نظريه انسان شناسي اصاله المعني
نويسنده:ابراهيم فياض
1. انسان داراي ابعاد جسماني و اجتماعي و آرماني است وانسان شناسي داراي شناسايي در هر سه بعد مذكور خواهد بود. معنا كه هدف و صيرورت انساني را در متن خود دارد. انسان و تمامي ابعاد آن درچارچوب صيرورت و هدف، تفسير و تحليل مي كند. صيرورت از جسم شروع مي شود و به انسان مي رسد و در (آدميت) ختم مي شود. كه بعدآسماني انسان است.
2. (اصاله المعني) داراي (تشكيكي) است كه بر اساس صيرورت به سوي هدف مي باشد; يعني هر شي ء و هر كس به ميزان صيرورت به سوي معناي مطلق، طبقه بندي مي شوند و تشكيك مي پذيرند. بشريت كه اشاره به بعد جسماني انسان است، خود داراي صيرورت است، ولي نسبت به خود انسان داراي هيچ صيرورتي نيست ; به همين دليل ديدگاه اصاله المعني نسبت به (جسم) نه مثبت است و نه منفي، مگر درصيروت به سوي مقصود(ان اكرمكم عند الله اتقاكم).
3. جسم كه خود داراي ارزش صيروتي نسبت به انسان نيست، زماني كه با اجتماع تركيب مي شود، مثل غريزه كه با بعد اجتماعي تركيب مي شود، غريزه، صيرورت بخش انسان در اجتماع مي شود كه يك نوع جسم گرايي اجتماعي را تشديد مي كند كه صيرورت چنداني نخواهدداشت، چون غريزه فقط تكرار مي آفريند نه جهت. بيشتر صفات انساني در اين نظام تجلي مي كند، مثل گرگ بودن انسان يا جهول و ظلوم و... كه انسان شناسي غربي به آن استوار مي شود.
4. ليبراليسم غربي كه مبناي تحولات غرب است، بر اساس غريزه اجتماعي بنا و مدرنيسم غربي را شكل داده است. (غريزه جنسي (فرويد))، (غريزه گرسنگي (ماركس)) و غريزه ارتباطي قدرت (نيچه))، غريزه هاي انساني اي كه بر اساس (خودخواهي انساني) بنا شده است، انسان مدرن غربي را شكل داده و نام آن را (خودگرايي) نهاده است. اين انسان نيز تنفرآميز است، و بايد آن را تحمل كرد، چرا كه يك واقعيت است كه بايد مبناي حقوقي واقع شود و نام حقوق بشر بر آن گذاشته مي شود.
5. در مقابل جريان (ليبراليسم) كه غريزه را مبناي اجتماعي دانسته وفجايع اخلاقي و غير انساني و جنگ هاي بسياري را خلق كرده اند، جرياني مي خواهد اجتماع بر غريزه حاكم شود و نام آن را (جامعه مدني)نهاده اند، چون در ليبراليسم، (حقوق طبيعي) مطرح بود، ولي در اين ديدگاه مدنيت بر طبيعت مقدم مي شود كه مبناي اجتماعي دارد. سوسياليسم ريشه اين تفكر است كه ريشه در مسيحيت (كاتوليسم)دارد و كليسا بر (غريزه) مقدم و تحقير مي شود، چون سازمان دركاتوليسم و كليسا بر انسان و غريزه مقدم است.
6. (آزادي و عدالت) دو مقوله اجتماعي هستند كه از دو مبناي مذكورريشه گرفته اند. آزادي بر مبناي اول مي باشد، يعني آزادي غريزه انساني و عدالت يعني عدم آزادي غريزه و تابعي از ارزش هاي عام اجتماعي بودن، تابعي از سوسياليسم و مكتب دوم مي باشد كه اين دو مبناي سياستگذاري عام اجتماعي و فرهنگي واقع مي شود و اين سياستگذاري بر مبناي تضاد غريزه و اجتماع و يا تضاد قانون و طبيعت مي باشد كه درتمامي علوم انساني غرب و مكاتب فلسفي آنها نمود دارد و مبناي پيشرفت نيز واقع شده است.
7. مشكل انسان شناسي غربي اين است كه بر اساس تضادها بنامي شود و نمي تواند بر اين تضاد غلبه پيدا كند، چون حقيقتي بالاتر ازجامعه و وضعيت آن نمي تواند تصور كند و فقط در قالب غريزه و اجتماع يا طبيعت و فرهنگ، به انسان نگاه مي كند، يعني تنها در قالب تفسيربشر و انسان جسماني مانده است و نتوانسته است آدميت را ترسيم كند. پس هميشه پيشرفت را در قالب حركت از طبيعت به سوي فرهنگ يا ازغريزه به سوي اجتماع داشته است و پيشرفت را فسادآميز دانسته است.
8. در اصاله المعني، چون مبدأ و مقصد، آدم مي باشد و آدم مجمع اسماي الهي است كه به صورت حقيقت ظهور مي كند و بر تضادهاي موجود در واقعيت ها، تسلط پيدا مي كند. پس خليفه حقيقت مي شود ومظهر تكميل واقعيت و مظهر صيرورت كامل كه مي توان راه پيشرفت رانشان دهد. پيشرفت را با جامعيت اسما الهي به عنوان يك پيشرفت جامع، ترسيم مي كند. كه هم پيشرفت و آبادي است و هم رشد انساني وتكامل روحي (و اعمر اللهم به بلادك و احي به عبادك).
9. آنچه در پيشرفت غربي ما رخ داده، فقط مظهر اسمائي از اسما الهي است و پيشرفت جامعه اسمائي نبوده است. پس در برخي از ابعاد رشدكرده اند و در برخي ديگر مانده اند. شايد به همين دليل بوده است كه اعتراض ملائكه به خون ريزي و فساد در اثر تسلط بر اسمايي چند دربشر تصور مي كرده اند، ولي همه اسما مطرح نبوده است. انسان براي اينكه توسعه و پيشرفت جامعه را داشته باشد، بدون نظريه انسان كامل جامع اسما الهي، فساد و جنگ مي آفريند.
10. (فساد و جنگ) دو عامل ويران كننده، تمدن ها بوده اند و ملائكه كه بر خليفه اللهي انسان اعتراض مي كنند، بر اين تفكر بوده اند كه مسلط شدن انسان به اسما الهي و سپس به وجود آوردن تمدن توسطاين اسما غير جامع، موجب اين دو عامل ويرانگر يعني (فساد و جنگ)مي شود و از طرفي بشر بدون پيشرفت مرده است و اين با تجلي اسماالهي بر روي زمين و در عالم خلقت منافات دارد، چون خالق و مالك زمين و آسمان داراي پويايي مطلق است (كل يوم هو في شأن) و هر چه و هر كس و هر شي ء در زمين و آسمان از چنين خدايي سؤال و احساس نياز مي كند (يسئله من في السموات و الارض كل يوم هو في شأن).
11. پيشرفتي كه در اصاله المعني مطرح مي شود، بر اساس صيروتي است كه با اسما جامع باشد كه در قالب انسان كامل تجلي مي يابد و شايد(بسم الله الرحمن الرحيم) همين باشد كه با اسم الله شروع مي شود(يعني اسم جامع صفات)، ولي در طول تاريخ دوراني از بشر بوده است، انسان بوده است، ولي انسان هاي كامل نبوده اند و بشر بر اساس فطرت خود خدا را مي پرستيد (دوران ما قبل از هبوط آدم) در اين دوران صفات رحماني خدا بوده است (چنانچه در برخي از احاديث آمده است كه الف الف انسان ما قبل از آدم بوده است).
با هبوط آدم و انسان كامل و تعليم اسما الهي به طور كامل و جامع دوران رحيميت شروع شده است. در دوران رحماني خونريزي و فساد دربشر وجود داشته است و ملائكه اشاره به همين دارند، ولي با دوران رحيميت و انسان هاي كامل تمدن سازي بشريت شروع مي شود.
12. در دوران اديان ابراهيمي كه دوران ايجاد خط و شروع تاريخ مكتوب بوده است، انسان توسط پيامبران اولوالعزم (صاحبان تصميم)نازل مي شود و سعي در دعوت انسان ها به سوي خدا و توحيد كامل تردارند، ولي در اين ميان (يهود) معرفت آفاقي خدا كه بر اساس تاريخ وجغرافيا بنا مي شود، را مطرح مي كند و تورات فعلي (تحريف شده) داراي ماهيت تاريخي و جغرافيايي مي شود و دعوت به توحيد در اين جهت مي باشد، ولي (مسيحيت) كه در عالم يهوديت مطرح مي شود، به دعوت به سوي خدا و توحيد با بعد (انفسي) را مطرح مي كند و پيشرفت را براساس دوران انسان مطرح مي كند و (رهبانيت) را مطرح مي سازد.
13. بعد آفاقي انسان، شناخت يهودي علوم انساني آفاقي يهود رامطرح مي كند و انسان شناسي بيروني يا بر اساس شاخص هاي بيروني مطرح مي سازد كه انسان شناسي بر اساس توليد است، انساني ازتكنولوژي و فرهنگ معنوي بنا مي شود كه مطالعه غالب انسان شناسي وعلوم انساني غرب امروز است. حال نقدي نسبت به مسيحيت مي گيرندو مطالعه دروني انسان با عنوان غير قابل محاسبه بودن را رد مي كنند وروح انساني را براي مطالعه تقليل به روان (Psycho)مي دهد و بر عكس مسيحيت در علوم انساني غربي بر (نفس و خود) (Self) تكيه مي كند وسايكو يا روان را رد مي كند كه يك نوع ناقص ديدن انسان است. پس علوم انساني در غرب به دو گروه رقيب مسيحي و يهودي تقسيم مي شودو ماترياليسم انسان شناختي به معناي عام آن به يهوديت بر مي گردد وپديدارشناسي انسان شناختي به مسيحيت بر مي گردد.
14. اسلام هم به درون مي نگرد و هم به بيرون (ما به درون بنگريم حال را و هم به بيرون بنگريم قال را، بر عكس مولوي كه فقط به درون مي نگرد حال را). پس عرفان اسلامي هم آفاقي است و انفسي و هم تاريخ و جغرافيا در انسان شناسي در نظر مي گيرد و هم درون انسان. درقرآن هم اشاره به جغرافياي طبيعي دارد و هم انساني و هم تاريخ طبيعي و تاريخ انساني و هم سير انفسي انسان.
پس امت وسط و شاهد را نيز ترسيم مي كند. پس علوم انساني اسلامي هم آفاقي است و انفسي كه مبناي انسان شناسي اصاله المعني است و ازطريق اين علوم انساني كه سياستگذاري كلان يك جامعه را به عهده دارد به ترسيم پيشرفت و آينده نگري مي رسد (سنريهم اياتنا في الافاق و في انفسهم حتي يتبين انه الحق).
پس در تمدن اسلامي، نه جنگ است و نه فساد و آنچه در تمدن اسلامي سوم تا ششم هجري رخ داد، يك تحريف تاريخي بني اميه وبني عباس در اسلام بود كه تبديل به جنگ و فساد شد.
با هبوط آدم و انسان كامل و تعليم اسما الهي به طور كامل و جامع دوران رحيميت شروع شده است. در دوران رحماني خونريزي و فساد دربشر وجود داشته است و ملائكه اشاره به همين دارند، ولي با دوران رحيميت و انسان هاي كامل تمدن سازي بشريت شروع مي شود.
پس امت وسط و شاهد را نيز ترسيم مي كند. پس علوم انساني اسلامي هم آفاقي است و انفسي كه مبناي انسان شناسي اصاله المعني است و ازطريق اين علوم انساني كه سياستگذاري كلان يك جامعه را به عهده دارد به ترسيم پيشرفت و آينده نگري مي رسد (سنريهم اياتنا في الافاق و في انفسهم حتي يتبين انه الحق).
پس در تمدن اسلامي، نه جنگ است و نه فساد و آنچه در تمدن اسلامي سوم تا ششم هجري رخ داد، يك تحريف تاريخي بني اميه وبني عباس در اسلام بود كه تبديل به جنگ و فساد شد.