مترجم: زهرا هدایت منش
منبع:راسخون
منبع:راسخون
ماکس پلانک در دورهی طولانی فعالیت علمیاش نه تنها در کانون پیش رفتهای چشم گیر فیزیکی نظری قرار داشت، بلکه در مرکز رشته رویدادهایی هم واقع بود که نشانه تأثیر متقابل علم و دولتاند. طی نیمۀ اول قرن بیستم پلانک به عنوان ارجمندترین دانشمند آلمان هم در دروان پرشکوه رونق کارهای حرفهای و هم در ایام دشوار دو جنگ جهانی وبعد از آن، میبایست الگوی رفتاری همکارانش باشد. علی رغم تلاشها او برای پالوده نگه داشتن علمی، بدیهی است که علم روز به روز بیشتر در معرض فشارهای سیاسی قرار میگرفت؛ و معضل پلانک در همین بود، چرا که پی برد نمی تواند خود را از مسائل سیاسی کشورش کنار نگه دارد.
پلانک غالباً رفتارش را مغایر با اصول خود نمیدید. اگر هم در مواردی با ناراحتی سازشهایی میکرد متقاعد بود که نهایتاً در راه خیر و صلاح علم و نهادهای آن عمل کرده است. همواره درستکار، با ملاحظه، و فارغ از خویشتن بود؛ انسانی شرافتمند.
پلانک که نخست استادیار رشته نوپای فیزیک نظری در دانشگاه گیل 1885و سپس جانشین کیرشهوف در دانشگاه برلین بوده متخصص تراز اول جهان در زمینه ترمودینامیک کلاسیک شد. از همین جایگاه بود که نظریهی کوانتومی خود را پای گذاری کرد و به خاطر فلسفه علم خود به نبردی سخت پرداخت. او به مدتی طولانی و به نیکی در سرزمین علم خدمت کرد؛ چندی مقام ریاست دانشگاه برلین، و 26 سال دبیری فرهنگستان علوم برلین را به عهده داشت؛ از گردانندگان انجمن فیزیک آلمان بود و هفت سال در دههی 1930 انجمن ویلهلم قیصر (انجمن خصوصی برای حمایت از تحقیقات) را اداره میکرد.
در سال 1894 پلانک از وزیر فرهنگ پروس به خاطر تعلل در انتصاب امیل واربورگ یهودی به کرسی استادی فیزیک تجربی انتقاد کرد. دانشکده به او رأی داده بود و این رأی باید محترم شمرده میشد. یک بار هم کمیتهای که پلانک عضو آن بود درخواست دولت را مبنی بر تنبیه مدرسی که تنها جرمش این بود که سوسیال دموکرات صریح اللهجهای بود، رد کرد. نشانهی دیگری از اصول پلانک تمایل او به حضور دانشجویان دختر در کلاسهای درسش بود، هر چند احساس میکرد که آنان در واقع به خانه تعلق دارند (این نظر با گذشت زمان تعدیل شد، به ویژه در مورد زنی استثنایی چون لیزمایتنز). وقتی در جنگ جهانی اول یکی از ارزشمندترین جنبههای علم یعنی همکاری بین المللی علمی، از هم پاشید، استقلال آکادمیک و آزادی گرایی نیز اهمیت خود را از دست داد. پلانک از جمله امضا کنندگان بیانیه رسوایی «توسل به مردم فرهیخته جهان» بود که در آن انکار خشنونت های فرهنگی آلمان در بلژیک (مانند به آتش کشیدن کتابخانه لووین ) انکار شده بود، و این امر بیش از هر چیز، دانشمندان کشورهای آنتانت را خشمگین کرده بود. او هم مانند بسیاری از همکارانش، این بیانیه را بی آنکه بخواند، به عنوان نشانۀ وطن پرستی امضا کرده بود؛ هنوز یک سال نگذشته بود که پلانک در درستی این بیانیه شک کرد و با جسارت ردیّه گونهای برآن منتشر کرد. در جبهۀ دیگر، پلانک سخت به مبارزه با تصفیۀ آکادمی برلین از اعضایی که تبعه کشورهای خصم بودند پرداخت. این تصفیه پیامد حالت هیستریکی بود که بر بسیاری از انجمنها در هر دو طرف منازعه سایه انداخته بود.
در دورۀ بعد از جنگ اول، پلانک آکادمی را تشویق کرد که علی رغم مشکلات به نشستهای خود ادامه بدهد. علم تنها اهرم قابل حصول برای آلمان بود که می توانست با آن مقام خود را در جهان باز یابد ؛ فداکاری فردی در این مقیاس محلی از اِعراب نداشت . پلانک در جهت تأمین بودجه برای تحقیقات فعالیت میکرد و در تلاش بود تا مجلات و کتابهای علمی را که خلال جنگ مفقود شده بود تهیه کند. روابط خارجی متعارف لطمه دیده بود، و دانشمندان کشورهای عضو آنتانت آلمانیها را از شورای بین المللی تحقیقات که به تازگی تأسیس شده بود کنار گذاشته بودند. با این حال وقتی در سال 1926 تحریم برداشته شد، آلمانها از پیوستن به آن شورا امتناع کردند، چرا که غرور خدشه دار شدهاشان به اندازۀ کافی التیام نیافته بود. از نظر پلانک و سایرین نکتۀ با اهمیت این بود که علم باید فراتر از سیاست باشد، و این گرم شدن روابط ملهم از الزامات سیاسی است. البته، آنها متوجۀ این نبودند که رفتارشان – یعنی تلاش برای گرفتن امتیاز از شورای بین المللی تحقیقات (IRC) و نشان دادن نارضایتی از جمهوری وایمار- یک رفتارسیاسی است.
وقتی دانشمندانِ دست راستی، ضدیهود، و ضد نظریه به اینشتین حلمه کردند، پلانک حمایت علمی آکادمی برلین را از دوست همکار خوبش دریغ کرد زیرا این یک حرکت سیاسی تلقی میشد. اما خط ظریفی که او بر آن گام میگذاشت یک بحث علنی نسبیت را میسر کرد و در واقع مشوق آن بود؛ و در ضمن همین بحثها بود که مزایای عظیم این نظریه توضیح داده میشود. پلانک همیشه به همان شیوهای که خود ترجیح میداد، در پشت صحنه از اینشتین حمایت میکرد، و این امر هم به خاطر ستایشی بود که از نبوغ او داشت و هم تشخیص وجههای که اینشتین برای جامهی علمی و علم آلمان به ارمغان میآورد.
وقتی هیتلر در سال 1933 صدراعظم آلمان شد، پلانک ضرورت حفظ دو نهاد اصلی علمی آلمان را تشخیص داد؛ این دو نهاد که بودجهی هر دو را دولت تأمین میکرد یکی آکادمی محبوب او و دیگری KWG بود. او اعتقاد داشت که سازش ممکن است، زیرا دولت به علم (و اعتبار وشهرت بینالمللی او) نیازمند بود، وانتظار داشت که حزب نازی پس از رسیدن به قدرت سیاستهایش را تعدیل کند. استراتژی که پانک و سایر رهبران جامعه علمی پیش گرفتند این بود که آشکارا در امور کوچک همکاری کنند و از اعتراض به سوء رفتارهای بزرگ بپرهیزند؛ هدف این بود که جای خودشان را به کار گزاران حزبی نسپارند و نسل جوانتر دانشمندان خوب را مصون نگه دارند. درگفتگوی مشهوری که پلانک در 75 سالگی در سال 1933 با هیتلر داشت، برای او استدلال کرد که واداشتن یهودیان به مهاجرت به علم آلمان ضربه خواهد زد. هیتلر پاسخ که کاری با یهودیان نداردو فقط با کمونیستها مقابله میکند و سپس بشدت بر آشفت. این برخوردغیر عقلانی چه در بیان وچه در رفتار راه گفتگو را مسدود کرد. اما پیکار پلانک - اینشتین را رد کرد، در حالی که اعتقاد داشت که سکوت وضع یهودیانی را که در آلمان ماندهاند قابل تحملتر میکند و به همین دلیل است که آنانکه عقیده دارند اعتراض عمومی شدید در اوایل دوران رژیم نازی میتوانست بیشتر کارساز باشد، بر او انتقاد کردهاند. فیلبرون الحق پرسش خوبی را مطرح میکند که در آن موقع چه کسی میدانست که چه پیش میآید. پلانک همیشه هم در پشت صحنه نبود، و در مقام رئیس KWG در مقابل فشار شدید دولت، مراسم تودیعی برای فریتس هابر، که یهودی بود و در اعتراض به سیاستهای نژادی از ریاست بخش شیمی فیزیک KWI استعفا کرد بود، برگزار کرد.
در سال 1937 بار دیگر اصول، پلانک را وادار کرد تا تصمیم بگیرد در آیین پنجاهمین سالگرد اداره ملی استاندرها PIR شرکت کند، علی رغم آن که سرپرست نازی این موسسه یوهانس اشتارک در پی آزار او برآمده بود. PTR به عنوان یک نهاد، سزاوار احترام بود، حتی اگر رئیس آن شخصیتی به حساب نمیآمد. سیاست راهنمای اعمال او نیز بود، چه آن را میپذیرفت یا خیر، و در بسیاری از سخنرانیهای عمومی هم با ظرافت و هم آشکارا به ایدئولوژی نازی و دانشمندانی که نظریه را فیزیک یهودی میدانستند حمله میکرد.
پلانک بعد از جنگ جهانی دوم در آخرین تلاش خود، در حالی که سال خورده و بیمار بود، ریاست موقت KWG را به عهده گرفت تا آن جا را از زیر بار خسارتهای فیزیکی و ایدئولوژیکی که متحمل شده بود بیرون بیاورد. او از این که میدید اوتوهان جای او را گرفته، نزدیکترین شاگردش فون لائوه رئیس دبیرخانه وورنر هایزنبرگ رئیس انستیو فیزیک (که از دیرباز در پی ایجاد آن بود) شده است، احساس رضایت میکرد. وقتی مقامات اشغالگر متفقین بر تغییر تصویر جامعه اصرار میورزیدند، برای زدودن ارتباطهای نظامی از چهرهی آن مؤسسه راه آسانتر آن بود که نام KWG را به انستیتو ماکس پلانک برگردانند.
جان هیلیرون کتاب زیبای ماکس پلانک و علم آلمان زیبا با گرمی، همدلی وظرافت دربارهی یکی از بزرگان علم قرن بیستم نگاشته است. موضوع خیلی مهم است، زیرا دانشمندان دیگر اعتقاد ندارند که کارشان مستقل از اجتماع پیرامونشان است. گزارش هیلبرون بینش تاریخی را با جرقههایی از طنز نرم میآمیزد، اما دربارهی فعالیتهای مردمی که «ماندن و نجات دادن» را به جای فرار کردن و «قیافه گرفتن» برگزیدند، قضاوتی نمیکند.
/ج