکارهای غریزی در کانون توجه قرار میگیرد، هرچند هنوز هم در کتابهای درسی اصلی ذکر میشود، اکنون جزو تعبیر و تبیینهای فعلی پرخاشجویی به شمار نمیآید. آن جنبه از کار فروید که دربارهی پرخاشجویی است، تلاش نسبتاً شتابزدهای برای رفع و رجوع سستیهای آشکار در رهیافت نظری او دانسته میشود، رهیافتی که اتکای زیادی به اصل لذت برای تبیین فرایندهای روانشناختی و رفتار آدمی دارد. فاجعهی خونین جنگ جهانی اول، مدل کاملاً متفاوتی میطلبید، و این بود که تاناتوس، یا غریزهی مرگ، مطرح شد: «ما با اندکی تأمل، به این فرض رسیدهایم که این غریزه در هر موجود زندهای فعال است و در تکاپوی به نابودی کشاندن آن و فروکاستن زندگی به وضع اولیهی مادهی بیجان است.»
مفهوم محوری «خودانگیختگی»، برای همهی این نظریههای اولیهی غریزه معضلی بود. پرخاشجویی نه فقط به صورت توارثی از پیش برنامهریزی شده بود و بنابراین از بین رفتنی نبود، بلکه رانهای بود که باید یا به فرجام میرسید یا به مجرای دیگری میافتاد و یا جابهجا میشد. بنابراین تجلیهای پرخاشجویی، خواه به صورت خشونت بین اشخاص خواه به صورت غیر مستقیمتر، اجتنابناپذیر بود. و بیشتر بر لزوم هدایت این نیروی بنیادی تأکید میشد تا روشهای کاهش آن. ورزشهای پرجنبوجوش و رقابت جسمانی، عناصر ضروری مهار پرخاشجویی «طبیعی» مردانه دانسته میشد و تا حد زیادی منطق بنیادی نظام مدارس عمومی بریتانیایی را تشکیل میداد.
با اینکه چنین دیدگاههایی، مانند جنبههایی از نظریههای روانشناختی اولیه، وارد «تعبیرهای اجتماعی» عامیانه از پرخاشجویی و خشونت شده، در تبیینهای امروزی پرخاشجویی در علوم اجتماعی تقریباً از همهی عوامل توارثی و زیر لایههای زیستشناختی دست کشیده شده است. در اکثریت قاطع آثاری که از دههی 1950 به بعد منتشر شده، بر نقش یادگیری و اوضاع و شرایط اجتماعی و محرومیت تأکید شده است. فرض اساسی این است که پرخاشجویی نحوهای رفتار است نه یک نیروی بنیادی روانشناختی، و همچون هر رفتار دیگری، میتوان آن را اصلاح و مهار و حتی حذف کرد. این مطلب در مطالعات آزمایشگاهی روانشناسانی مثل باندورا (Bandura, 1973) و رهیافتهای جامعهشناختی نویسندگان گوناگون مثل ولفگانگ و واینر (Wolfgang and Weiner, 1982) و داونز و راک (Downes and Rock, 1979) به خوبی مشهود است. تأکید مشابهی را میتوانیم در برداشتهای «لیبرالی» از پرخاشجویی در انسانشناسی اجتماعی پس از جنگ مشاهده کنیم که در آن تلاش زیادی صرف یافتن جوامع کاملاً صلحطلبی شد که در آنها پرخاشجویی وجود ندارد، یا نداشته است تا به این ترتیب خط بطلان قاطعی بر فرض نادرست تعیّن ارثی کشیده شود. اما این تلاشها، رویهمرفته، متقاعد کننده نبود. در واقع، همانطور که فاکس (Fox, 1968) خاطرنشان ساخته است، تصورات ناشیانه و سادهلوحانه از بوشمنهای صحرای کالاهاری به مثابه مردمانی عاری از پرخاشجویی، دور از حقیقت است چون شواهدی هست که نشان میدهد نرخ آدمکشی در میان آنها بالاتر از شیکاگو است.
رد نظریههای زیستشناختی پرخاشجویی تنها به دلیل نارساییهای آشکار این نظریهها نیست بلکه همچنین ناشی از رسوخ تدریجی «مصلحت سیاسی» در بحث و جدلهای علمی در علوم اجتماعی است. نمیتوان گفت مردم بنا به طبیعت پرخاشگرند چون این سخن بدین معناست که خشونت و ویرانگری را هرگز نمیتوان از میان برداشت، و این سخن، برخلاف دهههای نخست سدهی بیستم، با روح فکری زمان معاصر اصلاً سازگار نیست.
این قطببندی جدید و بحث و جدل پرحرارت طبیعت - تربیت که اکثر سالهای سدهی بیستم را دربرگرفته، احتمالاً بیش از هر چیز به درک روشن معنای پرخاشجویی صدمه زده است. بنا به استدلال مارش (Marsh 1978, 1982) اصلاً اهمیتی ندارد که پرخاشجویی ریشههای زیستی دارد یا نتیجهی یادگیری است، چون (الف) شکی نیست که هر دو مطلب درست است، و (ب) دورنماهایی که برای اصلاح رفتار در این دو مورد وجود دارد چندان متفاوت نیست. در اینجا میتوان پرخاشجویی را به رفتار جنسی تشبیه کرد. اگر کسی فرض کند که میل جنسی انسان هیچ مبنای ارثی، زیستشناختی یا هورمونی ندارد، مرتکب حماقت آشکاری شده است. ولی رفتار جنسی تا حد زیادی تحت کنترل چهارچوب قواعد اجتماعی و فرهنگی است. مردم، عمدتاً، رانههای جنسی خود را به شیوهای تصادفی و خلقالساعه ارضا نمیکنند - آنها مجبور به متابعت از قراردادهای اجتماعی و رعایت مقتضیات آیینیاند. در همهی فرهنگها «راهحل»هایی هست که فواید میل جنسی را به حداکثر میرساند و مانع پیامدهای منفی بالقوهی آن میشود.
در علوم اجتماعی امروز این سخن جایی ندارد که پرخاشجویی ممکن است ارزش مثبتی داشته باشد. در واقع؛ بسیاری از تعریفهای رایج پرخاشجویی چنین امکانی را منتفی میکنند. رایجترین تعریف پرخاشجویی در روانشناسی این است: «رفتاری عمدی به قصد صدمهزدن به شخص دیگری که در پی پرهیز از آن است.» در سایر رشتههای علوم اجتماعی، پرخاشجویی در اکثر موارد رفتاری «ناسازگار» یا پاسخی بیفرجام به شرایط اجتماعی آسیبزا دانسته میشود. فقط در رشتههایی مثل جامعهشناسی مارکسیستی است که این دیدگاه را مییابیم که پرخاشجویی کردار عقلانی و موجهی است.
با این حال، روشن است که در گفتارهای روزمره پرخاشجویی هم دلالتهای مثبت دارد و هم منفی. در دنیای ورزش، معمولاً قهرمانان را به خاطر موفقیت در مسابقات پرخاشجویانه تحسین و ستایش میکنیم، یا برای گارد رأس [مهاجم اصلی تیم در فوتبال امریکایی] تنومند و پرخاشگر احترام قائلیم. در این عرصهها پرخاشجویی نه فقط مجاز است بلکه عنصر ضروری برای نشان دادن شایستگی محسوب میشود. به همین ترتیب، در دنیای تجارت نیز پرخاشجویی از نشانههای رهبران ارزندهی اقتصادی است، کسانی که بیوجود آنها بریتانیای پس از تاچر و روش قرن بیستمی امریکا به سستی و فتور میگرایید.
عجیب نیست که نویسندگانی همچون باندورا (Bandura, 1973) مبحث پرخاشجویی را «جنگل معناها» نامیدهاند. با وجود صدها تعریف از پرخاشجویی در رشتههای گوناگون علوم اجتماعی، هیچ گریزی از بروز اغتشاش و سردرگمی و رواج بحثهای غیر ضروری در این باره وجود ندارد. رهیافتهای ثمربخشتر آنهایی است که بحث و جدل دربارهی طبیعت - تربیت در آنها کنار گذاشته شده و در عوض به درک صورتهای خاص رفتار پرخاشجویانه و عوامل مؤثر بر آنها توجه شده است. تحلیل چارچوبهای اجتماعی تشویق کننده یا بازدارندهی ابراز پرخاشجویی نیز برای تبیین بعضی پدیدههای اجتماعی از قبیل اوباشگری در فوتبال (Marsh, 1978)، خشونت زنان (Campbell, 1982)، خشونت سیاسی مفرط (Billig, 1978) سودمند بوده است. مطالعاتی که دربارهی نقش سازوکارهای خاص فیزیولوژیک صورت گرفته (مثلاً Brain, 1986) در ایجاد بحث عقلانیتری سهم داشته است که در آن موانع و محدودیتهای کمتری برای بررسی فعل و انفعال پیچیدهی عوامل زیستی و اجتماعی وجود دارد. خواه پرخاشجویی را نوعی آسیب قابل پیشگیری بدانیم خواه آن را مؤلفهی گریزناپذیر ماهیت بشر فرض کنیم، فهم ما از این پدیدهها فقط در صورتی بیشتر خواهد شد که بر این پرسش تمرکز کنیم که چرا بعضی افراد در برخی زمینههای اجتماعی با یکدیگر خصومت میورزند تا به اهداف معینی برسند، خواه این اهداف لطمه زدن به دیگران باشد خواه کسبشان و منزلت اجتماعی.
منبع مقاله :
آوتوِیت، ویلیام. باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوماجتماعی قرن بیستم، ترجمه: حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول