خروشي بر سروش (قسمت اول)
خروشي بر سروش عنوان مقاله اي است كه در پاسخ به مصاحبه اخير دكتر سروش توسط مدير گروه پاسخ به سئوالات و شبهات قرآني حجت الاسلام محمد علي محمدي به نگارش در آمده است كه به دليل طولاني بودن در دو بخش تقديم مي شود
مقدمه
به نظر برخي از محققان نظرياتي كه اخيرا بوسيله سروش بازگويي شده مطلبي نيست كه شايستگي پرداختن و پاسخ گويي داشته باشد زيرا پيش از اين بوسيله بسياري از مستشرقان يا افرادي كه لب به دهان مستشرقان دوخته اند مطرح و بوسيله انديشمندان پاسخ دهي شده است .
ولي به نظر مي رسد بيان مجدد اين مطالب ممكن است در اذهان برخي افراد خالي الذهن يا افرادي كه آشنايي عميقي با معارف قرآن ندارند شبهاتي ايجاد كند و در اين گونه موارد بر افرادي كه توان پاسخگويي به چنين شبهاتي را دارند لازم است كه وارد ميدان شده و پاسخي در خور و شايسته به اين گونه شبهات بدهند تا به دستور پيامبر اكرم عمل كنند[2] و جلوي انتشار شبهات ، ضربه به دين و ناراحتي ميليونها مسلمان گرفته شود . گويا دكتر عبد الكريم سروش فراموش كرده است كه وقتي برخي ناشران غربي به رسول خدا توهين كردند ،به حق چنين ندا در داد ... ناشران نافرهيخته آن نقوش نازيبا [در رسانه هاي دانمارك و نروژ و سوئد و اسپانيا...] بايد اينك شرمنده و پوزش خواه دل هاي بريان و چشم هاي گريان و جان هاي بي تاب و روح هاي مجروحي باشند كه از نهيب آسيب آن بي حرمتي بر خود پيچيده اند و لرزيده اند.[3]
بايد به ايشان گفتار خودش را ياد آور شد كه :
"امروزه به تقريب، ربع ساكنان ربع مسكون مسلمانانند كه نام ناميراي محمد را هر روز در ماذنه ها به بلندي بانگ مي كنند و در نمازها با درود و ستايش بر زبان مي آورند. اين نام، ناموس مسلماني است. سرمايه و ثروت قدسي امت احمدي است. پرچم خجسته غرور و شعور و آرمان و انديشه و آبروي عالم اسلامي است. نماينده و نماد همه ارواح مكرم و پاكان دو عالم است. "نام احمد نام جمله انبياست".
خوار داشت اين نام، خوارداشت تمدن كلاني است كه بر صورت صاحب آن نام ساخته شده است، خوار داشت هزاران هزار جان شيفته اي است كه از او هويت مي گيرند و معنويت مي آموزند، خوار داشت صدها عالم و عارفي است كه از سفره او قوت و قوت گرفته اند و مي گيرند. خوارداشت غرور و شعور و عشق و ايمان پاره بزرگي از بشريت است.[4]
در اين صورت بايد از ايشان پرسيد : آيا همنوا شدن با كافران دوره رسالت و شاعر خواندن اين وجود فرزانه ، خوار داشت اين نازنين وجود نيست ؟ چرا راهي را انتخاب كرده ايد كه برخي دلسوزان از سر درد فرياد بر آورند :
"اگر روزگاري كودكان و ديوانگان سنگش ميزدند و دندان و پيشاني مباركش را ميشكستند و در برابر انديشمندان دور از خدا شاعر و نادانش ميخواندند، در جاهليت نوين نيز مانند جاهليت اولي داستان تكرار ميشود. نابخردان و كودكصفتان با هجو و كاريكاتور با او به ستيز برميخيزند و انديشهورزان دنياطلب شاعر و نادانش ميخوانند و چون جاهليت پيشين قرآن را "اساطير الاولين" ميدانند."[5]
از كسي كه روزگاري در سيماي جمهوري اسلامي تفسير نهج البلاغه مي گفت بايد پرسيد :
شما را چه شده است كه در باره قرآن اينگونه سخن مي گوييد ؟! فاين تذهبون[6]؟!
" قرآن ستيزي " براي چه ؟[7]
فردي كه در محيط اسلامي و در ميان علما و دانشمندان پرورش يافته و مدتها سخنان او زينتبخش رسانههاي ايراني بوده، سخناني به زبان آورد كه نتيجه آن اين است كه قرآن موجود، ساخته و پرداخته ذهن پيامبر است! و پيامبر در آفرينش قرآن، نقش محوري داشته است؟![8]
به هر صورت ما نيز همانند استاد سبحاني و ساير دلسوزان "محترمانه و نيكخواهانه و از سر انجام وظيفه روحاني و غيرت ايماني و عرق مسلماني "از سروش مي خواهيم كه به دامن اسلام باز گردد .
نكته ديگري كه قبل از پرداختن به پاسخهاي تفصيلي ذكر آن لازم است اين است كه هر چند جناب سروش در پاسخي كه به آيت الله سبحاني نوشته اند در صدد بر آمده كه آب رفته به جوي را برگرداند ولي توجيهاتي كه نامبرده در اين پاسخنامه ياد آورده نه تنها هيچ مشكلي از نظرياتش را حل نمي كند بلكه در نگاه تيز بين پژوهشگران "كري علي ما فر " و "جهدي عاجزانه" است و همانگونه كه وي نظريات ديگران را مثلث هشتضلعي يا آهن گچي يا آبغوره فلزّي مي نامد [9]بايد به ايشان ياد آور شد كه نظريه شما نيز چنين است. حقيقت اين است كه نمي توان در اردوي اسلام خيمه زد ولي رسول اكرم را به صفاتي متصف نمود كه كافران صدر اسلام بدانش مي خواندند و اين كه اين شعر غير آن شعر است و معني اين كلام مفهومي نه آن چه همگي پنداشته اندو... هيچ دردي دوا نمي كند كه در ادامه به تفصيل بدان خواهيم پرداخت .
تاريخچه بحث:
" حضرت آيت الله توجه بفرمايند كه امروزه مفهوم شعر بمنزله يك خلاقيت متعالي هنري بسيار متفاوت است با آنچه در ذهن امثال ابوجهل و ابولهب مي گذشت"[10]
روشن است كه با اين توجيه ديگر جايي براي هيچ استدلالي باقي نمي ماند زيرا هر كس هر چه بخواهد مي گويد ، فحاشي مي كند و...و سپس ادعا مي كند مقصود من از از اين كلمات ناروا مفهومي مدرن است و سپس خود را در زمره اولياء الهي شمرده به كساني كه به اين گفتارسخيف اشكال كرده اند چنين توصيه مي كند :
"توصيه من به منصفان (با مغرضان نمي دانم چه بگويم) همان توصيه مولاناست كه سوء ظن نسبت به اولياء خدا را فروگذارند و اولياء حق را از حق جدا نشمارند و آن عزيزان و محبوبان درگاه حق را از مسند رفيع قرب و ولايت پايين نياورند."[11]
به هر روي تاريخچه نقل اين شبهه به زمان پيامبر بر مي گردد ولي در بين مسلمانان نيز در همه زمانها افراد نادري بوده اند كه بر خلاف سيره و منطق عقل و دين قدم برداشته و تاويلات عجيبي از آنان نقل شده كه هيچ گاه مورد توجه پژوهشگران قرار نگرفته است به عنوان نمونه ماتريدي (م323) درتفسير: تأويلات اهل السنه از باطنيه نقل ميكند، كه قرآن را خداوند گويي برخيال پيامبر نازل كرد و موصوف به زبان نبود و اين پيامبر بود كه آن را به زبان عربي مبين ادا كرد[12].
برابر تحقيقي كه قرآن پژوه معاصر جناب خرمشاهي كرده است ، سرسيد احمدخان هندي (1817 - 1898م) نيز"سرسلسله اين تجديدگرايان بيمحابا است وي كه تفسير ناتمامي هم بر قرآن كريم نوشته است. معتقد بود «نبوت يك ملكه طبيعي خاص، نظير ساير قواي بشري است كه به هنگام اقتضاي وقت و محيط شكوفا ميشود، چنانكه ميوه و گل درختان به موقع خويش ميشكفند و ميرسند... به نظر او وحي چيزي نيست كه از بيرون به پيامبر برسد، بلكه همانا فعاليت عقل الوهي در نفس و عقل قدسي بشري اوست.... وي معتقد بود كه قوه نبوت بدون استثنا و تبعيض در همه انسانها هست، اگرچه ممكن است درجاتش فرق داشته باشد...»[13] . ولي همين سيداحمدخان در مقدمه تفسيرش ميگويد: "و اما اينكه بعضيها گفتهاند كه بر پيغمبر صرف معاني و مضامين قرآن القاء شده ليكن الفاظ و عبارات آن از خود آن حضرت است كه در زبان عربي - كه زبان خودش بوده - بيان فرموده است، من جداً با آن مخالف ميباشم[14]
به نوشته خرمشاهي ، سيدجمالالدين اسدآبادي رديهاي بر تفسير و آراء سيداحمد خان نوشته و ميگويد" فرق سيداحمدخان با زنادقه پيشين در اين است كه آنها دانشمند بودند، و او عامي است. و عجب تر اين است كه رتبه مقدسه الاهيه نبوت را به حد اصلاحگر فرود آورده است و مينويسد: «اينك [اي] نهليست تأملنما! اگر بياعتقادي موجب ترقي امم ميشد، ميبايست كه عربهاي زمان جاهليت در مدنيت گوي سبقت را ربوده باشند. چونكه ايشان غالبا رهسپار طريقه دهريه بودند...» [15].
يكي ديگر از اين افراد امين الخولي (1904_ 1969 م ) استاد دانشگاه قاهره بود كه با همكاري چند تن از همفكرانش مكتب تفسيري زبانشناسانه قرآن را پيريزي كرد، و شاگرداني چون نصر حامد ابوزيد را پرورش داد. نصر حامد ابوزيد (متولد 1943 م ) متفكر نوانديش و قرآنپژوه مصري، از نقد ادبي قرآن فراتر رفت و پا به عرصه نقد فلسفي، جامعه شناسانه، روانشناسانه و تاويلگرانه بيمحابا نهاد و پارهاي از آرائ كمسابقه و بيپروايش در سالهاي 1993 تا 1996 سبب جنجال بسيار در مصر و سرانجام صدور حكم ارتداد وي از سوي جامع و جامعه الازهر گرديد.او همتايان و همفكران تندروتري در جهان اسلام، نيز در ميان تجديدگرايان اصلاحگراي ايران پيدا كرد نظير محمد ارغون و حسن حنفي و ديگران،[16] كه آراء اينان كه كپيهبرداري ازگفتار برخي مستشرقان واقوال سرسيد احمدخان هندي و ابوزيد است.
نقل اين تاريچه كوتاه از آن جهت اهميت دارد كه جناب دكتر سروش در چندين مورد به اين نكته اشاره مي كند كه قبل از او نيز افرادي حرفهاي او را زده و آنچه او مي گويد تكرار همان گفته هاست .
چنانكه ديديم هيچ يك از دانشمندان مسلمان و معتقد از صدر اسلام تا كنون با دكتر همنوا نبوده اند و اگر فرد گمنامي در گوشه اي سخني بگويد نمي توان آن را به حساب انديشمندان مسلمان گذاشت.
چنانكه صرف پيشينه داشتن، دليلي بر حقانيت و بر صواب بودن نظريه اي نيست. در فرهنگ مسلمانان عقايد بسيار شگفتانگيز و حيرتآوري مانند عقايد مرجئه ،حشويه، جبريه و مجسمه و... وجود داشته است آيا صرف اين كه چنين نظرياتي وجود داشته حقانيت اين گروهها راثابت مي كند . نه تنها برخي عقايد حقانيت را ثابت نمي كند بلكه باعث مي شود برخي افراد با اظهار نظرهاي خام و دور ازقواعد عقلي و نقلي از زمره مسلمانان خارج شوند در حالي كه قبل از بيان آن نظريه ، در زمره مسلمانان بوده اند.
تجربه ديني :
1- تجربه ديني چيست ؟
تجربه دينى معنا و مفهومى متعلق به غرب مدرن است كه در دو سه سده اخير، مورد توجه دين شناسان بوده است. در اين مفهوم جديد، دين، معنايى بسيار گسترده يافته كه از ابتدايى ترين جلوه هاى آن در طول تاريخ بشر تا پيشرفته ترين شكل هاى سنت هاى مذهبى را شامل مى شود. در يك معناى گسترده، هر گونه احساس، حال، مشاهده و دريافت شخص كه آدمى را به گونه اى با جهان ناپيدا و ماوراى طبيعت حس و نيروهاى غيبى و مفاهيم معنوى مرتبط سازد و توجه او را بدان ها معطوف دارد، تجربه دينى خوانده مى شود. در اين معناى عام، تجربه دينى شامل تجربه هاى بصيرت آميز كه مؤمنان از سر مى گذرانند، نيز مى شود.
اما تجربه دينى به معناى اخص آن تجربه اى است كه در آن به نظر مى رسد خداوند را به گونه اى بر انسان آشكار يا متجلّى ساخته است.
به بيان روشن تر، تجربه دينى در مورد سه پديده به كار مى رود: نخست نوعى شناخت غير استنتاجى و بىواسطه، شبيه شناخت حسى، از خدا يا امر مفارق و متعالى (the trancenden) يا امر مطلق (the absdute)يا امر مينوى ( thenuminous)اين نوع شناخت، حاصل استدلال يا استنتاج و خلاصه شناختى غائبانه از خدا نيست، بلكه شناختى حضورى و شهودى است.
دوم، پديده هايى روان شناختى و معنوى است كه بر اثر خود كاوى بر آدمى مكشوف مى شوند و مؤمنان و متدينان آن ها را معلول شناخت و گرايش ذاتى و فطرى انسان ها نسبت به خدا تلقى مى كنند.
سوم، مشاهده دخالت مستقيم و بىواسطه خدا در حوادث خارق عادت و شگفت انگيز، مانند معجزات، كشف و كرامات اولياى الهى و استجابت دعا است.
اين سه نوع پديد ه از اين جهت «تجربه» ناميده مى شوند كه در هر سه آن ها، شناختى مستقيم و مشاهده اى در كار است; نهايت اين كه اين شناخت مستقيم، گاهى به خود خدا تعلق مى گيرد (در نوع اول)، گاهى به پديده هاى روانى و روحانى (نوع دوم)، و گاهى به دخالت بىواسطه خدا در پاره اى حوادث (نوع سوم) و اما «دينى» ناميده شد نشان بدين سبب است كه بنابر ادعا مؤيد بعضى گزاره هايى هستند كه در متون مقدس اديان مختلف آمده اند.[18]
در خصوص خاستگاه و عوامل پيدايش اين تفكر بايد گفت: با شكست عقل گرايى افراطى و نيز الهيات طبيعى از يك سو و انكار و طرد الهيات وحيانى از سوى ديگر، متكلمان مسيحى براى حفظ معنويت، راهى ديگر را جست وجو كردند و تلاقى اين واقعه با اوج تفكر اومانيستى و انسان محورى در دوران مدرنيته، آنان رابه اين سو سوق داد كه سنگ بناى نجات و حقايق را در درون انسان جست وجو كنند كه به پيدايش تجربه دينى انجاميد.[19]
2-شباهت ها و تفاوت هاى وحى و تجربه دينى
مغالطه موجود در گفتار وى از نوع مغالطه در اشتراك لفظى است كه بطلان آن بر هيج صاحب نظري پوشيده نيست. زيراواژه «تجربه» در اصطلاح «تجربه دينى» با تجربه به معناى آزمون و آزمايش كه در علوم تجربى مورد نظر است، تفاوت دارد و بيش تر به مشترك لفظى مى ماند. واژه « expenience» هر چند از واژه لاتينى «pericuim» به معناى تجربه و آزمايش، گرفته شده، ليكن اين دو واژه در انگليسى متأخر، در معانى ديگرى مانند احساس و حالت و حتى ادراك نيز به كار رفته است و در فلسفه دين منظور ازreligious experience به طور عمده معانى اخير است. جناب دكتر از آن جا كه به اين تفاوت توجه نكرده دچار اشتباه يا بهتر بگوييم مغالطه ديگري شده وي متقد است، چون وحى تجربه دينى است و تجربه دينى درباره ديگر انسان ها نيز روى مى دهد، پس تجارب دينى ديگران به فربهى و غناى دين مى افزايد و با گذشت زمان، دين بسط و گسترش مى يابد; از اين رو، تجربه هاى دينى عارفان مكمل و بسط دهنده تجربه دينى پيامبر است و در نتيجه دين خدا رفته رفته پخته تر مى گردد. اين بسط و گسترش، نه در معرفت دينى، بلكه در خود دين و شريعت صورت مى گيرد.[22] حتي اگر نام وحي الهي را با مسامحه تجربه ديني بگذاريم بازهم بين وحيي كه بر پيامبران نازل مي شود با تجربه هايي كه عارفان دارند تفاوت از زمين تا آسمان است . و از اين روست كه موضع عارفان بلند پايه مسلمان در تقابل صريح با چنين سخنانى است. آنان تأكيد كرده اند كه شريعت خداوند تنها بر پيامبر القا مى شده و عارفان و اولياى پس از هر پيامبر، در شريعت بايد به طور كامل پيرو او باشند.[23]
برخي ازتفاوت هاي وحى و تجربه دينى عبارت است از
الف ـ از مهم ترين ويژگى هاى وحى، حقانيت و صحت قطعى آن است. وحى نوعى دريافت، تلقى و شهود غيبى است كه به هيچ وجه خطا و باطل در آن راه ندارد. آن چه پيامبر هنگام وحى دريافت مى كند، به تعبير قرآن «لا ريب فيه» است; يعنى هيچ شك و ترديدى در حريم آن راه ندارد، زيرا شك در جايى است كه حق و باطل در آميخته باشند. اين ويژگى در كشف و شهود عارفان وجود ندارد و ممكن است عارف تصويرى را كه ساخته متخيله خويش است، مشاهده كند و گمان كند كه در حال شهود واقعيتى عينى و خارجى است.[24]
ب ـ تفاوت ديگر آن است كه تجربه نبوى حامل پيام و رسالت است. پيامبر از راه وحى، رسالتى را بر عهده مى گيرد و پيامى را دريافت مى كند كه به ابلاغ آن مأمور است.
ج ـ درتجربه عرفانى، تعبير و تفسير عارف از تجربه خود و گزارشى كه از آن ارائه مى كند، ممكن است ناقص، خطاآلود و متأثر از فرهنگ زمانه و ذهنيت او باشد، ولى تجربه نبوى و يا به تعبير دقيق تر «وحى الهى» از چنين مواردى دور است. در وحى مسئله رسالت و ابلاغ پيام الهى مطرح مى باشد و خداوند، خود صحت همه مراحل آن را تضمين كرده است.[25]
مصاحبه اخير دكتر سروش
شاعر شمردن رسول خدا :
شعر ابزاري معرفتي است كه كاركردي متفاوت با علم و فلسفه دارد. شاعر احساس ميكند كه منبعي خارجي به او الهام ميكند؛ و چيزي دريافت كرده است. و شاعري، درست مانند وحي، يك استعداد و قريحه است: شاعر ميتواند افقهاي تازهاي را به روي مردم بگشايد؛ شاعر ميتواند جهان را از منظري ديگر به آنها بنماياند."[26]
همه مي دانيم كه يكي از مهمترين سياست هاي دكتر بيان سخنان چند پهلو و به قول برخي گاهي به نعل و گاهي بر ميخ كوبيدن است تا اگر مشكلي پيش آيد به صراحت بتواند خود را خلاص كرده و بگويد مقصود من نه اين است كه شما برداشت كرده ايد و اتفاقا در باره كلام فوق نيز همين رويه را درپيش گرفته اند ولي براي تاكيد بيشتر اگر متن فوق را دوباره بخوانيم به خوبي روشن است كه دكتر به صراحت وحي را " همان تجربهاي است كه شاعران و عارفان دارند" مي داند با اين تفاوت كه پيامبر آن را در سطح بالاتري تجربه مي كند.ولي با كمال تعجب وقتي دكتر دريافت قلوب همه مسلمانان از اين گفتارش جريحه دار شده و همگي دريافته اند كه سخنش همان سخن كفار مكه و مدينه است و به بلندگويي براي ابولهب و ابوجهل شده ، به راحتي زبان خود رد در پاسخي كه به استاد سبحاني نوشته است چرخانده و مي گويد مقصود من نه آن است كه شما فهميده ايد :
" اما قصه شاعري.سخن من اين است كه براي درك پديده ناآشناي وحي، مي توانيم از پديده آشناتر شاعري (و بطور كلي خلاقيت هنري) مدد بجوئيم و آن را بهتر فهم كنيم. اين فقط در مقام تصور است...حضرت آيت الله توجه بفرمايند كه امروزه مفهوم شعر بمنزله يك خلاقيت متعالي هنري بسيار متفاوت است با آنچه در ذهن امثال ابوجهل و ابولهب مي گذشت و استفاده از نماد هنر براي تقريب معناي وحي، نه چيزي از قدر قرآن مي كاهد و نه بر قدر ابولهب مي افزايد!
علامه طباطبايي وحي را شعور مرموز مي خواند و بگمان من هنر مرموز مناسب تر مينمايد.[27]
از جناب سروش مي پرسيم :
1-آيا وحي، الهام، تجربه هاي عرفاني، تجربه هاي شاعرانه و ... تعبيراتي گوناگون از يك مفهومند؟
2-آيا اين گونه سخن گفتن جرأت بيشتر براي فريب و مغالطه نيست تا دكتر به راحتي بتواند بدون رعايت تعاريف و حدود و مرزهاي برهان و خطابه و جدل و شعر و تشبيه را در هم شكنند و همانند دوره قدرت سوفسطائيان هر يك از اين قالب ها را به جاي ديگري بنشاند؟
3-آيا اين سخن كه قرآن يا شعر است يا از جنس تجربه هاي معنوي كَهَنه و راهبان، بارها در زمان خود پيامبر توسط شاعران و كاهنان و راهبان طرح نشد و جواب دندان شكن نشنيدند؟
هر چند ابولهب ، ابوجهل ، معتزله و ساير افرادي كه استاد گاه از آنان سخن مي گويد و بر خلاف روال معمول سخن شناسي و رويه زبان شناسانه ، حرف آنان را توجيه و تبديل مي كند الان نيستند كه بر دكتر خرده بگيرند ولي آيا جانهاي آزاده و عاقلاني هم اين متون را نمي خوانند كه از دكتر بپرسند به كدام دليل ادعا مي كنيد امروزه مفهوم شعر با آنچه در ذهن امثال ابوجهل و ابولهب مي گذشت بسيار متفاوت است؟ اگر دكتر فرصتي داشتند و به تاريخ مراجعه مي كردند چنين نمي فرمودند زيرا لغت شناسان در باره وجه تسميه شاعر معتقدند: از آن جا كه شاعر معاني را درك مي كند كه ديگران به آن متفطن نمي شوند به آنان شاعر گفته مي شود : و سمي شعرا، لأن الشاعر يفطن له بما لا يفطن له غيره من معانيه[28]. اشتباه نشود . ما در پي اين نيستيم كه در شعر وزن وقافيه وجود ندارد بلكه در پي اين هستيم كه ناصواب بودن نفي مطلقي كه سروش در كلام خود بدان استناد كرده روشن و همان گونه كه آيت الله سبحاني اشاره كرده اند ثابت شود نظريه سروش همان است كه مشركان مكه، قرآن را از اين راه تفسير ميكردند و ميگفتند: همانطور كه امرؤ القيس در پرتو الهام، معاني و الفاظ را ميآفريند، محمد نيز از همين طريق، آفريننده معاني و الفاظ آيات است. مسلماً مقصود آنان از شعر، شعر منظوم نيست، بلكه يافته و تخيلات انسان از طريق تفكر چه در قالب نظم و چه در قالب نثر.[29]
4- اين سخن، كه قرآن بمنزله شعر توصيف شود، حرف تازه اي نيست و قرآن نگران اين نيست كه آن را نقل كند. شاعر دانستن پيامبر و شعر دانستن، يا بمنزله شعر گرفتن قرآن، از آنجا سرچشمه گرفت كه عدهاي در عصر نزول قرآن، اين سخنان را در ساختار و مقوله شعر دانسته و اين نسبت را به پيامبر دادهاند؛ و مشركان به اين دليل كه وي را داراي فكري عالي و خرد والا و كلماتي آهنگين ميدانستند، شاعر ميگفتند. در صورتي كه ماهيت شعر كه نوعي دريافتن، دانستن و آگاهي و زيركي و ازقوه خيال بهره بردن باشد؛ امر بشري است. با وحيي كه شعور مرموز، دريافتي لدني، قدسي و ادراكي باطني، و مهمتر بيرون از شخصيت پيامبر و دانستنيهاي اوست، متفاوت است.
5-قرآن هم به شدت مقوله شعري و بشري بودن آن را نفي كرده است: وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شاعِرٍ. (الحاقه/41).
مشركان پيامبر را شاعرمي دانستند: بَلْ قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ بَلِ افْتَراهُ بَلْ هُوَ شاعِرٌ فَلْيأْتِنا بِآيةٍ كَما أُرْسِلَ الْأَوَّلُونَ. (انبياء/ 5 ). وَ يقُولُونَ أَ إِنَّا لَتارِكُوا آلِهَتِنا لِشاعِرٍ مَجْنُونٍ.(صافات/ 36 ). أَمْ يقُولُونَ شاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَيبَ الْمَنُونِ.(طور/ 30 ). دراينجا قرآن با قاطعيت اين برداشت را درشكل هاي گوناگون آن رد مي كند و مي گويد: إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ 40. وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شاعِرٍ قَلِيلاً ما تُؤْمِنُونَ . 41 . وَ لا بِقَوْلِ كاهِنٍ قَلِيلاً ما تَذَكَّرُونَ (الحاقه/40- 42). به همين دليل قرآن مرزبندي مي كند و مي گويد: نه تنها تو شعر نياموخته اي، بلكه درخور براي شعرو شاعري اهم نيستي. اين كتاب ذكرو قرآن مبين است: وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما ينْبَغِي لَهُ إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبِينٌ.(يس/ 69 ).
و خلاصه اين كه آنان ، پيامبر را با شعرا در يك صف قرار داده بودند، محتواي نظريه مورد بحث نيز بيش از اين نيست، هرچند كلمه «در سطح بالاتري» را به آن افزوده است، ولي مجموعاً از يك منشأ سرچشمه ميگيرد.
6. هر ادعايي بايد دليل و برهاني درپي داشته باشدكه اين براهين مي تواند عقلي يا نقلي ويا علمي و وجداني باشدولي خيال بافي ها و مطالب بي اساس و بي سند هرگز نمي تواند ديدگاه عالمانه اي باشد كه قابل طرح و نيازمند پاسخ باشد و مطالب ارائه شده چنين است و مستند به هيچ دليلي نيست
7- اگر وحي همچون شعر باشد بايد همه شعرا پيامبر باشند و اين كه نامبرده عارفان را نيز به اين جمع اضافه مي كند دردي دوا نمي كند بلكه بر مشكل مي افزايد ؟ چه كسي مي تواند ادعا كند همه شاعران پيامبرند درحالي كه در بسياري از مواقع محتواي اشعار بسياري از شعرا را مطالب غير معقول و موهوم تشكيل مي دهد و اصولا شعر هر چه از واقعيت تهي تر باشد زيبا تر و بلند تر است ولذا قرآن مي فرمايد :وَ الشُّعَراءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ(شعراء224)و شاعران را گمراهان پيروى مىكنند.
8- اگر منشا وحي منشا الهامات هنري است چرا در بين انواع هنر تنها شعر انتخاب شده است ؟ تصويري كه نقاش خلق مي كند ، موسيقي كه موسيقي ساز مي سازد ،رماني كه نويسنده مي نويسد و... همگي بايد از مقوله وحي باشد به عبارت ديگربايد همه نقاشان ، موسيقي دانان ، نويسندگان و...دريك كلام بايد تمام هنرمندان پيامبرباشند!!
9- جناب دكتر به گونه اي سخن گفته است كه وحي و الهام را مترادف ديده است در حالي كه اين دو متفاوتند چنانكه خود وحي نيز در قرآن به چند معني به كار رفته است وآنچه هم اكنون مورد بحث است وحي رسالي است.
10- عجيب تر اين كه دكتر براي درك پديده وحي به آيه كريمه : ان الشياطين ليوحون الي اوليائهم استشهاد كرده كه مغالطه اي آشكار است . زيرا بديهي است درا ينجا مراد از وحي " وحي رسالي" است نه هر دريافت دروني . گويا استاد فراموش كرده كه معني لغوي وحي چيست و اين كه وحـى در لـغـت بـه مـعانى مختلفى آمده است از جمله : اشارت , كتابت , نوشته ,رساله , پيام , سخن پوشيده , اعلام در خفا, شتاب و عجله و هرچه از كلام يا نوشته ياپيغام يا اشاره كه به ديگرى به دور از توجه ديگران القا و تفهيم شود وحى گفته مى شود چنانكه راغـب اصـفـهـانـى گـويـد: وحى پيامى پنهانى است كه اشـارت گـونـه و بـا سرعت انجام گيرد.
به گزارش قرآن به مادر موسي وحي يعني الهام شد واوحينا الي ام موسي...(قصص ، 7) آيا مادر موسي پيامبربود چنانكه به لحاظ لغوي القائات شيطاني نيز وحي اطلاق مي شود ان الشياطين ليوحون الي اوليائهم...(انعام، 121)
پی نوشت:
[1] -ر ك : http://radiozamaaneh.com/idea/2008/01/post_236.html
[2] - عن أبي عبد الله عليه السلام قال : قال رسول الله صلى الله عليه وآله : إذا رأيتم أهل الريب والبدع من بعدي فأظهروا البرأة منهم ، وأكثروا من سبهم والقول فيهم والوقيعة ، وباهتوهم لئلا يطمعوا في الفساد في الاسلام ، ويحذرهم الناس ، ولا يتعلمون من بدعهم ، يكتب الله لكم بذلك الحسنات ، ويرفع لكم به الدرجات في الاخرة (كافي ،كليني ج 2 ص 375/ مسالك الأفهام -شهيدثاني ج 41 ص 434) .
[3] - نامه اي از سروش ، مورخ ?? بهمن ???? كه در سايت نامبرده متن نامه آمده است
[4] - نامه اي از سروش ، همان
[5] -بخشهايي از سخنان مجيد مجيدي كارگردان فيلم سينمايي "آواز گنجشكها" و چندين فيلم ديگر و برنده چندين جايزه بين اللملي از جمله جايزه فيلم برگزيده انجمن روزنامهنگاران مسلمان
[6] -تكوير 26
[7] -اين نام از استاد خرمشاهي گرفته شده است ايشان در رديه اي كه بر سخنان سروش نوشته پس از ناميدن وي به قرآن ستيز مي نويسد " مراد از قرآنستيزان تجددگرايان غربگراي تأويلكننده قرآن در عصر جديد است" چنانكه سروش نيز با اشاره به اين مطلب مي نويسد "قرآن شناسي" كه .... مرا از قرآن ستيزان خواند.
[8] -مقاله آيت الله سبحاني در پاسخ به سخنان سروش تحت عنوان انديشههاي عصر جاهلي در آيينه ادبيات پر آب و رنگ امروز
[9] - نامه اي در باره روشنفكر ديني ، عبد الكريم سروش ،اسفند 1386
[10] - پاسخ عبدالكريم سروش به آيت الله جعفر سبحاني درسايت شخصي دكتر آمده است .
[11] - پاسخ عبدالكريم سروش به آيت الله جعفر سبحاني، همان
[12] گفتگوي حجه الاسلام و المسلمين «ايازي» با خبرنگار آيين و انديشه خبرگزاري فارس در پاسخ به اظهارات «عبدالكريم سروش» درباره قرآن
[13] -رك : مقاله پاسخهايي به قرآنستيزان استاد خرمشاهي و او از تفسير و تفاسير جديد، نوشته بهاءالدين خرمشاهي، 1364، ص 60
[14] -همان
[15] -همان
[16] -همان
[17] - اصطلاح «تجربه دينى»به معناى امروزين آن، ريشه در آثار «ويليام جميز» دارد در حالي كه شلايرماخر بيش تر بر واژه حال (moment) تكيه دارد و واژه تجربه و تجربه دينى را كم تر به كار برده است.( ر.ك: جستارهايى در كلام جديد، ص157)
[18]. براى آگاهى بيش تر ر.ك: جستارهايى در كلام جديد، ص155، «تجربه دينى»، على شيروانى، انتشارات سمت و معاونت پژوهش دانشگاه قم; نقد و نظر، شماره 4ـ 5، 23ـ 24، «اقتراح درباره تجربه دينى».
[19]. ر.ك: جستارهايى در كلام جديد، ص157; كلام جديد، عبدالحسين خسروپناه، ص295، مركز مطالعات و پژوهش هاى فرهنگى حوزه علميه.
[20]. هم چنان كه «نينيان اسمارت» با نگاهى مادى به ارزيابى اديان الهى، تحت عنوان «تجربه مذهبى بشر» پرداخته است.
[21]. ر.ك: بسط تجربه نبوى، عبدالكريم سروش ص10ـ 13، انتشارات صراط.
[22]. ر.ك: همان، ص25ـ 28./ اعتقاد وى، افزون بر مطالب ياد شده، از عبارت هاى ذيل نيز به دست مى آيد :"بارى، در پيامبرى مفهومى و عنصرى از مأموريت مندرج است و همين است آن كه در تجربه هاى متعارف عارفان وجود ندارد، و در خاتميت اين مأموريت رخت برمى بندد، لكن اصل تجربه و مكاشفه باقى مى ماند."( [22]. بسط تجربه نبوى، ص6)
[23]. ر.ك: كتاب ماه، شماره 25، «ضرورت پيروى از شريعت در سلوك عرفانى»، على شيروانى.
[24]. جستارهايى در كلام جديد، ص164.
[25]. براى آگاهى بيش تر از تفاوت هاى وحى و تجربه دينى ر.ك: همان; درآمدى بر كلام جديد، هادى صادقى، ص245ـ 250، كتاب طه و نشر معارف.
[26] - گفتگو با دكتر عبدالكريم سروش درباره قرآن به نقل از راديوزمانه
http://radiozamaaneh.com/idea/2008/01/post_236.html
[27] - پاسخ عبدالكريم سروش به آيت الله جعفر سبحاني، همان
[28] - كتابالعين ج : 1 ص : 250
[29] آيت الله سبحاني ، همان